خون دلی که لعل شد: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
     
    (۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۱: خط ۱:
    {{در دست ویرایش| --[[کاربر:Mkheradmand110|Mkheradmand110]] ([[بحث کاربر:Mkheradmand110|بحث]]) ‏۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ (+0330)}}
    {{جعبه اطلاعات کتاب
    {{جعبه اطلاعات کتاب
    | تصویر =NUR86193J1.jpg
    | تصویر =NUR86193J1.jpg
    خط ۸: خط ۶:
    | پدیدآوران =  
    | پدیدآوران =  
    [[خامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران]] (نويسنده)
    [[خامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران]] (نويسنده)
    [[آذرشب، محمدعلی ]] (گردآورنده)
    [[آذرشب، محمدعلی]] (گردآورنده)
    [[باتمان غلیچ، محمد حسین]] (مترجم)
    [[باتمان غلیچ، محمد حسین]] (مترجم)
    |زبان
    |زبان
    خط ۲۸: خط ۲۶:
    | پیش از =  
    | پیش از =  
    }}
    }}
    [[پرونده: حدیث ولایت.png|بندانگشتی|265px| ‏[[نرم‌افزار حدیث ولایت]]]]
    '''خون دلی که لعل شد'''، ترجمه فارسی کتاب [[إن مع الصبر نصراً]] نوشته [[خامنه‌ای، سید علی|مقام معظم رهبری]] شامل 15 فصل و خاطرات دوره‌‌‌هایی از زندگی ایشان (وقایع دستگیرى و حبس و تبعید در دوران مبارزات ملّت مسلمان ایران به رهبرى [[موسوی خمینی، سید روح‌الله | امام خمینى]] با رژیم ستم‌شاهى) است.


    '''خون دلی که لعل شد'''، ترجمه فارسی کتاب [[ان مع الصبر نصراً]] نوشته [[خامنه‌ای، سید علی|مقام معظم رهبری]] شامل  15 فصل و خاطرات 6 دوره‌‌ از زندگی ایشان (وقايع دستگيرى و حبس و تبعيد در دوران مبارزات ملّت مسلمان ايران به رهبرى [[موسوی خمینی، سید روح‌الله | امام خمينى]] با رژيم ستم‌شاهى) است همراه با زندگينامه‌ى مختصرى كه خودشان بیان کرده‌اند.
    ==فصل‌ها==
     
    == فصل‌ها ==
    این کتاب با فصل‌های ذیل سامان یافته است:
    این کتاب با فصل‌های ذیل سامان یافته است:
    #آن روزها...
    # آن روزها...؛
    #در محضر اساتيد
    # در محضر اساتید؛
    #ساحل دجله
    # ساحل دجله؛
    #شراره‌ى نخستين
    # شراره‌ى نخستین؛
    #آتش‌فشان انقلاب
    # آتش‌فشان انقلاب؛
    #سايه‌ى خورشيد
    # سایه‌ى خورشید؛
    #حماسه‌ى اشك
    # حماسه‌ى اشک؛
    #قلعه‌ى سرخ
    # قلعه‌ى سرخ؛
    #كاخ سفيد
    # کاخ سفید؛
    #فرش پوسيده
    # فرش پوسیده؛
    #دادگاه نظامى
    # دادگاه نظامى؛
    #سلّول شماره‌ى 14
    # سلّول شماره‌ى 14؛
    #كد رمز
    # کد رمز؛
    #سيل در تبعيد
    # سیل در تبعید؛
    #پيروزى بعد از سختى<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=10&viewType=html ر.ک: فهرست مطالب، ص10.]</ref>
    # پیروزى بعد از سختى<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=10&viewType=htmlر.ک: فهرست مطالب، ص10]</ref>.


    == ویژگی‌ها ==
    ==تصاویر و اسناد==
    تعداد 63 تصویر و 16 سند تاریخی و مذهبی که همراه با توضیحات به‌صورت زیرنویس ضمیمه شده<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=341&viewType=htmlر.ک: متن کتاب، ص341-387]</ref>، به‌راستی دیدنی است و خواندنی.


    *در نسخه فارسی حاضر برخى پى‌نوشت‌ها كه براى آشنايى مخاطبان عرب‌زبان با شخصيتها، حوادث و مكانها تهيه و در نسخه‌ى عربى منتشر شده به دليل معلوم بودن براى فارسى‌زبانان حذف شده است.<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=8&viewType=pdf ر.ک: مقدمه ناشر، ص8.]</ref>
    ==ویژگی‌ها==
     
    # در نسخه فارسی حاضر برخى پى‌نوشت‌ها که براى آشنایى مخاطبان عرب‌زبان با شخصیت‌ها، حوادث و مکان‌ها تهیه و در نسخه‌ى عربى منتشر شده، به دلیل معلوم بودن براى فارسى‌زبانان حذف شده است<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=8&viewType=pdfر.ک: مقدمه ناشر، ص8]</ref>.
    *خاطرات اثر حاضر، گوناگون است و از تلخ و شیرینش می‌توان درس زندگی آموخت. مانند خاطره تلخ "شاگردانم را شكنجه كردند":
    # خاطرات اثر حاضر، گوناگون است و از تلخ و شیرینش می‌توان درس زندگی آموخت؛ مانند خاطره تلخ «شاگردانم را شکنجه کردند»:
    از جمله‌ خاطرات دردناك من در اين زندان اين بود كه شاهد شكنجه‌ى برخى شاگردانم بودم. بيش از ده نفر معمّم كه بيشترشان از شاگردان من بودند در اين زندان به‌سر ميبردند. همچنين تعدادى از شاگردان دانشگاهى من نيز در اين زندان بودند. من در اين زندان شاهد شكنجه‌ى تعدادى از شاگردان خاصّ خود بودم. ما با همديگر جلساتى سرّى داشتيم. از جمله‌ اين افراد، سيد عبّاس موسوى قوچانى بود. (او بعداً در جنگ تحميلى به شهادت رسيد.) وى در سلّول پانزده در كنار سلّول من جاى داشت. ...<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=222&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص222- 224.]</ref>
    از جمله‌ خاطرات دردناک من در این زندان این بود که شاهد شکنجه‌ى برخى شاگردانم بودم. بیش از ده نفر معمّم که بیشترشان از شاگردان من بودند در این زندان به ‌سر می‌بردند. همچنین تعدادى از شاگردان دانشگاهى من نیز در این زندان بودند. من در این زندان شاهد شکنجه‌ى تعدادى از شاگردان خاصّ خود بودم. ما با همدیگر جلساتى سرّى داشتیم. از جمله‌ این افراد، سید عبّاس موسوى قوچانى بود (او بعداً در جنگ تحمیلى به شهادت رسید). وى در سلّول پانزده در کنار سلّول من جاى داشت...<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=222&viewType=htmlر.ک: متن کتاب، ص222-224]</ref>.
     
    == نمونه‌ها ==
     
    *علاقه‌مندى‌هاى من: از شش سال تحصيل در حوزه‌ى مشهد خاطرات بسيارى دارم كه يك مورد آن را ذكر ميكنم و آن عبارت بود از شيفتگى شديد من به مطالعه‌ى كتابهاى داستان و رمانهاى مشهور جهانى و ايرانى. شايد من همه‌ى داستانهاى «ميشل زواگو» را كه ده تا است، خوانده‌ام. داستانهاى «الكساندر دوما» ى پدر و پسر را هم خوانده‌ام. همچنين تمامى يا بيشتر داستانهاى ايرانى را نيز خوانده‌ام. خواندن اين داستانها و رمانها تأثير محسوسى در ذهن و شيوه‌ى نگارش انسان دارد. سال 1336 چند ماه به عراق سفر كردم؛ برخى كتابهايى را هم كه به آنها خيلى علاقه داشتم، به همراه خود بردم. بعد به كتابخانه‌ى شوشتريه‌ى نجف اشرف رفتم كه اتّفاقاً بسيارى از كتابهاى عمويم _ سيد محمّد _ در اين كتابخانه هست و موقوفه‌ى آنجا است. در آنجا كتابهايى را استنساخ كردم. سپس به همراه خانواده از طريق بصره به ايران بازگشتيم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمديم. در تهران كتابها را به همراه چند شناسنامه گم كردم. همه‌جا را زيرورو كردم و هر جايى را گشتم، به انبارهاى راه‌آهن رفتم و مدّتها در آنجا جست‌وجو كردم؛ امّا نتيجه‌اى نداشت. پريشان و اندوهگين و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامه‌اى از يك راننده‌ى تاكسى به دستم رسيد كه نوشته بود: من بسته‌اى را كه در اتومبيلم جا مانده بود، پيدا كردم؛ آن را باز كردم، امّا هيچ نشانى از صاحبش در آن نيافتم؛ فقط چند كتاب و شناسنامه در آن بود. ديدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردى معمّم در تهران پرس‌وجو كردم و او نشانى مسجد مشهد را به من داد. به اين ترتيب كتابها به من بازگشت!<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=29&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص29- 30.]</ref>
     
    *شعاع نور ... يك روز، روشنى اندكى كه توانسته بود از همه‌ى تيرگى‌ها و غبارهاى بالاى روزنه‌ى سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ كند، توجّهم را جلب كرد. از شادى نتوانستم خودم را كنترل كنم. فرياد زدم: آهاى... مژده... آفتاب... آفتاب...! چشمهاى ما به اين نور كه ما را با گستره‌ى فضاى آزاد و رها پيوند ميداد، دوخته شد. به مدّت نيم ساعت يا كمتر، همچنان با خوشحالى به آن نگاه ميكرديم تا اينكه ناپديد شد. روز بعد اين شعاع نور بيشتر شد و مدّت بيشترى دوام آورد. چند هفته وضع به همين منوال بود تا آنكه خورشيد در زاويه‌اى قرار گرفت كه ديگر اين عطيه‌ى ناچيزش به ما نميرسيد!<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=251&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص251- 254.]</ref>


    ==نمونه‌ها==
    *علاقه‌مندى‌هاى من: از شش سال تحصیل در حوزه‌ى مشهد خاطرات بسیارى دارم که یک مورد آن را ذکر می‌کنم و آن عبارت بود از شیفتگى شدید من به مطالعه‌ى کتاب‌هاى داستان و رمان‌هاى مشهور جهانى و ایرانى. شاید من همه‌ى داستان‌هاى «میشل زواگو» را که ده‌تا است، خوانده‌ام. داستان‌هاى «الکساندر دوما»ى پدر و پسر را هم خوانده‌ام. همچنین تمامى یا بیشتر داستان‌هاى ایرانى را نیز خوانده‌ام. خواندن این داستان‌ها و رمان‌ها تأثیر محسوسى در ذهن و شیوه‌ى نگارش انسان دارد. سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخى کتاب‌هایى را هم که به آنها خیلى علاقه داشتم، به‌همراه خود بردم. بعد به کتابخانه‌ى شوشتریه‌ى نجف اشرف رفتم که اتّفاقاً بسیارى از کتاب‌هاى عمویم - سید محمّد - در این کتابخانه هست و موقوفه‌ى آنجا است. در آنجا کتاب‌هایى را استنساخ کردم. سپس به‌همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتاب‌ها را به‌همراه چند شناسنامه گم کردم. همه‌ جا را زیرورو کردم و هر جایى را گشتم، به انبارهاى راه ‌آهن رفتم و مدّت‌ها در آنجا جستجو کردم، امّا نتیجه‌اى نداشت. پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامه‌اى از یک راننده‌ى تاکسى به دستم رسید که نوشته بود: من بسته‌اى را که در اتومبیلم جا مانده بود، پیدا کردم، آن را باز کردم، امّا هیچ نشانى از صاحبش در آن نیافتم؛ فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود. دیدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردى معمّم در تهران پرس‌وجو کردم و او نشانى مسجد مشهد را به من داد. به این ترتیب کتاب‌ها به من بازگشت<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=29&viewType=htmlر.ک: همان، ص29-30]</ref>.
    *شعاع نور... یک روز، روشنى اندکى که توانسته بود از همه‌ى تیرگى‌ها و غبارهاى بالاى روزنه‌ى سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد. از شادى نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهاى... مژده... آفتاب... آفتاب...! چشم‌هاى ما به این نور که ما را با گستره‌ى فضاى آزاد و رها پیوند می‌داد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر، همچنان با خوشحالى به آن نگاه می‌کردیم تا اینکه ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدّت بیشترى دوام آورد. چند هفته وضع به همین منوال بود تا آنکه خورشید در زاویه‌اى قرار گرفت که دیگر این عطیه‌ى ناچیزش به ما نمی‌رسید<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=251&viewType=html ر.ک: همان، ص251-254]</ref>.


    ==پانویس==
    <references/>


    ==پانویس ==
    <references/>
    ==منابع مقاله==
    ==منابع مقاله==
    مقدمه ناشر و فهرست مطالب و متن کتاب.
    مقدمه ناشر و فهرست مطالب و متن کتاب.


    {{آیت‌الله خامنه‌ای}}
    {{آیت‌الله خامنه‌ای}}
    {{انقلاب اسلامی}}
    ==پیوند به بیرون==
    *[https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=52202  پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی انتشار ترجمه کتاب "خون دلی که لعل شد" به زبان اسپانیولی به نام "سلول شماره ۱۴": چه نیکو است که ما و شما و همه‌ی ملتهای عدالت‌خواه با یکدیگر بیشتر آشنا شویم و بیشتر هم‌افزائی کنیم.]
    ==وابسته‌ها==
    ==وابسته‌ها==
    {{وابسته‌ها}}
    {{وابسته‌ها}}
    [[آفتاب در سایه مروری بر دیدگاه رهبری درباره حضرت مهدی(عج) و فلسفه انتظار]]
    [[ثلاث رسائل في الجهاد]]
    [[اندیشه مقاومت از منظر حضرت آیت‌الله‌العظمی سید علی خامنه‌ای مدظله‌العالی]]


    [[ان مع الصبر نصراً]]
    [[ان مع الصبر نصراً]]
    خط ۸۱: خط ۸۷:


    [[العودة إلی نهج‌البلاغة]]
    [[العودة إلی نهج‌البلاغة]]
    {{وابسته‌ها}}
    {{پایان}}
     
     


    [[رده:کتاب‌شناسی]]
    [[رده:کتاب‌شناسی]]
    خط ۸۷: خط ۹۵:
    [[رده:تاریخ ایران]]
    [[رده:تاریخ ایران]]
    [[رده:آثار آیت‌الله خامنه‌ای]]
    [[رده:آثار آیت‌الله خامنه‌ای]]
    [[رده:مقالات بازبینی شده آبان 01]]
    [[رده:مقالات بازبینی شده2 آذر 1401]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۴:۰۸

    خون دلی که لعل شد
    خون دلی که لعل شد
    پدیدآورانخامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران (نويسنده)

    آذرشب، محمدعلی (گردآورنده)

    باتمان غلیچ، محمد حسین (مترجم)
    عنوان‌های دیگرخاطرات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای (مد ظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
    ناشرانتشارات انقلاب اسلامى (وابسته به مؤسّسه‌ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)
    مکان نشرایران - تهران
    سال نشر1398ش
    چاپ3
    شابک978-600-8218-49-4
    موضوعخامنه‌ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، 1318 - - خاطرات - ایران - تاریخ - پهلوی، 1320 - 1357 - زندان و زندانیان - ایران - تاریخ - پهلوی، 1304 - 1357 - جنبشها و قیامها
    زبانفارسی
    تعداد جلد1
    کد کنگره
    /الف8041 1693 DSR
    نورلایبمطالعه و دانلود pdf

    خون دلی که لعل شد، ترجمه فارسی کتاب إن مع الصبر نصراً نوشته مقام معظم رهبری شامل 15 فصل و خاطرات دوره‌‌‌هایی از زندگی ایشان (وقایع دستگیرى و حبس و تبعید در دوران مبارزات ملّت مسلمان ایران به رهبرى امام خمینى با رژیم ستم‌شاهى) است.

    فصل‌ها

    این کتاب با فصل‌های ذیل سامان یافته است:

    1. آن روزها...؛
    2. در محضر اساتید؛
    3. ساحل دجله؛
    4. شراره‌ى نخستین؛
    5. آتش‌فشان انقلاب؛
    6. سایه‌ى خورشید؛
    7. حماسه‌ى اشک؛
    8. قلعه‌ى سرخ؛
    9. کاخ سفید؛
    10. فرش پوسیده؛
    11. دادگاه نظامى؛
    12. سلّول شماره‌ى 14؛
    13. کد رمز؛
    14. سیل در تبعید؛
    15. پیروزى بعد از سختى[۱].

    تصاویر و اسناد

    تعداد 63 تصویر و 16 سند تاریخی و مذهبی که همراه با توضیحات به‌صورت زیرنویس ضمیمه شده[۲]، به‌راستی دیدنی است و خواندنی.

    ویژگی‌ها

    1. در نسخه فارسی حاضر برخى پى‌نوشت‌ها که براى آشنایى مخاطبان عرب‌زبان با شخصیت‌ها، حوادث و مکان‌ها تهیه و در نسخه‌ى عربى منتشر شده، به دلیل معلوم بودن براى فارسى‌زبانان حذف شده است[۳].
    2. خاطرات اثر حاضر، گوناگون است و از تلخ و شیرینش می‌توان درس زندگی آموخت؛ مانند خاطره تلخ «شاگردانم را شکنجه کردند»:

    از جمله‌ خاطرات دردناک من در این زندان این بود که شاهد شکنجه‌ى برخى شاگردانم بودم. بیش از ده نفر معمّم که بیشترشان از شاگردان من بودند در این زندان به ‌سر می‌بردند. همچنین تعدادى از شاگردان دانشگاهى من نیز در این زندان بودند. من در این زندان شاهد شکنجه‌ى تعدادى از شاگردان خاصّ خود بودم. ما با همدیگر جلساتى سرّى داشتیم. از جمله‌ این افراد، سید عبّاس موسوى قوچانى بود (او بعداً در جنگ تحمیلى به شهادت رسید). وى در سلّول پانزده در کنار سلّول من جاى داشت...[۴].

    نمونه‌ها

    • علاقه‌مندى‌هاى من: از شش سال تحصیل در حوزه‌ى مشهد خاطرات بسیارى دارم که یک مورد آن را ذکر می‌کنم و آن عبارت بود از شیفتگى شدید من به مطالعه‌ى کتاب‌هاى داستان و رمان‌هاى مشهور جهانى و ایرانى. شاید من همه‌ى داستان‌هاى «میشل زواگو» را که ده‌تا است، خوانده‌ام. داستان‌هاى «الکساندر دوما»ى پدر و پسر را هم خوانده‌ام. همچنین تمامى یا بیشتر داستان‌هاى ایرانى را نیز خوانده‌ام. خواندن این داستان‌ها و رمان‌ها تأثیر محسوسى در ذهن و شیوه‌ى نگارش انسان دارد. سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخى کتاب‌هایى را هم که به آنها خیلى علاقه داشتم، به‌همراه خود بردم. بعد به کتابخانه‌ى شوشتریه‌ى نجف اشرف رفتم که اتّفاقاً بسیارى از کتاب‌هاى عمویم - سید محمّد - در این کتابخانه هست و موقوفه‌ى آنجا است. در آنجا کتاب‌هایى را استنساخ کردم. سپس به‌همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتاب‌ها را به‌همراه چند شناسنامه گم کردم. همه‌ جا را زیرورو کردم و هر جایى را گشتم، به انبارهاى راه ‌آهن رفتم و مدّت‌ها در آنجا جستجو کردم، امّا نتیجه‌اى نداشت. پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامه‌اى از یک راننده‌ى تاکسى به دستم رسید که نوشته بود: من بسته‌اى را که در اتومبیلم جا مانده بود، پیدا کردم، آن را باز کردم، امّا هیچ نشانى از صاحبش در آن نیافتم؛ فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود. دیدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردى معمّم در تهران پرس‌وجو کردم و او نشانى مسجد مشهد را به من داد. به این ترتیب کتاب‌ها به من بازگشت[۵].
    • شعاع نور... یک روز، روشنى اندکى که توانسته بود از همه‌ى تیرگى‌ها و غبارهاى بالاى روزنه‌ى سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد. از شادى نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهاى... مژده... آفتاب... آفتاب...! چشم‌هاى ما به این نور که ما را با گستره‌ى فضاى آزاد و رها پیوند می‌داد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر، همچنان با خوشحالى به آن نگاه می‌کردیم تا اینکه ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدّت بیشترى دوام آورد. چند هفته وضع به همین منوال بود تا آنکه خورشید در زاویه‌اى قرار گرفت که دیگر این عطیه‌ى ناچیزش به ما نمی‌رسید[۶].

    پانویس

    منابع مقاله

    مقدمه ناشر و فهرست مطالب و متن کتاب.

    پیوند به بیرون

    وابسته‌ها