تفسیر گازر
نام کتاب | تفسیر گازر |
---|---|
نام های دیگر کتاب | مفتاح تفسیر گازر، یا، فهرست فهرست جلاء الاذهان و جلاء الاحزان
مفتاح جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، یا، ذیل تفسیر گازر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فی تفسیر القرآن |
پدیدآورندگان | جرجانی، حسین بن حسن (نويسنده)
محدث، جلالالدین (مصحح و معلق) عطاردی قوچانی، عزیزالله (گردآورنده) |
زبان | فارسی |
کد کنگره | BP 95/5 /ج4ت7 |
موضوع | تفاسیر شیعه - قرن 8ق.
جرجانی، حسین بن حسن، قرن8ق. تفسیر گازر: جلا الاذهان و جلا الاحزان - فهرستها نثر فارسی - قرن 8ق. |
ناشر | [بی نا] |
مکان نشر | [بی جا] - [بی جا] |
سال نشر | 1337 هـ.ش یا 1378 هـ.ق |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE1986AUTOMATIONCODE |
جلاء الأذهان و جلاء الأحزان تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، از جمله تفاسير فارسى است كه به دليل شهرت نويسنده آن به گازُر به «تفسير گازر» مشهور شده است.
استاد «مير جلال الدين حسينى ارموى» كه اين تفسير را در سال 1338ش تصحيح كردهاند، اعتقاد دارد كه اساس بيانات تفسيرى جرجانى در تفسير «جلاء الأذهان و جلاء الأحزان» تفسير «روض الجنان و روح الجنان» ابوالفتوح حسين بن على بن خزاعى نيشابورى رازى بوده است. بدين معنى كه جرجانى تفسير ابوالفتوح را اساس و اصل و مأخذ براى خود قرار داده است. وى در اين كار، گاهى عبارات را بدون هيچگونه تغييرى آورده است. در عين حال در بسيارى از موارد تغيير بسيار مختصرى در نظرات تفسيرى ابوالفتوح به وجود آورده و يا آن را تلخيص كرده است.
جرجانى، در ديباچه تفسير خود ضمن بيان مطالبى پيرامون تفسير قرآن كريم، به انگيزه نگارش و تأليف و سبك تفسيرى خود اشاره مىكند و مىگويد:
چون يكى از اين دو متمسك، كتاب خداى و گذاشته مصطفى است و عوام از فائده اين كتاب بىنصيباند، از آنكه علم تأويل و تفسير آن كسى داند كه سالهاى دراز در درياى علوم غوطه خورده باشد و به غوص فكر، جواهر بيان و نكات قرآن به دست آورده باشد نه از هر دريايى بلكه از درياى «أنا مدينة العلم و على بابها» حاصل كرده باشد و تفاسير اصحاب، آنچه به عربى است عوام را از آن بهرهاى نيست، و آنچه به زبان فارسى است بعضى كه اختصارى دارد از فائده عارى است، و آنچه مطوّل است در او اعراب و لغت و اشتقاق و قرائت قرّاء و اختلاف مفسران از بس كه آوردهاند عوام در مطالعه آن سرگشته و حيران مىمانند و از فائده آن بىنصيب مىشوند، چون حال بر اين جمله يافتم از بخشنده جان و بخشاينده انس و جانّ مدد خواستم و به توفيق و يارى وى اين كتاب را در تفسير قرآن تأليف كردم و نام او «جلاء الأذهان و جلاء الأحزان في تفسير القرآن» نهادم و در او جمع كردم از تأويل آيات و تفسير مشكلات، آنچه بزرگان دين و پيشوايان اهل يقين بر محك عقل زدهاند[۱]
لذا مشاهده مىشود كه مؤلف ضمن انتقاد و خردهگيرى از ساير مفسران، كه گاه در بيان تفسير آيات به ايراد نكات ادبى و اشتقاق و قرائت قراء و امثال آنها مىپردازند و بدين طريق عوام را از فهم نكات تفسيرى كلام خداوند باز مىدارند، معتقد است كه مفسران جهت ايجاد نقش هدايتگرى قرآن بايد با بيانى درخور فهم و توجه عوام به تفسير آيات بپردازند. اين نظر و تفكر تفسيرى «ابوالمحاسن جرجانى» در گزينش نوع روش يك مفسر در تفسير قرآن، اصلى است كه در تفاسير قرن اخير مورد عنايت مفسران قرار گرفته است. از آنجا كه خداوند كلام خود را «هدى للناس» [۲]قرار داده است شايسته است كه تلقى و برداشت مفسران و اسلوب نگارشى در تفسير، اسلوبى باشد كه علاوه بر جامع بودن، از ويژگى فراگيرى و قابل استفاده بودن براى توده مردم برخوردار باشد و به تعبير ديگر از اطناب ممل و ايجاز مخل به دور باشد.
معرفى تفسير
تفسير از جهت نگارشى بسيار خوب و عبارات آن داراى فصاحت و بلاغت و عارى از هرگونه اطناب مىباشد. در عين حال در پارهاى از موارد كه ايجاز مطلب باعث اخلال در كلام مىشود بيان مفسر بهصورت تفصيل ايراد شده است. وى مطالب تاريخى را متذكر شده و جهت تنوع موضوع و تقريب مطلب به ذهن خواننده، به اشعار عربى و فارسى تمثيل جسته است. البته با دقت در محتواى تفسير مذكور سبك بيانى آن طبق فضاى ادبى قرن نهم يا دهم ايراد شده است. گر چه اين سبك شايد براى خوانندگان امروزى قدرى مشكل به نظر برسد امّا در واقع اينگونه نگارش در نوع خود، سهم بهسزايى در شكوفايى فرهنگ و ادبيات يك ملت ايفا كرده است. لذا مفسر، تمام آيات را در يك مجموعه تفسيرى در حجم ده مجلد و به قطع وزيرى تدوين كرده است كه با اغماض از برخى مطالب -كه در حين مقاله به آنها اشاره خواهد شد- در نوع خود تفسيرى بديع و مختصر و قابل استفاده براى همگان خواهد بود.
برخى از محققان در كامل بودن اين تفسير از جهت دربر گرفتن تمام سورههاى قرآن ايجاد ترديد كردهاند و اعتقاد دارند كه بخشى از قرآن توسط مرحوم «ابوالمحاسن جرجانى» تقرير شده است و پس از ايشان بخشى نيز توسط مفسرى ديگر به نام «سيّد گازر»، به رشته تحرير درآمده است. امّا وجود نسخههاى متعدد و تصريح علماى اعلام به ويژه صاحب «رياض العلماء» به اينكه وى تمام دوره اين تفسير را كه توسط «ابوالمحاسن جرجانى» تدوين شده مشاهده كرده است، به نظر مىرسد هيچگونه ترديدى نسبت به اينكه مؤلف نصف اوّل تفسير كسى بوده است و مؤلف نيمه دوم كس ديگر، باقى نمىماند.
مطلب ديگر آنكه مفسران متقدم در بيانات تفسيرى خود، بهطور معمول به يك يا چند بعد خاص در مفاهيم قرآنى مىپردازند و همين مسأله باعث به وجود آمدن روشهاى متفاوت تفسيرى گرديده است. همانطور كه قبلاً گفته شد گر چه اين سبك در نوع خود باعث احياى فرهنگ و ادبيات ويژهاى در تفاسير قرآنى گرديده است، امّا در جاى خود باعث معطل ماندن ساير ابعاد تفسيرى شده است. از اين بيان روشن مىشود كه تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» با توجه به اينكه به زبان فارسى نگارش يافته است براى فارسىزبانان از نقطه نظر مليّت و فرهنگ، اهميّت شايان و مقام بهسزايى دارد و آن استفاده سليس و روان از زبان فارسى مرسوم در عصر مفسر است كه در غالب موارد از زبان مورد استفاده تفسير ابوالفتوح لطيفتر و شيرينتر است.
اين تفسير داراى نسخ متعددى است كه بيشتر در گوشه كتابخانههاى شخصى و يا حوزههاى علمى، گوشه انزوا گزيده است و در نهايت گمنامى به حيات خود ادامه مىدهد. در عين حال طبق تفحصى كه مصحح تفسير انجام داده است سه نسخه از اين تفسير در خارج از ايران موجود است: اوّل نسخهاى كه در كتابخانه بهار در كلكته هندوستان موجود است. گويا اين همان نسخهاى است كه «سيّد اعجاز حسين هندى» در كتاب «كشف الحجب و الأستار عن وجوه الكتب و الأسفار» از آن نام برده است. دوّم نسخهاى است كه در كتابخانه «با يزيد» در اسلامبول وجود دارد و سوم نسخهاى است كه در كتابخانه دانشگاه كمبريج است. اين نسخه جزء كتب مورد استناد در تحقيقات «ادوارد براون»، مستشرق معروف انگليسى بوده است.
روش مفسر در تلخيص
مفسر در روش تلخيص خود تلاش كرده است كه در اختصار و تصنيف خود، از روش تعبير و اسلوب تقرير و نگارش شيخ ابوالفتوح كه در تفسير خود به كار برده است، خارج شود. حتّى در برخى موارد در امورى كه از مختصات تفسير ابوالفتوح است تبعيت نكرده است. در عين حال لغات و واژههايى كه داراى اهميّت تفسيرى بوده و تغيير آنها باعث تغيير در تعبير مىشود، به حالت دست نخورده باقى مانده است. امّا شگفتآور آنكه مصنّف در تلخيص خود به منبع اصلى و اساس تفسير خود كه محل استفاده و مورد تلخيص وى بوده است هيچگونه تصريح و حتّى اشاره نيز نكرده است و در واقع حق شيخ ابوالفتوح رازى را در قبول زحمت و رنج فراوان در تدوين تفسير ادا نكرده است. گرچه رنج و زحمت تلخيص در پارهاى از موارد كمتر از تدوين نيست امّا شايسته بود كه جرجانى نامى از تفسيرابوالفتوح رازى به عنوان منبع تفسير خود به ميان مىآورد.
علوم قرآنى در جلاء الاذهان
جرجانى در مقدمه مفصلى كه بر اين تفسير نگاشته است پس از بيان خطبهاى نسبتاً مفصل با استناد به حديث ثقلين به مطالب غنى و پربارى كه لازمه فهم معانى كلام وحى است، كه در اصطلاح «علوم قرآنى» ناميده مىشود پرداخته است. گرچه اين مقدمه شامل تمام مطالب علوم قرآنى نمىشود، امّا جاى آن داشت كه عمده مطالب علوم قرآنى را بهطور تفصيلى ذكر مىكرد.
وى در آغاز، به بحثى پيرامون معانى قرآن مىپردازد و آن را بر چهار وجه تقسيم مىكند و طى آن به آياتى از قرآن كه علم به آنها مخصوص خداوند است اشاره مىكند و سپس به مباحثى از قبيل محكم و متشابه، مفصل و مجمل و جز آن مىپردازد.
مفسر طى بيانى در ذيل آيات متشابهات معتقد است كه كسى مراد خداوند را از آيات متشابه درك نمىكند مگر آنكه به نصّ از پيامبر(ص) و يا ائمه (ع) استناد جويد. وى مىگويد: «و درست شده است به روايات صحيحه كه تفسير قرآن نشايد كردن الاّ به اخبار و آثار رسول(ص) و ائمه (ع) و به رأى خود تفسير قرآن نشايد كردن كه خاصّ و عام روايت كردهاند از رسول(ص): «من فسّر القرآن برأيه و اصاب الحقّ فقد اخطأ» يعنى هر كه تفسير قرآن كند و قول او را به اتفاق موافق حق بود او مخطى بود و اين مخصوص است به مجملات و متشابهات[۳]
جرجانى در تفسير پارهاى از آيات كه داراى اختلاف قرائات مىباشند ضمن بحث مختصرى به بيان اين مطلب مىپردازد. امّا مىتوان گفت كه اين مطلب به صورت بسيار نادر مورد توجه قرار گرفته است.
همچنين وى بحث مفصلى را در نامگذارى كتاب آسمانى پيامبر(ص) مطرح كرده است و ضمن استناد به آيات قرآن، به بيان مشهورترين اسامى آن مىپردازد. در عين حال معتقد است برخى از صفات قرآن كريم نيز جزء اسامى اين كتاب مقدس مىباشد. حال آنكه غالب مفسران اعتقاد دارند مشهورترين اسامى آخرين كتاب الهى عبارت است از: «قرآن، فرقان، ذكر، تنزيل و كتاب» و ساير اسامى را اوصاف كلام پروردگار مىدانند.
مفسر ضمن اعتقاد به توقيفى بودن اسامى سورهها و آيات قرآن كريم، به مباحثى از قبيل معناى سوره و آيه و گروههاى مختلف سور قرآنى مثل سور سبع الطوال، مئين، مثانى و مفصلات مىپردازد و سورههاى تشكيل دهنده هر گروه را تعيين مىكند. گرچه گروهى از قرآنپژوهان اعتقاد به اجتهادى بودن مكان سور دارند، وى ضمن استناد به روايتى از پيامبر اكرم(ص) بيان مىدارد كه تعيين مكان سورهها مثل محل قرار گرفتن آيات امرى است كه توسط آنحضرت، تحقق يافته است و «جمّاع قرآن» پس از رحلت حضرت در اين مورد دخالتى نداشتهاند بلكه طبق روايات واصله تنها به تنظيم مصحف شريف از جهت نوع تقدم و تأخر سور پرداختهاند.
در اين تفسير قبل از بيان نكات تفسيرى در آغاز سوره، ابتدا بحثى پيرامون مكى يا مدنى بودن آن مطرح مىشود و از همان اوّل ذهن خواننده و محقق را به فضاى كلى حاكم بر سوره از جهت مكان نزول معطوف مىدارد. وى جهت اثبات نظر خود پيرامون اين قضيه به روايات وارده از طريق صحابهاى كه اكثراً جزء مفسران طبقه اول در صدر اسلام هستند استناد مىجويد، و در پارهاى از موارد به بررسى اختلافات وارده در اين خصوص مىپردازد و در پايان با توجه به قراين موجود، به قضاوت پرداخته و نظر تفسيرى خود را بيان مىدارد. مثلاً در آغاز سوره حمد مىگويد:
«عبدالله بن عباس» گفت: اين سوره مكى است. «مجاهد» گفت: مدنى است و بعضى ديگر گفتند: هم مكى است و هم مدنى. و اصح آن است كه مكّى است. روايت است از اميرالمؤمنين على(ع) كه گفت: «نزلت فاتحة الكتاب بمكّة من كنز تحت العرش».
پس از ذكر مكى يا مدنى بودن سورهها، اشاراتى به فضائل آنها مىشود كه غالباً به روايات صحابه از پيامبر(ص) و يا ائمه عليهم السّلام(ع) منسوب است. با دقّت در روايات وارده در اين موضوع، در پارهاى از موارد به احاديثى برمىخوريم كه بوى جعل از آن استشمام مىشود كه جهت تشويق مردم به تلاوت قرآن وارد شده است، به عنوان نمونه مىتوان به حديثى كه از «وهب بن منبه» در ذيل سوره بقره وارد شده است اشاره كرد. وى مىنويسد:
«وهب بن منبه» گفت:هر كس «سورة البقرة» و «آل عمران» بخواند، نور او از عجيبا تا غريبا برود، عجيبا زمين هفتم است و غريبا عرش ربّ العزة.
يكى ديگر از مباحثى كه مفسر بدان پرداخته و در واقع حق آن را خوب ادا كرده است، اعتقاد به جزئيت آيه «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز هر سوره است. از آنجا كه علما و مفسران عامه اعتقاد دارند «بسم الله الرحمن الرحيم» در صدر هر سوره صرفاً به عنوان سرآغاز و شروع هر سوره به عنوان تبرك ذكر شده است و معتقد به جزئيت عبارت در هر سوره نمىباشند. وى در ابتداى سوره حمد مىگويد:
اين آيتى است از فاتحة الكتاب و از هر سورتى، دليل بر اين آن است كه اين آيت از چهار وجه بيرون نيست. يا براى اوّل سوره نويسند يا براى آخر، يا براى فصل ميان دو سوره، يا آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند. اگر براى اول سوره است بايستى كه در اول سوره برائت بودى و اگر براى آخر است بايستى كه در آخر سوره انفال و آخر سوره الناس بودى و اگر براى فصل است بايستى كه ميان انفال و توبه بودى و در سوره نمل نبودى و چون اين سه باطل شد بنماند الاّ آن كه آنجا كه فرود آمد بنوشتند و آنجا كه نيامد ننوشتند.
از جمله مبهمات قرآن حروف مقطعهاى است كه در صدر برخى از سورهها -كه اكثراً در مكه نازل شدهاند- مىباشد. از همان آغاز نزول اين عبارات، عرب درصدد ايضاح آن بود و به تبع از آنان، مفسران وحى هر يك به فراخور استنباط خود جهت تفسير آنها تلاش چشمگيرى به عمل آوردند. امّا هيچ يك از مفسران، رأى و نظريه قاطعى در اين زمينه ايراد نكردهاند، بلكه بر اساس حدس و گمان به تبيين اين موضوع پرداختهاند كه ماحصل نظرات مفسران در آغاز سوره بقره در تفسير شريف مجمع البيان شيخ طبرسى فراهم آمده است.
نكته قابل توجه آن است كه در سبك تفسيرنگارى قرن اخير ظاهراً مفسران به اين نتيجه رسيدهاند كه حروف مقطعه از مواردى است كه علم به آن مخصوص خدا و رسول گرامىاش است و غير از موارد نادرى كه رواياتى پيرامون اين حروف وارد شده است، هيچگونه سندى در اين موضوع در دست نيست. گر چه اخيراً با استفاده از ابزارهاى علمى روز، به شمارش و احصاء اين حروف در سورههاى مورد اشاره پرداخته شده و مطالب قابل تأملى در اين زمينه ايراد شده است، امّا بهطور غالب به ذكر اين مطلب كه حروف مقطعه رمزى است بين خدا و پيامبر اكتفا شده است.
بر همين اساس جرجانى ضمن پرداختن به برخى از نظرات تفسيرى پيرامون اين عبارات، تنها يك نظر را پسنديده است و آن اين است كه سبب حروف مقطعه در اوايل سور كه خداوند بيان فرموده، آن است كه:
چون رسول(ص)، قرآن خواندى مشركان بيامدندى و مجمع ساختندى و شعر خواندندى و سمر گفتندى تا مردمان آواز رسول(ص) را نشنوند و حلاوت تلاوت كلام قديم جلّ جلاله نبدانند و در اسلام رغبت نكنند. چنان كه از ايشان حكايت كرد: «و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه» [۴]خداى عزّوجلّ اين حروف مقطع فرستاد و ايشان مانند اين نشنيده بودند تا چون بشنيدند ايشان را عجب آمد خاموش شدند و گوش با قرآن كردند تا ديگر مانند آن خواهد بودن قرآن بشنودند و حجت بر ايشان متوجه شد.
كاستىهاى تفسير
يكى از بزرگترين ايراداتى كه مىتوان در اين تفسير از مفسر گرفت استفاده وى از اسرائيليات و رواياتى است كه ريشه در انديشه يهود دارد. كمتر محققى است كه نداند تفاسير گذشتگان بهويژه تفاسيرى كه جنبه تاريخى و روايى دارند با خرافات تاريخى آميخته بودهاند. اگر به آياتى كه به داستان آفرينش آسمان و زمين، خلقت آدم، سرگذشت انبيا و امثال اين مطالب پرداختهاند توجه شود مىتوان ردّ پاى يهود و رواياتى كه غالباً از علماى مسلمان شده آنان نقل گرديده است مشاهده كرد. تفاسيرى از قبيل تفسير طبرسى، قرطبى، ابن كثير و... از نفوذ اين پديده مصون نماندهاند. خصوصاً تفسيرابوالفتوح رازى كه تنها مرجع جرجانى بوده است، از اين مسأله انباشته است. لذا در تمام مجلدات تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» بهطور پراكنده رواياتى كه بيشتر از «كعب الأحبار» يهودى مسلمان شده و «وهب بن منبّه» ذكر گرديده است، به چشم مىخورد. گرچه پرداختن به اسرائيليات و استفاده از داستانهاى تاريخى غيرمعتبر، درد مشترك بسيارى از تفاسير گذشته است، اما اين انتظار مىرفت كه مرحوم جرجانى با اطلاعات گسترده و تلخيص طاقتفرسايى كه متحمل شده است مانع آلوده شدن تفسير خود به اين پديده شوم مىشد و اعتبار زحمات چند ساله خود را به راحتى خدشهدار نمىكرد.
در اين قسمت از كلام به عنوان نمونه مىتوان، به ذيل آيه 126 سوره بقره اشاره كرد كه مفسر به ذكر داستان مفصلى از هاجر و اسماعيل با سنديت «وهب بن منبّه» مىپردازد. يا اينكه اشاراتى به بيانات «كعب اشرف» و «حيى اخطب» كه در ذيل پارهاى از آيات وارد شده نموده است.
از نمونههاى ديگر، وارد شدن جعليات كه ريشه در اعتقاد يهود دارد؛ جعل داستان آغاز نبوت پيامبر اكرم(ص) و بعثت ايشان مىباشد. در اين داستان بهطور مفصل به نقش «ورقة بن نوفل» عموى حضرت خديجه يا به تعبيرى پسر عموى ايشان اشاره شده است و در آن تلاش گستردهاى جهت اينكه اثبات شود پيامبر در آغاز رسالت به مسئوليت الهى خود واقف نبوده است، انجام پذيرفته است. منبع اصلى اين واقعه و داستان-كه مىتوان گفت غالب مفسرانى كه بدان استناد جستهاند-تفسير «ابن جرير طبرى» است.
جرجانى نيز كه تحت تاثير اين القاى شبههناك قرار گرفته بيان مىدارد:
روزى رسول خدا(ص) بر كوه نور بود ناگاه سايهاى بر سر او افتاد. نگاه كرد تا چيست. شخصى را ديد پرها بازگشاده و همه روى آسمان بپوشيده ندا مىكرد كه: «السلام عليك يا محمّد إقرأ». رسول گفت: من پيش از آن آوازى شنيده بودم و كسى را نديده. خديجه را از اين، خبر دادم و خديجه عمّ خود «ورقة بن نوفل» را خبر داد. او گفت: اى خديجه محمد را بگوى كه از اين هيچ غم مدار چون آواز بشنوى برجاى بايست تا خود چه باشد و....
اين داستان و داستانهاى امثال آن، مجموعهاى است كه كينهتوزان در اوايل ظهور اسلام بهويژه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) بافتهاند و بدينوسيله ضمن سرگرم كردن عامه مردم، در عقايد خاصّه، ايجاد اخلال كرده و ناآگاهانه تيشه بر ريشه اعتقادات ناب حقايق اسلامى زدهاند.
متأسفانه مفسر ژرفانديش «ابوالمحاسن جرجانى» نيز از اين غفلت سهمگين بىنصيب نمانده و ضمن نقل تمام واقعه به صورت تفصيلى، بر آن مهر صحت نهاده است.
گر چه نقد و بررسى اين داستان و داستانهاى مشابه آن مجال ديگرى را مىطلبد، امّا به نحو اختصار جملاتى در نقد آن بيان مىگردد:
طبق مستندات تاريخى به ويژه سيره «ابن هشام» كه از منابع معتبر اسلامى به شمار مىرود، «ورقة بن نوفل» فردى با سواد اندك بود كه نسبت به تاريخ انبياى گذشته داراى اطلاعات بسيار مختصرى بود و در وصف او آمده است كه: «و كان قارئاً للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الأوثان».
حال سئوال اين است كه چگونه پيامبرى قبل از آنكه مبعوث شود و در عالم رؤياى صادقه به او وعده نبوت داده شود و پس از آن امين وحى بر او نازل گردد، خود نسبت به مقامى كه بدان مبعوث گرديده است ترديد مىكند به نحوى كه اين ترديد توسط مشركى كه فقط نسبت به كتب منزل گذشته تا حدودى بهطور اجمال اطلاع دارد، او را به مقام خود آگاه مىكند. ثانياً چگونه پيامبر كه مدارج عالى كمال را طى دورانى كه متجاوز از چند سال است، پيموده و بارقه نبوت را بهطور مكرر در خود مشاهده مىنمايد حقيقت رسالت بر وى مشكوف نمىشود و منتظر شخصيتى مثل «ورقة بن نوفل» مىماند تا او را به حقيقتى كه منجر به نجات بشريت از جهل و گمراهى است واقف نمايد.
علاوه بر آن رسول خدا كه بالاترين درجات عقل را در خود دارد و تمام عرب به اين امر آگاه بودند چگونه در آن موقع حساس نگران مىشود و در خود ترديد مىكند، سپس با راهنمايى خديجه و ارشاد شخصى عادى، اين اضطراب و نگرانى از وى برطرف مىگردد.
آخرين مطلبى كه در اين مقوله پيرامون تفسير «جلاء الاذهان و جلاء الاحزان» گفته مىشود، استفاده فراوان از داستانهاى تاريخى در اين تفسير است.
گر چه استفاده از داستانها و پندهاى آموزنده نقش مؤثرى در هدايتگرى انسان دارد و قرآن نيز بهطور متناوب با استفاده از زمينههاى هنرى داستانهايى كه ريشه در واقعيت دارند، به هدايت انسانها پرداخته است، امّا استفاده فراوان از اين پديده برازنده يك تفسير نيست. مىتوان ادّعا كرد كه ميزان استفاده از داستان در ذيل آيات، بيش از بيانات و نكات تفسيرى است، به نحوى كه اين پديده در برخى موارد باعث مىشود خواننده آنچنان جذب داستانها شود كه به سادگى، تحقيق پيرامون مفاهيم تفسيرى آيه را به فراموشى مىسپرد و يا اينكه تمييز مفاهيم تفسيرى از بيانات داستانى به راحتى ميسر نيست.