انوار درخشان در تفسیر قرآن

    از ویکی‌نور
    انوار درخشان در تفسیر قرآن
    انوار درخشان در تفسیر قرآن
    پدیدآورانحسینی همدانی، محمد (نويسنده) بهبودی، محمدباقر (محقق)
    ناشرلطفی ج: 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10, 11
    مکان نشرتهران - ایران ج: 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10, 11
    سال نشر1380 ق
    چاپ1
    موضوعتفاسیر
    زبانفارسی
    تعداد جلد18
    کد کنگره
    ‏BP‎‏ ‎‏98‎‏ ‎‏/‎‏ح‎‏5‎‏الف‎‏8‎‏ ‎‏1363

    انوار درخشان در تفسیر قرآن اثر سيد‌‎محمدحسینى همدانى از جمله تفاسير كامل فارسی دوران معاصر ايران است كه با جهت گيريهاى شيعى در قالب اصطلاحات و مفاهيم فلسفى و عرفانى نگاشته شده است. ويژگى مهم اين تفسير را بايد در بحث‌هاى معنوى و اخلاقى و انسان شناسى اين تفسير دانست.

    نگارش اين تفسير با نثر و ادبيات فارسی در قالب فرهنگ عمومى حوزه‌هاى علميه شيعه و تركيب جمله‌هاى فارسی همراه با اصطلاحات عربى متداول است. گر چه اين نثر در تمام مجلدات تفسير يكسان نيست، اما در مجلدات نخست آن آميختگى كلمات با اصطلاحات فلسفى و عرفانى بيشتر و در مجلدات بعدى نثر آن اندكى آسان‌تر و خوش‌خوان‌تر مى‌گردد.

    در مجموع، مخاطبان تفسير، افراد آگاه و آشنا با اصطلاحات علوم اسلامى و ادبيات عرب و اهل مطالعه در رشته تفسير هستند.

    تعداد مجلدات تفسير 18 جلد است كه از تاريخ 1380 تا 1404ق، نگارش و منتشر شده است، بنابراین، زمان نگارش تفسير حدود 24 سال به طول انجاميده است. ناشر تفسير «انتشارات لطفى» در تهران و مصححان آن در آغاز، آقاى محمدباقربهبودى است و از جلد چهارم به بعد حجت‌الاسلام آقاى مهدى انصارى، سبط مفسر و آقاى گنجى‌پور خوشنويس بوده‌اند.

    در زمينۀ چاپ نيز مانند خود تفسير از نظر روال فصل بندى و تهيه فهرست موضوعات و تصحيح اغلاط مطبعى يكسان نيست و نوسانات بسيارى در زمينه‌هاى مختلف وجود دارد.

    دربارۀ انگيزۀ نگارش تفسير، مؤلف در آغاز كتاب چنين مى‌نويسد: «چنين گويد بندۀ ذليل سيد‌‎محمدحسینى نجفى عربزاده، مدتها در فكر بودم كه صحايف چندى در تفسير و شرح آيات كريمه از قبسات واقفان بر اسرار آنها بنگارم، و از كتاب عزيز تفأل و مسئلت خير نموده، كريمۀ: «و جعلها كلمة باقية في عقبه» استهلال شد و از حكيم حميد نيز با ابتهال مسئلت نموده كه آن را از تفألات مقضيه فرمايد.»

    علامۀ نجفى، در آغاز تفسير مقدمه‌اى در باب اهميّت قرآن و جايگاه آن در ميان مسلمانان دارد و همچنين به مسأله لزوم آموزش قرآن به فرزندان و قرائت آن و بحث كيفيت نزول قرآن اشاره دارد و آنگاه وارد تفسير مى‌گردد.

    مطالب تفسيرى كتاب بر دو قسم است، آنچه از ادبيات، لغت، روايات، وجوه و احتمالات تفسيرى و شرح و توضيح جملات گفته شده، بخش نقليات تفسير را تشكيل مى‌دهد؛و آنچه كه به تحليل و توصيف و نتيجه‌گيرى و برداشت هدايتى و اخلاقى از آيات برمى‌گردد، در مجموع ديدگاه مفسّر را تشكيل مى‌دهد و با تعبير: «مفسر مى‌گويد» بيان شده است.

    منابع كتاب

    عمده‌ترين منابع كتاب، در بخش نقل روايات است كه از بخش عظيمى از جوامع روايى شيعه و سنى نقل گرديده است، اهم اين منابع به شرح زير مى‌باشند.

    1. تفسير منسوب به امام حسن عسکرى: راوى اين تفسير محمد بن قاسم جرجانى استرآبادى (م قرن چهارم) است.
    2. تفسير عياشى اثر محمد بن مسعود سمرقندى عيّاشى (م. قرن سوم).
    3. تفسير قمى منسوب به على بن ابراهيم بن هاشم قمى. (م. بعد از سنه 307 ق).
    4. كافى اثر محمد بن يعقوب كلينى (م 328 ق).
    5. من‌ لا‌يحضره‌ الفقيه، از محمد بن على بن بابويه (م 329ق) معروف به شيخ صدوق.
    6. تهذيب الاحكام في شرح المقنعه، از محمد بن الحسن الطوسى (م 460ق)
    7. استبصار از مؤلف پيشين
    8. قرب الاسناد از ابوالعباس عبدالله بن جعفر حميرى (م حدود 290ق).
    9. معانى الاخبار از شيخ صدوق.
    10. [[عيون أخبار الرضا عليه‌السلام (تصحیح لاجوردی‌)

    |عيون اخبار الرضا]]، توحيد، علل الشرايع و خصال از شيخ صدوق.

    1. مناقب آل ابى‌طالب، از محمد بن على ابن شهر آشوب ساروى (م 588ق).
    2. دعوات راوندى يا «سلوة الحزين» از قطب‌الدين حسين بن سعيد بن هبة اللّه راوندى (م 573ق).
    3. بحار الانوار از محمدباقرمجلسى (م 1110ق).
    4. تفسير برهان: سيد‌‎هاشم بحرانى (م 1107 ق).
    5. احتجاج، از ابومنصور احمد بن على بن ابى‌طالب طبرسى (م 588 ق).

    در بخش منابع روايى غير شيعى، تفسير درّ المنثور جلال‌الدين سيوطى (م 910 ق) را مى‌بينيم.

    در قسمت منابع تفسيرى كه مؤلف از آنها بهره برده است، تعداد اندكى ياد شده است:

    1. تفسير مجمع البيان: ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (م 548 ق).
    2. الكشّاف: جار اللّه محمود بن عمر زمخشرى (م 538 ق).
    3. مفاتيح الغيب: ابوعبداللّه محمد بن حسين طبرستانى رازى معروف به فخر‌الدين رازى (م 606 ق).

    مؤلف در ذكر روايات تنها نام كتاب را ياد مى‌كند بدون آنكه جلد و صفحه را مشخص كند، همچنين در برخى از موارد تنها به ذكر امام معصوم بسنده مى‌كند بدون آنكه نام كتاب و صفحه آن را تعيين كند.

    شيوۀ تفسيرى

    روش نگارش اين تفسير چنين است كه پس از ذكر نام سوره و احيانا تعداد آيات و مدنى و مكى بودن سوره، آيه يا چند آيه هم موضوع و وابسته به يكديگر را نگاشته، سپس زير عنوان «خلاصه» ترجمانى از آيه را به ترتيب آيات بيان مى‌كند. و آنگاه با عنوان: «شرح» آيات كريمه را تفسير مى‌كند. در اين بخش، رابطۀ آيۀ پيشين را با آيات پسين شرح داده و سپس آيه را به چند جمله مجزا از يكديگر درآورده و هر يك از آن قسمتها را از نظر قواعد ادبى صرف و نحو، بلاغت و لغت مورد بحث قرار مى‌دهد، آنگاه به تبيين و توضيح مفاد آيه مى‌پردازد. روش مؤلف در تمام مجلدات از اين جهت يكسان نيست، مثلاًدر جلد اوّل به تجزيه و تركيب و برخى اطلاعات علوم قرآنى مانند: نام سوره و آيه اشاره دارد، در صورتى كه اين اطلاعات در جلدهاى بعد9ى كم يا اصلا وجود ندارد.

    در پايان، شرح روايات تفسيرى را مى‌آورد كه شاهد و دليلى است بر آنچه كه تفسير كرده يا توضيح بيشترى است در مفهوم آيه.

    پس از توضيح مختصر دربارۀ شيوۀ نگارش و تنظيم، به شناخت تفسير از نگاه تفسير پژوهى مى‌پردازيم و مباحث زير را دنبال مى‌كنيم.

    1. نگاهى به ترجمه نگارى تفسير انوار درخشان.
    2. شيوه تفسير نگارى مؤلف در استخراج پيام قرآن.
    3. بررسى چگونگى طرح مسائلى مانند: اسباب نزول، قصص قرآن، معاد شناسى، مباحث اجتماعى، تفسير فقهى، علوم قرآن و...

    ترجمه‌نگارى تفسير

    چنانكه يادآور شديم، بخش نخست اين تفسير را ترجمه آيات تشكيل مى‌دهد، ترجمه‌اى كه مى‌تواند به طور مستقل مورد توجه قرار گيرد و يكى از ترجمه‌هاى فارسی قرآن دوران معاصر محسوب گردد.

    ترجمه، آوردن معانى برابر كلمات قرآن به زبان ديگر است. ولى حقيقت آنست كه آوردن كلمات و جملاتى كه گوياى معانى بلند و بليغ قرآن باشد، امرى بسيار مشكل و دشوار است. بدين روى بيشتر ترجمه‌هاى موجود آميخته با تفسير است. زيرا چنين امكانى نيست كه دقيقا معانى و مفاهيم سخنان خداوند را در محدوده واژگان معين در برابر قرآن و در قالب پيام قرآن قرار دهيم بدون آنكه كلماتى در توضيح آن نيفزاييم. اين دشوارى در باب ترجمۀ مثالها، تشبيهات و مفاهيم اعتقادى افزون‌تر مى‌گردد، بدين جهت در ترجمه‌هاى فارسی موجود دو روش برگزيده شده است:

    1. روش رايج لفظ به لفظ و پاياپاى كه اصطلاحا ترجمه تحت اللفظى مى‌نامند.
    2. روش تبديل محتوا و نقل به مضمون كه در قالب و چارچوب الفاظ قرآن قرار نمى‌گيرد.

    در ترجمه‌هاى لفظ به لفظ قرآن معمولا تصور درستى از پيام قرآن به دست نمى‌دهد و خواننده آنچنان كه بايد، محتواى پيام قرآن را درك نمى‌كند، امّا در ترجمه‌هاى تبديل محتوا و نقل به مضمون اين غرض تأمين مى‌شود، امّا سرپيچى از پيام قرآن بسيار انجام مى‌گيرد، از اين رو در ترجمه‌هاى دسته دوم چند گونگى بسيار است. مثلاًاينكه كسى بخواهد آيۀ: «الرحمن على العرش استوى» (طه 5) را ترجمه كند، گذشته از بحث‌هاى كلامى، بايد به گونه‌اى ترجمه كند كه تمامى مفهوم دريافتى را بتواند القا كند. آيا بگويد؟ خدا بر عرش مستوى است، رحمان بر عرش مستوى است، يا از اين ايجاز درگذرد و به روانى و تفصيل روى آورد و بگويد: خداوند رحمان بر تخت حكومت و تدبير نشسته است. با اين توضيح، ترجمۀ «انوار درخشان» تحت عنوان «خلاصه» از قسم دوم ترجمه‌ها است. يعنى ترجمه‌اى كه عنصر تفسير در آن راه يافته و براى خواننده خوشخوان و قابل درك شده است. امّا سوگمندانه اين ترجمه تا پايان ادامه نيافته و تا قسمتى از جلد هفتم يعنى جزء نهم قرآن، سورۀ انفال انجام گرفته است و مؤلف از اين وعده نخستين خود صرف نظر كرده است.

    ويژگى مهم اين ترجمه، روانى و روشن بودن مفاهيم و پيام آيه است كه مفسّر با افزودن برخى توضيحات، خلاصۀ ديدگاه خود را در تفسير آيه و مجموع بحث ارايه مى‌دهد و ضماير و قيود كلام را مشخص مى‌كند و در غالب و شكل‌بندى جملات عربى قرار نمى‌گيرد، بدين جهت اين ترجمه از نظر شيوه ارزيابى ترجمه‌ها، قابل توجه مى‌باشد. به عنوان نمونه ترجمۀ آيه 106 سوره بقره: «ما ننسخ من آية» را مى‌آوريم تا روشن شود كه چگونه از قالب جمله‌بندى آيه فراتر رفته است:

    «پاره‌اى از آيات قرآنيه را كه نسخ و يا حكم آن را غير قابل اجرا نماييم بهتر از آن و يا مانند آن را نازل خواهيم نمود و بدانيد كه پروردگار آنچه صلاح در تربيت بشر باشد، تشريع مى‌نمايد.»

    شيوۀ تفسير نگارى

    1. روش تفسير قرآن به قرآن
      نخستين راه براى درك معانى قرآن، كمك گرفتن از خود قرآن است، به اين معنا كه با استخراج آيات مشابه و هم معنا و يا آياتى كه در موضوع واحد يكسان و يا نزدیک به هم هستند، ابهام و اجمال آيات را برمى‌داريم و يا براى تكميل يك صورت از داستانى كه قرآن در سوره‌هاى مختلف آن را بيان كرده است از اين شيوه استفاده مى‌كنيم.
      مرحوم علاّمۀ طباطبايى(ره) كه خود يكى از اهتمام ورزان به اين روش تفسيرى است در اين باره مى‌نويسند:
      «راه دوم آن است كه قرآن را با خود قرآن تفسير كنيم، با تدبّرى كه بدان مأموريم از خود قرآن براى كشف معانى آيات استمداد جوييم و نظاير آنها را به دقت مورد بررسى قرار داده، از مجموع آنها تفسير آيۀ مورد مطالعه را به دست آوريم و آنگاه مصاديق مختلف آيات را با خواص و جهاتى كه از خود آيات به دست مى‌آيد جست و جو كنيم، درست همان گونه كه خداوند فرموده است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء» (نحل 89) و ما كتاب را كه بر تو فرستاديم بيانگر همه چيز است، حاشا، قرآنى كه بيان كننده هر چيز است، مبين خود نباشد».
      روش علاّمۀ حسينى در تفسير قرآن به قرآن به عنوان نخستين راه براى درك قرآن همه جا يكسان نيست. در آغاز تفسير و در جلدهاى نخستين به اين شيوه اهتمام نشان مى‌دهد و براى فهم آيه از اين روش استفاده مى‌كند، مثلاًدر ذيل آيۀ: «كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثمّ يميتكم ثم يحييكم» (بقره 28) دربارۀ مراحل زندگى و مرگ انسان كه قرآن در اين آيه دوبار زنده شدن را مطرح مى‌كند، ايشان در تفسير كلمۀ: «يحييكم» كه منظور كدام زنده شدن است و تفاوت اين حيات با حيات پيشين چيست؟ مى‌فرمايند كه: اين حيات، حيات پس از عالم برزخ است كه ارواح بشر را با بدن‌هاى خود بازگشت خواهد داد و حياتش نسبت به حيات دنيايى و برزخى كامل‌تر و زندگى حقيقى و دايمى است. سپس ايشان براى توضيح اين معنا به آيۀ كريمۀ 79 سورۀ يس: «قل يحيها الذى انشأها اول مرة» استدلال مى‌كند كه از زندگى در عالم قيامت تعبير به حيات حقيقى شده و از زندگى در دنيا به «نشؤ و نمو» تعبير شده است. همچنين در سورۀ عنكبوت آيۀ 64 كه باز خداوند فرموده است: «انّ الدار الآخرة لهى الحيوان» خداوند حيات حقيقى تعبير فرموده است.
      در اين تفسير، مباحث قرائت، اعراب، نظم و ارتباط سياقى آيات مطرح نيست، بدين جهت از منظر تفسير پژوهى اين نوع بحثها گاه مى‌تواند جنبه گرايش خاص مفسّر را در اعتقاد به طرح آن يا بى‌اعتقادى به اصل آن را نشان دهد و احتمال هم دارد كه به اين دليل باشد كه اين مباحث براى خوانندۀ فارسی زبان مفيد نيست و موجب دور شدن از اهداف هدايتى قرآن مى‌گردد.
    2. تفسير مأثور
      تفسير نقلى را مى‌توان از ريشه‌دارترين راههاى درك معانى و معارف قرآن در ميان نخستين دانشمندان عالم اسلام به شمار آورد، چه بررسى تحولات و تطورات بحث‌هاى تفسيرى و علوم قرآن، به خوبى نشانگر آن است كه اعتماد مسلمانان صدر اسلام و دانشمندان آن دوران در درك قرآن به آن سلسله از رواياتى بوده است كه از پيامبر اكرم(ص) و اهل‌بيت(ع) آن حضرت در تفسير قرآن نقل شده است، به لحاظ اتصال روايات به سرچشمه وحى همچون متن قرآن، بى‌چون و چرا مورد پذيرش مسلمانان بوده است.
      از طرف ديگر، مسلمانان به خاطر حساسيت موضوع تفسير، تفسير نقلى را به لحاظ اتصال به منبع وحى نزدیک ‌ترين و سالم‌ترين راه وصول به حقايق و معارف بلند قرآن مى‌دانستند و به همين علت براى درك معانى و مقاصد قرآن كم‌تر به اجتهاد شخصى روى مى‌آوردند. بعدها چنين شيوه‌اى به عنوان يك روش انحصارى در ميان جمعى از مسلمانان مطرح گرديد، به ويژه اينكه طرفداران تفسير به رأى تندروى‌هايى در بهره‌گيرى از عقل و اعتماد به آراء ظنى و اجتهادى به عمل آوردند و برخى از افكار و عقايد فلسفى و كلامى خود را به قرآن منتسب ساختند. بدين جهت گروهى به عنوان طرفدارى از تفسير نقلى، اعمال فكر و اجتهاد در استخراج مفاهيم قرآن و درك آن را ممنوع تلقى كردند.
      از طرف ديگر در برابر اين ديدگاه انحصار گرايانه، گروهى معتقد شدند كه در تفسير آيات و فهم مقاصد قرآن نياز به سنّت و روايات تفسيرى نيست و هر مفسّرى مى‌تواند در كمال آزادى معانى و مقاصد هر آيه را با تدبّر در آيه استخراج كند.
      بى‌گمان تفسير نقلى اگر متكى به روايات صحيح و آثار قطعى الصدور باشد و بر اساس مبانى محكم، صدور روايت احراز گردد، مطمئن‌ترين و شايسته‌ترين نوع تفسير است، امّا با كمال تأسف، روايات تفسير، آنسان آلوده به روايات جعلى و دروغين و آثار تزويرى است كه بازشناسى سرۀ آن از ناسره كارى است بس مشكل و طاقت‌فرسا و نيازمند تخصص. از اين رو تحجر بر تفسير مأثور و اعلام ممنوعيت هر نوع روش ديگر براى فهم قرآن، از يكسو با وضعيّت ناهنجار روايات تفسيرى و از سوى ديگر با جامع نبودن آنها در همه آيات، شيوه‌اى است ناآگاهانه و به دور از روش منطقى.
      بنابراین، راه ميانه آنست كه در آنجا كه حديثى از پيامبر و يا از اهل‌بيت پيامبر به طريق صحيح نقل شده، مورد توجه قرار گيرد وگرنه طبق قواعد تفسير و روش عقلاء در فهم كلام، استخراج محتوا شود.
      از نكات بارز علاّمه حسينى در تفسير انوار درخشان، توجه فراوان به احاديث و منقولات اهل‌بيت(ع) در سراسر كتاب است. كم‌تر آيه‌اى را مى‌توان يافت كه مفسّر، به مناسبت تبيين و توضيح نكته‌اى، از احاديث نبوى و اهل‌بيت سود نجسته باشد و كلمات خود را مزين به درّ كلمات آن ستارگان درخشان نكرده باشد.
      البته بايد اين نكته اضافه شود كه بهره‌گيرى مفسر از روايات، اختصاص به روايات ذكر شده در ذيل هر آيه، آنچنان كه على بن ابراهيم در تفسير منسوب، و هويزى در تفسير نور الثقلين و سيد‌‎هاشم بحرانى در تفسير برهان كرده‌اند، ندارد، بلكه آنچه اين تفسير را از بسيارى از تفاسير ديگر متمايز كرده است، دقيقا در همين نكته است كه ايشان براى بهره‌گيرى از كلمات معصومين به مجموعۀ روايات شيعه و سنى نظر دوخته و آنچنان كه در بخش منابع كتاب اشاره شد، در بسيارى از كتاب‌هاى حديثى غور كرده و به مناسبت ذكر آيه و بهره‌بردارى موضوعى از روايت، در توضيح و تبيين كلمات آسمانى كوشيده است و هر جا مناسبتى در معناى آيه و موضوع و شأن نزول و احكام فقهى و مسائل اخلاقى و كلامى كه ارتباطى مى‌توانسته با آيه داشته باشد، روايات را ذكر كرده است. از حق نبايد گذشت كه اين شيوه در كنار بحث‌هاى تحليلى و توصيفى مفسّر در نشان دادن جايگاه اهل‌بيت در تفسير قرآن و توضيح اين كلام نبوى: «انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللّه و عترتى» قابل توجه است. گر چه جا داشت ايشان گاهى به نقد برخى از روايات بپردازند و آنجا كه حديث از نظر عقلى و تاريخى غريب مى‌نمايد، يا نقل نكنند و يا توجيه و توضيحى داشته باشند، امّا در هر صورت اين نقد، عظمت كار و اهتمام ايشان را كوچك نمى‌نمايد.
    3. تفسير عقلى و اجتهادى
      در بحث پيشين اشاره كرديم كه ريشه‌دارترين و طبيعى‌ترين شيوه براى فهم و درك معانى قرآنى، استفاده از پيامبر و اهل‌بيت پيامبر است، زيرا خود قرآن مى‌فرمايد: «لتبيّن للناس ما نزل اليهم» (نحل 44) تا اينكه پيامبر آنچه را ما نازل كرده‌ايم بيان كند.
      نيز گفتيم معناى اين سخن اين نيست كه مردم نتوانند از قرآن استفاده كنند و استنباط از قرآن و تفسير و اجتهاد در كلمات وحى جايز نباشد. زيرا قرآن براى فهم معانى و درك سخنانش ما را دعوت به تدبّر در آيات و تفكر و تعقل در آن مى‌كند. از طرف ديگر، پيامبر و اهل‌بيت حضرتش اضافه بر آنكه در همه آيات توضيح و تفسير ندارند، در جاهاى ديگر ما را به قواعد تفسير آشنا كرده‌اند و راه استفاده از قرآن را نشان داده‌اند، مثلاًاينكه زراره از امام باقر سؤال مى‌كند از آيۀ وضو: «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا بروسكم و ارجلكم الى الكعبين» (مائده 6) كه آيا بايد همه سر را مسح كرد و يا بعضى از سر كافى است، حضرت در پاسخ مى‌فرمايد: مسح سر در مقدارى از آن كافى است، چون خداوند در آيه فرموده: «برؤسكم» باء حرف جرّ براى تبعيض است.
      اين حديث مى‌خواهد نشان دهد كه يكى از روش‌هاى اهل‌بيت در فهم قرآن همين قواعد ادبى است و شما براى فهم قرآن از همين قواعد استفاده كنيد. البته تفسير به رأى مذمت شده است، پيش داورى و تحميل عقايد و بى‌توجهى به قواعد تفسير ممنوع است، امّا اين غير از تفسير اجتهادى و اعتماد به عقل و تدبّر در كلمات قرآن، همراه با رعايت شرايط و قواعد تفسير است و از جمله قواعد تفسير، تقدّم نص بر اجتهاد است. يعنى اگر در جايى روايتى از پيامبر و اهل‌بيت در توضيح و تفسير آيه وجود داشت، ظاهر آيه را به آن معناى تفسيرى جهت مى‌دهيم و نص را بر ظاهر مقدم مى‌داريم.
      خوشبختانه در ميان مفسّران بزرگ شيعه اين شيوه بسيار متداول است و از شيخ بزرگ شيعه يعنى شيخ طوسى در تبيان كه بگيريم و بياييم به طبرسى تا در قرن معاصر همچون علامه طباطبايى، اين شيوه مرضيه مورد توجه قرار گرفته و تفسير اجتهادى و تدبّرى اصل اساسى بوده است.
      تفسير «انوار درخشان» نيز اين روش تفسيرى را مبناى كار خود قرار داده است و هر جا كه ظاهرا آيه با بعد عقلى قطعى تعارض داشته، آن حقيقت عقليه را مقدم مى‌دارد و به ظاهر آيه اكتفا نمى‌كند و بر اين مطلب هم استدلال مى‌كند، به عنوان نمونه در ذيل آيۀ: «ردّوها علىّ فطفق مسحا بالسوق و الاعناق» (ص، 33) كه علاّمه حسينى داستان حضرت سليمان را مطرح مى‌كند و اينكه جملۀ «ردّوها علىّ» به چه معناست، ايشان در توضيح داستان حضرت سليمان كه براى سان ديدن اسب‌هاى جنگى لشگر، به صحرا رفته بودند و ديدن اسب‌هاى ورزيده و آزموده او را به تعجب انداخت: «إذ عرض عليه بالعشى الصفنت الجياد» (ص، 31) تا آنجا كه مدت اين سان به درازا انجاميد، آفتاب غروب كرد: «احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارت بالحجاب» (ص، 32) يكباره متوجه شد كه نماز عصر را نخوانده است و اين شكوه اسب‌هاى كار آزموده، حجابى از ذكر خدا شده و از ياد خدا غفلت كرده است. از خداوند درخواست كرد كه: «ردّوها» خورشيد را ملايكه بازگردانند تا من بتوانم در وقت مقرر نماز بخوانم.
      ايشان در اينجا شبهه‌اى علمى و عقلى را مطرح مى‌كند، كه آيا بازگرداندن كره خورشيد از سير و مدار خود مستلزم تغييراتى در منظومه شمسى، بلكه نسبت به ساير كرات نخواهد بود؟ اگر اين دگرگونى در تاريخ نظام افلاك است، آيا مى‌توان چنين امرى را قايل شد، اين كلمۀ «ردّوها» را چگونه معنا كنيم كه اين شبهه پيش نيايد؟ در توضيح اين آيه و براى رفع شبهه، توجيه و تفسيرى اجتهادى و نوعى تصرف در مدلول آيه مى‌كنند:
      «با توجه به جملۀ «حتى تورات بالحجاب» كه حجاب فقط سبب آغاز پنهان شدن خورشيد بوده كه بر حسب طبع قابل ردّ و كنار زدن حجاب و پرده‌ها بوده، و به هر تقدير امر خارق طبع بوده است و محذورى بر آن مترتب نخواهد بود.
      ايشان در توضيح اين معنا مى‌فرمايند: چون زمين در اثر جاذبۀ خورشيد به سمت مشرق در سير و حركت است و بر حسب حركت وضعى، آن هنگام كه نيمى از سطح زمين را تيرگى مخروطى شكل فرا مى‌گيرد، آغاز غروب خورشيد است و در آنجا كه حضرت سليمان ايستاده، چون در حاشيه ارتفاعات منطقه بوده، سايه و تيرگى غروب خورشيد زودتر فرا رسيده، بنابر نيروى غيبى و دستور حضرت سليمان، آن موانع و سايه افكن‌ها به كنار رفته و اشعه خورشيد، سرزمين حضرت را روشن كرده است، نه اينكه خورشيد بازگشته باشد و از مدار و حركت اصلى خارج شده باشد. در هر حال اين خود كرامتى براى حضرت است.
      مى‌بينيم كه ايشان تنها آيه را معنا نمى‌كند، عنصر عقل و اجتهاد را بكار گرفته و با روش اجتهادى به سراغ تفسير قرآن مى‌رود. نمونۀ اين بحث‌ها در كلام ايشان فراوان است كه ما به اين نمونه بسنده كرديم.
    4. تفسير فلسفى
      در ميان دانشمندان و مفسّران قرآنى، گروهى كه با علوم و معارف عقلى و فلسفه شرق آشنايى دارند، در تفسير به شيوه‌اى دست يازيده‌اند كه از آن به روش فلسفى در تفسير قرآن ياد شده است. منظور از روش فلسفى اينست كه هر جا معانى و معارف مطرح شده در قرآن ارتباطى با مظاهر وجود و خالق هستى دارد با اصل فلسفى توضيح و تشريح گردد، و اگر در مواردى اطلاع از آن جنبۀ تعبّدى داشته و از طريق وحى واقعيّت آن به ما رسيده است، با برهان‌هاى عقلى و استدلال‌هاى منطقى تشريح شود و به عبارت ديگر عقلانى شود. اين شيوه بدان جهت برگزيده شده تا از عقلانيت دين دفاع شود و شبهۀ تعارض دين و علم، دين و عقل ايجاد نشود.
      البته اين حقيقت را نمى‌توان ناديده گرفت كه در تاريخ اسلام گاه تفسير فلسفى به كژراهه رفته است و گروهى به مناسبت مقام، آراء فلسفى خود را به قرآن منتسب ساخته‌اند و از وظيفه اصلى به دور مانده‌اند و تأويلها كرده‌اند و تحميلها نموده‌اند.
      در هر صورت در اين مقال، فرصت نقد و بررسى گفتار و افكار اين دسته از فلاسفه اسلامى و ذكر نام و موارد خطاى آنها نيست، سخن از گروه و دسته‌اى است كه با هوشيارى و تأدب نسبت به قرآن و رعايت شرايط تفسير و قواعد ادب و اسلوب بيان، آيات قرآنى را تفسير كرده‌اند و هر جا كه قرآن به معارف بلند اعتقادى اشاره‌اى دارد و نيازمند برهانى شدن است، تبيين كرده‌اند و اتفاقا اين فيلسوفان از اين انحراف و كژروى بستوه آمده‌اند، مثلاًعلاّمۀ طباطبايى از فيلسوفان مسلّم دوران معاصر است كه به شيوه تأويل آيات و توجيه آيات ماوراء طبيعى حمله كرده است:
      «اما الفلاسفة، فقط عرض لهم ما عرض للمتكلمين من المفسرين من الوقوع في ورطة التطبيق و تأويل الآيات المخالفة بظاهرها للمسلّمات في فنون الفلسفه... و قد تأولوا الآيات الوارده في حقائق ماوراء الطبيعة و آيات الخلقة و حدوث السموات و الارض و آيات البرزخ و آيات المعاد...»
      بنابراین سخن ما، در تفسير فلسفى اين گروه نيست، بلكه گروه اوّل است كه مفسّر انوار درخشان از اين دسته مى‌باشد و از اين شيوه در تفسير خود در تبيين آيات الهى استفاده كرده است. با نگاهى به تفسير، اين مطلب روشن مى‌شود و حجم گفتمان فلسفى، گوياى اين واقعيّت است كه علاّمۀ حسينى در جاى جاى اين تفسير هر جا مناسبتى پيش آمده با اصل فلسفى و قاعدۀ عقلى، آيات قرآن را تشريح كرده است. نمونۀ بحثها بدين قرار است: رابطه واجب با ممكن (ج 220/4)، توصيف ارادۀ خداوند (ج 258/5)، ربط موجودات امكانى به واجب (ج 58/1 و 105)، امكان اشرف (ج 109/1 و 127)، توجيه خوارق عادات (ج 224/1)، مسأله عقلانى كردن خلود و دوام عقوبات در قيامت (ج 274/1)، توصيف عقلانى سحر (ج 273/1)، صورت برزخى انسان از نظر علوم عقلى (ج 45/2)، مراتب علم پروردگار (ج 302/2)، حقيقت كرسى (ج 302/2)، تجرّد روح (ج 401/18)، ارتباط جهان متحرك به عالم ثابت (ج 187/16)، حركت جوهرى (255/18)، تحوّل و تبدّل در جهان (55/18)، تمثّل و تجسّد اعمال در قيامت (427/15)، مشيّت فاعل مختار (ج 21/15) و ده‌ها بحث ديگر فلسفى.
      البته اين مباحث فلسفى هميشه در قالب اصطلاحات فلسفى و در محدوده عقلانى كردن مسائل هستى نيست، بلكه گاه در بعد الهيات به معنى الاخص و در چارچوب رفتار انسان نسبت به خالق هستى است. عقلانى و تحليلى كردن اعمال و كردار معنوى انسانى يكى از ابعاد مباحث فلسفى مفسّر است، به عنوان نمونه در ذيل آيۀ: «و للّه الاسماء الحسنى فادعوه بها» (اعراف، 180) پس از بحث مفصلى كه دربارۀ اسماء حسنى و صفات كماليه پروردگار دارد و اينكه چگونه انسان با دعا، نيازهاى معنوى خود را تأمين كند و اين معنا با خواسته‌هاى فطرى او سازگار است و چگونه اجابت مى‌شود، مى‌نويسد:
      «سلسلۀ بشر كه نعمت پذيرش و قابليّت خاصى به وى ارزانى داشته يگانه امانت خود را به وى سپرده و به وسيلۀ خطاب و ارشاد، او را فضيلت بخشيده، به حكم خود نيز بايد در مقام سپاس و اظهار حاجت برآيد و روح دعا همانا ايمان و معرفت به وحدانيت پروردگار و انقياد قلبى و اطاعت جوارحى است، يعنى درخواست فطرت و نياز قلبى است كه رفتار و گفتار او نيز موافق با خواسته‌هاى فطرى و روانى او مى‌باشد و با سيرت وجودى اظهار حاجت كند و با زبان گويا سپس درونى و استحقاق وجودى خود را به عرصه ظهور درآورد و چنانچه به حدّ نصاب برسد، به طور حتم پذيرفته و به اجابت خواهد رسيد.»
    5. جلوۀ اخلاقى و تربيتى تفسير
      در آغاز ببينيم منظور از رنگ اخلاقى چيست؟ و چه ويژگى اين توصيف و گرايش دارد كه با جهت‌گيرى‌ها و خصوصيات ديگر تفاسير مى‌تواند تفاوت داشته باشد؟
      دربارۀ اين گرايش گفته شده منظور از آن شيوه‌اى است كه مفسر در بيان اهداف اساسى قرآن گام برمى‌دارد و اهتمام نشان مى‌دهد، به اينكه وجدان و درون انسان را بيدار كند، حجاب‌هاى ظلمانى را از صفحه دل انسان بزدايد تا نور فطرى و هدايت وجدانى بر صفحه قلب انسان بتابد و بر راه حقيقى و تعاليم رهنمون گردد. خلاصه، تفسير اخلاقى، يعنى درس سير و سلوك، آموزش اخلاق و تربيت نفوس، بنابراین رنگ اخلاقى در تفسير، به معناى تأكيد عمومى و سراسرى مفسّر در آيات قرآن در بعد اخلاقى است.
      اينكه مفسّرى از گرايشى اخلاقى متأثر است، به اين معنا نيست كه احيانا برخى از مباحث اخلاقى و سير و سلوكى را مطرح مى‌كند، زيرا اين جهت را ممكن است همه تفاسير داشته باشند، بلكه به اين معناست كه روح حاكم و جلوۀ قوى تفسير را اين بعد تشكيل مى‌دهد. گاهى تفسير با گرايشى سياسى، اجتماعى، فلسفى و يا عرفانى است، نه اينكه مباحث سياسى، اجتماعى، فلسفى و عرفانى را هم مطرح مى‌كند، بلكه به اين معنا است كه مفسّر با پيش آموخته‌هاى قوى خاص در جاى جاى تفسير، نگرش سياسى يا اجتماعى يا فلسفى و... دارد، قهرا به هر دليل و عنوان كه شده به اين رنگ تفسيرى روى آورده است.
      البته بحث دربارۀ دلايل و عوامل گرايش به يكى از صبغه‌هاى تفسيرى بحث مستقلى مى‌طلبد، اما بدون شك محيط تربيتى و سير زندگى و اساتيد و مربيان و پيش ذهنيت‌هاى مفسّر، تأثير بسزايى در اين صبغه‌ها دارند. با توجه به اين مقدمه، كاملا روشن است كه تفسير «انوار درخشان» همچنان كه در شرح زندگى مؤلف گفته شد و در بحث‌هاى بعدى شواهدى از اين صبغه آورده خواهد شد، جلوۀ اخلاقى در آن، از نمودهاى بارز آن است.
      كم‌تر مناسبت و بحث تفسيرى پيش مى‌آيد كه به گونه‌اى به بعد اخلاقى آن اشاره نداشته باشد. اين مباحث شامل موضوع اخلاق نظرى و عملى، عرفان و انسان‌شناسى و رفتارهاى اخلاقى انسان مى‌گردد، ارايۀ فهرست همه اين مباحث ممكن نيست، ولى طرح مباحث گسترده مانند: هدف اصلى از خلقت انسان (ج 138/7-142)، حركت و افعال انسان (ج 391/2)، چگونگى رسوخ كفر در نفس انسان (ج 308/1)، گسترش علم صالح (ج 337/2)، اطمينان، شكر، دعا، تزكيه، شرح صدر، اخلاص و ده‌ها مبحث اخلاق نظرى و عملى، نشانگر ويژگى اين تفسير است. براى روشن شدن اين وجۀ تفسير، به سه بحث آن در اين زمينه اشاره مى‌كنيم.
      الف: انسان‌شناسى‌هاى مفسّر
      در تكميل شناخت گرايش‌هاى اخلاقى تفسير انوار درخشان، انسان شناسى‌هاى اين تفسير مطرح است. زيرا انسان شناسى يكى از ابعاد خود شناسى و مقدمه خودسازى است.
      ضرورت انسان شناسى و خودشناسى نيازمند ارايه دليل عقلى و نقلى نيست، زيرا اساسا همه تلاش‌هاى انسان، خواه علمى و خواه عملى براى تأمين نيازها و كسب سعادت انسان انجام مى‌گيرد. در اين راستا شناختن خود انسان و آغاز وى و همچنين كمالاتى كه ممكن است به آنها نايل گردد پيشگام همۀ مسائل نيل به خوشبختى انسان است، بلكه بدون شناخت حقيقت انسان و ارزش واقعى او ساير بحثها و تلاشها در ارايۀ راه حلها بيهوده است.
      اصرارى كه اديان آسمانى و پيامبران و علماى اخلاق به خودشناسى دارند، همگى نشانگر اين حقيقت است. قرآن شريف فراموش كردن نفس را لازمۀ فراموش كردن خدا و به منزله عقوبت اين گناه معرفى مى‌كند: «و لا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم انفسهم» (حشر، 19) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند خدا هم خودشان را از يادشان برد.
      و در جاى ديگر در باب اهميّت توجه به خويشتن و نگهدارى خود و اينكه اگر به خويشتن توجه پيدا كرديد و هدايت يافتيد، گمراهى ديگران تأثيرى در شما ندارد مى‌فرمايد: «عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم» (مائده، 105) به خويشتن بپردازيد، اگر كسى هم گمراه شد به شما زيان نمى‌زند اگر هدايت يافتيد.
      و نيز براى توجه به درون و در توبيخ كسانى كه به خويشتن توجه نمى‌كنند مى‌فرمايد: «و في انفسكم أ فلا تبصرون» (ذاريات، 21) و در خودتان نيز آياتى است مگر نمى‌بينيد.
      غير از اين آيات و برخى روايات كه مى‌گويد: «من عرف نفسه عرف ربه» (هر كه خود را شناخت، خداى خود را خواهد شناخت) آيات بسيارى است كه ماهيت و ويژگى‌هاى انسان را توصيف مى‌كند و خصلت‌هاى مختلف او را بازمى‌گويد، مثل: «ان الانسان خلق هلوعا. اذا مسّه الشرّ جزوعا» (معارج، 19، 20)، «إذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها» (روم، 36)، «إنه ليؤس كفور» (هود،9)، «بل الإنسان على نفسه بصيرة» (قيامة، 14)، «إنّ النفس لأمّارة بالسوء» (يوسف، 53)، «فامّا الانسان اذا ما ابتلاه ربّه فأكرمه و نعّمه» (فجر، 15) و آيات بسيارى ديگرى كه در توصيف انسان و خصلت‌هاى درونى وى است.
      توصيف انسان و اهتمام به خودشناسى براى چيست؟ چيزى جز پرداختن به خويش و شكل و جهت بخشيدن به فعالیت‌های حياتى و بكارگيرى استعدادها و نيروها در جهت سعادت و خير انسان است؟ زيرا در سايۀ شناخت درون است كه انسان برنامه و توان خود را درمى‌يابد و كوشش‌هاى علمى و عملى خود را تنظيم مى‌كند تا به سويى رود كه كمال حقيقى او باشد.
      با اين مقدمه، به بحث‌هاى انسان شناسى تفسير «انوار درخشان» اشاره مى‌كنيم و توجه فوق العادۀ مفسّر را به مسأله نشان مى‌دهيم. در آغاز بحث در شرح زندگى مفسر گفتيم:
      شرايط زندگى و تربيتى علاّمۀ حسينى و تلمّذ در نزد اساتيد بزرگ سير و سلوك چون مرحوم قاضى طباطبايى، كمپانى و پدر عاليقدرشان، ايشان را به مسائل اخلاقى و سير و سلوكى كشاند و در فكر و ذكر او مسائل تربيتى و اخلاقى مطرح گرديد و تأثّر از آن تربيت و فرهنگ، وجود حجم انبوه مسائل اخلاقى و انسان شناسى در اين تفسير است كه در جاى جاى اين تفسير بارها در جلدهاى مختلف، به مسأله توصيف انسان و بيان ويژگى‌هاى انسان برخورد مى‌كنيم و مباحثى چون ابعاد مختلف جسمانى، روحانى، حقيقت انسان و سير مراحل انسان، قواى درونى انسان، ویژگی‌ها و توانمندى‌هاى انسان مانند: صبر و استقامت و شجاعت، عدالت، شرح صدر، چگونگى رسوخ كفر در نفس انسان، صدور افعال اختيارى وابسته به مبادى نفسانى، شهوات نفسانى، افعال اختيارى، اثر قلب در ساير اعضاء، توصيفى از حيات برزخى انسان و... مطرح مى‌گردد و گاهى برخى از اين مباحث در جلدهاى مختلف تكرار مى‌شود كه موارد آنها نيز كم نيستند. مثلاًدر سورۀ مؤمنون در بحث خلقت انسان بحث مفصلى در حقيقت انسان و اينكه روح، جسمانى الحدوث و روحانى البقاء است دارد و اينكه چگونه سير مراحل تكوين انسان انجام مى‌شود و انسان چگونه مركّب از ماده و روح است و داراى نيروى تفكر و تعقّل و تصوّر و تصديق و داراى قوۀ ماسكه و هاضمه و دافعه است، و هر لحظه نفس ناطقه از روزنه‌هايى كه به خارج دارد مانند: شنوايى و بينايى، قدرت و احاطۀ بيشترى كسب مى‌كند و از بديهيات به نظريات راه مى‌يابد تا آنجا كه هنگام مرگ و قبض روح، تمام حقيقت انسان كه همان روح مجرد است پس از قطع تدبير از بدن، استقلال يافته و با قدرت و احاطه علمى و خلقى كه داشته و كسب كرده است، ظاهر مى‌شود. آنگاه سخنانى دربارۀ حيات برزخى دارد در پايان اين بخش چنين نتيجه‌گيرى مى‌كند:
      «بالاخره حركات و سير و سلوك بشر، طولى خواهد بود و فقط از طريق اعتقاد و حركات جوارحى و از مقولۀ افاضه و آفرينش است كه در اثر سير و حركت طولى خود را بيابد و سيرت و كمون خود را به صورت فعليّت و كمال درآورد، چه طريق سعادت و قرب و تشبه به صفات كبريايى باشد، و يا از طريق قطب مخالف و شقاوت و محروميت به سوء اختيار خود باشد، از نظر اينكه شعاعى از افاضات بيدريغ همه را يكسان فرا گرفته و هر يك را به هر مقصدى كه خود برگزيده سوق مى‌دهد و به هدفش مى‌رساند.»
      ب: مباحث اجتماعى تفسير
      از ديگر بحث‌هاى تفسيرى انوار درخشان، مباحث اجتماعى است. مباحثى كه به زندگى انسان معاصر و فراز و نشيبها و دگرگونى‌هاى روحى و معنوى و مادى انسان توجه مى‌كند و آيات قرآن را متناسب با اهداف تربيتى و اصلاح حال انسان و تشريع قوانين مطرح مى‌سازد و در تلاش براى ايجاد رابطه و همگونى بين هدف دين و هدف اجتماعى مى‌باشد.
      طرح اين سنخ مباحث در اين تفسير گر چه زياد نيست، و نمى‌توان به عنوان يك خصيصۀ اجتماعى تفسير ياد كرد، امّا در هر حال ارايه برخى از مباحث و نوع استدلال به آنها بيانگر اين واقعيت است كه مفسّر ما در طرح ارزش‌هاى قرآن در شكل اجتماعى و توفيق جمع بين مسائل اسلام و قضاياى انسان معاصر بى‌درنگ نبوده است. از اين دسته از مباحث تفسير است: طرح مباحث اقتصادى و مباحث فلسفۀ تشريع زكات (ج 236/1، 292)، خرافات و چگونگى پيدايش آن در اجتماع (ج 83/2)، اسلام و قصاص (ج 102/2)، مفاسد قمار (ج 209/2)، ربا و اثرات سوء اجتماعى آن (ج 367/2)، بحثى دربارۀ طلاق (ج 233/2) و برخى مباحث علمى ديگر.
      ج: معادشناسى تفسير
      بحث مبدء و معاد براى يك فيلسوف، متكلم، عارف و مفسّر از مباحث اساسى و حياتى است. براى انسان اعتقاد به خدا، نبوت انبيا، التزام به شريعت، پايبندى به اخلاق، خودسازى و تزكيه نفس، بدون اعتقاد درست به معاد و جهان آخرت حاصل نمى‌گردد.
      مى‌توان براى گروهى از مردم تعبدبه ايمان به آخرت را حاصل كرد، اما براى بسيارى از مردم تنها تعبدكافى نيست، بايد عقلانيت معاد را توضيح داد، قرآن بيش از دو سوم از بحث‌هاى خود را به مسألۀ معاد اختصاص داده است، بحث‌هايى در اين زمينه مطرح‌اند مانند: جاودانگى آخرت، چگونگى ميزان، حساب، بازگشت مجدد انسان (معاد جسمانى)، ثواب و عقاب، تجسّم اعمال، شهادت دادن اعضاء و جوارح، بهشت و جهنم، عالم برزخ و تفاوت آن با قيامت و بسيارى ديگر از مباحث كه هر كدام از آنها نيازمند توضيح و تفسير علمى و اقناع كننده هستند. بنابراین ذهن مفسّر نقّاد و بيدار و آگاه از شبهات، آسوده نيست به ويژه آنكه بسيارى از اين مباحث قرآنى به اجمال طرح شده‌اند و نيازمند به تفسير موضوعى و جمع بين آيات است.
      علاّمه حسينى در طرح اين مباحث بر مبناى حكمت متعاليه به تفسير اين آيات روى مى‌آورد و جهان آخرت را با اين نگرش توصيف مى‌كند، قهرا غالب تعبيرات وى در توضيح و استدلال اين مباحث با اصطلاحات فلسفى است. از بحث‌هاى قابل توجه ايشان در اين زمينه موضوعات زير است:
      توصيف آخرت (ج 149/1، ج 45/2)، حيات برزخى (ج 356/3)، شرح عالم برزخ (ج 284/1، ج 174/4)، تشبيه خواب به عالم برزخ (ج 423/5)، قيامت محصول عوالم است (ج 278/5، 283، 294)، احاطه و تدبير روح از بدن هرگز گسيخته نخواهد شد (ج 364/5)، عالم رستاخيز اختصاص به بشر ندارد (ج 302/5)، تحليلى از حقيقت روح و روان انسان (ج 147/6) و...
    6. تفسير فقهى
      منظور از تفسير فقهى، گرايش و توجه به آيات الاحكام و بحث‌هاى فقهى به مناسبت آيه است. مفسّران عمدتاً در اين دسته از آيات از روش مجزا كردن تفسير از بحث‌هاى فقهى پيروى كرده‌اند و بحث‌هاى فقهى را به كتاب‌هاى مستقل آيات الاحكام و احكام القرآن احاله داده‌اند، مگر برخى از تفاسير بزرگ كه مخلوطى شده‌اند از اين دو گونه روش مثل تفسير الجامع لاحكام القرآن، قرطبى.
      علاّمه حسينى از اين جهت كه يكى از فقهاى بارز و مجتهدين مسلم دوران معاصر و از اساتيد بزرگى چون مرحوم نائينى و كمپانى و حائرى، داراى اجازه اجتهاد مطلق است و سالها در حوزه علميه نجف به تحصيل اشتغال داشته، طبيعى است كه با نگاه فقهى به اين دسته از آيات چشم بدوزد و همچون يك مجتهد مسلّم به تفسير اين آيات بپردازد، اما با همه اينها «انوار درخشان» كم‌تر چنين نمودى را دارد و لذا شاهد بحث گسترده و آكادميكى از مباحث فقهى نيستيم. مفسّر تنها در محدودۀ آيه، به توضيح و تبيين برمى‌آيد و نه تفسير او تفسير فقهى است و نه به صورت موضوعى است كه آيات مشابه يك موضوع فقهى را جمع‌آورى كند و به استنباط حكم بپردازد، بلكه تنها از منظر يك مفسّر به ذكر استدلال و احيانا نقل روايت فقهى مورد ترجيح بسنده مى‌كند. البته گاه براى تبيين حكمى، به توضيح و تفسير فلسفى حكم مى‌پردازد، مثل بحث فلسفه تشريع كعبه (ج 6/2 و 141/3)، علت جهاد با مشركين (ج 144/2، 308)، فلسفۀ حج (ج 158/2، ج 159/11-163)، الكل و مضرات آن (ج 206/2)، مفاسد قمار (ج 209/2) و...
      البته گاهى بحث‌هاى فقهى مفسّر جنبه كلامى دارد و آن مواردى است كه در حكم فقهى، بين شيعه و ديگر مذاهب اسلامى اختلاف است، مثل بحث چگونگى وضو (ج 368/4)، لزوم فاصله شدن در طلاق‌هاى سه گانه (ج 235/2)، مفاد تقيّه (ج 51/3)، كه در اين موارد بيشتر توضيح مى‌دهد و استدلال مى‌كند و آراء مخالفان را به نقد مى‌كشد.

    قصص در انوار درخشان

    روش نقل قصه‌ها در تفاسير قرآن بسيار متفاوت است، گروهى كلا به نقل قصه‌ها و مسائل مربوط به آن بى‌اعتنا هستند و معتقداند قرآن، در مقام بيان مسائل تاريخى نبوده و از آنها نمى‌توان استدلال تاريخى كرد، تنها بايد به جنبه‌هاى ارشادى و هدايتى آن توجه كرد، از اين دسته كه بگذريم، عموم مفسرينى كه در تفسير به مسألۀ قصص در قرآن توجه كرده‌اند، به دو دسته عمده تقسيم مى‌شوند، دسته‌اى در پذيرفتن روايات تاريخى در تفسير قصص قرآن افراط كرده و هر خبرى را نقل و به هر رطب و يابسى روى آورده‌اند و در اين جهت روايات منقول از يهود (اسرائيليات) را نقل كرده‌اند تا آنجا كه برخى از اين قصه‌ها اعجاب‌آور و غير معقول نمايانده شده و برخى از آنها با عقايد مسلم اسلامى مانند: عصمت پيامبران و ملايكه ناسازگار؛و عامل عمده اين انحراف، خودباختگى در برابر روايات و بى‌توجهى به جرح و تعديل راويان بوده است. جالب اين جاست كه برخى از اين گروه مفسّران براى فرار از اين ناهمگونى روايات، به تأويل و توجيه عرفانى دست زده‌اند و حوادث تاريخى را به كشف و شهود و مقامات سير و سلوكى حمل كرده‌اند.

    گروهى ديگر كسانى هستند كه اولا اعتماد اصليشان به خود قرآن بر اساس تفسير قرآن به قرآن است، يعنى براى فهم بيشتر قصه از آيات مشابه كمك گرفته‌اند، و ثانيا از روايات صحيح استفاده كرده‌اند و در جايى كه هيچ كدام نبوده است به توضيح و تفسير آيه بسنده كرده و از تفصيل‌هاى بيجا و غير لازم پرهيز كرده‌اند.

    «انوار درخشان» از تفاسير گروه دوم است. يعنى اولا در ذكر قصص، روش ايجاز را برگزيده است. ثانيا از اخبار ضعاف و غريب استفاده نكرده است و مانند عمدۀ مفسران بزرگ شيعه نسبت به اخبار اسراييلى حساسيت نشان داده است. نمونۀ ذكر اين قصه‌ها را مى‌توان در داستان موسى و بنى اسراييل (ج 158/1، 198، 206)، قصص ابراهيم پيامبر (ج 330/2) و... ديد.

    علوم قرآن در تفسير

    اصطلاح علوم قرآن، مفهوم شناخته شده‌اى دارد، به عموم بحث‌هايى كه در حول و حوش قرآن است و به گونه‌اى از مسائل بيرونى و درونى قرآن سخن مى‌گويد و از طرفى جنبه مقدمى در تفسير دارد و دخيل در فهم و شناخت قرآن است، علوم قرآن مى‌گويند.

    بسيارى از تفاسير در آغاز كتاب مقدماتى را در افكنده‌اند و به بحث‌هاى مختلف علوم قرآن پرداخته‌اند، دست كم دربارۀ فضيلت قرآن، كيفيت نزول، آيات مكى و مدنى، قواعد تفسير بحث كرده‌اند، و باز به مناسبت آيۀ نسخ «ما ننسخ من آية او ننسها» (بقره، 106) و آيۀ ذكر «نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون» (حجر، 9) و آيۀ محكم و متشابه «منه آيات محكمات...» (آل عمران، 7) و آيۀ تحدّى «و ان كنتم في ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله» (بقره، 23) و سورۀ قدر، به مباحث ناسخ و منسوخ، محفوظ بودن قرآن از تحريف، محكم و متشابه، اعجاز قرآن، نزول قرآن و اقسام نزول و كيفيت نزول پرداخته‌اند يا به مناسبت شأن نزول برخى از آيات، به اسباب نزول آيه اشاره كرده‌اند.

    تفسير «انوار درخشان»، در مقدمۀ كتاب، تنها به اهميت قرآن و جايگاه آن در ميان مسلمانان و لزوم آموزش قرآن به كودكان و فضيلت قرائت و كيفيت نزول اشاره دارد، اما در خود تفسير بحث‌هاى علوم قرآنى آن بسيار كم‌جلوه است. با همه اينها تفسير خالى از بحث‌هاى علوم قرآنى نيست، مثلاًبحث مفصلى در جلدهاى مختلف تفسير دربارۀ وحى و چگونگى آن دارد (ج 285/2، ج 288/4، 292، ج 343/2)، دربارۀ تأويل و جايگاه آن (ج 15/3)، مصونيت قرآن از تحريف (ج 344/9، 345)، بحث نسخ (ج 285/1)، اثبات حدوث قرآن (ج 9/11)، مسأله فضيلت و عظمت قرآن (ج 297/4، 314)، بحث اعجاز قرآن (ج 7/4، ج 73/1)

    و تفاوت معجزۀ پيامبر اسلام با معجزۀ ديگر پيامبران دارد. دربارۀ اسباب نزول بحث مستقلى ديده نشد، ولى هر كجا كه روايتى از طريق اهل‌بيت در باب علت نزول آيه نقل شده آن را از تفسير على بن ابراهيم و تفسير برهان گزارش كرده است و گاهى براى تأييد از «در المنثور» سيوطى استشهاد آورده است.

    وابسته‌ها