ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
نام | ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی |
---|---|
نامهای دیگر | ابن حجر، ابوالفضل احمد
ابن حجر، شهابالدین احمد ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی حافظ عسقلانی عسقلانی، احمد بن علی |
نام پدر | علی |
متولد | 22 شعبان 773ق |
محل تولد | فسطاط مصر |
رحلت | 852 ق |
اساتید | إبراهیم بن أحمد تنوخی
محمد بن عبدالله بن ظهیره عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى |
برخی آثار | الأمالی المطلقة
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل |
کد مؤلف | AUTHORCODE01491AUTHORCODE |
شهابالدین ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى کنانى مصرى (22 شعبان 773-ذیقعدۀ 16/852 فوریۀ 1372- ژانویۀ 1449)، یکى از علماى بزرگ حدیث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.
از او به «حافظ العصر» و «شیخالاسلام» و «امیرالمؤمنین در حدیث» یاد کردهاند.[۱]؛و در زمان او، بجز چند تن که شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حدیث و فقه گواهى دادهاند و او در میان حفّاظ بزرگ حدیث نبوى در ردیف کسانى مانند ابونعیم اصفهانى و دار قطنى و خطیب بغدادى و ذهبى قرار دارد.
سخاوى بزرگترین شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طریقى که ذکر کردیم آورده است و تاریخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاریخ وفاتش را در اواخر ذیحجۀ 852 نوشته است.[۲]
همو کتاب جداگانهاى در احوال شیخ خود تألیف کرده به نام الجواهر و الدّرر فی ترجمة شیخالاسلام ابن حجر که هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداریم و آنچه از این کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد کمالالدین عزالدین است به نام التاریخ و المنهج التّاریخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تکیۀ عمدۀ ما بر گفتههاى دیگر سخاوى در الضوء اللامع و الذیل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهمتر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تألیف خود ابن حجر است که مهمترین منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنین از گفتههاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و مقریزى در السّلوک لمعرفة دول الملوک استفاده شده است.
به گفتۀ سخاوى.[۳]«ابن حجر» لقب یکى از اجداد او بوده است که به اولاد و احفاد او هم بسط یافته و شاخص ترین عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نیز اهل علم و مدتى در حکم و قضا نایب ابن عقیل بهاءالدین ابومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن شافعى (متوفای 769 ق) بود. او شاعر هم بود و چند دیوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مىگوید که در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نکرده بود و او را مانند خیال به یاد داشت و گفته بود که کنیۀ فرزندم احمد، ابوالفضل است.[۴]تولد ابن حجر در قاهره در خانهاى در کنار رود نیل، نزدیک دار النحاس و جامع جدید، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و او از آن باب سخت اندوهناک شد. یکى از شیوخ به نام شیخ یحیى صنافیرى (متوفای 773 ق) او را تسلیت داد. این شیخ که اهل کشف و کرامات بود او را به فرزند دیگرى بشارت داد که همین ابن حجر بود.[۵]
پس از وفات پدر یکى از بازرگانان مشهور به نام زکىالدین ابوبکر على الکارمى الخَرّوبى (متوفای 787 ق) وصایت ابن حجر را بنا به وصیت پدرش به عهده گرفت.[۶]ابن حجر در پنج سالگى به مکتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى یاد گرفت. در 784ق که یازده ساله بود با وصى خود زکىّالدین خرّوبى به مکه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفتۀ خودش در 783ق قرآن را ختم کرده بود و در همین سال که به مکه رفتند، خواست تا ختم را اعاده کند، اما چون مصادف با ایام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مکه ماندند تا در سال بعد تشریفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراویح با مردم بود.[۷]
در اینجا باید متذکر شد که محمد کمالالدین عزالدین.[۸]معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة» در نیافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معید (بازگو کنندۀ درس استاد) انجام مىدهد، گرفته است. ابن حجر که در 785ق بیش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام کرده بود چگونه مىتوانست در دروس عالى حاضر شود و درس را برای دانشجویان «اعاده کند»؟ اعاده در اینجا به معنى اعاده ختم قرآن است برای انجام تشریفات آن که همان نماز تراویح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنین است: «و فیها (سنة 784) حججت مع زکىالدین الخروبى و کانت وقفة الجمعة و جاورنا، فصلّیت بالناس فی السنة التى تلیها و قد کنت ختمت من اول السنة الماضیة و اشتغلت بالاعادة فی هذه السنة فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلک بمکة و کانت فیه الخیرة».
سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس مىگوید که به هنگام مجاورتش در مکه در 785ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهیره علم الحدیث یاد گرفت و کتاب عمدة الاحکام ابن سرور جماعیلى را نزد او خواند و در سال بعد که همراه زکىالدین خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حدیث مشغول شد. نیز در مکه صحیح بخارى را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى، معروف به عفیف نشاورى (متوفای 790 ق) استماع کرد.[۹]
در 17 سالگى از شمس الدّین محمد بن على بن محمد قطان مصرى (متوفای 813 ق) که یکى از اوصیاى او بود، فقه و عربیّت و حساب یاد گرفت و نیز در نزد ابومحمد (یا ابواسحاق) أبناسى (متوفای 802 ق) فقه خواند.[۱۰]سخاوى مىگوید که ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790ق ملازمت او را اختیار کرد.[۱۱]ابن حجر استادان و مشایخ بسیارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس نام برده است. این کتاب هنوز چاپ نشده است و ذکر همۀ شیوخ و استادان او در اینجا ممکن نیست، اما بعضى از مشاهیر مشایخ او را در اینجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذیل نام مىبریم:
- عمر بن رسلان بن نصیر، معروف به سراج بلقینى، از فقها و محدثان بزرگ شافعى (متوفای 805 ق). ابن حجر به گفتۀ خودش در انباء (108/5) تصانیف او را از خود او استماع کرده است و دلائل النّبوۀ بیهقى و نیز دروسى از روضة الطالبین و عمدة المتقین نووى را در فقه شافعى نزد او خوانده است و بلقینى به خط خود به او اجازه داده است.
- ابن جماعه عزالدین محمد بن ابىبکر بن عبدالعزیز (متوفای 819 ق).
- ابن حجر مىگوید.[۱۲]که از 790ق تا سال وفاتش ملازم او بوده است و مىگوید من در تعظیم او مبالغة مىکردم حتّى در غیابش او را فقط به نام «امام الائمة» مىخواندم و او نیز مرا دوست مىداشت و با من نهایت ادب را روا مىداشت و در غیاب من به تقدم من گواهى مىداد. ابن حجر حاشیۀ عضد و شرح جمع الجوامع را از او فرا گرفت.[۱۳]
- بزرگترین شیخ او در حدیث شیخ زینالدین کرد عراقى، عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن الکردى، معروف به زین عراقى (متوفای 806 ق) بود. ابن حجر مىگوید که ده سال ملازم او بوده است.[۱۴]
- جمالالدین ابوالمعالى عبدالله بن عمر بن على بن مبارک ازهرى حلاوى (متوفای 807 ق). ابن حجر.[۱۵]مىگوید:
- در میان شیوخ روایت او کسى در حسن اداء به پاى او نمىرسید. ابن حجر مسند احمد بن حنبل را در مدتى کوتاه که مجالس آن طولانى بود از او استماع کرده است.
- ابوعلى محمد بن احمد بن على المهدوى البزاز معروف به ابن المطرّز (متوفای 797 ق). ابن حجر مىگوید: قرأت علیه الکثیر.[۱۶]
- عبدالرحمن بن احمد بن مبارک بن حماد بن ترکى الغزّى یا المعرّى.[۱۷]معروف به ابوالفرج ابن الشّیخه یا ابن الشیخه (متوفای 799 ق). ابن حجر در انباء مىنویسد: او دوست پدرم بود.
- ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (متوفای 800 ق) که به «ابن خطیب عین شرما» نیز معروف بود. ابن حجر مىگوید: سنن ابن ماجه و مسند شافعى و تاریخ اصفهان و غیر آن از «کتاب کبار و اجزاء صغار» و نیز بیشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.[۱۹]
- زینالدین عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (متوفای 807 ق). ابن حجر مىگوید: «قرات علیه الکثیر».[۲۰]
- نورالدین على بن ابىبکر بن سلیمان الهیثمى (متوفای 807 ق). ابن حجر کتبى را که پیش او خوانده است، یاد کرده است، از جمله نیمى از مجمع الزوائد تألیف خود او و یک ربع از زوائد مسند احمد. و مىگوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مىکردم و چون شنیدم که این کار من بر او گران مىآید به رعایت خاطرش دست از این کار برداشتم.[۲۱]
- ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعیل الظّاهرى التیمىّ (متوفای 808 ق). ابن حجر مىگوید: سمعت من فوائده کثیرا.[۲۲]
- شهابالدیناحمد بن عمر جوهرى (متوفای 809 ق). ابن حجر مىگوید: سنن ابن ماجه را در جامع عمرو بن العاص پیش او خواندم و نیز قسمت بزرگى از تاریخ بغداد خطیب و طبقات الحفاظ ذهبى را نزد او خواندم.[۲۳]
- محمد بن انس الحنفى الطنتدائى یا طنتدى (متوفای 809 ق). ابن حجر مىگوید: کتبت منه الکثیر.[۲۴]
- مجدالدین محمد بن یعقوب فیروز آبادى شیرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (متوفای 817 ق). ابن حجر از او استماع حدیث کرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است که آن را از خود او روایت کند.[۲۵]
- محمد بن محمد بن على الغمارى المالکى (متوفای 802 ق). ابن حجر مىگوید: «اجاز لى غیر مرّة».[۲۶]
علاوه بر اشخاص مذکور مىتوان از جمله شیوخ و استادان او اشخاص ذیل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.[۲۷]؛ ابشیطى، سلیمان بن عبدالناصر، د 511ق.[۲۸]؛بدر بشتکى، ابوالبقاء محمد بن ابراهیم انصارى دمشقى، د 830ق.[۲۹]که معلم ادبیات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خلیل بن یوسف، د 809ق.[۳۰]؛ ابن الملقن، سراجالدین، د 804ق.[۳۱]؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.[۳۲]و شمسالدین ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.[۳۳]
اما اینها نمونهاى از استادان و مشایخ اجازات اوست و برای تفصیل آن باید به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهمتر به المجمع المؤسّس وى مراجعه کرد. سخاوى در الذیل.[۳۴]مىگوید: شیوخ بزرگى که او داشت و همه مشار الیه و مرجع مشکلات بودند، هیچ یک از معاصران او نداشتند، زیرا هر یک از این شیوخ در فن خود متبحر بودند و کسى در فن اختصاصى آنها به پایه ایشان نمىرسید، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحدیث و هیثمى در حفظ متون و بلقینى در وسعت محفوظات و کثرت اطلاع و ابن الملقن در کثرت تصانیف و مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبیات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.
ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و یمن و عدن و اسکندریه هیچ گاه از کسب علم غفلت نمىکرد و هر جا شیخى و فقیهى مىیافت که مىتوانست از او حدیثى بشنود و فایدهاى برگیرد، بىدرنگ به دیدنش مىشتافت.
ابن حجر مىگوید: در 793ق به قوص و دیگر شهرهاى صعید مصر سفر کردم، ولى چیزى از مسموعات حدیث در این شهرها استفاده نکردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات کردم، از جمله ناصرالدین قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نیز با جمعى از اهل ادب دیدار کردم.[۳۵]در ذیقعدۀ 799 از راه طور و دریاى سرخ به یمن رفت.[۳۶]و در 800ق به یمن رسید.
سلطان یمن ملک اشرف اسماعیل بن عباس از سلاطین رسولى (متوفای 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مىگوید که او را مدح گفتم و او به من صله داد.[۳۷]در این ملاقات نسخهاى از خریدة القصر را که به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذکور اهداء کرد (عزالدین، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن یحیى الطائى الصعدى که از اعیان تجار یمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت یمن به او محول شده بود، ملاقات کرد.
مىگوید در نیکى به من مبالغه کرد و از دیدن من بسیار خوشحال شد زیرا با دایى من دوستى قدیمى داشت.[۳۸]در شهرهاى یمن با علماء و شیوخ معتبر آن دیار دیدار کرد و از آنها استماع حدیث کرد.
در 800ق همراه محملى که سلطان یمن برای حجّ ترتیب داده بود به مکه رفت.[۳۹]در یمن بود که با مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس ملاقات کرد.[۴۰]در 803ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول کشید و در این صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حدیث استماع کرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفة الصحابۀ ابن منده و بیشتر مسند ابى یعلى. در اول محرم 803 از دمشق بیرون آمد.[۴۱]در بازگشت به قاهره کتاب تعلیق التّعلیق را دربارۀ زندگانى مشایخ بزرگ خود به اتمام رسانید.[۴۲]در سفر به شام در شهرهاى قطیه، غزه، رمله، قدس و صالحیه از علما سماع حدیث کرد.[۴۳]چنانکه در انباء (73/4) مىگوید: بازگشتش به قاهره به سبب شنیدن خبر حرکت تیمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنیف ادامه داد و از 808ق در خانقاه شیخونیه الاربعین المتباینة و نیز قسمتى از عشاریات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء کرد.[۴۴]
در سوم رجب 811 امیر جمالالدین یوسف البیرى البجاسى استادار سلطان مدرسهاى را که در رحبة العید ساخته بود، افتتاح کرد و در آن چهار مدرس برای مذاهب چهارگانه تعیین کرد و تدریس علم الحدیث نیز به ابن حجر واگذار گردید.[۴۵]
در شرح حال على بن یوسف ابیارى نحوى (متوفای 814 ق) آمده است که جمالالدین استادار تدریس در «شیخونیه» را به او واگذار کرد ولى ابیارى در آنجا فقط یک روز تدریس کرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.[۴۶]
در 813ق نورالدین على بن عبدالرحمن ربعى رشیدى مدرس حدیث در قبّۀ بیبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او برای محدّثان تدریس کرد.[۴۷]تدریس در بیبرسیه میان او و برادر جمالالدین استادار مورد نزاع بود. در 815ق برادر جمالالدین در مشیخۀ بیبرسیه با او شریک شد و در 816ق بر تمام آن دست یافت.
ابن حجر دوباره در 818ق آن را به دست آورد و سلطان مؤیّد شیخ (متوفای 824 ق) توقیعى به نام ابن حجر صادر کرد و برادر جمالالدین را از آنجا بر کنار کرد. در اینجا باید بگوییم که این امر نتیجۀ بحث او با شمسالدین هروى بود و سلطان در ازاى پیروزى او در این بحث از او خواست که پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت که او شیخ بیبرسیّه بود و برادر جمالالدین آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت کرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشید و در مدرسۀ مذکور حضور یافت.[۴۸]پس از آنکه شمس قایاتى (متوفای 850 ق) در 849ق قاضى شافعیه گردید، ریاست مشیخۀ بیبرسیه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مىگوید عقلا قبول قایاتى را نپسندیدند.[۴۹]ابن حجر دوباره در اوایل ربیع الثانى 852 به مدرسۀ مذکور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مىگوید ابن حجر نام اشخاصى را که در مدرسۀ مذکور بودند به ترتیب حروف معجم و به اقتباس از رسم دیوان الجیش مراتب ساخته بود، او بیشتر مستحقان مدارس را چنین ترتیبى داده بود و این اشخاص پیش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.[۵۰]
ابن حجر در صفر 827 در خانقاه بیبرسیه شروع به املاى حدیث کرد و مستملى شیخ زین الدّین رضوان بود. در ربیعالاول همان سال که ابن حجر هم منصب قضا و هم منصب تدریس در مدرسۀ مؤیّدیه را داشت، شیخ شمسالدین برماوى ادعا کرد که واقف مدرسۀ مذکور شرط کرده است که مدرس آن نباید منصب قضا داشته باشد و عدهاى از او طرفدارى کردند و تدریس فقه شافعى در مدرسۀ مذکور را از او گرفتند. ابن حجر وقف نامه را به دست آورد و معلوم شد که چنین شرطى در آن نشده است، بنابراین تدریس در مدرسه را دوباره به او واگذار کردند.[۵۱]
سخاوى نام دروس و مدارسى را که ابن حجر در آنها تدریس کرده است، چنین نام مىبرد: تفسیر در حسنیّه و منصوریه؛حدیث در بیبرسیه، جمالیه، زینبیّه، شیخونیّه، جامع طولون و قبّۀ منصوریّه؛ اسماع حدیث در محمودیّة؛فقه در خروبیه، فخریّه، شیخونیّه، صالحیّه، صلاحیه و مؤیّدیّه.[۵۲]
در 811ق وظیفۀ إفتاء در دار العدل به او محوّل گردید و این وظیفه همچنان ادامه یافت.[۵۳]با داشتن همین وظیفه بود که در اول شعبان 815 در مجلس بیعت با سلطان مؤیّد شیخ به اتفاق امراء و قضات حضور داشت و پیشنهاد کرد کنیۀ سلطان «ابوالنّصر» باشد، زیرا نصرت با لقب مؤیّد سازگارتر است.[۵۴]
تخصّص اصلى ابن حجر حدیث بود، اما چون امام محبالدین بن الواحدى مالکى به وى پیشنهاد کرد که قسمتى از شوق و همت را صرف فقه کند و گفت چنین مىبینم که علماى این شهر روى به انقراض نهادهاند و به زودى مردم به تو نیازمند خواهند شد. ابن حجر مىگوید این اندرز برای من مفید افتاد و بدین جهت همیشه به او رحمت مىفرستم (عزالدین، همانجا، به نقل از بقاعى).
ابن حجر به کثرت افتاء مشهور بود و مىگویند: غالباً در هر روز قریب به سى فتوا صادر مىکرد و کمتر اتفاق مىافتاد که در یک مجلس بیست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى که به نام عجب الدهر فی فتاوى شهر جمع کرده است و در آن به کسانى که به بعضى از فتواهاى او اعتراض کردهاند، پاسخ گفته است. سخاوى مىگوید کسى که در یک ماه بیشتر از سیصد فتوا صادر مىکند عجیب نیست که در سه فتوا یا حتى در سى فتوا اشتباه کند.[۵۵]
از جمله مناصب و وظایف او ایراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطیب بود. وظیفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزین به او واگذار کرده بود.[۵۶]در آخر رمضان 838 نیمى از وظیفۀ خطابت در الازهر را با نیمى از وظیفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شیخ شمسالدین محمد بن یحیى معاوضه کرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.[۵۷]
از جمله وظایف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محمودیه بود که محتوى نفیسترین کتابها بود، و این کتابها را قاضى برهانالدین ابراهیم بن عبدالرحیم ابن جماعة جمع کرده و در آن، کتب به خط مؤلفان فراوان بود. بیشتر این کتابها را پس از او جمالالدین استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود کرد.[۵۸]ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذکور دو فهرست برای آن تنظیم کرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتیب حروف الفباء برای اسامى کتب. ابن حجر هفتهاى یک روز در این کتابخانه کار میکرد و توانست کتابهایى را که پیش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.[۵۹]
ابن حجر در مسند قضا
منصب قضا در زمان حکومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنین اهمیتى در تاریخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم دیگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهرهمند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعیین میشد و این قضات نیز به نوبۀ خود نواب یا جانشینانى داشتند که در حکم دستیاران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مىکرد. در قرنهاى 7 و 8ق اعتبار و اهمیت قضات بسیار بود، اما به تدریج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعایت شرایط تقوا و اخلاق و فضیلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوهگیرى آنان اشاره کرده است.
ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حدیث و فقه شایستگى بى چون و چرایى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمىساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (متوفای 803 ق) خواست او را نایب خود کند، نپذیرفت و نیز سلطان مؤیّد شیخ بارها این منصب را به او پیشنهاد کرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى دیگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممکن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شدیدا استنکاف کرد.[۶۰]سلطان مؤیّد شیخ او را در قضیۀ خاصى حاکم کرد و آن دربارۀ قاضى شمسالدین محمد بن عطاء الله هروى (متوفای 839 ق) بود که مردى ستیزهگر و مورد بحث و شک بود و دشمنان زیاد و طرفداران زیاد داشت. خود ابن حجر مىگوید که در این قضیه به دردسر افتاد و گرفتار شد.[۶۱]نتیجۀ حکمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمسالدین هروى گردید و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلالالدین بلقینى را به جاى او منصوب کرد.[۶۲]ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقینى نیابت او را در قضا پذیرفت.[۶۳]
پس از مرگ جلالالدین بلقینى در 824ق قاضى ولىالدین ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست که نیابت او را بپذیرد. ابن حجر با آنکه به نیابت توجهى نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت تا نگویند که بلقینى را بر او ترجیح مىدهد.[۶۴]
پس از ولىالدین ابن العراقى قاضى صالح علمالدین بلقینى در ذیحجۀ 826 به قضاى شافعیه منصوب شد؛سخاوى مىگوید: شیخ ما (ابن حجر) در این کار به او مساعدت کرده بود.[۶۵]
علم الدّین بلقینى از ابن حجر خواست که نوشتهاى را دربارۀ مدرسۀ خشّابیّه تنفیذ کند. ابن حجر پنداشت که قاضى با این درخواست مىخواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفیذ کرد، اما چندى نگذشت که علمالدین بلقینى او را نادیده گرفت و از اینجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفین از کارشکنى دربارۀ یکدیگر دریغ نکردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقینى ادامه یافت.
علمالدین بلقینى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پیشنهاد شد. ابن حجر با آنکه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استیحاش کرده بود، این پیشنهاد را بى درنگ پذیرفت.[۶۶]در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقینى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنایى او را بدهد.
تاریخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.[۶۷]، اما تعجب اینجاست که خود او در رفع الاصر.[۶۸]تاریخ آن را 27 ماه مذکور و مقریزى 28 محرم سال مذکور (656/4) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقلید» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.[۶۹]در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زکات گرفتن از بازرگانان پیش آمد و این در جمادى الآخر سال مذکور بود. دو تن از قضات یعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این کار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زکات از بازرگانان مخالفت کرد و گفت مالیاتى که سلطان از بازرگانان مىگیرد، چندین برابر زکات است. قاضى مالکى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت کردند و مجلس داورى با این نظر موافقت کرد.[۷۰]در 8 ذیقعدۀ همین سال منصب قضاى شافعیه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.[۷۱]اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول کردند. مقریزى (687/4) مىگوید:در 3 رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زیرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.[۷۲]از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مىکند که روز مذکور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و دیگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقلید» وى بر این منصب در کنار «قاضى القضاة بالبلاد المصریّة» ولایت و قضاى «بلاد شامیة» را نیز افزودند.
در این دوره از اشتغال او به قضا، نجمالدین ابن حجّى کوشید تا این منصب را از ابن حجر بگیرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علمالدین بلقینى جاى او را گرفت.[۷۳]
ابن حجر بعضى از قضایاى این دوره از قضا را که چهار سال و چند ماه طول کشید، یادداشت کرده است. از آن جمله درگیرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (متوفای 835 ق) قاضى حنفیه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نکردند و ابن حجر گفت که میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زیاد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات یافت. آنچه در این قضیه جالب توجه است، این است که به گفتۀ ابن حجر بیشتر سپاهیان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى میکردند. این شاید بدان جهت بود که سپاهیان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بیشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى که طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مىکرد.[۷۴]
ابن حجر در 831ق با تدبیرى که به کار بست، از انهدام کنیسههاى یهودیان جلوگیرى کرد و فقط به ویران کردن آنچه به تازگى احداث کرده بودند، راى داد.[۷۵]ابن حجر مىگوید دیدم که عوام با بیلها و کلنگها منتظر اجراى حکم هستند و این هنگام عصر بود.
اگر به عوام اجازه داده مىشد، همۀ کنیسهها را ویران میکردند. من گفتم امشب منتظر بمانید تا دربارۀ کلیساهاى مسیحیان نیز حکم داده شود، عوام این سخن را پسندیدند و پراکنده شدند و من به والى امر کردم تا آنچه را که به تازگى احداث شده بود، در آن شب ویران کنند و بدین ترتیب از ویرانى همۀ کنیسهها جلوگیرى شد.
ابن حجر در رجب 831 در مجلسى که به امر سلطان برای رسیدگى به امر محمل حج تشکیل شده بود، شرکت کرد. علاءالدین محمد بن محمد بخارى (متوفای 841 ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصاً در شبها مخالف بود و مىگفت این امر سبب آذین بستن دکانها و موجب کارهاى زشت و ناشایست مىشود و بهانهاى به دست مردم برای فساد و اعمال خلاف مىدهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:
گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اینکه راهها امن است و مردم مىتوانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذین بستن بازارها و شوارع است که مردم را به فساد برمىانگیزد. پس آنچه موجب مصلحت است باید حفظ شود و آنچه مایۀ فساد است باید منع گردد.
در همین مجلس علاءالدین بخارى، ابن عربى عارف مشهور را تکفیر کرد و قاضى مالکى به حمایت از ابن عربى برخاست و ابن حجر از علاءالدین بخارى طرفدارى کرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالکى از ابن عربى تبرّى جست. سلطان گفت آیا قاضى مالکى را باید به جهت حمایت سابقش از ابن عربى معزول ساخت یا تعزیر کرد؟ ابن حجر به هیچ کدام رأى نداد و گفت تبرّى او از ابن عربى کافى است.[۷۶]
در ربیع الآخر 833 دعواى مهم دیگرى پیش آمد که در آن علمالدین بلقینى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وکیل بیت المال زمینى را خرید و آن را وقف کرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفیذ کردند و قاضى حنفى با آن مخالفت کرد. علمالدین بلقینى که شافعى بود نیز مخالفت کرد و گفت وکیل در این معامله مانند خود موکلّ (یعنى سلطان) است و اگر سلطان از وکیل بیت المال زمینى که متعلق به بیت المال است بخرد، مثل این است که خودش هم بایع و هم مشترى یا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بیع مىشود. ابن حجر در پاسخ گفت که وکیل بیت المال وکیل سلطان نیست بلکه وکیل همۀ مسلمانان است و بنابراین اتحاد بایع و مشترى لازم نمىآید. سرانجام پس از بحث و جدال بسیار وقف تنفیذ شد.[۷۷]
در ربیع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسألهاى مالى و اقتصادى دخالت کرد و مشکلى مهم از مشکلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشکل دربارۀ پول رایج که فلوس خوانده مىشد، پیش آمد. معاملات با فلوس صورت مىگرفت، اما قیمت آن بالا و پایین مىرفت و مردم متضرر مىشدند. در ماه مذکور قیمت فلوس را در مقایسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام کردند.
کسانى که طلبکار بودند یا فلوس داشتند خوشحال شدند و کسانى که مقروض بودند غمگین شدند و مخصوصاً عمال دولتى مردم را مجبور ساختند که طلب خود را با وزن اول بگیرند.
ابن حجر گفت که چنین الزامى به طور مطلق لازم نیست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد که در هیچ معامله و صداق و غیر آن سندى بدون تعیین نقره و طلا ننویسند. زیرا در اسناد معاملات فلوس مىنوشتند در صورتى که گاهى فلوس بدست نمىآمد. ابن حجر مىگوید این قضیه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این کار موفق ساخت.[۷۸]
ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعیه برکنار شد و به جاى او علمالدین بلقینى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعیه گردید و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصریه را نیز به او واگذار کردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام کرد.[۷۹]
در ذیقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علمالدین بلقینى بالا گرفت. بلقینى مىخواست که وظایف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصریه را از ابن حجر بگیرند و به او واگذار کنند و در برابر این کار او از کوشش برای دست یافتن به منصب قضا صرف نظر کند. ابن حجر به این کار رضایت داد، اما بلقینى از سلطان تشکر کرد و چون سلطان گفت که این تشکر را باید از ابن حجر کند در پاسخ گفت که این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقینى بود، زیرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصریه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط کرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضایت قاضى شافعى چنین اجازهاى مىداد، بر خلاف نظر واقف عمل کرده بود. ابن حجر با شنیدن این خبر حکم به عزل بلقینى از وظایف مذکور کرد، ولى بلقینى اعتنایى نکرد و به کار خود ادامه داد. در این میان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پیش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقینى دستور داده بود تا خانۀ مذکور را خراب کنند. ابن حجر و قاضى مالکى بر خلاف رأى بلقینى حکم کردند و قضاى حنفى از بلقینى طرفدارى کرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.[۸۰]
ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و دیار بکر همراه او بود. ابن حجر.[۸۱]شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نیمۀ شعبان سال مذکور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتیب داد و مستملى قاضى نورالدین بن سالم بود و علماى دیگر مانند حافظ شمسالدین بن ناصرالدین و دیگران در این مجلس شرکت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بیرون شهر حمص رسیدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موکبى با شکوه وارد حلب گردیدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال کسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع کبیر حلب با مردم نماز آیات خواند. این سفر که به قصد جنگ با امیر عثمان قرایولوک امیر ترکمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناکام ماند. سلطان پس از آشتى با قرایولوک به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسیدند.
ملک اشرف در جمادى الآخر 837 بیمار شد و ابن حجر دوبار از او عیادت کرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت صحیح بخارى کردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا کرد که صد و بیست علم مىداند و از ابن حجر مسائل مشکلى پرسید. ائمه و قضات به او سوء ظن پیدا کردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبید و گفت او را برای توهین به ابن حجر و کاستن ارزش او به این کار واداشته بودند.[۸۲]
در محرم 837 رسولى از جانب ایران به نام تاجالدین عبداللّه حسینى شیرازى با هدایاى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تیمور از سلطان تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز پوششى برای کعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشکیل شود و در این باره تصمیم بگیرند. قضات در مجلس مذکور این تقاضا را رد کردند برای آنکه بهانهاى مىشود تا سلاطین و امراى دیگر نیز چنین تقاضایى بکنند. سلطان مىخواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگین گردید. همۀ علما و قضات جز ابن حجر که همان جواب سابق خود را تأیید کرد، برای استرضاى سلطان حکم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشتههاى آنها را نپسندید و علمالدین بلقینى نارضایى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمسالدین تفهنى نیز او را تأیید کرد.اما سعى هیچ یک نتیجهاى نداد.[۸۳]
اما علمالدین بلقینى از کوشش در به دست آوردن قضاى شافعیه باز نمىایستاد. در این میان حمصى قاضى شام که معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقینى او را بر آن داشت که نامهاى بنویسد و قضاى شافعیه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسیده شد، گفتند برای این است که این شخص مبلغ زیادى برای این کار مىپردازد و اگر کسى دیگر که سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پیشنهاد کند، او را قاضى مىکنند. مقصود این است که حمصى به تحریک بلقینى مبلغ زیادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پیشنهاد کرده بود، اما این حیلهاى بیش نبود، زیرا بلقینى که سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مىکرد و به مقصود خود که رسیدن به مسند قضا بود نایل مىآمد. سلطان به این پیشنهاد مایل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساکت ماند. در ماه شوال آن شخص که برای قضاى بلقینى مىکوشید پیشنهاد خود را دوباره مطرح کرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال کند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر کنار شد و قاضى علمالدین بلقینى به جاى او منصوب گردید.
در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربیع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملک ظاهر) که در 19 ربیعالاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پیش آمد (ظاهرا در عیب جویى از آنان). ابن حجر که قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل کردم. ملک چقمق در پاسخ گفت: «اعدتک»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذیرفت و سلطان به او و یارانش خلعت داد و اوقافى را که از دست قاضى شافعى بیرون شده بود، به او باز پس گردانید. این اوقاف در زمان قضاى ولىالدین عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقینى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازهاى بازگردانده شد.[۸۴]
ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربیع الآخر برای تهنیت سلطنت پیش سلطان رفت و از او خواست که به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نیز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شکایت کرد که ملک اشرف بر سباى در زمان سلطنت چیزهایى از او گرفته و به علمالدین بلقینى بخشیده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجیوش وساطت کرد تا بلقینى نصف آنچه را که گرفته بود، باز پس داد.[۸۵]
در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسین الامیوطى که در خانههاى قضات وکالت مىکرد و نقیب قاضى علمالدین بلقینى بود، بر اثر شکایات زیاد مورد تعقیب قرار گرفت و یکى از شکایت کنندگان ولوى بلقینى از اقارب علمالدین بلقینى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجیش ابن حجر رأى به عدم تعقیب داد. تفصیل داستان را سخاوى.[۸۶]آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان کلمۀ «شکا» و نام او جملهاى افتاده است که متضمن نام شاکى بوده است. بدون این تذکر مطلب انباء (چاپ حیدر آباد) قابل فهم نیست.
در رجب 844 ابن حجر حکمى صادر کرد که دلالت بر بینش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمسالدین صفدى حنفى شکایت شد که او گفته است مقید به مذهب حنفى نیست بلکه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب احمد بن حنبل و گاهى به مذهب مالک رأى مىدهد و علماى حنفیه گفتهاند که این کار او بازى با مذهب است و حکم او درست نیست. صفدى در پاسخ گفت که او چنین نگفته است، بلکه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفیه مقید نیست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذکور عمل مىکند. مدعیان او گفتند که دعوى در حکم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نیست. ابن حجر به کمک صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روایت او از یک عالم حنفى دیگر مطابق با مذهب مالک باشد، جواب با ادعا مطابقت مىکند. سلطان قاضى را به طریق سابق (از روى اهلیّت) منصوب مىکند و آنکه اهلیت ترجیح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهلیّت دارد و در این باب نمىتوان بر او انکار کرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چیزى بیشتر از تعزیر بر او لازم نمىآید و تعزیرش همین بود که از دمشق به قاهره احضار شده است.[۸۷]
در محرم 844 قضیۀ دیگرى پیش آمد که سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گردید. تفصیل آن چنین است که روز سه شنبه 27 محرم سال مذکور به سلطان شکایت کردند که مردى پیش از مرگ خود شخصى را وصى خود کرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (یعنى ابن حجر) شخص دیگرى را در وصایت با وصى اولى شریک کرده است و به سبب آن در ترکه متوفى تفریط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نایب قاضى را که اهلیت وصى دیگر را تثبیت کرده بود، نیز خواست و دستور داد که وصى تازه و نایب ابن حجر را در قلعه حبس کنند. پس از آن از وصى نخستین پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت که موجب تغیّر خاطر سلطان بر ابن حجر گردید، زیرا پنداشت که آن شخص راست مىگوید.
اما حقیقت قضیه این بود که آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص دیگر را در وصایت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مىخواهد بکند. اما وصى اول سخنانى گفت که وصى دوم را متهم مىساخت و سلطان خیال کرد که این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد که روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حکم به نام برهانالدین ابراهیم بن احمد، معروف به ابن الملیق (متوفای 867 ق) را برای خواندن خطبه تعیین کرد و از او برای تعیین قاضى آینده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را که از قضاى دمشق منفصل شده بود، پیشنهاد کرد. علمالدین بلقینى رقیب ابن حجر کوشش زیاد کرد که او را به جاى ابن حجر منصوب کنند، اما توفیق نیافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذکور بود. اما در همین روز در نتیجۀ مجلس تحقیقى که به ریاست نایب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذکور و یکى از تجار معروف تشکیل گردید، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نایب او مسلم گردید. روز یکشنبه 3 صفر نایب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد کردند و پسر سلطان امیر ناصرالدین محمد که شاگرد ابن حجر بود، دخالت کرد تا التیام خاطر ابن حجر به عمل آید. با این کار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشید. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشید. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.[۸۸]
روز دوشنبه 15 ذیقعدۀ 846 واقعهاى اتفاق افتاد که منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گردید، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود که دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع کردند تا آنکه حمصى قاضى شافعیه در دمشق حکم کرد که هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى که قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگتر رأى داد و خواهر کوچکتر را از نظارت منع کرد. در حضور سلطان مجلس محاکمهاى برای این قضیه تشکیل شد و بزرگان جانب خواهر کوچکتر را گرفتند و گفتند حکم ونائى نمىتواند حکم حمصى را نقض کند. سلطان به ابن حجر دستور داد که بررسى کند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضیه حکم ونائى را قابل نقض ندید. وکیل خواهر کوچکتر گفت که حکم ونائى مبنى بر اسراف و تبذیر و سفاهت خواهر کوچکتر در امر وقف است و چون معنى تبذیر و سفاهت را بیان نکرده است، حکم او نافذ نیست، زیرا ممکن است بعض از شهود آنچه را که او اسراف و سفاهت مىداند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسیر کرده است در حکم او قدحى نیست و سخن او پذیرفته است. وکیل و خواهر کوچک دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با کسى رفت و آمد نکرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصیل مطرح کرد. سلطان از او پوزش طلبید و منصب را به او باز گردانید ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود که به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالکى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگیرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذیرفت، اما سلطان اصرار کرد که باید هر دو خواهر را در نظارت شرکت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت که حکم ونائى سالها پیش صادر شده است و ممکن است در طى این چند سال خواهر کوچک بر سر رشد و عقل آمده باشد و باید چند تن به این کار شهادت دهند تا مسألۀ مشارکت صحیح باشد. شهادت شهود نزد نایب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفیه شد.[۸۹]
در ربیع الآخر 848 واقعۀ دیگرى برای ابن حجر به هنگام تصدى منصب قضا روى داد که تفصیل آن را خود او در انباء الغمر چنین آورده است:
روز یکشنبه 3 ربیع الآخر یکى از دویداریّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حکومت ممالیک) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر کرد که من در خانه بمانم. این دستور کنایه از عزل من بود، پس از آن یک ساعت یا کمتر سپرى نشد که شیخ شمسالدین رومى ندیم سلطان آمد و گفت که سلطان از کار خود پشیمان است و گفته است که مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست که بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» که علامت رضایت سلطان است، بپوشم. سبب این واقعه آن بود که یکى از نایبان من در حکم چیزى را ثابت کرده بود و سلطان از آن در شک افتاده بود و نایب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با یکدیگر مطابقت نکرده بود و سلطان در خشم رفته و نایب را زندانى ساخته و به عزل من حکم کرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نایب مرا نیز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصمیم گرفتم که برای خود بیش از ده نایب نگیرم و کسى را بجز ایشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به کار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را که نایب من در حکم ثابت کرده بود، روشن کردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمسالدین ونائى سخن مرا قبول کرد و این دو قاضى گفتند که نایب در حکم خود اشتباه نکرده است. با اینهمه در دل سلطان هنوز چیزى باقى مانده بود تا آنکه در مجلس دیگر در قبول عذر تأکید کرد و از نایب راضى شد و یک فرجیّه باو پوشانید و اجازه داد که به شغل نیابت خود بازگردد.[۹۰]
روز دوشنبه یازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حکم و قضا منفصل گردید و به جاى او شمسالدین محمد بن على القایاتى قاضى القضاة شافعیه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخریه در بازارچۀ صاحب بود که موجب مرگ عدهاى و زخمى شدن و ناقص شدن عدهاى دیگر گردید. ناظر مدرسۀ مذکور شخصى به نام نورالدین قلیوبى بود که یکى از نایبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خیال کرد که او نایب ابن حجر در مدرسۀ مذکور نیز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منارۀ مذکور بوده است. ولى بعد معلوم شد که ابن حجر نه متولى مدرسۀ مذکور بوده است و نه نایبى در آن داشته است. این واقعه سبب شد که دشمنان ابن حجر فرصت یافتند و به سلطان رساندند که ابن حجر او را ظالم و ستمکار مىداند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حکم معزول کرد و او را ملزم ساخت که دیۀ کشته شدگان زیر آوار منار مدرسه را بپردازد.[۹۱]ابن حجر در این دوره هفت سال و اندکى بیش از سه ماه در منصب قضا بر جاى ماند.
شمسالدین محمد قایاتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از یک سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت کرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گردید، اما باز در اواخر ذیحجّه همان سال منفصل گردید و با روز دوشنبه 8 ربیع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به کلى از این منصب کنارهگیرى کرد و دیگر این منصب را نپذیرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگیش کمى بیش از 21 سال بود.[۹۲]
تفصیل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر برای آن است که از روش حکم و داورى او و نیز از شخصیت او، که مقام قضا محک و معیارى برای آن است، و همچنین از کیفیت و وضع این منصب در آن زمان که از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونههایى به دست داده شود. اهمیت این منصب و اهمیت بزرگانى که این منصب را در دورۀ ممالیک و مخصوصاً در قرنهاى 7-9ق اشغال کرده بودند، هیچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هیچ گاه دیده نشده است.
با اینکه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهمیت زیادى برخوردار بود، باز سلاطین و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضایى خوددارى نمیکردند، با اینهمه نفوذ دین و روحانیت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط کامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطین معاصرش شخصیت و تقواى او نمایان مىشود، گر چه حرص و ولع او برای این مقام و رقابتها و هم چشمیهاى او با معاصران و اقران خود، که ناشى از ضعف کلى انسانى است، اندکى از معنویت او کاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز کرده بود.
سخاوى که از معتقدان و پیروان پر و پا قرص اوست، مشکلاتى را که بر سر راه ابن حجر در کار اعمال حق و عدالت بوده است، مىشمارد. او مىگوید: شیخ ما روز به روز از این که کار قضا را پذیرفته بود، پشیمانتر مىگردید، زیرا دولتیان میان قاضیان صاحب فضیلت و دیگران فرقى نمىگذارند و اگر درخواستهاى ایشان از قاضى، گرچه بر حق نباشد، پذیرفته نشود، در ذم او مبالغه مىکنند، بلکه دشمنش مىدارند. از این رو قاضى ناگزیر است با کوچک و بزرگ بسازد تا جایى که دیگر نمىتواند موفق به اجراى عدالت بشود. نیز مىگوید که ابن حجر صریحا مىگفت که با قبول این منصب بر خود جنایت کرده است و بسا اشخاصى که آرزوى ملاقات او را داشتهاند و چون شنیدهاند که او این منصب را پذیرفته است، از او روى برگرداندهاند. در 841ق که ابن حجر مجددا قضا را پذیرفته بود و قضات برای تهنیت حلول ماه پیش سلطان رفته بودند، از او مؤکّدا خواست که هرگز نامه و توصیۀ صاحب جاهى را برای فشار بر قاضى نپذیرد و اگر صاحب مقامى خواست ملک وقفى را اجاره کند، قبول نکند تا قاضى از این راه بتواند از روى حق و عدالت حکم کند.
سخاوى مىگوید شرط خوبى بود، اگر مراعات مىشد.[۹۳]سخاوى در جاى دیگر.[۹۴]مىگوید: ابن حجر سرانجام در آخر عمر از کثرت رنج و محنتى که در این راه بر او وارد آمد، تصمیم گرفت دیگر این منصب را نپذیرد و گفت در بدنش مویى نیست که بخواهد این منصب را قبول کند.
اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى که به او داده شده بود، دلبستگى پیدا کرده بود و با از دست دادن آنها غمگین مىشد. چنانکه پس از گرفتن تدریس بیبرسیه از او تأثّر خود را نهان نکرد و به ملک ظاهر گفت: وظیفه (یعنى وظیفۀ تدریس) مرا به کسى دادى که از اسلام خبر ندارد.[۹۵]و نیز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود که از ولایت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گردیده است.[۹۶]، ابن فهد مکى (متوفای 871 ق) مىگوید که گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مىشد و در میان مردم شایع مىگردید که مىخواهند او را معزول کنند. ابن حجر مقدارى پول هدیه مىکرد و در منصب خود باقى مىماند. آنگاه مىافزاید که اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مىداشت و شب و روز به علم مشغول مىگردید و به زیارت حج و قبر نبى مىرفت و مجاور حرمین مىشد، مقامش نزد خدا و مسلمین بالا مىرفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فریب پسرش را خورد و این پسر او را در مهلکهها انداخت.[۹۷]
دربارۀ این انتقاد ابن فهد مکى باید گفت که داراى دو قسمت است: یکى راجع به پسرش و دیگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع دیگر نیز تأیید مىگردد: پسر او بدرالدین محمد (متوفای جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مىگوید:در ابن حجر عیبى نبود جز آنکه پسرش را خیلى به خود نزدیک کرد و این پسر نادان و بد سیرت بود، اما او در این باره چه مىتوانست بکند. ابن حجر جز این پسر که فرزند صلبى او بود، پسرى دیگر نداشت.
ولىالدین سفطى که در ربیعالاول 851 پس از بلقینى بر مسند قضاى شافعیه نشست، برای دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقیب پسر او کرد با آنکه او به شمس قایاتى به جهت همین کار، یعنى تعقیب پسر ابن حجر، سخت اعتراض کرده بود.[۹۸]
البته اگر پسر ابن حجر بهانهاى به دست نمىداد، تحت تعقیب واقع نمىشد. ابن حجر برای دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم فی الذّبّ عن عرض المسلم. خود ابن حجر هم وقتى که مردم به خانۀ او برای دلداریش از عزل از منصب و تهنیت به قاضى قایاتى برای تصدى منصب رفته بودند، شعرى از یکى از شعراى پیشین انشاد کرد که در آن تلویحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار کرده بود.[۹۹]
اما انتقاد ابن فهد که چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنیف و زیارت مشغول نشد، بى معنى است، زیرا ابن حجر بارها به زیارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدریس و تصنیف کرد و شمارۀ تألیفات او به صد و پنجاه مىرسد.
اما حرص و ولع او به منصب چنانکه اشاره شد واقعیت دارد. او هم مانند قضات دیگر در مقابل مناصب «بذل» یا «تقدمه» (هدیه و تحفه) مىداد. چنانکه از مطالعۀ کتب تاریخ آن زمان برمىآید، این امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلکه صاحبان مناصب بایستى از درآمدهاى حاصل از وظایف خود و مخصوصاً تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و این در حقیقت در حکم مالیات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظایف 13000 دینار به ملک ظاهر مىداد، در حالى که برای وصول این درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مىدادند.[۱۰۰]اتهام ابن حجر به اینکه در منصب قضا و وظایف دیگر تعدّى و اجحاف کرده نیز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محکوم نشد، در صورتى که بسیارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متولیان اوقاف تحت تعقیب و مصادره قرار مىگرفتند، مانند همان ولىالدین سفطى که با همۀ سختگیرى در املاک موقوفه و زیاد کردن عایدات آن متهم و محکوم به سوء استفاده گردید.[۱۰۱]
از مواردى که احتیاط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطین مىرساند، مسألۀ تکفیر قرایوسف آق قویونلو است. این تکفیر مسألهاى سیاسى بود و غرض از آن برانگیختن مردم به جنگ با قرایوسف و حمایت از دشمن سرسخت او امیر عثمان قرایولوک امیر آق قویونلو بود. در قاهره محاضرى برای تکفیر قرایوسف و پسرش ترتیب دادند و به مشایخ علم نشان دادند تا امضا کنند. ابن حجر مىگوید که این لطف خدا دربارۀ من بود که ملتزم به امضاى تکفیر نامه شدم، اما آن را امضا نکردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع کرد و فتاواى فقها را در این باب خوانده شد.
سلطان چون امضاى ابن حجر را ندید، سبب امتناع او را پرسید. ابن حجر عذر آورد که چون استشهادنامه را نخست به او نشان ندادهاند، او از امضا خوددارى کرده است. سلطان دستور داد نسخۀ جدیدى بنویسند و آن را نزد او بفرستند. اما ابن حجر این بار نیز به بهانهاى از امضا سرباز زد. زیرا تکفیر نامۀ قرایوسف متضمن اتهاماتى بود که اثبات آن از نظر شرع مشکل بود.[۱۰۲]
مخالفان ابن حجر
ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زیاد، مخالفانى هم داشته است که مخالفت ایشان بیشتر یا به سبب رقابت برای به دست آوردن مناصب و وظایف و یا به سبب رقابت در علم و یا صرفا از حسد بوده است.
یکى از مخالفان مشهور او قاضى بدرالدین محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عینى (متوفای 855 ق) است.[۱۰۳]وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى که میان معاصران اتفاق مىافتد، با یکدیگر دوستى داشتند و در سفر ملک اشرف بر سباى به شام و دیار بکر همراه او بودند و عینى در زادگاه خود عینتاب از ابن حجر، پذیرایى کرد. این دو از یکدیگر استفادههاى علمى نیز کردند و عینى به هنگام تصنیف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده کرد و ابن حجر نیز از او چند حدیث استماع کرد، ولى رقابت این دو پس از آنکه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح صحیح بخارى نوشت و منتشر کرد، شروع شد. بدرالدین عینى یک کتاب دو جلدى در شرح صحیح بخارى به نام عمدة القارى نوشت و با آنکه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده کرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: یکى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و دیگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقایسۀ اعتراضات عینى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عینى آن مقبولیتى را که کتاب ابن حجر یافت، پیدا نکرد.[۱۰۴]
عینى کتابى در سیرۀ ملک مؤیّد شیخ نوشت به نام السّیف المهنّد فی سیرة الملک المؤیّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العین فی ردّ غراب البین. ظاهرا مخالف این دو از 820ق شروع شد.
در آن سال منارۀ برج شمالى جامع مؤیّدى در شرف افتادن بود و ابن حجر در مجلس سلطان دو بیت در این باره گفته بود که بعضى از اعضاى مجلس آن را تعریض به عینى دانستند، عینى که خود شعر خوب نمىگفت از یکى خواست تا دو بیت در جواب ابن حجر بگوید و آن را به خود نسبت داد.[۱۰۵]سخاوى مىگوید: سرانجام عینى در مرض موت ابن حجر به عیادت او رفت و در یک مسأله مربوط به حدیث با او گفت و گو کرد.[۱۰۶]
از دیگر مخالفان او شمسالدین محمد بن عطاء الله، معروف به شمس هروى (متوفای 829 ق) است و ما شمّهاى از مناسبات او را با ابن حجر گفتهایم. ابن حجر در مجلس مناظرهاى که در 28 ربیع الآخر 817 با حضور علما و فقها تشکیل شد، او را سخت در تنگنا قرار داد.
داستان این مجلس مناظره و توطئهاى که طرفداران هروى و مخالفان او برای خوار داشتن یکدیگر کرده بودند و رفتار سلطان مؤیّد در آن مجلس از داستانهاى بسیار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصیل ذکر کرده است.[۱۰۷]
یکى دیگر از مخالفان او علمالدین بلقینى است. او سر سختترین دشمن ابن حجر بود و دائما مىکوشید تا به مناصب و وظایف او دست یابد و دشمنى او تا بدانجا رسید که پس از مرگ ابن حجر مىخواست با بیوۀ او ازدواج کند، ولى سخاوى او را از این کار بازداشت. چنانکه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غیر شرعى متهم کرده است.[۱۰۸]
شمسالدین محمد بن على قایاتى نیز از مخالفان او بود و هنگامى که به قضا رسید، پسر ابن حجر را تحت تعقیب قرار داد.[۱۰۹]همو به مساعدت و تحریک بلقینى وظیفۀ مشیخه و نظارت خانقاه بیبرسیه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزیر از خانقاه مذکور نقل مکان کرد و عیالش را به جاى دیگر برد.[۱۱۰]با اینهمه ابن حجر در حق او خوبى کرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.[۱۱۱]
زنان و اولاد ابن حجر
ابن حجر زنى فاضله داشت که از خاندان بزرگى بود و این زن برای او چند دختر آورد که همگى در زمان حیات مادرشان فوت کردند. زن دیگرى هم داشت که بیوۀ ابوبکر امشاطى (متوفای 833 ق) بود. از این زن دخترى پیدا کرد که دیر نپایید. زن دیگرى بنام لیلى داشت که از او فرزندى پیدا نکرد. سرانجام کنیزى گرفت که مادر محمد تنها پسرش بود و این کنیز را به اصرار زنش رها کرد.[۱۱۲]
پسر او بدرالدین محمد در 18 صفر 815 متولد گردید و زیر نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شرکت جست و در زمان حیات پدر مشیخۀ خانقاه بیبرسیه و امامت جامع طولون را عهدهدار گردید، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظایف او نرفت و در 869ق پس از تحمل صد روز بیمارى سخت وفات یافت.[۱۱۳]
ابن حجر یک سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن یوسف ابن شاهین بن قطلو بن الکرکى. او با آنکه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سیرتى ناپسندیده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دایى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدین سبب سخاوى او را نکوهش کرده است.[۱۱۴]
وفات ابن حجر
ابن حجر در ذیقعدۀ 852 پس از پایان مجلس املاء بیمار شد. بیمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفید نیفتاد و در شب شنبه 28 ذیحجۀ سال مذکور وفات یافت.[۱۱۵]مردم قاهره بازارها و دکانها را بستند و در تشییع جنازۀ او شرکت جستند. عدۀ تشییع کنندگان را 50000 تن نوشتهاند و مىگویند پس از تشییع جنازۀ ابن تیمیه چنین تشییعى دیده نشده بود. سلطان و خلیفه در تشییع جنازه حاضر بودند و سلطان از خلیفه خواست که بر او نماز گزارد.[۱۱۶]در حاشیۀ لحظ الالحاظ.[۱۱۷]به نقل از تاریخ ابن طولون دمشقى آمده است که علمالدین بلقینى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خلیفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل کردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى میان مرقد امام شافعى و شیخ مسلم سلمى در برابر جامع دیلمى به خاک سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مىگوید: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش کشیدند.[۱۱۸]
ابن حجر خوش صورت با قدى مایل به کوتاهى و نحیف اندام و فصیح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زیاد و موثق بودن ستودهاند، استادش شیخ زینالدین عراقى گواهى داده بود که او داناترین اصحاب او به علم حدیث است. شعر خوب مىگفت و اشعار زیادى حفظ داشت. بسیار روزه مىگرفت و بسیار عبادت مىکرد. متواضع و حلیم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسندیده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندین نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگترین و مشهورترین شاگردان او شمسالدین محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانکه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تألیف کرده است.
تألیفات ابن حجر
فهرست کامل تألیفات ابن حجر را شاگردش سخاوى در الجواهر و الدرر در 10 برگ آورده است. سخاوى مىگوید: او تصنیف را از 796ق آغاز کرد. بعضى از تألیفاتش را پیش از وفات تکمیل کرد و بعضى از آنها همچنان به حال مسوده باقى ماند.
بعضى از آنها را فقط شروع به نوشتن کرد و بعضى از آنها را مىتوان در مرحلۀ آمادگى گفت. خود او نام بیشتر مصنفات خود را در «کرّاسه» اى جمع کرده است. من از خودش شنیدم که مىگفت: من از هیچ یک از تألیفات خود راضى نیستم، زیرا به این امید تألیف آنها را آغاز کردم که کسى در تحریر آنها مرا یارى دهد، ولى کسى را نیافتم بجز در مورد کتابهاى شرح بخارى و المشتبه و التهذیب و لسان المیزان. در لسان المیزان مىگوید اگر پیش بینى کار را مىکردم در این کتاب مقید به ذهبى نمىشدم (زیرا لسان المیزان اختصار و تهذیب کتاب میزان الاعتدال ذهبى است) و کتابى مستقل و ابتکارى در این باب مىنوشتم. سایر کتابهاى من زیاد است اما از لحاظ ماده و «عدّت»ضعیف است.[۱۱۹]
سخاوى مىگوید: من اوراقى را که ابن حجر در فهرست تألیفات خود نوشته است، بررسى کردم و دیدم که گاهى پس از ذکر اسم کتاب مىگوید «تبییض آن را کامل کردم» و یا «تبییض کردم» و یا «قسمتى از اوایل آن را تبییض کردم» و یا «به صورت مسوّده است».[۱۲۰]
طبیعى است کسى که سالیان دراز عمر خود را در مسند قضا و نظارت اوقاف مدارس و جوامع گذرانده باشد، نمىتواند تمام صد و پنجاه تألیفى را که از او ذکر کردهاند، به طور کامل در دست مردم قرار دهد. با اینهمه ابن حجر یکى از پرکارترین مؤلفان جهان اسلام است.
تألیفات ابن حجر به طور عمده در حدیث و رجال حدیث و تاریخ است. مهمترین کتاب او در حدیث فتح البارى بشرح حدیث البخارى است. چنانکه خود در پایان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/م نوشته است. این مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است که در 10 فصل است و در بیان موضوع کتاب بخارى و تحقیق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوین ابواب) است و نیز علت اینکه چرا بخارى گاهى احادیث را تقطیع و یا تکرار و اعاده کرده است و نیز اینکه بعضى احادیث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نیز ضبط کلمات غریب، نامهاى مشکل، کنى و انساب، همچنین جواب انتقادات دار قطنى و دیگران و مطالب دیگر است. این مقدمه یکى از کتابهاى مهم در باب صحیح بخارى است. او در 817ق شروع به شرح متن صحیح بخارى کرد. مؤلف کشف الظنون مىگوید: ابتدا به طریق املاء در تألیف آن آغاز کرد و بعد به تدریج شروع به نوشتن آن کرد. پس از آنکه «کرّاسه» اى (در حدود 8 ورق) را تمام مىکرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مىنوشتند و با اصل مقابله و یک روز در هفته دربارۀ آن بحث میکردند و علامه ابن خضر آن را مىخواند. تألیف کتاب با این ترتیب ادامه یافت تا آنکه در اول رجب 842 به پایان رسید. بعد مطالبى به آن الحاق مىکرد که تا اندکى پیش از وفات او ادامه داشت. پس از آنکه تألیف کتاب در تاریخ مذکور به پایان رسید، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بیرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشکیل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در این مجلس ولیمهاى داد که هزینۀ آن 500 دینار شد (به تاریخ شنبه دوم شعبان 842). ملوک اطراف از جمله ابوفارس عبدالعزیز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نویساندند و یک نسخه به 300 دینار فروخته شد.[۱۲۱]مدتها پیش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالک اسلامى رسیده بود و شاهرخ پسر تیمور در 833ق رسولى به دربار الملک الاشرف برسباى فرستاد و این کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را که تا آن تاریخ تمام کرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پایان نرسیده بود.[۱۲۲]ابن حجر دو کتاب دیگر هم دربارۀ صحیح بخارى دارد: یکى به نام تعلیق التعلیق که در بیشتر فهارس تعلیق التعلیق نوشته شده است و آن اشتباه است، زیرا خود در مقدمۀ این کتاب مىگوید: «و سمّیته تغلیق التعلیق لان اسانیده کانت کالابواب المفتوحة فغلقت».
مؤلف کشف الظنون مىگوید که تألیف آن در 807ق به پایان رسید، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است که آن در 804ق تکمیل شده است و شاید این اخرى تاریخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است که نام کامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدرالدین عینى بر کتاب فتح البارى است. کتاب دیگر ابن حجر در بارۀ صحیح بخارى الاعلام بمن ذکر فی البخارى من الاعلام است.[۱۲۳]
از جمله کتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است که اختصار و تکملهاى است بر کتاب میزان الاعتدال ذهبى دربارۀ رجالى که به قول اهل سنت از ضعفا و متروکین و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان کتب ستّه را که مزّى در تهذیب الکمال ذکر کرده، در کتاب خویش نیاورده است، زیرا حاجتى به تکرار آنها احساس نمىکرده است.[۱۲۴]ذهبى در میزان الاعتدال تشیع و غلو در تشیع را جزء بدعت کوچک شمرده است و مىگوید این گونه اشخاص در میان تابعین و اصحاب تابعین زیاد بودهاند و اگر حدیث آنها رد شود، مقدار زیادى از احادیث نبوى از میان مىرود، اما رفض را جزو بدعت کبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبکر و عمر و نقص مقام آنان است و مىگوید در میان اهل رفض آدم راستگو دیده نمىشود.[۱۲۵]ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول ذهبى مىگوید: مالک و اصحاب او و ابوبکر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مىکنند. ابوحنیفه و ابویوسف روایت آنها را مطلقا قبول کردهاند، مگر اینکه بدعت راوى موجب کفر باشد، یا اینکه راوى کذب را حلال شمرد و از شافعى نیز چنین روایت شده است. اما بیشتر اهل حدیث قائل به تفصیل شدهاند، مثلاًبرخى از ایشان گفتهاند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حدیث او مقبول است و فقط حدیثى که در تأیید بدعت خود نقل کند، مقبول نیست.[۱۲۶]ابن حجر و ذهبى فراموش کردهاند که در میان اهل سنت هم راویانى هستند که دشمنان سرسخت شیعه بودهاند و احادیثى دربارۀ شیعه و مذهب ایشان و نفى عقاید شیعه نقل کردهاند. اگر میزان رد حدیث، حدیثى باشد که مبلغ یا داعى در تأیید قول خود مىآورد، فرقى میان شیعه و اهل سنت نباید باشد.
از کتابهاى مهم ابن حجر در تاریخ، الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مىگوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعیان و ملوک و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حدیث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعیان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحیان محمد بن یوسف اندلسى (متوفای 745 ق) و ذهبیة العصر شهابالدینبن فضلالله العمرى و ذیل سیر النّبلاى ذهبى و دیگران استفاده کرده است. تألیف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تکمیل مىکرده، با این حال کامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمىآید که کتاب به طور کامل از سواد به بیاض نیامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تکمیل کرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى که در مصر با مقدمۀ محمد سید جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.[۱۲۷]کتاب مهم دیگر ابن حجر در تاریخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاریخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حدیث و مشایخ خود را ذکر کرده است. و در تألیف آن از کتابهاى ناصرالدین ابن الفرات و صارمالدین ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و مقریزى و تقىالدین محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدرالدین محمد عینى استفاده کرده، ولى کتاب عینى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عینى گاهى یک ورقۀ کامل را از روى تاریخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تکرار کرده است. و در بعضى موارد نیز مدعى شده که شاهد وقوع حادثهاى بوده است که در مصر رخ داده، در حالى که او در شهر خود عینتاب بوده است.[۱۲۸]
کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاریخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نیمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سیاسى و نظامى زمان خود توجه کرده، بلکه اوضاع مالى و اقتصادى و کشاورزى مصر را نیز از نظر دور نداشته است و به جزئیاتى از قبیل وضع هوا و باران و قحطیها و بیماریهاى مسرى مخصوصاً طاعون که در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام کشتار وحشتناک مىکرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصیات اخلاقى آنها اشاره کرده و از انتقاد بسیارى از معاصران غفلت نکرده است. ابن حجر این کتاب را کاملا به بیاض نیاورده است، لذا در آن نقص و تکرار بسیار دیده مىشود.
در اینجا باید افزود که بعضى ابن حجر را به عدم رعایت اصول بى طرفى در شرح حال معاصران خود متهم داشتهاند، مثلاًگفتهاند: ابن حجر به سبب اشتغال به شعر و ادب و مدح و هجا از جوانى به جست و جوى خطاها در تراجم رجال پرداخته و گاه آنان را حتى اگر از اصحاب و شیوخ او بودهاند، انتقاد کرده است. و بقاعى گفته است: او کسانى را که واقعا شایستۀ اکرام بودهاند، چنانکه بایست وصف نکرده است. ابن شحنۀ حنفى نیز در مقدمۀ شرح هدایه دربارۀ ابن حجر گفته است که او بر مشایخ و احباب و اصحاب خود سخت حمله کرده است و مخصوصاً بر حنفیان سخت تاخته است، همچنانکه ذهبى نیز دربارۀ شافعیه و حنفیه چنین کرده است و بهمین جهت سبکی گفته است نباید در ترجمۀ حال شافعیان و حنفیان از ذهبى نقل کرد، همچنانکه نباید در ترجمۀ حال هیچ حنفى اعم از متقدم و متأخر به ابن حجر مراجعه کرد.[۱۲۹]
از جمله مواردى که ابن حجر جانب عناد و تعصب را گرفته و جانب حق و ایمان و عدالت و تقوا را رها کرده، شرح حالى است که از شهید اول در انباء الغمر آورده است و در آنجا مىگوید: «در این سال محمد بن مکى رافضى در دمشق کشته شد و این به جهت آن بود که بر ضدّ او به الحاد و اعتقاد به مذهب نصرانیت و حلال شمردن شراب و قبایح دیگر[! ]گواهى دادند و این در جمادى الاول 781 بود و بعضى از اصحاب ما آن را در 786ق نوشتهاند» (311/1). و در حوادث سال 786ق نوشته است: محمد بن مکى عراقى داناى اصول و عربیت بود.او را به جهت مذهب رفض و نصیرى در جمادى الاول کشتند.[۱۳۰]از دو قطعۀ مذکور که در شرح حال یکى از پارساترین و بزرگترین فقهاى شیعه است، مقدار تعصب و بى دقتى ابن حجر معلوم مىشود که گاهى او را به مذهب نصرانیت و گاهى به نصیریت متهم داشته است و اگر نصیریت درست باشد و نصرانیت تحریف آن باشد، باز از شدت اتّهام نمىکاهد زیرا نصیریّت در نظر فقهاى شیعه و همین شهید اول از نصرانیت بدتر بوده است، زیرا نصرانیها را اهل کتاب مىدانند ولى نصیریها را به غلو و الحاد متهم مىدارند.
از کتابهاى مهم و مشهور ابن حجر الاصابة فی تمییز الصحابة است که شاید از مهمترین کتابها در علم رجال باشد. تألیفات ابن حجر زیاد است و بسیارى از آنها به چاپ رسیده است و فهرست آن در کتابهاى سخاوى و در شذرات الذهب و دیگر کتب شرح حال او آمده است.
پانویس
- ↑ ابن تغرى بردى، 532/15؛ ابن عماد، 270/7
- ↑ الضوء، 36/2-40
- ↑ الضوء، 36/2
- ↑ انباء، 174/1-175
- ↑ الدّرر الكامنه، 201/6
- ↑ انباء، 197/2
- ↑ انباء، 100/2-101، ابن فهد مكى، 326؛ سخاوى، الذيل، 76
- ↑ ص 71، حاشيۀ 6
- ↑ الذيل، 75-76، نك: عزالدين، 71-73
- ↑ سخاوى، الذيل، 77
- ↑ الضوء، 173/1
- ↑ انباء، 242/7
- ↑ همان، 241
- ↑ انباء، 172/5
- ↑ همان، 239/5-241
- ↑ همان، 270/3
- ↑ ابن عماد، 359/6
- ↑ 348/3
- ↑ همان، 407/3-408
- ↑ همان، 311/4
- ↑ همان، 256/5-260
- ↑ همان، 317/5-318
- ↑ همان، 18/6
- ↑ همان، 43/6
- ↑ همان، 162/7
- ↑ همان، 181/4
- ↑ سخاوى، الضوء، 24/7
- ↑ همان، 265/3
- ↑ همان، 278/6
- ↑ همان، 19/5
- ↑ همو، الذ، 77
- ↑ ابن حجر، ابناء، 77/4
- ↑ همان، 480/7
- ↑ ص 79
- ↑ انباء، 77/3
- ↑ همان، 335/3
- ↑ همان، 265/4
- ↑ انباء، 304/4
- ↑ عزالدين، همانجا
- ↑ همو، 123-124
- ↑ ابن حجر، انباء، 189/4
- ↑ بجاوى، 8
- ↑ همانجا
- ↑ نك: بجاوى، همانجا
- ↑ انباء، 95/6-96
- ↑ انباء، 39/7
- ↑ همان، 252/6
- ↑ انباء، 178/7
- ↑ الضوء، 213/8
- ↑ نك: عزالدين، 171
- ↑ ابن حجر، انباء، 40/8-41
- ↑ الذيل، 85
- ↑ عزالدين، 152
- ↑ انباء، 70/7
- ↑ عزالدين، 153
- ↑ سخاوى، الضوء، 235/9
- ↑ انباء، 353/8
- ↑ انباء 293/20، 294
- ↑ عزالدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر
- ↑ سخاوى، الذيل، 80، عزالدين، 156
- ↑ انباء، 345/7
- ↑ همان، 346/7
- ↑ سخاوى، همانجا
- ↑ عزالدين، 157
- ↑ الذيل، 160
- ↑ انباء، 39/8؛ عزالدين، 157-158
- ↑ انباء، همانجا
- ↑ بجاوى، 8
- ↑ سخاوى، الذيل، 80
- ↑ ابن حجر، انباء، 43/8
- ↑ همان، 48/8
- ↑ الذيل، 81
- ↑ همانجا
- ↑ انباء، 76/8-77
- ↑ انباء، 137/8
- ↑ انباء، 144/8-146
- ↑ ابن حجر، انباء، 175/8-178
- ↑ همان، 169/8-170، 295
- ↑ سخاوى، الذيل، 81-82
- ↑ ابن حجر، همان، 255/8- 256
- ↑ همان، 274/8- 283
- ↑ همان، 301/8-302
- ↑ همان، 328/8-330
- ↑ همان، 42/9
- ↑ همان، 46/9
- ↑ الضوء، 98/3، 99
- ↑ ابن حجر، انباء، 133/9-134
- ↑ همان، 120/9-121
- ↑ همان، 187/9-189
- ↑ 221/9-222
- ↑ همان، 232/9-233
- ↑ سخاوى، الذيل، 84-85
- ↑ الذيل، 80- 82
- ↑ الضوء، 38/2
- ↑ عزالدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر
- ↑ همو، 160
- ↑ صص 330-331
- ↑ سخاوى، الذيل، 249
- ↑ همان، 84
- ↑ عزالدين، 160، به نقل از سخاوى
- ↑ نك: سخاوى، الذيل، 245- 255
- ↑ انباء، 387/7-388
- ↑ برای شرح حال او نك: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440
- ↑ سخاوى، همانجاها
- ↑ انباء، 281/7
- ↑ الذيل، 434
- ↑ 172/7-179
- ↑ عزالدين، 179
- ↑ سخاوى، الذيل، 284
- ↑ همان، 285-286
- ↑ انباء، 247/9
- ↑ عزالدين، 77-83
- ↑ همو، 87-88
- ↑ نك: الضوء، 313/10-317
- ↑ ابن فهد مكى، 337
- ↑ عزالدين، 93- 94
- ↑ ص 338
- ↑ ابن فهد مكى، 338
- ↑ بجاوى، 12/1
- ↑ همانجا
- ↑ حاجى خليفه، 548/1
- ↑ ابن حجر، انباء، 194/8
- ↑ حاجى خليفه، 551/1-552
- ↑ لسان المیزان، 4/1
- ↑ همان، 9/1
- ↑ همان، 10/1-11
- ↑ الدرر الكامنة، 2/1-3، نك: عزالدين، 475-476
- ↑ انباء، 2/1-3
- ↑ نك: طهطاوى، 327-328
- ↑ همان، 181/2
منابع مقاله
دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، چاپ دوم 1374، تهران ج3 ص319، عباس زریاب
وابستهها
الاصابة فى تمييز الصحابه (تحقیق بجاوی)
فضائل القرآن (ابن حجر عسقلانی)
تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل
ما رواه الواعون في أخبار الطاعون
نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر
نزهة النظر في شرح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر
الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة
تفسیر غریب الحدیث مرتباً علی الحروف
الاصابه فی تمییز الصحابه (دار الکتاب العربی)
الاصابه فی تمییز الصحابه و بهامشه الاستیعاب فی معرفه الاصحاب
مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح
کتاب الإيثار بمعرفة رواة الآثار
القول المسدد في الذب عن المسند للامام أحمد
تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری
اللمحة اللطيفة في ذکر أحوال کسوة الکعبة الشريفة
تلخيص الحبير في تخريج أحاديث الرافعي الکبير
العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول القرآن)
العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول)
شرح شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل