۱۰۶٬۲۵۳
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: | در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: | ||
مسلما اخلاقی بودن مستلزم آزادی است و کسی که آزاد نباشد اخلاقی نمیشود، اما آزادبودن عین اخلاقیبودن نیست. اگر بگویند بدکاران اسیر اهوا و شهواتاند و به حکم شهوت و از روی جهل عمل میکنند، چیزی را روشن نکردهاند، زیرا اگر نسبت شهوت با آزادی و اختیار مثل نسبت عقل و فضیلت با فعل آزاد اخلاقی نباشد، نمیتوان نتیجه گرفت که اهل شهوت و هوس اسیر جبر و در بند شهوتاند و بهرهای از آزادی ندارند.<ref> ر.ک: متن | مسلما اخلاقی بودن مستلزم آزادی است و کسی که آزاد نباشد اخلاقی نمیشود، اما آزادبودن عین اخلاقیبودن نیست. اگر بگویند بدکاران اسیر اهوا و شهواتاند و به حکم شهوت و از روی جهل عمل میکنند، چیزی را روشن نکردهاند، زیرا اگر نسبت شهوت با آزادی و اختیار مثل نسبت عقل و فضیلت با فعل آزاد اخلاقی نباشد، نمیتوان نتیجه گرفت که اهل شهوت و هوس اسیر جبر و در بند شهوتاند و بهرهای از آزادی ندارند.<ref> ر.ک: متن کتاب، ص100 </ref> | ||
جهان کلی شئون و وجوه بسیار دارد و در این عالم است که شئون دین و سیاست و اخلاق و علم و هنر از هم تفکیک شده و مقامی تازه پیدا کردهاند یا لااقل میتوانیم بگوییم که یکی در قیاس با دورانها و جهانهای سابق کماثر شده و شأن دیگر اهمیت بیشتر یافته و حتی دایرمدار کار جهان شده است. بههرحال علم و سیاست در جهان جدید دو شأن عمدهاند. در علم دروغ وجود ندارد و گزارش احکام نادرست بر اثر اشتباه را دروغ نمیخوانند، بلکه به آن خطا اطلاق میکنند. اما در عالم سیاست خبر و انتشار آن، اگر نه بهطور مطلق، غالباً و بیشتر در اختیار قدرت است یا باید با نظام قدرت سازگار باشد و چون چنین شده است میگویند سیاست با اخلاق کاری ندارد و به آن گوش نمیدهد. اما آیا فهم جهان این وضع را میپسندد و اگر میپسندد و آن را روا میدارد، چگونه خبردادن برخلاف قاعدة گردش جهان و فهم آن را دروغ بدانیم و بگوییم حکومت دروغ میگوید. اما آدمیان همیشه و در همهجا از یک فهم و یک نظم اطاعت نمیکنند و حتی گاهی قصد خلاف و سرپیچی در سر میپرورند آنها توان و نیروی سرپیچی را از کجا آوردهاند؟ فهم تازه و سرپیچی از نظم موجود با هم ملازماند. سرپیچی از جایی آمده است که فهم آغاز شده است. فهم و سرپیچی و تاریخ و مرگ با وجود بشر در زمین قریناند. آدم با نافرمانی از بهشت به این زمین تبعید شد. اگر نهی و منع تخلفناپذیر بود، آدم ناگزیر به آن سر مینهاد و همچنان بهشتی میماند، اما همین که کسی را از کاری منع و نهی میکنند برای او اختیار قایلاند. به آدم هم اختیار داده شده است. اصلاً تشریع با فرض اختیار مناسبت دارد. مشکل این است که اگر آدم به نهی و منع گوش کرده بود دو سر حلقة آفرینش به هم نمیرسید و «لو لاک لما خلقت الافلاک» مخاطب نداشت و موجودی که باید مظهر تام اسمای الاهی باشد به وجود نمیآمد و خلقت ناقص میماند. اگر بگویند این مطالب ربطی به اخلاق ندارد، توجه کنند که جستوجوگر باید به هر جا سر بزند تا ببیند مطلوبش آنجا هست یا نیست. وقتی میخواهیم بدانیم اخلاق چیست، باید به اصل و آغاز برویم و ببینیم آیا واقعاً انسان موجود (یا حیوان) اخلاقی است. این تعریف و وصف انسان را چه بپذیرند چه نپذیرند، به نظر من اخلاق در زندگی آدمی چیزی است نظیر و بدیل عقل. اگر میگویند همة آدمیان اخلاقی نیستند، میگویم همه کموبیش احساس اخلاقی دارند و مگر همة آدمیان عاقلاند؟! معمولاً میگویند و میپرسند که اخلاق حکم خرد یا فرع آن است. این سخن ظاهراً موجه، انتزاعی و صوری است و به این جهت باید اندیشید که چگونه اخلاق فرع عاقلبودن است. اگر منظور از عقلْ عقل عملی باشد، وقتی گفته میشود انسان عاقل است مثل این است که بگویند انسان اخلاقی ـ سیاسی است و اینجا دیگر بحث اصل و فرع مطرح نیست. اگر واقعاً میدانستیم عقل چیست و چرا و چگونه به نظری و عملی تقسیم شده است، مسئلة اخلاق هم روشن میشد. در این تأمل مخصوصاً باید مواظب باشیم که میان اخلاقیبودن انسان و پدیدآمدن علم اخلاق و وجود عقل یا ظهور بحث عقلی اشتباه نکنیم. <ref> متن کتاب ص126-127</ref> | جهان کلی شئون و وجوه بسیار دارد و در این عالم است که شئون دین و سیاست و اخلاق و علم و هنر از هم تفکیک شده و مقامی تازه پیدا کردهاند یا لااقل میتوانیم بگوییم که یکی در قیاس با دورانها و جهانهای سابق کماثر شده و شأن دیگر اهمیت بیشتر یافته و حتی دایرمدار کار جهان شده است. بههرحال علم و سیاست در جهان جدید دو شأن عمدهاند. در علم دروغ وجود ندارد و گزارش احکام نادرست بر اثر اشتباه را دروغ نمیخوانند، بلکه به آن خطا اطلاق میکنند. اما در عالم سیاست خبر و انتشار آن، اگر نه بهطور مطلق، غالباً و بیشتر در اختیار قدرت است یا باید با نظام قدرت سازگار باشد و چون چنین شده است میگویند سیاست با اخلاق کاری ندارد و به آن گوش نمیدهد. اما آیا فهم جهان این وضع را میپسندد و اگر میپسندد و آن را روا میدارد، چگونه خبردادن برخلاف قاعدة گردش جهان و فهم آن را دروغ بدانیم و بگوییم حکومت دروغ میگوید. اما آدمیان همیشه و در همهجا از یک فهم و یک نظم اطاعت نمیکنند و حتی گاهی قصد خلاف و سرپیچی در سر میپرورند آنها توان و نیروی سرپیچی را از کجا آوردهاند؟ فهم تازه و سرپیچی از نظم موجود با هم ملازماند. سرپیچی از جایی آمده است که فهم آغاز شده است. فهم و سرپیچی و تاریخ و مرگ با وجود بشر در زمین قریناند. آدم با نافرمانی از بهشت به این زمین تبعید شد. اگر نهی و منع تخلفناپذیر بود، آدم ناگزیر به آن سر مینهاد و همچنان بهشتی میماند، اما همین که کسی را از کاری منع و نهی میکنند برای او اختیار قایلاند. به آدم هم اختیار داده شده است. اصلاً تشریع با فرض اختیار مناسبت دارد. مشکل این است که اگر آدم به نهی و منع گوش کرده بود دو سر حلقة آفرینش به هم نمیرسید و «لو لاک لما خلقت الافلاک» مخاطب نداشت و موجودی که باید مظهر تام اسمای الاهی باشد به وجود نمیآمد و خلقت ناقص میماند. اگر بگویند این مطالب ربطی به اخلاق ندارد، توجه کنند که جستوجوگر باید به هر جا سر بزند تا ببیند مطلوبش آنجا هست یا نیست. وقتی میخواهیم بدانیم اخلاق چیست، باید به اصل و آغاز برویم و ببینیم آیا واقعاً انسان موجود (یا حیوان) اخلاقی است. این تعریف و وصف انسان را چه بپذیرند چه نپذیرند، به نظر من اخلاق در زندگی آدمی چیزی است نظیر و بدیل عقل. اگر میگویند همة آدمیان اخلاقی نیستند، میگویم همه کموبیش احساس اخلاقی دارند و مگر همة آدمیان عاقلاند؟! معمولاً میگویند و میپرسند که اخلاق حکم خرد یا فرع آن است. این سخن ظاهراً موجه، انتزاعی و صوری است و به این جهت باید اندیشید که چگونه اخلاق فرع عاقلبودن است. اگر منظور از عقلْ عقل عملی باشد، وقتی گفته میشود انسان عاقل است مثل این است که بگویند انسان اخلاقی ـ سیاسی است و اینجا دیگر بحث اصل و فرع مطرح نیست. اگر واقعاً میدانستیم عقل چیست و چرا و چگونه به نظری و عملی تقسیم شده است، مسئلة اخلاق هم روشن میشد. در این تأمل مخصوصاً باید مواظب باشیم که میان اخلاقیبودن انسان و پدیدآمدن علم اخلاق و وجود عقل یا ظهور بحث عقلی اشتباه نکنیم. <ref> متن کتاب ص126-127</ref> |