پرش به محتوا

آشنایی با مکتب کبرویه: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'بنیان گذار' به 'بنیان‌گذار'
جز (جایگزینی متن - '↵↵↵' به ' ')
جز (جایگزینی متن - 'بنیان گذار' به 'بنیان‌گذار')
خط ۵۲: خط ۵۲:
این سه، عناصری مشترک دارند که عبارتند از: 1- ناشناخته بودن 2- ژرف بودن 3- گسترده بودن 4- دو ساحتی بودن در داشتن ظاهر و باطن 5- قابل کشف بودن 6- تفسیر و تأویل‌بردار بودن<ref>متن، صص 73-72</ref>.
این سه، عناصری مشترک دارند که عبارتند از: 1- ناشناخته بودن 2- ژرف بودن 3- گسترده بودن 4- دو ساحتی بودن در داشتن ظاهر و باطن 5- قابل کشف بودن 6- تفسیر و تأویل‌بردار بودن<ref>متن، صص 73-72</ref>.


نخستین مطلب در این مکتب عرفانی «قرآن گرایی» است. نویسنده چنین توجّه می‌دهد که مشایخ و بزرگان این طریقت همه قرآن پژوه بودند، تفسیر مشهور [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدّین کبری]] که اوّلین تفسیر تأویلی است در این مکتب نوشته شده است، از بد روزگار در حمله‌ی مغولان بخش عمده‌ای از آن تفسیر از بین رفته است ولی مرید و خلیفه‌ی او شیخ [[نجم رازی، عبدالله بن محمد|نجم‌الدّین رازی]] این تفسیر را تداوم بخشید و این نیز نیمه ماند تا به اهتمام شیخ [[علاءالدوله سمنانی، احمد بن محمد|علاء الدّوله سمنانی]] کامل و تمام گشت. در این تفسیر نمونه‌های زیادی از تأویلات عرفانی بر پایه‌ی رنگ و نور دیده می‌شود که منحصراً از اندیشه‌های بنیان گذاران این مکتب عرفانی است<ref>متن، ص 77</ref>.
نخستین مطلب در این مکتب عرفانی «قرآن گرایی» است. نویسنده چنین توجّه می‌دهد که مشایخ و بزرگان این طریقت همه قرآن پژوه بودند، تفسیر مشهور [[نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر|نجم‌الدّین کبری]] که اوّلین تفسیر تأویلی است در این مکتب نوشته شده است، از بد روزگار در حمله‌ی مغولان بخش عمده‌ای از آن تفسیر از بین رفته است ولی مرید و خلیفه‌ی او شیخ [[نجم رازی، عبدالله بن محمد|نجم‌الدّین رازی]] این تفسیر را تداوم بخشید و این نیز نیمه ماند تا به اهتمام شیخ [[علاءالدوله سمنانی، احمد بن محمد|علاء الدّوله سمنانی]] کامل و تمام گشت. در این تفسیر نمونه‌های زیادی از تأویلات عرفانی بر پایه‌ی رنگ و نور دیده می‌شود که منحصراً از اندیشه‌های بنیان‌گذاران این مکتب عرفانی است<ref>متن، ص 77</ref>.


از دیگر شاخصه‌های این مکتب به زعم نویسنده رویکرد تأویلی است که در این خصوص توضیحاتی مهم را متذکّر شده است. نویسنده در بخشی از این کتاب می‌نویسد: یافت و دریافت تفسیر تأویلی کبرویه مبتنی بر همین رویکرد به قرآن، انسان و جهان است. و چنانکه پیش از این هم اشارت دادیم این سه مشترکات بسیاری دارند و در تفسیرِ هر کدام لاجرم باید آن دو دیگر را مورد توجّه قرار داد. انسان به عنوان موجودی در جهان هستی و سالک مسیری که از ادنا تا به اعلا در سیر است، در شیوه‌ی قرآنی از محوری که در مرز دو بینهایت قرار گرفته تا نقطه‌ی امکانیِ اوج می‌تواند بالا برود، یعنی تا «اعلا علّیّین» و این مفهومی‌کلّی از سیرِ کالبد، نفس، روح، عقل، سرّ، خفی، و حقّی است و به عبارتی دیگر عبور از مراحل ناسوت، ملکوت، جبروت، و لاهوت. و طرح عبور انسان و شیوه‌ی حرکتی او در کتابِ متنی توسّط وحی الهی معلوم و معیّن شده است. در تفسیر قرآن در این طریق باید تکلیف انسان را در جهان معلوم کرد و این تفسیر و تعیین موقعیّتِ وی نیز بر مبنای چیزی است که در وجود آدمی‌تعبیه شده و قرآن نقشه‌ی کاملی از این موجودی است که دارای اعتباری فراعقلی است و قرار است که به عنوان خلیفه‌ی حق، جهان هستی را زیر بال و پر خود بگیرد و در تسخیرِ خود آورد<ref>مقدّمه، صص 104-103</ref>.
از دیگر شاخصه‌های این مکتب به زعم نویسنده رویکرد تأویلی است که در این خصوص توضیحاتی مهم را متذکّر شده است. نویسنده در بخشی از این کتاب می‌نویسد: یافت و دریافت تفسیر تأویلی کبرویه مبتنی بر همین رویکرد به قرآن، انسان و جهان است. و چنانکه پیش از این هم اشارت دادیم این سه مشترکات بسیاری دارند و در تفسیرِ هر کدام لاجرم باید آن دو دیگر را مورد توجّه قرار داد. انسان به عنوان موجودی در جهان هستی و سالک مسیری که از ادنا تا به اعلا در سیر است، در شیوه‌ی قرآنی از محوری که در مرز دو بینهایت قرار گرفته تا نقطه‌ی امکانیِ اوج می‌تواند بالا برود، یعنی تا «اعلا علّیّین» و این مفهومی‌کلّی از سیرِ کالبد، نفس، روح، عقل، سرّ، خفی، و حقّی است و به عبارتی دیگر عبور از مراحل ناسوت، ملکوت، جبروت، و لاهوت. و طرح عبور انسان و شیوه‌ی حرکتی او در کتابِ متنی توسّط وحی الهی معلوم و معیّن شده است. در تفسیر قرآن در این طریق باید تکلیف انسان را در جهان معلوم کرد و این تفسیر و تعیین موقعیّتِ وی نیز بر مبنای چیزی است که در وجود آدمی‌تعبیه شده و قرآن نقشه‌ی کاملی از این موجودی است که دارای اعتباری فراعقلی است و قرار است که به عنوان خلیفه‌ی حق، جهان هستی را زیر بال و پر خود بگیرد و در تسخیرِ خود آورد<ref>مقدّمه، صص 104-103</ref>.