پرش به محتوا

تذکره خواجه محمد بن صدیق کججانی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۸ سپتامبر ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'ى‎ک' به 'ى‌ک'
جز (جایگزینی متن - 'ی‎ه' به 'ی‌ه')
جز (جایگزینی متن - 'ى‎ک' به 'ى‌ک')
خط ۴۳: خط ۴۳:


بخش دوم کتاب در حکایت مجلس دوم نویسنده کتاب با خواجه و تصرّف کردن خواجه در او و مقید شدن وی به قید ارادت و اعتقاد است.
بخش دوم کتاب در حکایت مجلس دوم نویسنده کتاب با خواجه و تصرّف کردن خواجه در او و مقید شدن وی به قید ارادت و اعتقاد است.
وی بیان می‌دارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام می‌آورد، خواجه دو سه لقمه کوچک می‌خورد و به خادم می‌گفت: طعام را بردار که او نمى‎خورد. در این سه روز، سؤال‎هاى عجیب و غریب مى‎فرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مى‎گفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مى‎گشود و جواب‌ها که هرگز ندانسته بودم و بر خاطرم نگذشته بود و از هیچ آفریده نشنیده بودم و در هیچ کتابى نخوانده بودم، تا غایتى از آن کلمات که در آن زمان از من صادر مى‎شد ذوقى و صفائى و طربى به باطن من راه مى‎یافت و تعجّب مى‎کردم که این اسرار الهى از من چگونه ظاهر مى‎شود؟ پس به حقیقت دانستم که صدور این کلمات و ظهور این اسرار و اشارات از برکات نظر و انفاس متبرّکه و علوّ همّت حضرت خواجه است.<ref>ر.ک: همان، ص‎11-17</ref>.
وی بیان می‌دارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام می‌آورد، خواجه دو سه لقمه کوچک می‌خورد و به خادم می‌گفت: طعام را بردار که او نمى‎خورد. در این سه روز، سؤال‎هاى عجیب و غریب مى‎فرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مى‎گفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مى‎گشود و جواب‌ها که هرگز ندانسته بودم و بر خاطرم نگذشته بود و از هیچ آفریده نشنیده بودم و در هیچ کتابى نخوانده بودم، تا غایتى از آن کلمات که در آن زمان از من صادر مى‎شد ذوقى و صفائى و طربى به باطن من راه مى‎یافت و تعجّب مى‌کردم که این اسرار الهى از من چگونه ظاهر مى‎شود؟ پس به حقیقت دانستم که صدور این کلمات و ظهور این اسرار و اشارات از برکات نظر و انفاس متبرّکه و علوّ همّت حضرت خواجه است.<ref>ر.ک: همان، ص‎11-17</ref>.


پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارت‎هاى لطیف و اشارت‎هاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مى‌بود تو لایق آن مى‌بودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مى‎کنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مى‌بینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد به‌هیچ‎وجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>.
پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارت‎هاى لطیف و اشارت‎هاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مى‌بود تو لایق آن مى‌بودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مى‌کنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مى‌بینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد به‌هیچ‎وجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>.


سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‌که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‎کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‌ها آرام محض مى‌نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‎کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‎کردم و سایر و طایر مى‌بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‎کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‎کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.
سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‌که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‌کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‌ها آرام محض مى‌نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‌کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‌کردم و سایر و طایر مى‌بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‌کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‌کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.


بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان می‌دارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت می‌کند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط‍‎ به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و طریقه‌اى که در حالت حیات بر آن بوده باشد - از معرفت اللّه و معرفت اوامر و احکام الهى و حظّ‍‎ استعداد او از انوار و فیض رحمانى - تا اگر طایفه‌اى در حال حیات در محبّت و متابعت و تعظیم او تقصیر کرده باشند، بعد از وفات او چون سیرت و آداب او معلوم کنند، تدارک آن بکنند و متابعت او بر خود لازم دانند؛ زیراکه هرچه آدمى بر آن قدرت دارد، در آن رغبت نمى‎کند و هرچه از آن عاجز ماند، خواهد که به شعف و محبّت و حرص هرچه تمام‎تر به تحصیل آن قیام نماید؛ چون این کلمات که از حضرت خواجه صادر شد، مشعر بود به دستورى و اجازت من بنده در اظهار معانى اسرار و نقل آثار و اخبار، این فقیر حقیر نیز لطائف معرفت که چون بنات النّعش متفرّق بود، چون ثریا جمع کردم<ref>ر.ک: همان، ص‎35-36</ref>.
بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان می‌دارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت می‌کند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط‍‎ به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و طریقه‌اى که در حالت حیات بر آن بوده باشد - از معرفت اللّه و معرفت اوامر و احکام الهى و حظّ‍‎ استعداد او از انوار و فیض رحمانى - تا اگر طایفه‌اى در حال حیات در محبّت و متابعت و تعظیم او تقصیر کرده باشند، بعد از وفات او چون سیرت و آداب او معلوم کنند، تدارک آن بکنند و متابعت او بر خود لازم دانند؛ زیراکه هرچه آدمى بر آن قدرت دارد، در آن رغبت نمى‌کند و هرچه از آن عاجز ماند، خواهد که به شعف و محبّت و حرص هرچه تمام‎تر به تحصیل آن قیام نماید؛ چون این کلمات که از حضرت خواجه صادر شد، مشعر بود به دستورى و اجازت من بنده در اظهار معانى اسرار و نقل آثار و اخبار، این فقیر حقیر نیز لطائف معرفت که چون بنات النّعش متفرّق بود، چون ثریا جمع کردم<ref>ر.ک: همان، ص‎35-36</ref>.


در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‌کند:
در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‌کند:
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش