۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
جز (جایگزینی متن - 'هاى' به 'هاى') |
||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنانکه شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مىکردم، به حقیقت عین سکون بود و جستنها آرام محض مىنمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مىکردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مىداشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مىکردم و سایر و طایر مىبودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مىکردم، روى مطلوب در پیش خود مىدیدم و به حقیقت مشاهده مىکردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص18-34</ref>. | سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنانکه شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مىکردم، به حقیقت عین سکون بود و جستنها آرام محض مىنمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مىکردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مىداشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مىکردم و سایر و طایر مىبودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مىکردم، روى مطلوب در پیش خود مىدیدم و به حقیقت مشاهده مىکردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص18-34</ref>. | ||
بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان میدارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت میکند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و | بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان میدارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت میکند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و طریقهاى که در حالت حیات بر آن بوده باشد - از معرفت اللّه و معرفت اوامر و احکام الهى و حظّ استعداد او از انوار و فیض رحمانى - تا اگر طایفهاى در حال حیات در محبّت و متابعت و تعظیم او تقصیر کرده باشند، بعد از وفات او چون سیرت و آداب او معلوم کنند، تدارک آن بکنند و متابعت او بر خود لازم دانند؛ زیراکه هرچه آدمى بر آن قدرت دارد، در آن رغبت نمىکند و هرچه از آن عاجز ماند، خواهد که به شعف و محبّت و حرص هرچه تمامتر به تحصیل آن قیام نماید؛ چون این کلمات که از حضرت خواجه صادر شد، مشعر بود به دستورى و اجازت من بنده در اظهار معانى اسرار و نقل آثار و اخبار، این فقیر حقیر نیز لطائف معرفت که چون بنات النّعش متفرّق بود، چون ثریا جمع کردم<ref>ر.ک: همان، ص35-36</ref>. | ||
در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره میکند: | در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره میکند: |
ویرایش