۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'غربي' به 'غربی') |
جز (جایگزینی متن - 'برخي' به 'برخی') |
||
| خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
در آغاز، «نغمه» از سوى عشق، به ديار عقل گسيل مىشود تا ضمن شناسايى آن ديار، پيام عشق را مبنى بر انذار متمردان و دعوت به انقياد، بديشان ابلاغ كند. «خيال» از جانب عقل، مأمور پاسخگويى مىگردد. او ضمن ستايش از عقل كه در واقع ستايش خردگرايان و حكما از آن است، استدلال مىكند كه چون مقام خليفة اللهى و نفخه الهى از آن شيخ عقل است، او لايق سجود است و گستاخى و بىحرمتى به آستانش روا نيست. | در آغاز، «نغمه» از سوى عشق، به ديار عقل گسيل مىشود تا ضمن شناسايى آن ديار، پيام عشق را مبنى بر انذار متمردان و دعوت به انقياد، بديشان ابلاغ كند. «خيال» از جانب عقل، مأمور پاسخگويى مىگردد. او ضمن ستايش از عقل كه در واقع ستايش خردگرايان و حكما از آن است، استدلال مىكند كه چون مقام خليفة اللهى و نفخه الهى از آن شيخ عقل است، او لايق سجود است و گستاخى و بىحرمتى به آستانش روا نيست. | ||
عشق، ديگر بار كلام را در ملابس كتابى، به سوى عقل مىفرستد و او با بيان سمبليك، ضمن معرفى خود و قوم خود، به تفصيل از ميراث نبوت و ختم ولايت سخن مىگويد كه بديشان سپرده شده است و عقل را پند مىدهد كه از سر مخالفت | عشق، ديگر بار كلام را در ملابس كتابى، به سوى عقل مىفرستد و او با بيان سمبليك، ضمن معرفى خود و قوم خود، به تفصيل از ميراث نبوت و ختم ولايت سخن مىگويد كه بديشان سپرده شده است و عقل را پند مىدهد كه از سر مخالفت برخیزد و به آستانبوسى عشق شتابد تا مورد قهر او واقع نشود. وزير خيال به اشاره عقل پاسخ مىدهد كه در مجلس عقل، علوم طبيعى و الهى و استدلالات دور از برهان و يقين ارزشى ندارد. اگر عشق بخواهد با علوم ادبى و خطابى و به تسلط و اجبار پيش آيد، به مقابله برخواهيمخاست. | ||
بار ديگر، «الهام»، از سوى عشق و «قوه نظرى»، از سوى عقل، به رسولى به سرزمين مقابل مىروند و گفتوگوهاى رمزى صورت مىگيرد. سرانجام عقل و اصحابش به استحكام قلاع كه رمز طاعات، عبادات و تزهد است، مىپردازند و آماده نبرد مىشوند و عشق، لشكر معشوق را روانه مملكت عقل مىكند. | بار ديگر، «الهام»، از سوى عشق و «قوه نظرى»، از سوى عقل، به رسولى به سرزمين مقابل مىروند و گفتوگوهاى رمزى صورت مىگيرد. سرانجام عقل و اصحابش به استحكام قلاع كه رمز طاعات، عبادات و تزهد است، مىپردازند و آماده نبرد مىشوند و عشق، لشكر معشوق را روانه مملكت عقل مىكند. | ||
| خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
غيرت معشوقى، بقيهاى را كه از وجود عاشق مانده است، غارت و بهكلى متلاشى مىسازد؛ در نتيجه، عاشق از دركات بُعد و غيبت، به درجات مقاربت و مخاطبت ترقى مىكند و معشوق، صبر و اصحابش را مانند قناعت، توكل، ورع، شكر و رضا، به يارى او مىفرستد. | غيرت معشوقى، بقيهاى را كه از وجود عاشق مانده است، غارت و بهكلى متلاشى مىسازد؛ در نتيجه، عاشق از دركات بُعد و غيبت، به درجات مقاربت و مخاطبت ترقى مىكند و معشوق، صبر و اصحابش را مانند قناعت، توكل، ورع، شكر و رضا، به يارى او مىفرستد. | ||
عاشق در اثر سُكر توجه و خطاب معشوق، از مبادى آداب عدول مىكند و در مناظرات دلپذيرى كه صورت مىگيرد، گاهى به شكر و زمانى به شكايت زبان مىگشايد تا آنكه معشوق به جور و عتاب و عاشقكشى برمىخيزد كه: «آيا هنوز در طلب تعين خود هستى كه از خرابى آن شكايت مىكنى؟! حال آنكه بايد قلندرانه از سر خواستههايت | عاشق در اثر سُكر توجه و خطاب معشوق، از مبادى آداب عدول مىكند و در مناظرات دلپذيرى كه صورت مىگيرد، گاهى به شكر و زمانى به شكايت زبان مىگشايد تا آنكه معشوق به جور و عتاب و عاشقكشى برمىخيزد كه: «آيا هنوز در طلب تعين خود هستى كه از خرابى آن شكايت مىكنى؟! حال آنكه بايد قلندرانه از سر خواستههايت برخیزى». عاشق، نادمانه تضرع مىكند كه من از آغاز راضى به هلاكت بودم، لكن چاوشان كبريا مرا بدان هديه ناچيز ملامت مىكردند و حال اگر جانم مورد قبول معشوق باشد، نهايت نيكنامى من است. معشوق، وى را به سبب جسارتى كه نشان داده است، از خود مىراند و ديگر بار، به خاک خوارىاش مىنشاند. | ||
چون معشوق از وجود عاشق رخت برمىبندد و التفات خود را از او برمىگيرد، دچار تفرقهاش مىكند؛ در نتيجه، قواى مملكت عاشق در صدد اظهار وجود برمىآيند و عقل و اصحابش دوباره به محافظت مملكت مشغول مىشوند. عاشق از مشاهده اوضاع، در حيرت و سرگشتگى مىافتد و با زبان حال و اشتياق، به حضرت معشوق مىنالد تا سرانجام عزت معشوقى با شمشير غيرت به منع عمال مملكت عاشق مىپردازد. برخى از اين عمال مانند سمع و پيروانش كه هميشه در طاعت معشوق بودند، به تضرع و شفاعت پيش مىروند و از خزانه وهب معشوق به انواع نوازش، محسود ديگران واقع مىشوند. | چون معشوق از وجود عاشق رخت برمىبندد و التفات خود را از او برمىگيرد، دچار تفرقهاش مىكند؛ در نتيجه، قواى مملكت عاشق در صدد اظهار وجود برمىآيند و عقل و اصحابش دوباره به محافظت مملكت مشغول مىشوند. عاشق از مشاهده اوضاع، در حيرت و سرگشتگى مىافتد و با زبان حال و اشتياق، به حضرت معشوق مىنالد تا سرانجام عزت معشوقى با شمشير غيرت به منع عمال مملكت عاشق مىپردازد. برخى از اين عمال مانند سمع و پيروانش كه هميشه در طاعت معشوق بودند، به تضرع و شفاعت پيش مىروند و از خزانه وهب معشوق به انواع نوازش، محسود ديگران واقع مىشوند. | ||
ویرایش