پرش به محتوا

داراب‌نامه: تفاوت میان نسخه‌ها

۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'نزديك' به 'نزدیک '
جز (جایگزینی متن - '}} '''' به '}} '''')
جز (جایگزینی متن - 'نزديك' به 'نزدیک ')
خط ۴۶: خط ۴۶:
درون‌مايه داراب‌نامه، دل‌چسب و دل‌انگيز و از رويدادهاى قهرمانى و جنگى و عشقى پر است. قهرمانان اصلى اين رويدادها، داراب و فيروز شاه و فرخ‌زاد از نسل رستم و ده‌ها پهلوان ايرانى ديگر و دسته‌اى از عياران و جوان‌مردان ايرانند. آنان مردمانى راست‌گو، دادگر، پاك‌نهاد و آزاده و دلاور و بى‌باك و دين‌دار و شكست ناپذير و فروتن و دشمنانشان، انسانهايى پست و فريب‌كار و ترسو و ستم‌گرند.
درون‌مايه داراب‌نامه، دل‌چسب و دل‌انگيز و از رويدادهاى قهرمانى و جنگى و عشقى پر است. قهرمانان اصلى اين رويدادها، داراب و فيروز شاه و فرخ‌زاد از نسل رستم و ده‌ها پهلوان ايرانى ديگر و دسته‌اى از عياران و جوان‌مردان ايرانند. آنان مردمانى راست‌گو، دادگر، پاك‌نهاد و آزاده و دلاور و بى‌باك و دين‌دار و شكست ناپذير و فروتن و دشمنانشان، انسانهايى پست و فريب‌كار و ترسو و ستم‌گرند.


هنگامى كه داراب، فرزند بهمن و نوه اسفنديار بر تخت شاهى نشست و به دادگسترى پرداخت، پهلوانى به نام پيل‌زور بن پيل‌تن از فرزندان رستم زال و وزيرانى به نام‌هاى روشنواى و طيطوس داشت. روزى مادر فرزندش هنگام زاييدن مرد و او از اين ماجرا غم‌ناك بود و به اين پيش‌آمد فال بد زد و فرزند را به دريا انداخت، اما از نداشتن فرزند اندوه‌ناك بود. طيطوس، حكيم يونانى طالع او را نيكو ديد و دختر پادشاه بربر (قيدار) را براى داراب به زنى خواست. آن زن براى داراب فرزندى زاييد كه او را فيروز شاه ناميد. فرزند پيل‌زور نيز در همان شب تولد فيروز به دنيا آمد و فرخ‌زاد نام گرفت. اين دو هم‌زاد بزرگ شدند تا اينكه شبى فيروز شاه، عين الحيات دختر پادشاه يمن را در خواب ديد و عاشق او شد. آن‌گاه با فرخ‌زاد پنهانى بدانجا رفت. پسران پادشاهان مصر، كشمير، زنگبار، روم و... نيز عاشق اين دختر بودند و پادشاه يمن دخترش را به هيچ يك از آنان نمى‌داد و از اين رو، برخى از كشورها سپاهيان انبوه و پهلوانان نيرومندشان را به سوى يمن گسيل داشتند تا دختر را به زور بستانند. شاه‌زاده فيروز و فرخ‌زاد نزديك يمن با آنان روبه‌رو شدند و همه آنان را شكست دادند و هنوز به يمن نرسيده بودند كه به سركوبى شمارى از گردن‌كشان و دشمنان سرسخت شاه يمن پرداختند. فيروز پس از اين به نام غلام بازرگانى بدانجا رفت و شاه يمن بر اثر فداكارى‌هايش او را بزرگ داشت.
هنگامى كه داراب، فرزند بهمن و نوه اسفنديار بر تخت شاهى نشست و به دادگسترى پرداخت، پهلوانى به نام پيل‌زور بن پيل‌تن از فرزندان رستم زال و وزيرانى به نام‌هاى روشنواى و طيطوس داشت. روزى مادر فرزندش هنگام زاييدن مرد و او از اين ماجرا غم‌ناك بود و به اين پيش‌آمد فال بد زد و فرزند را به دريا انداخت، اما از نداشتن فرزند اندوه‌ناك بود. طيطوس، حكيم يونانى طالع او را نيكو ديد و دختر پادشاه بربر (قيدار) را براى داراب به زنى خواست. آن زن براى داراب فرزندى زاييد كه او را فيروز شاه ناميد. فرزند پيل‌زور نيز در همان شب تولد فيروز به دنيا آمد و فرخ‌زاد نام گرفت. اين دو هم‌زاد بزرگ شدند تا اينكه شبى فيروز شاه، عين الحيات دختر پادشاه يمن را در خواب ديد و عاشق او شد. آن‌گاه با فرخ‌زاد پنهانى بدانجا رفت. پسران پادشاهان مصر، كشمير، زنگبار، روم و... نيز عاشق اين دختر بودند و پادشاه يمن دخترش را به هيچ يك از آنان نمى‌داد و از اين رو، برخى از كشورها سپاهيان انبوه و پهلوانان نيرومندشان را به سوى يمن گسيل داشتند تا دختر را به زور بستانند. شاه‌زاده فيروز و فرخ‌زاد نزدیک  يمن با آنان روبه‌رو شدند و همه آنان را شكست دادند و هنوز به يمن نرسيده بودند كه به سركوبى شمارى از گردن‌كشان و دشمنان سرسخت شاه يمن پرداختند. فيروز پس از اين به نام غلام بازرگانى بدانجا رفت و شاه يمن بر اثر فداكارى‌هايش او را بزرگ داشت.


از سوى ديگر، عين الحيات نيز بر اثر ديدن تصويرهايى كه سياوش نقاش از اين شاه‌زاده ايرانى كشيده و آنها را در بستان سراى وى چسبانده بود، دل‌داده فيروز شد، اما نمى‌توانست عشق را به كسى جز دايه‌اش باز گويد. وى دخترى تربيت شده و به هنرهاى نبرد و تير اندازى و كمند اندازى آشنا بود. بنا بر اين، شب هنگام به جايگاه شاه‌زاده ايرانى مى‌رفت و هر بار چند تن از سپاهيان وى را مى‌كشت. آن‌گاه پدرش چند هزار پاسدار گماشت تا اين دزد گستاخ ناشناخته را دست‌گير كنند. فيروز از نيامدن عين الحيات دل‌گير شد و نزد دل‌دار خود رفت، اما هر دوى آنان را دست‌گير كردند و نزد شاه بردند و شاه جان فشانى‌هاى گذشته فيروز را ناديده گرفت و به كشتنش فرمان داد. يكى از وزيران پاى‌مردى كرد و او را از مرگ رها ساخت و به زندان افكند. چندى بعد، سپاه بزرگى از زنگيان به خون‌خواهى پسر پادشاه خود به يمن حمله آوردند. پادشاه يمن فيروز و دخترش را به آنان سپرد و زنگباريان آن دو را به زندان افكندند.
از سوى ديگر، عين الحيات نيز بر اثر ديدن تصويرهايى كه سياوش نقاش از اين شاه‌زاده ايرانى كشيده و آنها را در بستان سراى وى چسبانده بود، دل‌داده فيروز شد، اما نمى‌توانست عشق را به كسى جز دايه‌اش باز گويد. وى دخترى تربيت شده و به هنرهاى نبرد و تير اندازى و كمند اندازى آشنا بود. بنا بر اين، شب هنگام به جايگاه شاه‌زاده ايرانى مى‌رفت و هر بار چند تن از سپاهيان وى را مى‌كشت. آن‌گاه پدرش چند هزار پاسدار گماشت تا اين دزد گستاخ ناشناخته را دست‌گير كنند. فيروز از نيامدن عين الحيات دل‌گير شد و نزد دل‌دار خود رفت، اما هر دوى آنان را دست‌گير كردند و نزد شاه بردند و شاه جان فشانى‌هاى گذشته فيروز را ناديده گرفت و به كشتنش فرمان داد. يكى از وزيران پاى‌مردى كرد و او را از مرگ رها ساخت و به زندان افكند. چندى بعد، سپاه بزرگى از زنگيان به خون‌خواهى پسر پادشاه خود به يمن حمله آوردند. پادشاه يمن فيروز و دخترش را به آنان سپرد و زنگباريان آن دو را به زندان افكندند.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش