|
|
خط ۴۶: |
خط ۴۶: |
|
| |
|
|
| |
|
| 1-رسالة في التوحيد: | | 1-[[رسالة فی التوحيد]] |
|
| |
|
| اين رساله در 5 ذى الحجۀ 1365ق در تبريز نوشته شده است و پنج فصل دارد. علامه در اين رساله به وحدت حقّه حقيقّيه و اطلاقى وجود پرداخته است و البتّه شناخت، وسعت نظر، عمق انديشه و زيبايى، دلپذيرى بيان او را بايد در خود متن و كتاب ديد و به قطع با اين قلم به وصف نمىآيد؛ امّا نكته گفتنى و بسيار مهم و تازه و بىسابقهاى كه در فصل پنجم اين رساله آمده، اين است كه ساحتى از ساحتهاى توحيد، خاصّ آيين مقدّس اسلام است و حتّى در اديان الهى پيش از اسلام هم نيامده است و چون تاريخ اديان الهى در دعوت خود تكاملى است، شرح اين مرتبه از توحيد، به دين مقدّس اسلام واگذار شده است. عين عبارت علاّمه اين است: و هذا المعنى من التوحيد اعنى الاطلاقى مما انفردت باثباته الملة المقدسة الإسلامية وفاقت به الملل و الشرايعالسالفة فظاهر مابلغنا منهم في التوحيد هو المقام الواحدية... وى در مقالهاى الحاقى به رساله، چنين تأكيد مىفرمايد: مبين فيها انّ ما ندب اليه دين الاسلام المقدس آخر درجة من التوحيد، پيدا است كه دعوت اسلام دعوت به آخرين مرتبه توحيد است.
| |
|
| |
|
| و در پايان فصل دوم آن يادآور مىشود: وقد ظهر مماتقدم انّ اثبات اكمل مراتب توحيدالحق سبحانه هو الذى اختص به شريعة الإسلام المقدسة و هذا هو المقام المحمدى الذى اختص به محمد و الطاهرون من آله صلىاللّه عليهم و الاولياء من الأمّه على نحو الوارثه.
| |
|
| |
|
| اين گونه جملات، نكته لطيفى را به ياد انسان مىآورد كه محيىالدين بن عربى در جاى جاى فصوص و فتوحات مكيّه به طور عام و در فصّ نوحى فصوصالحكم به طور خاص به ذكر آن پرداخته و گفته است: هيچ مكتب و مشرب توحيدى در جمع ميان تشبيه و تنزيه صفات حق، جمله و عبارتى را كه قرآن كريم در بخش كوتاهى از آيه شريفه سوره شورى ذكر فرموده است، نياورده و حقّ مطلب را ادا نكرده است. او مىگويد: جمله '''"ليس كمثله شىء و هو السميع البصير"'''، جامعترين آيه در جمع ميان تشبيه و تنزيه است؛ زيرا عبارت ليس كمثله شىء حاكى از تنريه و جمله و هو السميع البصير حاكى از تشبيه است. هر كدام از اين دو جمله نيز جداگانه تشبيه و تنزيه را در خود و با خود دارند؛ چه، اگر كاف را در كلمه كمثله زايد بدانيم، جمله از تنزيه حق و نداشتن همانند حكايت دارد و اين تنزيه است؛ ولى اگر كاف را زايد ندانيم، اين پاره آيه، حاكى از آن است كه هيچ كس را همانندى با حق در صفت نيست و اين نوعى تشبيه و جمله بعد نيز به همين ترتيب قابل تحليل است. اگر «هو» را مبتدا بگيريم، جمله از تشبيه و اگر ضمير حصر بگيريم، از تنزيه حكايت دارد و يكى از معانى اعجاز قرآن همين است كه در كوتاهترين عبارت، عالىترين و دقيقترين نوع معرفت را بىهيچ تكلّف و تصنّعى مطرح مىكند.
| | 2- [[رسالة فیالأسماء]] |
|
| |
|
| بارى، حضرت علاّمه پس از طرح اين مرتبه توحيد، آن را فراتر از «مقام و مرتبه»، مىداند و مىگويد كه كاربرد اين گونه اصطلاحات در آن ساحت از باب تنگناى تعبير و نوعى مجاز است: و من هنا يظهرأن استعمال لفظ المقام و المرتبه و نحوهما هناك مجاز من باب ضيق التعبير.
| |
|
| |
|
| ايشان معرفت به اين توحيد را از نوع شهود فطرى، و متعلّق معرفت را ساحت اسما و صفات الهى مىداند و علم به حق را به اندازه ظرفيّت عالِم و عارف ممكن مىشمرد و آن را به بر داشتن آب از دريا، همانند مىكند كه هر كس به اندازه ظرف و ظرفيت از دريا بهره مىبرد: مثال ذلك الاغتراف من البحر فان القَدَح مثلا لاتريد اِلاّ البحر لكن الذى يأخذه على قدر سعته.[1]
| | 3- رسالة في افعالالله: |
|
| |
|
| {| class="wikitable poem"
| |
| |-
| |
| !گر بريزى بحر را در كوزهاى!! چند گنجد قسمت يك روزهاى
| |
| |}
| |
|
| |
|
| و آنگاه به پاسخ اين پرسش مقدّر مىپردازد كه اگر دسترس به چنين ساحتى، مقدور و ميسور هيچ كس نيست، متعلّق معرفت آدمى چه خواهد بود، كه اوّلاً علم به حق به اندازه ظرفيّت هر عامى و عالم است و ثانيا متعلّق معرفت، ساحت اسما و صفات الهى و شهود اطلاقى حق، شهودى فطرى است: فان الانسان بحسب اصل فطرته يدرك بذاته وجوده و اَنَّ كل تعيّن فهو عن اطلاق و ارسال اذ شهر المتعيّن لا يخلو عن شهود المطلق و يشاهد ايضا ان كل تعين في نفسه و غيره فهو قائم الذات بالاطلاق فمطلق التعيّن قائمالذات بالاطلاقالتام[2]
| |
|
| |
|
| بهره سومى هم كه ايشان از اين موضوع مىبرند، بسيار جالب است. مىنويسند: اين شهود فطرى، نتيجه سومى كه مىدهد آن است كه انسان را از درون به خضوع و خشوع و تصديق و تسليم در برابر حق و گرايش به زيبايىها و گريز از زشتىها وامى دارد كه حقيقت شريعت و آيين اسلام، همين معانى ثلاثه؛ يعنى «توحيد ذاتى»، «ولايت مطلقه» و «نبوّت عامّه» است كه خداوند در آيه شريفه '''"فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه"'''، بيان فرموده است. در شريعت مقدسه و [[امام صادق]] عليهالسلام اين فطرت را به ايمان به توحيد، تفسير، و [[علی بن حسین(ع)، امام چهارم|امام سجاد]] عليهالسلام آن را در سه مقوله «لا اِله اَلاّ اللّه» «محمد رسولاللّه» و «على اميرالمؤمنين» تبيين فرموده است. در شريعت مقدسه ساحت اخلاق و ملكات فاضله نيز با همين فطرت، توحيدى مىشود و رفتار، كردار و گفتار آدمى نيز از همين سرشت پاك مايه مىگيرد و رشد و رويش مىيابد و سرانجام چنين اخلاق و افعالى، چنان اختصاصى اين آيين مىشود كه سابقهاش را در هيچ مكتب و مشرب اخلاقى و حتّى شرايع پيشين الهى نمىتوان يافت و اين نكته تازه ديگرى است كه علاّمه آن را دريافته و به تأكيد و تكيه بر آن پرداخته است: و قد انتج استعمال الفطرة الساذجة في هذه الشريعة المقدسة في كل من مرتبتى الملكات و الافعال نتيجةً عجيبةً لم يسبقها اليها شىء من الشرايع السالفة[3]
| | 4- رسالة الوسائط: |
|
| |
|
| و آن گاه چنين توضيح مىدهند كه براى انسان كمالى جويى كه نبايد به غير خدا توجّه كند، جايى براى ظهور اخلاق رذيله باقى نمىماند و سراسر جان و دل او از فضايل اخلاقى الهى پر مىشود و چنين اخلاقى باللّه و للّه خواهد بود. فافِهم؛ سپس به بيان حديث شريف معراجيه از [[تفسير القمي|تفسير قمى]] مىپردازد كه در شب معراج، رسول اكرم معروض مىدارد: يا رب اعطيتَ انبياءك فضائل فاعطنى فقال اللّه و قداعطيتك فيما اعطيتك كلمتين من تحت عرشى: لاحول و لاقوّة اِلا باللّه و لا منجى منك اِلا اليك؛[4] يعنى فضايل ارزانى شده به تو، همه الهى است.
| |
|
| |
|
| در بُعد اعمال و افعال نيز چنين است كه ريز و درشت كارها و شرايط و ضوابط به اتمام رساندن آنها را با تكيه بر ايمان به خدا تنظيم فرموده و اطوار و اطراف حيات از زمان و مكان و صحّت و مرض و فقر و غنا و مرگ و زندگى و ديگر احوال و افعال آدمى را به همان محور گره زده است و شريعتى را فراهم آورده كه همه كثرات را به وحدت پيوند مىدهد و همه امور را الهى و ربانى مىكند و از اين طريق، هم حافظ توحيد در كثرت و هم حافظ كثرت در توحيد مىشود: فاغتنم فهذه لعمراللّه نعمة لاتوزن بالسبع الشداد و الارض ذات المهاد و الجبال الاوتاد.[5]
| |
|
| |
| نتيجهاى كه علاّمه از بحث توحيد مىگيرد، اين است كه خداشناسى و خداخواهى بايد به خدابينى و توحيد حالى تبديل شود.
| |
|
| |
| 2- رسالة في الأسماء:
| |
|
| |
| رساله دوم حضرت علاّمه در مجموعه رسائل توحيدى، به بحث اسما و صفات الهى اختصاص دارد. اين رساله در 6 فصل و در دهه سوم ماه محرم 1361 قمرى در تبريز نوشته شده است. موضوع اين رساله اسماء الله تعالى مىباشد كه مقصود بيان تعيناتى است كه از هستى مطلق و حضرت واجب تعالى ظهور مىكند.
| |
|
| |
| بحث از اسما و صفات الهى از محورىترين مباحث عرفانى است؛ چه، به قول [[سبزواری، هادی|حكيم سبزوارى]] در شرح دعاى جوشن كبير، علم به اسما، علم به همه هستى است و عرفان را در اين ساحت بايد شناخت؛ زيرا در اين مكتب، هم خلقت از ساحت اسم و صفت مايه مىگيرد و آغاز مىشود و هم معرفت، سرانجام به ساحت اسم و صفت منتهى مىشود.
| |
|
| |
| حضرت علاّمه اگر چه تفصيل موضوع اسما و صفات را به «مطوّلات كتب قوم» احاله مىدهد، در همين رساله موجز نيز روح دريا گونهاش به موج نشسته و در بيان لطايف حكمى عرفانى اسماى الهى غوغا كرده است. وى پس از طرح مباحث اصلى و تقسيمات گوناگونى كه براى اسما و صفات الهى كرده و براى هر يك از اين مباحث، به دلالت كتاب و سنّت و حديث و روايت پرداخته و داد معنا در اين باره داده و جدولى جامع و كامل بر اساس حروف الفبا براى اسماى الهى تنظيم فرموده و يكى يكى اين اسما را در قرآن برشمرده و آيات مربوط به آن را ذكر كرده است و...، در مبحث چهارم كتاب «به حيثيّات اسماى الهى» پرداخته و ترتّب اين اسما را به نحوى بسيار دلنشين و دلپذير و با دقّت و حوصلهاى كم نظير توضيح داده است.
| |
|
| |
| علامه در ترتّب اسماى الهى و معانى دقيق هر يك از اين اسما پس از مقدّمهاى كوتاه چنين مىنگارد: خداوند سبحان از آن جهت كه شريك، همسر و فرزندى ندارد، و از آن جهت كه همه نامهايش يك مصداق دارد كه همان ذات مقدّس او است، گرچه مفاهيمشان گوناگون است، «واحد» شمرده مىشود، و از آن جهت كه ذات او، به خود و براى خود و در همه حالات، ثبوت دارد، «حق» است، و از جهت حضور ذاتش و روشن بودن آن براى خودش و حضور ديگر موجودات نزد او، «عالم» و «عليم» است و خداوند عليم، از آن جهت كه نزد همه جهاتِ ذاتِ معلوم، وجود دارد، «محيط» است و از آن جهت كه در آن جا حضور دارد، «شهيد» به شمار مىرود، و اگر به نهان منسوب شود، «علاّم الغيوب» است، و اگر به نهان و آشكار، هر دو نسبت داده شود، «عالم الغيب و الشهادة» است، و اگر نسبت او با ديدنىها ملاحظه شود، «بصير» است، و اگر با شنيدنىها ملاحظه شود، «سميع» خواهد بود، و از جهت نگهدارى و تحفّظش بر آن چه مشاهده مىكند، «حفيظ» است، و خداوند عليم، از آن جهت كه همه معلومات را به شمار مىآورد، «حسيب» است، و از آن جهت كه از دقيقترين امور آگاه است، «خبير» شمرده مىشود، و از جهت استحكام معلوماتش، «حكيم» است، و خداوند متعالى، از آن جهت كه مبدأ ديگران است (يعنى ذات او عين هستى و صرف هستى است، و هر چه غير او فرض شود، از او آغاز شده و به او مىانجامد)، «قادر» و «قدير» است، و قادر از آن جهت كه بدون اقتضا يا الزامى از سوى ديگرى، افاضه وجود مىكند، «رحمان» خواهد بود، و از آن جهت كه ذات ديگران را مىآفريند، «بارى» است، و از آن جهت كه با آفرينش خود، ميان خلق ذات و اجزاى ذات، جمع مىكند، «خالق» است، و از جهت رحمت خاصّش كه همان سعادت است، «رحيم» شمرده مىشود، و رحيم از آن جهت كه هر شىء ريز و خُردى را آفريده، «لطيف» است، و از آن جهت كه رحيم و لطيف است، «رؤوف» به شمار مىرود، و از آن جهت كه آن چه را رحمتش، به آن تعلّق گرفته، دوست مىدارد، «ودود» است، و از آن جهت كه در رساندن رحمتش، انتظار پاداش ندارد، «كريم» است، و كريم، از آن جهت كه ستايشگرش را پاداش نيكو مىدهد، «شاكر» و «شكور» شمرده مىشود، و از آن جهت كه بدى كننده به خود را زود كيفر نمىدهد، «حليم» است، و از آن جهت كه موانع را از سر راهِ رحمتش برمىدارد، به اعتبارى «عَفُوّ» و به اعتبار ديگر، «غفور» است، و از آن جهت كه گناه كار را پس از بازگشت به او، مىپذيرد و طرد نمىكند، «توّاب» و «قابل التّوب» است، و از آن جهت كه در خواست ديگران را پاسخ مىدهد، «مجيب» به شمار مىرود، و تواناى آفريننده، از آن جهت كه هر چه موجود ممكن دارد، براى او، و او همراه با آن است، «محيط» است، و محيط از جهت نزديك بودنش، «قريب» شمرده مىشود، و از آن جهت كه او بر همه احاطه دارد و چيزى از او تهى نيست، «اوّل» است كه هر چيز از او آغاز شود، و «آخر» است كه هر چيز بدو پايان پذيرد، و «ظاهر» است كه هر شيئى به واسطه او آشكار شود و «باطن» است كه هر شيئى به او قوام يابد، و قادرِ خالقِ محيط، از آن جهت كه هر گونه مقاومت متصوّر را در هم مىشكند و موجود تحت احاطه و متعلّق قدرتش را مستهلك مىكند و قدرت او در آن چه به آن تعلّق گرفته است، باطل نمىشود، و قدرت و احاطهاش تزلزلى نمىيابد، «غالب»، «قاهر»، «قوىّ» و «متين» است؛ هر كدام به اعتبارى، و موجودى كه چنين است، اگر شىء با حقارتى كه دارد، به او منسوب شود، «عظيم» و «كبير» خواهد بود، و اگر با توجّه به دنائت و پستىاش به او انتساب يابد، «علىّ»، «اعلا» و «متعالى» است، و اگر توهّم مقاومت از ناحيه متعلّق قدرت، و اعمال قدرت و احاطه از طرف او شود، «مقتدر» است، و اگر كيفر دادن نيز به آن افزوده شود، «ذوانتقام» است، و كسى كه تمام اين اوصاف را دارد، «مجيد» خواهد بود، و اگر چنين وصفى براى ذاتش بكار رود، «متكبّر» است، و اگر قادر خالق رحمان، از آن جهت كه هر چيزى را با رحمتش به كمالش مىرساند، ملاحظه شود: «ربّ» خواهد بود.
| |
|
| |
| و ربّ، از آن جهت كه عدم را شكافته و هستى را از دل آن بيرون مىآورد، «فاطر» است، و از آن جهت كه امر او، شگفتترين امور است، «بديع» شمرده مىشود، آنگاه او «فالق الحبّ و النَّوى و فالق الاصباح» (اصباح سپيده دم صبح) است و اينها از نامهاى خاصّ اويند، و از آن جهت كه هراس از تاريكىهاى عدم و هر كمبود و خطرى را ايمنى مىبخشد، «مؤمن» است، و از آن جهت كه به آن چه مىآفريند، آسيب نمىرساند، «سلام» است، و از آن جهت كه آن چه افاضه مىكند، هديهاى بىچشمداشت است، «وهّاب» به شمار مىرود، و از آن جهت كه پس از به وجود آوردن وجودات، آن چه را كه مايه استمرار بقايشان مىشود، مىآفريند، «رزّاق» است، و از آن جهت كه بخشش او، كمبودى را در او پديد نمىآورد، «واسع» است، و از آن جهت كه براى بخششهايش زمان تعيين كرده، «مُقيت» است، و از آن جهت كه بزرگترين ستايش براى او، همان رحمتى است كه افاضه مىكند، «حميد» خواهد بود، و از آن جهت كه هر شكستهاى را ترميم، و هر كمبودى را در مخلوقاتش پر مىكند، «جبّار» است، و از آن جهت كه هر مغلوبى را يارى مىدهد، «نصير» است، و از آن جهت كه متولّى امور مخلوقى است كه نه مالكِ سود و زيان خويش است و نه مرگ و زندگى و بعثتش به دست او است، «ولىّ»، «مولا» و «وكيل» است؛ هر كدام از يك جهت، و از آن جهت كه حيات آفرين است، «محيى» شمرده مىشود، و از آن جهت كه نقش آفرين است، «مصوّر» است، و از آن جهت كه همه اينها، احسانى از او است، «بّر» به شمار مىرود، و از آن جهت كه ظهور هر چه در هستى است، به او تعلّق دارد، «نور» و سپس «مبين» است، و از آن جهت كه همه چيز براى او است و او آنها را تدبير مىكند، «مَلِك» و «ذوالعرش» است، و از آن جهت كه هر چه پيش ديگران است، نزد او است؛ ولى هر چه نزد او قرارداد، پيش ديگران نيست، «عزيز» است، و از آن جهت كه نيازى به هيچ شيئى ندارد، «غنىّ» خواهد بود، و از آن جهت كه يگانه پروردگار، پادشاه و صاحب سرير فرمانروايى است، «احكم الحاكمين» و «خير الفاصلين و الحاكمين و الفاتحين» به شمار مىرود، و از آن جهت كه بىنياز است و موجودات تحت تدبير او در نيازهاى خود، به او روى مىآورند، «صمد» است، و پروردگار، از آن جهت كه با توجّه خلق به او، عبادت مىشود، «الاه» است.
| |
|
| |
| همه اين نامها، به استثناى سه نام واحد، احد و حق، تحت دو اسم قادرِ عليم قرار دارند، و اگر اين دو با هم به غير، نسبت داده شود، «قيوميّت» خواهد بود؛ بنابراين، آن دو اسم تحت نام قيوّم قرار دارند، و خداوند سبحان از آن جهت كه در ذات، عليمِ قدير است، «حىّ» خواهد بود؛ بنابراين، سلطه دو اسم حىّ و قيّوم، شامل همه نامهاى ثبوتى غير از وحدت مىشود.
| |
|
| |
| خداوند سبحان فرمود: ''' اَللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْحَىُ الْقَيُومُ.[6] ''' اين آيه، با توجّه به آن كه توحيد را هم بيان كرده است، همه اسماى ثبوتى را در بر مىگيرد؛ امّا جامع همه اسامى سلبى كه بر نفى نقصها و عدمها دلالت مىكنند، اسم «قدّوس» است.
| |
|
| |
| 3- رسالة في افعال الله:
| |
|
| |
| اين رساله در 10 فصل و در دهه سوم محرم 1361 قمرى در تبريز نوشته شده است. موضوع اين رساله افعال الله و توحيد افعالى است و به تناسب بحثى از قضا و قدر و بداء و جبر و تفويض مطرح شده است.
| |
|
| |
| مؤلف در اين رساله مثل دو رساله قبل كه ظهور توحيد را در ذات و اسما الله مورد بررسى قرار داده است، مظاهر توحيد را در افعال الهى مورد بحث قرار مىدهد. او اعتقاد دارد هيچ فعلى در دار وجود تحقق ندارد - البته با حذف جهات عدميه و نقص از آنها - مگر اينكه از خدا صادر شده باشد. و ادله نقليه اين مطلب را از قرآن و روايات ذكر مىكند.[7]
| |
|
| |
| او با ادله عقلى و نقلى اثبات مىكند، هر آن چه كه در عالم پايين تحقق دارد، صورتى است از حقايق عالم بالا، لذا هيچ تبدل و تغيرى در امور عالم به وجود نخواهد آمد؛ اما تحولات و تغييرات عالم به وجود حقايق منتسب نمىباشد، بلكه همه آنها مربوط به ماده و استعدادهاى اجسام مىباشد كه از لوازم عالم دنياست. او در اين فصل از قضاء و قدر الهى نيز بحث مىكند.
| |
|
| |
| يكى از مباحثى كه در اين رساله مورد بررسى قرار گرفته است، تجرد نفس انسانى است. علامه به تبع آخوند [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتالهين]] قائل است، نفس انسانى جسمانية الحدوث و روحانية البقاء مىباشد؛ يعنى به حدوث نفس كه امرى است، جسمانى حادث شده و با تطورات آن به تكامل رسيد و تجرد پيدا مىكند، لذا با زوال آن زايل نمىشود. او اين مساله را از اصول خاص حكمت اسلامى متاخر دانسته است و مىگويد: «فهذه الأنواع جميعا جسمانية الحدوث روحانية البقاء... خلافا لجميع الفلاسفة المتقدمين من حكماء مصر و يونان و غيرهم و قدماء حكماء الإسلام.»[8]
| |
|
| |
| علامه در آخر شبهه مشهورى كه در تنافى بين جواز تكليف و قضا و قدر الهى وجود دارد را مورد بررسى قرار داده و تعارض حاصل از جريان قضا و قدر الهى در عالم و جائز بودن تكليف را ساخته وهم دانسته و از آن جواب مىدهد.
| |
|
| |
| 4- رساله الوسائط:
| |
|
| |
| اين رساله در 3 فصل و در دهه دوم صفر 1361 قمرى در تبريز نوشته شده است. موضوع رساله بحث از وسائط موجود بين مقام ربوبى و بين عالم طبيعت مىباشد.
| |
|
| |
| [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبائى]] در اين رساله به بحث از عوالم كلى هستى پرداخته و روس اين عوالم را چهار عالم معرفى مىنمايد:
| |
|
| |
| الف. عالم اسماء و صفات كه از آن به عالم لاهوت ياد مىكنند.
| |
|
| |
| ب. عالم تجرد التام كه آن را عالم عقل و عالم روح و عالم جبروت مىنامند.
| |
|
| |
| ج. عالم مثال كه از آن به عالم خيال و عالم مُثُل و عالم معلقات و عالم برزخ و عالم ملكوت اطلاق مىكنند.
| |
|
| |
| د. عالم طبيعة كه از آن به عالم ناسوت ياد مىكنند.
| |
|
| |
| او ارتباط اين عوالم را نسبت به هم متذكر شده و ادله و شواهد اين مطلب را از قرآن و روايات ذكر مىكند.
| |
|
| |
|
| 5- رساله الإنسان قبل الدنيا، الإنسان في الدنيا، الإنسان بعد الدنيا: | | 5- رساله الإنسان قبل الدنيا، الإنسان في الدنيا، الإنسان بعد الدنيا: |