پرش به محتوا

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' می آ' به ' می‌آ'
جز (جایگزینی متن - ' می گ' به ' می‌گ')
جز (جایگزینی متن - ' می آ' به ' می‌آ')
 
خط ۵۹: خط ۵۹:
ملّای جوان، وارد اتاق آقای مدرس شد، سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست- که سوز برف بود و درزهای دهان گشوده‌ی در. آقای مدرس، ملّا را به اندازه‌ی سه بار دیدن  میشناخت. اما نه به اسم و رسم.برادرش، حاج آقا مرتضی پسندیده را که در  مدرسهی سپهسالار طلاب جوان، به حاج آقا  روح‌الله، بد نگاه کردند….  
ملّای جوان، وارد اتاق آقای مدرس شد، سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست- که سوز برف بود و درزهای دهان گشوده‌ی در. آقای مدرس، ملّا را به اندازه‌ی سه بار دیدن  میشناخت. اما نه به اسم و رسم.برادرش، حاج آقا مرتضی پسندیده را که در  مدرسهی سپهسالار طلاب جوان، به حاج آقا  روح‌الله، بد نگاه کردند….  


روح‌الله، خیلی دلش باز می‌شد و مثل دیگران، شانه به شانه‌ی دوست به دیدن مدرس می آمد.  
روح‌الله، خیلی دلش باز می‌شد و مثل دیگران، شانه به شانه‌ی دوست به دیدن مدرس می‌آمد.  


شما، به اعتقاد این بنده‌ی ناچیز، این جنگ را نخواهید باخت و رضاخان به هر عنوان خواهد ماند و بساط  قلدریاش را پهن خواهد کرد، و ما را بار دیگر، چنان که ماه قبل فرمودید، از چاله به چاه خواهد انداخت،شاید به این دلیل که آقای مدرس، تنهای تنها هستند….  
شما، به اعتقاد این بنده‌ی ناچیز، این جنگ را نخواهید باخت و رضاخان به هر عنوان خواهد ماند و بساط  قلدریاش را پهن خواهد کرد، و ما را بار دیگر، چنان که ماه قبل فرمودید، از چاله به چاه خواهد انداخت،شاید به این دلیل که آقای مدرس، تنهای تنها هستند….  
خط ۸۵: خط ۸۵:
به شما می‌گویم حاج آقا روح الله! می‌گویم چون عین پسر من هستید و از سلاله‌ی شهیدان بر پا. راه به جایی نمی بریم. سید جوان! راه به جایی  نمیبریم. در مقابل سپاه بد مسلح تهاجم، تاب ایستادن بیش از این را نداریم. رضا خان، با هر قد و قواره که باشد این بازی را به سود اجانب برده است.
به شما می‌گویم حاج آقا روح الله! می‌گویم چون عین پسر من هستید و از سلاله‌ی شهیدان بر پا. راه به جایی نمی بریم. سید جوان! راه به جایی  نمیبریم. در مقابل سپاه بد مسلح تهاجم، تاب ایستادن بیش از این را نداریم. رضا خان، با هر قد و قواره که باشد این بازی را به سود اجانب برده است.


آقای مدرس! این سخن را از پسرتان بشنوید و به خاطر بسپارید: شاهان،خودشان می آیند، اما مردم آنها را  میبرند، و همیشه چنین بوده.
آقای مدرس! این سخن را از پسرتان بشنوید و به خاطر بسپارید: شاهان،خودشان می‌آیند، اما مردم آنها را  میبرند، و همیشه چنین بوده.


آقا روح الله هیچ گاه نتوانست بگوید که دلش برای آقای مدرس  میسوزد یا نمی سوزد. هیچ گاه نتوانست. باز اما چند ماه بعد، دلش دوری از آقا را تاب نیاورد.
آقا روح الله هیچ گاه نتوانست بگوید که دلش برای آقای مدرس  میسوزد یا نمی سوزد. هیچ گاه نتوانست. باز اما چند ماه بعد، دلش دوری از آقا را تاب نیاورد.