پرش به محتوا

تذکره خواجه محمد بن صدیق کججانی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۲ اوت ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'ه‎ه' به 'ه‌ه'
جز (جایگزینی متن - 'ب‎ه' به 'ب‌ه')
جز (جایگزینی متن - 'ه‎ه' به 'ه‌ه')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۳۱: خط ۳۱:


== ساختار ==
== ساختار ==
کتاب حاضر، مشتمل بر دو مقدمه (یکی از احمد خوش‎نویس و دیگری از مترجم) است و مطالب آن در سه بخش ارائه گردیده است. در ذیل هرکدام از بخش‎ها، مباحث مرتبط با آن، به‎همراه مصادر آنها ارائه شده است.
کتاب حاضر، مشتمل بر دو مقدمه (یکی از احمد خوش‎نویس و دیگری از مترجم) است و مطالب آن در سه بخش ارائه گردیده است. در ذیل هرکدام از بخش‎ها، مباحث مرتبط با آن، به‌همراه مصادر آنها ارائه شده است.


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
خط ۴۵: خط ۴۵:
وی بیان می‌دارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام می‎آورد، خواجه دو سه لقمه کوچک می‎خورد و به خادم می‎گفت: طعام را بردار که او نمى‎خورد. در این سه روز، سؤال‎هاى عجیب و غریب مى‎فرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مى‎گفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مى‎گشود و جواب‌ها که هرگز ندانسته بودم و بر خاطرم نگذشته بود و از هیچ آفریده نشنیده بودم و در هیچ کتابى نخوانده بودم، تا غایتى از آن کلمات که در آن زمان از من صادر مى‎شد ذوقى و صفائى و طربى به باطن من راه مى‎یافت و تعجّب مى‎کردم که این اسرار الهى از من چگونه ظاهر مى‎شود؟ پس به حقیقت دانستم که صدور این کلمات و ظهور این اسرار و اشارات از برکات نظر و انفاس متبرّکه و علوّ همّت حضرت خواجه است.<ref>ر.ک: همان، ص‎11-17</ref>.
وی بیان می‌دارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام می‎آورد، خواجه دو سه لقمه کوچک می‎خورد و به خادم می‎گفت: طعام را بردار که او نمى‎خورد. در این سه روز، سؤال‎هاى عجیب و غریب مى‎فرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مى‎گفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مى‎گشود و جواب‌ها که هرگز ندانسته بودم و بر خاطرم نگذشته بود و از هیچ آفریده نشنیده بودم و در هیچ کتابى نخوانده بودم، تا غایتى از آن کلمات که در آن زمان از من صادر مى‎شد ذوقى و صفائى و طربى به باطن من راه مى‎یافت و تعجّب مى‎کردم که این اسرار الهى از من چگونه ظاهر مى‎شود؟ پس به حقیقت دانستم که صدور این کلمات و ظهور این اسرار و اشارات از برکات نظر و انفاس متبرّکه و علوّ همّت حضرت خواجه است.<ref>ر.ک: همان، ص‎11-17</ref>.


پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارت‎هاى لطیف و اشارت‎هاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مى‎بود تو لایق آن مى‎بودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مى‎کنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مى‎بینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد به‎هیچ‎وجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>.
پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارت‎هاى لطیف و اشارت‎هاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مى‎بود تو لایق آن مى‎بودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مى‎کنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مى‎بینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد به‌هیچ‎وجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>.


سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‎که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‎کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‎ها آرام محض مى‎نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‎کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‎کردم و سایر و طایر مى‎بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‎کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‎کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.
سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‎که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‎کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‎ها آرام محض مى‎نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‎کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‎کردم و سایر و طایر مى‎بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‎کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‎کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.
خط ۵۲: خط ۵۲:


در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‌کند:
در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‌کند:
{{شعر}}{{ب|''بس بگردید و بگردد روزگار ''|2=''دل به دنیا درنبندد هوشیار''}}{{ب|''اى که دستت مى‎رسد کارى بکن''|2='' پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار''}}{{ب|''اینکه در شهنامه‎ها آورده‌اند ''|2=''رستم و روئینه‎تن اسفندیار''}}{{ب|''تا بدانند این خداوندان ملک ''|2=''هیچ نگرفتیم ز ایشان اعتبار''}}{{پایان شعر}}...<ref>ر.ک: همان، ص105</ref>.
{{شعر}}{{ب|''بس بگردید و بگردد روزگار ''|2=''دل به دنیا درنبندد هوشیار''}}{{ب|''اى که دستت مى‎رسد کارى بکن''|2='' پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار''}}{{ب|''اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند ''|2=''رستم و روئینه‎تن اسفندیار''}}{{ب|''تا بدانند این خداوندان ملک ''|2=''هیچ نگرفتیم ز ایشان اعتبار''}}{{پایان شعر}}...<ref>ر.ک: همان، ص105</ref>.


در خاتمه کتاب، نویسنده از باب تیمن و تبرک به بیان اسامی اقطاب و ارکان سلسله علیه، ذهبیه، رضویه، کبرویه و احمدیه پرداخته است.<ref>ر.ک: همان، ص109-110</ref>.
در خاتمه کتاب، نویسنده از باب تیمن و تبرک به بیان اسامی اقطاب و ارکان سلسله علیه، ذهبیه، رضویه، کبرویه و احمدیه پرداخته است.<ref>ر.ک: همان، ص109-110</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش