۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مید' به 'مید') |
جز (جایگزینی متن - 'به' به 'به') |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
بخش دوم کتاب در حکایت مجلس دوم نویسنده کتاب با خواجه و تصرّف کردن خواجه در او و مقید شدن وی به قید ارادت و اعتقاد است. | بخش دوم کتاب در حکایت مجلس دوم نویسنده کتاب با خواجه و تصرّف کردن خواجه در او و مقید شدن وی به قید ارادت و اعتقاد است. | ||
وی بیان میدارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام میآورد، خواجه دو سه لقمه کوچک میخورد و به خادم میگفت: طعام را بردار که او نمىخورد. در این سه روز، سؤالهاى عجیب و غریب مىفرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مىگفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مىگشود و | وی بیان میدارد که سه روز در صحبت خواجه بودم و چیزى نخوردم، نه شب و نه روز. چون خادم طعام میآورد، خواجه دو سه لقمه کوچک میخورد و به خادم میگفت: طعام را بردار که او نمىخورد. در این سه روز، سؤالهاى عجیب و غریب مىفرمود از معانى مشکلات و متشابهات قرآن و احادیث نبوى(ص) که متعلق بود به حقیقت که باطن شریعت است و این ضعیف از آن جواب مىگفتم برحسب آنچه حق تعالى در آن وقت بر من مىگشود و جوابها که هرگز ندانسته بودم و بر خاطرم نگذشته بود و از هیچ آفریده نشنیده بودم و در هیچ کتابى نخوانده بودم، تا غایتى از آن کلمات که در آن زمان از من صادر مىشد ذوقى و صفائى و طربى به باطن من راه مىیافت و تعجّب مىکردم که این اسرار الهى از من چگونه ظاهر مىشود؟ پس به حقیقت دانستم که صدور این کلمات و ظهور این اسرار و اشارات از برکات نظر و انفاس متبرّکه و علوّ همّت حضرت خواجه است.<ref>ر.ک: همان، ص11-17</ref>. | ||
پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارتهاى لطیف و اشارتهاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مىبود تو لایق آن مىبودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مىکنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مىبینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد بههیچوجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>. | پس از این سه روز خواجه به من گفت: از تو در این روزها علوم و معارف غریبه، به عبارتهاى لطیف و اشارتهاى شریف شنیدم که اگر صفات و اخلاق و افعال و احوال تو مناسب آن مىبود تو لایق آن مىبودى که امام و مقتداى عصر خود باشى؛ لیکن چون به دیده بصیرت در تو نظر مىکنم، اقوال و افعال و حرکات و سکنات و احوال تو را مخالف کلمات و علم تو مىبینم. پس پیش من روشن شد که حکمت، غیر حقیقت حکیم است و معرفت، غیر حقیقت عارف و علم، غیر حقیقت عالم؛ مگر نسبت با حضرت عزّت تعالى شأنه که علم او در حضرت احدیت ذات، مغایر ذات او نیست و از او جدا نیست؛ زیراکه آنجا تعدّد بههیچوجه تصوّر نتوان کرد. پس گاه باشد که شخصى مسائل حکمت نقل کند و او به حقیقت سفیه باشد و گاه باشد که معرفت نقل کند و او در واقع عالم باشد و عارف نباشد و گاه باشد که مسائل علوم نقل کند و او به حقیقت جاهل باشد<ref>ر.ک: همان، ص23-24</ref>. |
ویرایش