باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن ('
جز (جایگزینی متن - 'ى«' به 'ی «')
جز (جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن (')
خط ۹۳: خط ۹۳:
ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا).
ابن تيميّه توضيح كافى دربارۀ مذهب باقلاّنى و كيفيت قدم كلام اللّه نمى‌دهد و مى‌گويد:«و لبسطه موضع آخر»(همانجا).


اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن(ص 394)استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.
اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن (ص 394)استنباط مى‌شود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مى‌دانسته است.


به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن«كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مى‌كند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن«كلام نفسى»گفته‌اند و الفاظ را عبارات و
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:
3)الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام،كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51)همان«رسالة الحرّة»است.
3)الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام،كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51)همان«رسالة الحرّة»است.


4)الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان(براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609).
4)الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان (براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609).


5)هداية المسترشدين و المقنع فى معرفة اصول الدين(سزگين،همانجا).
5)هداية المسترشدين و المقنع فى معرفة اصول الدين (سزگين،همانجا).


6)مناقب الائمّة و نقض المطاعن على سلف الأمّة(مقدمۀ احمد صقر،ص 48).
6)مناقب الائمّة و نقض المطاعن على سلف الأمّة(مقدمۀ احمد صقر،ص 48).
خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است.
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است.


[[ابن خلدون]] در مقدمه(ج 2،ص 974)مى‌گويد:قاضى ابوبكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان(شاگردان ابوالحسن
[[ابن خلدون]] در مقدمه(ج 2،ص 974)مى‌گويد:قاضى ابوبكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان (شاگردان ابوالحسن
اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد، مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان(دو آن پشت سر هم)باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن
اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد، مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان (دو آن پشت سر هم)باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را، از حيث وجوب اعتقاد به آن، تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.


[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.


«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و، بنابر اين،چگونه مى‌توانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


خط ۱۵۴: خط ۱۵۴:
تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى اوست،يعنى براى اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلى قديم براى ذات خدا، و، از اين نظر، باقلاّنی «متكلم»به معنى واقعى است؛يعنى كسى كه علم به احوال عالم را بر طبق عقايد اسلامى بررسى مى‌كند.
تمام جهان بينى باقلاّنى و نظر او دربارۀ جسم و جوهر فرد و عرض ناظر به مقاصد اعتقادى اوست،يعنى براى اثبات وجود خدا و حدوث عالم اثبات صفات ازلى قديم براى ذات خدا، و، از اين نظر، باقلاّنی «متكلم»به معنى واقعى است؛يعنى كسى كه علم به احوال عالم را بر طبق عقايد اسلامى بررسى مى‌كند.


بنابر اين، بحث در عقايد باقلاّنى را بايد به بحث در عقايد اشاعره موكول كرد.از خصوصيات باقلاّنى در كتاب التمهيد ردّهاى او بر مذاهب مختلف غير اسلامى از قبيل ثنويّت(مانويّت)و مجوس و يهوديّت و مسيحيّت و عقايد هندوان(براهمه)است.
بنابر اين، بحث در عقايد باقلاّنى را بايد به بحث در عقايد اشاعره موكول كرد.از خصوصيات باقلاّنى در كتاب التمهيد ردّهاى او بر مذاهب مختلف غير اسلامى از قبيل ثنويّت(مانويّت)و مجوس و يهوديّت و مسيحيّت و عقايد هندوان (براهمه)است.


بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.
بخصوص،در ردّ بر عقايد مسيحيان آشنايى عميق او با دين مسيح و فرق مختلف آن معلوم مى‌شود.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش