۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن (') |
جز (جایگزینی متن - 'ن«' به 'ن «') |
||
| خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ | سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند،دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود،در اينجا رأى تازهاى اظهار داشت كه مايۀ | ||
حيرت مخالفانش شد و | حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك»است.گفت:خداوند با چشم ديده نمىشود بلكه درك مىشود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مىآفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت،كه عقيدۀ اشاعره است،يافت. | ||
اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مىگويند خداوند،پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مىكند.و | اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مىگويند خداوند،پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مىكند.و اين «جريان عادة اللّه»است،يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مىگيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا«بصر»(بينش)را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد. | ||
عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372)در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر،كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود،گسترد. | عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372)در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر،كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود،گسترد. | ||
| خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن (ص 394)استنباط مىشود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مىدانسته است. | اما آنچه از كلام خود باقلاّنى در اعجاز القرآن (ص 394)استنباط مىشود اينكه او كلام قديم را قايم به ذات خدا مىدانسته است. | ||
به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مىكند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به | به عقيدۀ او آنچه در بيان اعجاز قرآن از مردم خواسته شده است كه مثل آن را اگر بتوانند بياورند نظم قرآن است زيرا«كلام قديم» مثل ندارد و اين حروف و كلمات منظّم قرآنی «عبارت و حكايت و دلالت»از آن كلام قديم مىكند.اين كلام قديم همان است كه اشاعره به آن «كلام نفسى»گفتهاند و الفاظ را عبارات و | ||
دلايل آن دانستهاند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مىكنند قديم مىداند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مىجسته است. | دلايل آن دانستهاند و اين خلاف مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] است كه حتى الفاظ و كلماتى را كه در مصاحف نوشته شده و مردم بر زبان جارى مىكنند قديم مىداند.به همين جهت بوده است كه امام ابوحامد اسفراينى از باقلاّنى بيزارى مىجسته است. | ||
| خط ۱۱۵: | خط ۱۱۵: | ||
2)اعجاز القرآن،كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمهاى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است. | 2)اعجاز القرآن،كه چندين بار در قاهره به چاپ رسيده است و چاپ منقّح آن با مقدمهاى در شرح حال باقلاّنى و تأليفات او به قلم سيد احمد صقر در 1954 در قاهره صورت گرفته است. | ||
3)الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام،كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51) | 3)الانصاف فى اسباب الخلاف،در علم كلام،كه در 1369 در قاهره به طبع رسيده است و، به گفتۀ احمد صقر (در مقدمۀ اعجاز القرآن،ص 51)همان «رسالة الحرّة»است. | ||
4)الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان (براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609). | 4)الانتصار لصّحة نقل القرآن و الردّ على من نحله الفساد بزيادة او نقصان (براى نسخ خطى آن-سزگين،ج 1،ص 609). | ||
| خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | [[ابن خلدون]] در جاى ديگر (ج 2،ص 1029)مىگويد:پس از آن،شيخ ابوالحسن اشعرى و قاضى ابوبكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است، به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مىشود و به همين جهت قاضى ابوبكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مىنمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليهاى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو، اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است. | ||
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه | «دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح، به اين معنى است كه ميان «دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد، اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن (در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مىدانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مىدانند و، بنابر اين،چگونه مىتوانند به «دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مىداند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و | ||
يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمىشود. | يا چند قسم، تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه «عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمىشود. | ||
ویرایش