اخلاق ناصری
اخلاق ناصری | |
---|---|
پدیدآوران | نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | کتاب مستطاب اخلاق ناصری |
ناشر | علمیه اسلامیه |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1413 ق |
چاپ | 1 |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
اخلاق ناصرى، اثر خواجه نصيرالدين طوسى، به زبان فارسی و یکى از مهمترين رسالههاى حكمت عملى در دوره اسلامى است كه در سال 633ق، نوشتن آن به پایان رسيده است. مطالب کتاب، تلفيقى از ديدگاه فلسفى و علمى يونانى و ديدگاه اسلامى است كه درباره انسان و خانواده و جامعه مىباشد.
خواجه، با نوشتن این اثر كه اولین اثر مهم حكمت عملى بود، سنتى را بنا نهاد كه نه در دوره اسلامى و نه در دوره يونانى قبل از او، سابقه نداشت. کتاب اخلاق ناصرى، ترجمه و تحرير «تهذيب الاخلاق» ابوعلى مسكویه، به اضافه دو قسمت ديگر در تدبير منزل و سياست مدن است كه خواجه خود، به آن افزوده است.
انگیزه تألیف
مؤلف، مدتى نسبتاً طولانى، در دربار اسماعيليان قهستان بود و از درباريان ناصرالدين عبدالرحيم به حساب مىآمد. روزى در مجلس، ناصرالدين سخن از کتاب تهذيب الاخلاق ابوعلى مسكویه به میان آورد و از نصيرالدين خواست كه آن را از عربى به فارسی ترجمه كند؛ نصيرالدين در پاسخ گفت: زيبايىهاى لفظى این کتاب در اثر ترجمه از بين خواهد رفت و این کتاب، شامل تنها یکى از شاخههاى حكمت عملى است؛ يعنى حكمت خلقى يا تهذيب الاخلاق و از دو شاخه ديگر (تدبير منزل و سياست مدن) يادى نشده است، سپس پيشنهاد تأليف کتابى را داد شامل سه بخش، به طورى كه بخش اول، خلاصه کتاب تهذيب الاخلاق باشد و دو بخش ديگر، به دو شاخه ديگر دانش حكمت عملى با توجه به آثار و آراى ديگر حكما بپردازد. ناصرالدين موافقت كرده و مشوق مؤلف در تأليف گرديد و نصيرالدين به احترام ناصرالدين، عبدالرحيم، نام کتاب را «اخلاق ناصرى» نهاد[۱].
ساختار
کتاب، شامل یک مقدمه [۲]و سه مقاله است. در مقدمه، سبب تأليف و موضوع کتاب و رئوس مباحث آن، بيان شده است. مقاله اول، در حكمت خلقى است كه بيشتر مطالب آن از تهذيب الاخلاق ابن مسكویه برگفته شده است و شامل هفت فصل در مبادى و ده فصل در مقاصد است[۳]. مقاله دوّم، در مورد تدبير منزل بوده و شامل پنج فصل است[۴]. نصيرالدين آن را از رساله مختصر تدبير منزل، نوشته نویسنده به نام آبروسن يونانى گرفته و خود، آن را به آداب متقدمان و متأخران موشح كرده است. مقاله سوم، شامل هشت فصل است كه نصيرالدين در نوشتن آن از کتابهاى فصول المدنى و آراء اهل المدينة الفاضلة فارابى و السياسة ابن سينا، استفاده كرده است[۵]. در نهایت، این فصل، با قسمتى از وصاياى منسوب به افلاطون تمام مىشود[۶].
گزارش محتوا
در اخلاق ناصرى مسائل بنيادينى وجود دارد كه مهمترين آنها مورد پژوهش قرار مىگیرد: 1- معرفت نفس ناطقه: یکى از مسائل بسيار مهم کتاب، بحث پيرامون معرفت نفس است، چون پژوهش در کیفیت اكتساب فضايل و نيل به كمال و سعادت، بدون بررسى نفس انسانى، میسّر نيست، خواجه شش فصل از هفت فصل قسم اول از مقاله اول را به نفس انسانى اختصاص داده است. وى بعد از بيان مقدمهاى، بساطت، جوهريّت و تجرّد را مورد بررسى قرار داده و بقاى نفس ناطقه پس از ترك بدن را به تأكيد تبيين مىسازد، آنگاه برای نفس حيوانى، دو قوّه ادراك آلى و تحریک ارادى را نام برده و سه قوه، برای انسان برمىشمارد كه عبارتند از: نخست، قوه ادراك معقولات و تمیز میان مصالح و مفاسد اعمال كه آن را قوه نطق مىخوانند؛ دوم، قوه شهوى كه مبدأ جذب منافع و... است؛ سوم، قوه غضبى كه مبدأ دفع مضار و اقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع مىباشد.[۷]
خواجه، سه قوه را به سه نفس بازگردانده و نفس اول را نفس ملكى و دوم را نفس سبعى و بالاخره آخرى را نفس بهيمى مىنامد. وى با تشريح گفتار فوق، مراتب صعود موجودات و خاصّه آدمى را مورد توجه قرار داده و گذار از درجه نقصان به كمال را توسّط آلات و قواى نفس ناطقه، موجب دستيابى به فضيلت و شرف افزونتر مىداند.[۸]
خواجه، پيوندى میان كمال انسانى و عامل آسمانى برقرار مىسازد، اما مفهوم كمال و سعادت غايى، در نظريّه ارسطو، عارى از عامل آسمانى است و اشارهاى به موقعيت كيهانى انسان ندارد. ابن مسكویه در بحث سعادت و كمال، تابع آراى ارسطو بوده و معتقد است كمال و سعادت نفس، بدون صحت و سعادت بدن، میسر نيست. خواجه، پس از تقسيمبندى كمال انسانى به دو نوع قوه علمى و قوه عملى و تعريف اول، به شوق به سوى ادراك معارف و علوم و احاطه بر موجودات و اطلاع بر حقايق، به حسب استطاعت تا در نهایت به عالم توحيد، بلكه مقام اتحاد برسد و تعريف دوم به مرتّب و منظم ساختن قوى و افعال خاص خود به نحوى كه موافق و مطابق با یکديگر شده و اخلاق او مرضى گردد، مىافزايد: كمال اول به منزله صورت است و كمال دوم به مثابه مادّه.[۹]
2- مفهوم خير و سعادت: ابن مسكویه، به پيروى از ارسطو، خير را چيزى مىداند كه همه چيز به سوى آن حركت مىكند. ابن مسكویه، مىگوید: آنچه در رسيدن به این هدف سودمند باشد، ممكن است خير تلقى شود؛ يعنى افزار، مانند غايت، ممكن است خير محسوب گردد، اما سعادت يا رفاه، خير نسبى است...[۱۰]
به نظر فارابى هدف اصلى از اخلاق، تحصيل سعادت است و چنين روىكردى، مخالف نظريه ابن مسكویه است كه خواجه، به روشنى، انديشهاش را در اخلاق از معلم ثانى اقتباس مىنمايد. فارابى مىگوید: سعادت، آخرين هدفى است كه آدمى برای وصول به آن مىكوشد و آنچه آدمى برای وصول به آن مىكوشد، خير و غايت كمال است و سعادت بالاترين خيرهاست. هر چه آدمى برای رسيدن به این خير، كوشش كند، سعادت او كاملتر خواهد بود.
خواجه، تصريح مىكند كه خير بر دو نوع است: یکى، مطلق و یکى، نسبى؛ خير مطلق، آن معنى است كه مقصود از وجود موجودات، آن است و غايت همه غايتها اوست و خير نسبى، چيزهایى است كه در وصول بدان غايت نافع باشد و اما سعادت هم از قبيل خير است ولى به اضافه با هر شخصى؛ سعادت هر شخصى، غير از سعادت شخصى ديگر بوده، ولى خير در همه اشخاص یکسان مىباشد. خواجه، پس از تبيين معناى خير و اقسام آن، درباره سعادت سخن گفته و آن را مشتمل بر چهار جنس مىداند و آنها عبارتند از: حكمت، شجاعت، عفّت و عدالت.[۱۱]
3- عدالت: عدالت، مبسوطترين بحث اخلاقى در اخلاق ناصرى است. خواجه، بر خلاف سياستانديشان دوره طلايى اسلامى، عدالت را نه ذيل باب سياست، بلكه در چهارچوب اخلاق طرح نموده و آن را بر ديگر فضايل سهگانه اخلاقى رجحان مىدهد. وى، تصريح مىكند كه هيچ فضيلتى، شريفتر از عدالت نيست.[۱۲]
آنچه خواجه در فصل عدالت، به نگارش آورده، پراكنده و مبسوط و بىانسجام است. فهم آراى او در این کتاب، بدون صورتبندى روشمند میسر نيست، از این رو به ناچار ساختار ذيل را ارائه مىكنيم:
الف) عدالت، هيئتى نفسانى است كه به سه وجه مىتوان آن را اعتبار كرد: یکى، به نسبت با ذات آن هيئت و ديگر، به اعتبار با ذات صاحب هيئت و سوم، به اعتبار با كسى كه معامله بدان هيئت، با او اتفاق مىافتد؛ به اعتبار اول، آن را ملكه نفسانى و به اعتبار دوم، فضيلت نفسانى و به اعتبار سوم، عدالت مىنامند.
ب) عدالت، بر سه قسم است: یکى، آنچه مردم را بدان قيام بايد نمود، از حق خداوند كه مواهب خيرات است؛ دوم، آنچه مردم را بدان قيام بايد نمود، از حقوق ابناى جنس و سوم، آنچه بدان قيام بايد نمود از اداى حقوق اسلاف.
ج) افلاطون گفته است كه چون عدالت حاصل آيد نور قوا و اجزاى نفس بر یکديگر درخشد، چه عدالت مستلزم همه فضايل است.
د)عدالت، مستجمع همه فضايل است و او را مرتبه وسط است و توسط عدالت، مانند توسط ديگر فضايل نيست.
ه) عدالت، جزيى از فضيلت نمىباشد، بلكه همه فضايل در آن جمع است. [۱۳]
4- سعادت و مراتب آن، آخرين بحثى است كه در مقاله اول اخلاق ناصرى، مورد توجه قرار مىگیرد. خواجه، معتقد است كه سعادت سه نوع است: سعادت نفسانى، سعادت بدنى و سعادت مدنى.[۱۴]
3- سياست: به نظر خواجه، آدمى هم در بقاى فرد و هم در بقاى نوع، به ديگران محتاج است. تكامل فرد و به فعليّت درآمدن قواى وى، بدون اجتماع، ممكن نيست و مردمى كه در مدينه اجتماع مىكنند، داراى انگیزههاى مختلفى هستند و چون انگیزهها مختلف است، تنازع پيش مىآيد، بنا بر اين، نيرویى لازم است كه هر كس را به آنچه كه مستحق آن است، برساند و متجاوز را سر جاى خود بنشاند و این نيرو، همان سياست و تدبير ملك است.
همچنانكه هر صفت يا عملى، يا خير است و يا شر، اجتماع هم يا خير است و يا شر؛ جامعه خير، همان مدينه فاضله است و جامعه شر، مدينه ضالّه. مدينه فاضله، یک قسم بيشتر ندارد، چون خير، یکى بيش نيست، ولى جامعه شرّ، اقسام مختلفى دارد كه اساساً سه قسم است كه عبارتند از: جامعه جاهل نادان، جامعه فاسق و جامع ضال و گمراه.
به نظر خواجه، رياست عظمى در مدينه صورتهاى گوناگونى دارد و رياستى كه از همه كاملتر است، عبارت است از رياست حكمت؛ يعنى حاكم، حكيم باشد و این سياست عظمى، چندين شرط دارد و رئيس بايد واجد این شرايط باشد: اول، حكمت كه غايت همه غايات است؛ دوم، تعقّل و خرد كه راهى است به حكمت؛ سوم، حُسن اقناع و تخيل، چون همه مردم اهل برهان نيستند و با تخيل و سخنان شاعرانه و اديبانه و تمثيل، مردم بهتر قانع مىشوند؛ چهارم، قوه جهاد داشته باشد.[۱۵] وى، سپس، تصريح مىكند كه كاملترين نوع رياست حكمت، آن است كه حاكم، مؤيّد به وحى الهى باشد؛ يعنى خودش كامل باشد تا بتواند ديگران را كامل كند، خودش مخاطب «انك لعلى خلق عظيم» باشد تا بتواند به وظيفه مكارم الاخلاق قيام نمايد[۱۶].
پانويس
- ↑ ر.ک: مقدمه، ص4
- ↑ ر.ک: همان، ص2
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص14
- ↑ ر.ک: همان، ص165
- ↑ ر.ک: همان، ص205
- ↑ ر.ک: همان، ص298
- ↑ ر.ک: پورحسن، قاسم ؛، ص38
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان، ص38
- ↑ ر.ک: همان، ص39
- ↑ ر.ک: همان، ص39
- ↑ ر.ک: همان، ص43
- ↑ ر.ک: همان، صص 44-45
- ↑ ر.ک: همان، ص45
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص244
- ↑ ر.ک: خوانساری، محمد، ص13