احمد سرهندی، احمد بن عبدالاحد
اَحْمَدِ سَرْهِنْدی، شیخ بدرالدین احمد فاروقی سرهندی(۹۷۱-۱۰۳۴ق/ ۱۵۶۴-۱۶۲۵م)، فرزند شیخ عبدالاحد، معروف به «مجدِّد الف ثانی»، عارف و متکلم مشهور هند در سدۀ ۱۱ق و مؤسس طریقۀ «مجددیه» یا «احمدیه» در سلسلۀ نقشبندی.
آگاهی از جزئیات زندگانی احمد
آگاهی دربارۀ جزئیات زندگانی او منحصر است به آنچه مریدان او و پیروان این طریقه در شرح احوالش نوشتهاند و در کتابهای تاریخ آن زمان، جز چند اشارۀ کوتاه در توزک جهانگیری، چیز دیگری دربارۀ او دیده نمیشود.
نوشتههای مریدان معاصر او، چون زیدةالمقامات محمدهاشم بدخشانی کشمی و حضرات القدس بدرالدین ابراهیم سرهندی و نیز کتاب متأخرتر روضةالقیومیۀ محمد احسان مجددی، همگی شامل سخنان ستایشآمیز فراوانی در بیان کرامات و غیبگوییها و کارهای بزرگ اوست که طبعاً با غلو و اغراق بسیار و توهمات بیاساس همراه است و به هیچ روی به صحت تاریخی آنها اعتماد نمیتوان کرد. آنچه در دورههای بعد در شرح احوال او نوشتهاند، نیز براساس همینگونه تألیفات بوده است، ولی با اینهمه، از لابهلای این نوشتهها میتوان طرح کلی و خطوط اصلی زندگانی و سرگذشت او را بازشناخت.
نسب
سلسلۀ نسب شیخ احمد با بیست و چند واسطه به خلیفۀ دوم میرسد و از اینروی به فاروقی نیز شهرت داشت.
زادگاه
وی در سرهند (سهرند) از شهرهای پنجاب شرقی تولد یافت،
تحصیلات، اساتید، تدریس، تصنیف
تحصیلات مقدماتی را در همان شهر، نزد پدرش که مردی فاضل و عارف مشرب و از مشایخ طریقۀ صابریۀ چشتیه بود، فرا گرفت و گفتهاند که در خردسالی حافظ قرآن شد. در آغاز دوران جوانی برای تکمیل تحصیلات به سیالکوت رفت و در آنجا علوم معقول را از مولانا کمالالدین کشمیری، و حدیث و فقه را از شیخ یعقوب کشمیری فرا گرفت و از قاضی بهلول بدخشی، شاگرد شیخ عبدالرحمان بن فهد، اجازۀ روایت گرفت و به اشاره و تصویب او به تدریس صحاح سته و کتابهای تفسیر مشغول شد و در ضمن تدریس علوم، برخی رسالات نیز به زبان فارسی و عربی تصنیف کرد.
دربارۀ سیاست دینی اکبرشاه و «دین الهی» او بسیار سخن گفتهاند. انگیزۀ بدعتگذاری و دینسازی او هرچه بوده باشد ـ خواه غرور و خیالپردازیهای جاهلانه، خواه احساس نیاز به ایجاد تفاهم مشترک و وحدت و توافق میان کیشها و گروههای مختلف و رفع تفرقهها و خصومتها در قلمرو حکومت خود ـ به هر حال اغلب اقدامات او در این راستا با اصول شریعت اسلام مغایر به نظر میرسید و موجب اعتراض و آزردگی فقها و متشرعان شده بود.
در این احوال، محیط پرجنبوجوش و پر گفتوگوی اگره و گرمی بازار مباحثات دینی و علمی، شیخ احمد جوان را به سوی خود جلب کرد. اینکه فریدمان گفته است که وی به سبب فضل و دانشش به دربار اکبرشاه دعوت شد و در مدت نامعلوم اقامت خود در آنجا، ابوالفضل را در کارهای ادبی او یاری میکرد، درست به نظر نمیرسد. شیخ احمد در اگره، با آنکه جوانی کم سن و سال بود، ظاهراً به معرفی استادش شیخ یعقوب کشمیری به مجالسی که در خانۀ ابوالفضل و فیضی تشکیل میشد، راه یافت. فیضی در آن اوقات به نوشتن تفسیر سواطع الالهام به زبان عربی - که از آغاز تا انجام آن همۀ کلمات به حروف بینقطه است - مشغول بود.
شیخ احمد در این ایام دو رساله تصنیف کرد: یکی به نام اثبات النبوة، به زبان عربی و شدیداً متأثر از المنقذ من الضلال غزالی که در آن به تلویح و تصریح، عقاید و اعمال اکبرشاه و ابوالفضل را مورد انتقاد قرار داد و به اثبات معنی بعثت و نبوت و خاتمیت و بیان حقیقت معجزات انبیا و مذمت آراء فلاسفه پرداخت. دیگری نوشتهای است به زبان فارسی با عنوان «رساله در رد روافض» که درحقیقت پاسخ به نامهای است که مولانا محمد بن فخرالدین رستمداری معروف به مشکِّک، از علمای مشهد مقدس در جواب به فتوای علمای ماوراءالنهر نوشته بود.
شیخ احمد پس از چند سالی اقامت در اگره، به همراه پدر خود، شیخ عبدالاحد که در آن اوقات به آن شهر آمده بود، به سرهند بازگشت. در مراجعت، هنگامی که به تهانیسر رسیدند، به دیدار حاجی سلطان که از بزرگان آن حدود و از مقربان دربار اکبرشاه بود و در ۱۰۰۷ق به فرمان اکبرشاه به دار آویخته شد، رفتند و شیخ احمد، دختر او را به عقد خود درآورد.
تدریس
شیخ احمد بار دیگر در سرهند به تدریس علوم مشغول شد و ضمن آن در طریقۀ چشتیه ـ که پدرش از مشایخ آن بود ـ به سلوک پرداخت و از پدر خود اجازۀ ارشاد گرفت.
طریقۀ نقشبندیه
شیخ همواره آرزومند سفر حجاز و ادای فرضۀ حج بود، ولی ضعف و سالخوردگی پدر و رعایت احوال و تعهد خدمت او مانع از این سفر میشد. در ۱۰۰۷ق شیخ عبدالاحد وفات یافت و سال بعد شیخ احمد به قصد سفر حجاز از سرهند به دهلی رفت. در این اوقات خواجه محمدباقی بالله، خلیفۀ خواجه محمد خواجگی، از بخارا به دهلی آمده، و به تبلیغ و ترویج طریقۀ نقشبندیه مشغول شده بود. شیخ احمد به ملاقات او رفت و در همان نخستین دیدار مجذوب او شد و در زمانی کوتاه الفت و تعلق خاطر میان آن دو به جایی رسید که شیخ احمد به تلقین خواجه محمد از ادامۀ سفر منصرف شد و چند گاهی در خانقاه او اقامت گزید. وی در این مدت نزد خواجه محمد به ذکر و ریاضت به روش خواجگان نقشبندی مشغول شد و در اندک زمانی به جایی رسید که از خواجه اجازۀ ارشاد گرفت و با جمعی از مریدان و طالبان به سرهند بازگشت. تا زمانی که خواجه محمدباقی بالله زنده بود، همواره میان آن دو مکاتبه برقرار بود و چندبار شیخ احمد برای دیدار او به دهلی سفر کرد و بعد از وفات او در ۱۰۱۲ق نیز همواره به زیارت تربت او میرفت. به گفتۀ کسانی که شرح احوال شیخ احمد را نوشتهاند، خواجه باقی بالله در زمان حیات، شیخ را به جانشینی خود انتخاب کرده بود، ولی او در دهلی اقامت نکرد و همچنان در سرهند به تعلیم و ترویج طریقۀ نقشبندی و تألیف و تصنیف مشغول شد. رسالۀ تهلیلیه، مبدأ و معاد، معارف لدنیه، مکاشفات عینیه، شرح رباعیات خواجه باقی بالله و تعلیقات بر عوارف المعارف از آثاری است که پس از ورود به طریقۀ نقشبندی از او بر جای مانده است.
مجدد الف ثانی
وسعت دامنۀ دانش و اطلاع شیخ احمد در مسائل مربوط به فقه، کلام، عرفان و اعتراضات شدید و بیباکانۀ او به بدعتگذاریها و اعمال خلاف شرع اکبرشاه و اطرافیانش و نیز مکتوباتی که از جانب او در موضوعات مهم علمی، دینی و سیاسی به اشخاص معروف هند فرستاده میشد، موجب شده بود که وی در میان مسلمانان آن سرزمین به عنوان شخصیتی ممتاز شناخته شود و به عنوان «مجدد الف ثانی» شهرت یابد.
علوم و معارفی که مجدد را حاصل میشود، ورای علوم اهل علم و علوم و معارف اولیاست، بلکه علومی است که به وراثت و تبعیت از «مشکات انوار نبوت» به او میرسد.
شیخ احمد در بعضی از مکتوبات خود با تعبیرات عجیب و غریب آنچنان سخن میگوید که گویی مجدد الف ثانی خود اوست.
باری، اینگونه ادعاهای شیخ احمد، و اعتراضاتی که قبلاً به کارهای اکبرشاه و درباریان او کرده بود و بعداً به رفتار جهانگیر و تساهل و تسامح او نسبت به اعمال و احوال هندوان میکرد، طبعاً با خلق و روش جهانگیر که در ۱۰۱۴ق/ ۱۶۰۵م به جای اکبرشاه، به سلطنت نشسته بود، سازگاری نداشت. شیخ احمد در هنگام جلوس جهانگیر و آغاز کار او از اینکه شاه به احوال مسلمانان و حفظ حدود شریعت توجه خواهد داشت، اظهار خشنودی و امیدواری کرده بود، ولی پس از چندی با او از در ناسازگاری درآمد و از سهلگیریهای او بر هندوان و آزاد گذاردن آنان در اعمال دینی و رفتار اجتماعی خود انتقاد میکرد و حتی رسم سجده و زمین بوسی را که در آن روزگار در دربار جاری بود، به شدت مردود و ناصواب میشمرد. علاوه بر اینها، نزدیکان جهانگیر غالباً از ایرانیان شیعی مذهب بودند و شیخ نه تنها در «رساله در رد روافض»، بلکه در بسیاری از مکتوبات خود احساسات ضد شیعی خویش را ابراز کرده بود. وی در یکی از نامههایی که به خواجه باقی بالله نوشته است، شرحی دربارۀ عروج روحانی خود آورده، و از عبور در مقامات ۳ خلیفۀ اول و رسیدن به مقام محبوبیت که از مقام خلیفۀ اول بالاتر و از مقام خاتمیت فروتر است، سخن گفته است، موجب شدند که شیخ به دربار شاهی احضار شود.
جهانگیر فرمان داد تا شیخ را در قلعۀ گوالیار محبوس ساختند.
مدت حبس شیخ احمد در حدود یک سال بود.
وفات
شیخ احمد در سالهای آخر عمر در سرهند به ارشاد مریدان و پاسخ به نامههایی که از اطراف در مسائل دینی و عرفانی به او میرسید، مشغول بود و سرانجام در همانجا درگذشت.
ترویج طریقۀ نقشبندی
شیخ احمد بعد از وفات خواجه باقیبالله عملاً ترویج طریقۀ نقشبندی را برعهده گرفته، و کسانی را به عنوان خلیفه در نقاط مختلف تعیین کرده بود. بخش بزرگی از مکتوبات او خطاب به همین اشخاص است، زیرا که اینان علاوه بر تبلیغ طریقه و ارشاد مریدان باید از عقاید و دعویهای آنچنانی پیر خود نیز در برابر اعتراضات علما و صوفیۀ طریقههای دیگر دفاع کنند، چنانکه شیخ بدرالدین، یکی از خلفای او در کتاب حضرات القدس بخش بزرگی را به دفاع از عقاید شیخ و رد و جواب اعتراضات مخالفان او اختصاص داده است.
فرزندان و نوادگان
شیخ احمد در اواخر عمر، پسر سوم خود محمد معصوم (د ۱۰۷۹ق) را به عنوان قیوم ثانی به جانشینی برگزید و بدینسان خود او قیوم اول شد و این عنوان که ساختۀ خود اوست، تعبیری است از مقام خلافة اللهی که به گفتۀ او، قیوم جمیع اشیاست، به حکم خلافت و «همه را افاضۀ وجود و بقا و سایر کمالات ظاهری و باطنی به توسط او میرسانند، اگر ملک است به او متوسل است و اگر انس و جن است به او متشبت». قیوم سوم، نوادۀ او خواجه محمد حجتالله (د ۱۱۱۵ق) فرزند قیوم دوم، و قیوم چهارم محمد زبیر (د ۱۱۵۲ق) نوادۀ خواجه محمد بود. پیروان شیخ احمد سال وفات او را «سال مطلق» میگفتند، زیرا در آن سال قیوم دوم به جای قیوم اول نشست و قیوم سوم (حجتالله) زاده شد و قران ۳ رویداد بزرگ در یک سال اتفاق افتاد.
فرزندان و نوادگان شیخ احمد اگرچه در میان نقشبندیۀ مجددیه مورد تکریم و احترام بسیار بودند و شاهجهان و خصوصاً اورنگ زیب به آنان توجه خاص داشتند، لیکن بیشتر آنان به تدریس مبادی عرفان و تعلیم مریدان و شاگردان و ارسال مکتوبات به پیروان و هواداران خود مشغول بودند و از حدود سرهند و دهلی کمتر دور میشدند. بعد از وفات شیخ محمدسعید و شیخ محمد معصوم، فرزندان آنان شیخ سیفالدین و خواجه محمد حجتالله (قیوم سوم) و محمد عبیدالله به همین روش با ارسال مکتوبات به اورنگ زیب و بزرگان دربار او خواستار حفظ سنت و اجرای احکام و حدود شرعی شدند و حتی شیخ سیفالدین در دربار شاهی مقیم شده بود تا پادشاه را در سلوک طریقۀ نقشبندی از نزدیک ارشاد و دستگاه حکومت را از نفوذ اهل بدعت (از نظر او شیعیان) حفظ کند.
خلفای شیخ احمد
کار تبلیغ و ترویج طریقۀ مجددیه برعهدۀ خلفای شیخ احمد بود که در نقاط مختلف، فعالانه به گسترش طریقه اشتغال داشتند و شیخ احمد در زمان حیات خود از طریق مکاتبه با آنان ارتباط داشت. از معروفترین خلفای او یکی میرمحمد نعمان (د ۱۰۵۲ق) بود که در اصل به ماوراءالنهر تعلق داشت و پس از مهاجرت به هند، نخست از مریدان خواجه باقیبالله شد و سپس به دستور پیر خود به سرهند رفته، به مریدان شیخ احمد پیوست. وی از طرف شیخ احمد به برهانپور رفت و در آنجا شاگردان و مریدان بسیار در اطراف او گرد آمدند.
خواجه محمدهاشم کشمی (د ۱۰۵۳ق) و شیخ بدرالدین هر دو از مریدان خاص شیخ بودند که اولی کتاب زبدةالمقامات و دومی کتاب حضرات القدس را در شرح احوال شیخ احمد، خاندان و فرزندان و خلفای او نوشته است. شیخ بدرالدین پس از وفات پیر خود به دستگاه داراشکوه، پسر شاهجهان، پیوست و به دستور او چند کتاب چون بهجةالاسرار و روضةالنواظر، هردو در شرح احوال شیخ عبدالقادر گیلانی، و عرایس البیان روزبهان بقلی را از عربی به فارسی ترجمه کرد. وی پیش از آن فتوح الغیب عبدالقادر گیلانی را نیز به فارسی درآورده بود و علاوه بر اینها آثار دیگری چون کرامات الاولیاء (دربارۀ کراماتی که از بعضی از مشایخ بعد از مرگشان دیده شده)، روائح (در تعریف اصطلاحات عرفانی قادریه و نقشبندیه)، سنوات اتقیاء (در تاریخ و شرح احوال بزرگان از آدم تا زمان مؤلف)، مجمع الاولیاء (در بیان احوال مشایخ صوفیه) تألیف کرده بود. کتاب حضرات القدس او از لحاظ اطلاع بر چگونگی اعتراضاتی که به عقاید و اقوال شیخ احمد میشد و پاسخهایی که به حملات مخالفان میدادهاند، نیز شایستۀ توجه است.
شیخ آدم بنوری (د ۱۰۷۳ق) یکی دیگر از خلفای معروف شیخ احمد بود که گروه قابل توجهی از افغانان مرید او شده بودند و به همین سبب شاهجهان نسبت به دامنۀ فعالیتهای او بدبین شد و او را به حجاز تبعید کرد. شیخ آدم در مکه و مدینه به ترویج آراء شیخ احمد مشغول بود و با علمای حجاز در باب عقاید خاص مجددیه به بحث و مناقشه میپرداخت. وی چند کتاب دربارۀ طریقۀ نقشبندی و آراء و عقاید شیخ احمد سرهندی تألیف کرد.
یکی دیگر از خلفای شیخ احمد، شیخ محمدطاهر لاهوری بود که در علوم زمان خود مهارت تمام داشت و معلم فرزندان شیخ بود. داستانی شبیه به داستان شیخ صنعان دربارۀ او نقل کردهاند، ولی بعد از بازگشت و توبه نزد شیخ احمد، مقام و منزلت نخستین را بازیافت و از طرف شیخ به منطقۀ لاهور و پنجاب برای ارشاد ودستگیری مأمور شد.
مخالفت با عقاید شیخ احمد
ولی با وجود حمایت اورنگ زیب از فرزندان و فرزندزادگان شیخ احمد، مخالفتهایی که در اواخر عمر شیخ با افکار و اقوال او درگرفته بود ـ چنانکه هم از اشارات خود او در آخرین مکتوباتش و هم از نامههای کسانی چون عبدالحق محدث دهلوی و دیگران دیده میشود ـ در این هنگام شدت تمام یافت و با قوت گرفتن علمای ظاهر، دامنۀ اعتراضات در نقاط مختلف هند بالا گرفت. از اوایل سدۀ ۱۲ق/ ۱۸م موج مخالفت با عقاید شیخ احمد فرونشست و بهتدریج دامنۀ تبلیغات و فعالیتهای پیروان طریقۀ مجددیۀ نقشبندی در حجاز، عراق، شام و ترکیه و از این سو در افغانستان و ماوراءالنهر رو به گسترش نهاد. کوششهای ابوالبهاء ضیاءالدین محمد خالد شهرزوری (۱۱۹۳-۱۲۴۲ق) در ترویج این طریقه در قلمرو حکومت عثمانی بسیار مؤثر و دامنهدار بوده است و امروز نسبت نقشبندیان این نواحی همگی به او میرسد.
فعالیتهای دینی و اجتماعی
گرچه اهمیت و تأثیر کارهای شیخ احمد و خلفا و پیروان او در امور سیاسی هندوستان هرگز بدان اندازه که در نوشتههای مؤلفان نقشبندیه وانمود میشود، نبوده است و در کتابهای مهم تاریخی این دوره چیزی از این جهات به چشم نمیخورد، لیکن بر روی هم تبلیغات و فعالیتهای جناح متشرع و متعصب هند در برابر جناح آزادمنش و سهلگیر که همگی قائل به مساهله و مسامحه در امور دینی و رفتار با هندوان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر بودند، بیتأثیر نبوده است. اعتراضات تند شیخ احمد به سیاست «صلح کل» اکبرشاه و بدعتهای او، و اعمال و اقوال درباریان او، و نیز سرسختی وی در برابر مقاصد جهانگیر و امتناع گستاخوار او از سجدهکردن در مقابل پادشاه و انتقادات صریح و بیپروای او از سیاستهای درباری و حکومتی در مکتوباتی که به اطراف و به صاحبان مقام میفرستاد، بیشک او را در انظار به عنوان شخصیتی برجسته و ممتاز مطرح کرده بود و طبعاً راه و روش او و برخی از پیروانش در تحکیم و تقویت جریانی که به روشها و سیاستهای تند و تعصبآمیز دوران اورنگ زیب منجر شد، بیتأثیر نبوده است.
شیخ احمد در دوران فعالیتهای دینی و اجتماعی خود در دو جبهه مبارزه میکرد. از یک جهت، چنانکه اشاره شد، با سیاستهای دور از شریعت دربار و حکومت مخالفت میکرد و علما و فقهایی را که آشکارا با این اعمال و احوال موافقت، یا محتاطانه در برابر آن سکوت میکردند، به عنوان «علمای سوء» مورد نکوهش و انتقاد شدید قرار میداد؛ از جهت دیگر میکوشید که تصوف اسلامی رایج در هند را ـ که بر حیات دینی و فکری این مردم غلبه و سیطرۀ تمام داشت ـ بهزعم خود از کلیۀ عوامل و عناصر منافی احکام شرع پاک سازد و آراء و نظریات مخالف با مبادی و مبانی دین را از آن بزداید. اساس طریقۀ نقشبندی کلاً التزام شریعت و پیروی سنت بوده است و تصوف شیخ احمد نیز بر همین اساس استوار بود. از اینروی او برخلاف صوفیۀ چشتیه و طریقههای دیگر، با سماع و احوال وجدآمیز آن مخالف بود و در اینگونه مجالس حاضر نمیشد. تحصیل علوم دینی را بر سلوک طریقت مقدم میدانست و مریدان خود را به تحصیل فقه و حدیث و تفسیر ترغیب میکرد. علم از نظرگاه او تنها علوم شرعی بود و علوم دیگر را که به کار آخرت نمیآیند، چون ریاضیات، نجوم، منطق و فلسفه، همه را علوم دنیوی و از «لاطائلات» میشمرد.
شیخ احمد و آراء محییالدین ابنعربی
در روزگار او جریان غالب و حاکم بر افکار و انظار اهل عرفان آراء محییالدین ابن عربی و نظریۀ وحدت وجود او بود.
شیخ احمد خود در جوانی از این مکتب پیروی میکرد و ظاهراً رسالهای نیز در این باب نوشته بود، ولی در دورههای بعد، از دو جهت خود را ناچار دید که با برخی از آراء شیخ اکبر به مخالفت برخیزد.
نخست آنکه عقاید عرفانی ابن عربی کلاً با نوعی تسامح نسبت به تفاوتها و دگرگونیهای ادیان دیگر همراه بود و پیروان این مکتب، همۀ ادیان را جلوهگاه یک حقیقت و راههای جداگانۀ وصول به یک مقصد میشمردند، و این کیفیتی بود که در همان زمان در نهضت فکری و دینی «بهکتی» هندوان ـ که اساس آن حبّ الهی و عبادت عاشقانه بود ـ نیز مشاهده میشد و از مبادی اصلی آن بهشمار میرفت.
با رواج و نیرو گرفتن این نهضت در میان فرقههای مختلف هندویی و نفوذ و گسترش بسیاری از اصول و عناصر آن در میان طبقۀ عارف مسلک و مسالمت طلب مسلمان، بیم آن میرفت که در حدود مرزهای اعتقادی مسلمانان خلل پدید آید و تقیّد به احکام شرعی متزلزل شود. از پیش از دوران اکبرشاه در میان مسلمانان و هندوان فراوان بودند کسانی که در عین اعتقاد به وحدت ذات الٰهی، به وحدت ادیان نیز قائل بودند، چنانکه نه «کافر» و نه «مسلمان»، بلکه «موحد» شناخته میشدند. عبدالحق محدث دهلوی از قول عمّ خود نقل کرده است که روزی وی از پدر خود، شیخ سعدالله، دربارۀ کبیر (عارف معروف هندی و از چهرههای برجستۀ نهضت بهکتی) سؤال کرد که آیا وی کافر بود یا مسلمان؟ شیخ سعدالله گفت «موحد» بود. یعنی نه کافر بود نه مسلمان.
ولی شیخ احمد به شدت با اینگونه نگرش مخالف بود و در یکی از نامههای خود صریحاً کسانی را که چون کبیر و پیروان و همفکران او «رام» و «رحمان» را یکی میدانستند، به فساد رأی محکوم کرده، تخیلات و توهمات فاسدۀ آنان را دلیل بر سخافت عقلشان میشمارد. شیخ احمد برای پیشگیری از رشد و توسعۀ اینگونه تمایلات، تحکیم مبانی شریعت و حفظ حدود و احکام آن را ضروری میشمرد. از جهت دیگر، گسترش نظریۀ توحید وجودی ابن عربی نیز، خصوصاً از لحاظ شباهت بسیار نزدیک آن با توحید مطلق مکتب ودانتۀ هندویی ممکن بود که نه تنها به تقریب، بلکه به ترکیب آراء این دو مکتب بینجامد و عرفان اسلامی را دگرگون نماید. این احتمال ظاهراً از نظر شیخ احمد دور نمانده، و موجب دغدغۀ خاطر او شده بود.
علاوه بر این، در نظریات عرفانی ابنعربی، عناصری بود که میتوانست در سالکان نوکار و بسیاری از عارف مسلکان کممایه به سست اعتقادی و بیاعتنایی به احکام و تکالیف شرعی منجر و منتهی شود.
شیخ احمد با آنکه در بسیاری از مکتوبات خوی سعی در رد و انکار عقاید شیخ اکبر دارد، همواره از او با احترام تمام یاد میکند و او را از «اولیاء مقبولان» میداند و جز به ندرت تعریض یا اشارۀ طعنهآمیز به نام یا آراء و آثار او ندارد، چنانکه در یکی از مکتوبات خود میگوید: «ما را با نصّ کار است نه به فصّ. فتوحات مدنیه ما را از فتوحات مکیه مستغنی ساخته است»، و در جای دیگری با لحنی آرام شکوه میکند: «چه توان کرد؟ در این عرصه شیخ است، قدس سرّه که گاهی با وی جنگ است و گاهی صلح»، و باز در جای دیگر میگوید: «شیخ [محییالدین] چون در میان واجب و ممکن تمییز نمیکند ـ و خود میفرماید لعدم التمییز بینهما ـ اگر واجب را ممکن گوید و ممکن را واجب، باک ندارد، و اگر معذورش فرمایند کمال کرم و عفو است». شیخ احمد حتی گاهی سعی دارد که به نوعی گفتههای ابن عربی را توجیه و آنها را به غلبۀ سکر و «استیلاء حبّ محبوب» حمل نماید و یا «خطای کشفی» بنامد و بگوید که «خطای کشفی حکم خطای اجتهادی دارد که ملامت و عتاب از آن مرفوع است».
شیخ احمد نظریۀ توحید وجودی ابن عربی را به گونهای که در آن زمان در میان صوفیه مطرح بود، مردود و یکی دانستن حق و خلق را برخلاف عقل و شرع میدانست و در همۀ مکتوبات خود هرجا که مجالی مییافت به تعبیرات گوناگون به رد و انکار این نظریه میپرداخت، اما سخنانی که او خود در برابر این مسأله و دربارۀ نسبت واجب به ممکن یا قدیم به حادث عرضه میکرد، در سراسر مکتوبات او یکسان و یکدست نیست، چنانکه گاهی به دیدگاه توحید وجودی ابنعربی نزدیک میشود و گاهی به توحید الٰهی متشرعان، یا به قول خودش به اعتقاد اهل سنت و جماعت.
وی در مسألۀ ولایت نیز از همان آغاز کار خود با ابن عربی و بسیاری از متصوفه که ولایت را اصل و نبوت را فرع آن میدانستند، مخالف بود
وی از نخستین سالهایی که به طریقۀ نقشبندیه پیوسته بود، در بیان نظریات خود و نقد و رد آراء ابن عربی، مدار بحث را بر مقولات و تصورات رایج در مکتب شیخ اکبر قرار داده بود و از مراتب وجود و تنزلات و تعینات آن براساس طرح کلی هستیشناسی آن مکتب سخن میگفت.
در مسألۀ خیر و شر نیز نظر شیخ احمد با دیدگاه اتباع ابن عربی که هر دو را نسبی و اعتباری دانستهاند، تفاوت کلی دارد.
اما اختلاف اصلی و اساسی شیخ احمد با پیروان ابن عربی بر سر مسألۀ وحدت وجود و عینیت حق و خلق است و چنانکه قبلاً اشاره شد، وی از هر فرصتی برای اعتراض به این نظر استفاده میکند.
شیخ احمد میخواست که تنازع میان تصوف و تشرع را برطرف کند و نظریات صوفیۀ وحدت وجودی را با اصول و مبانی اعتقادی اسلام سازگار سازد و از این روی خود را «صله» میخواند و میگفت «الحمد لله الذی جعلنی صلة بین البحرین و مصلحاً بین الفئتین»، و برای تأیید این ادعا، خود و شاگردانش به حدیثی که سیوطی در جمع الجوامع به این عبارت نقل کرده است: «یکون فی امتی رجل یقال له صلة یدخل الجنة بشفاعته...»، استناد و استشهاد میکرد.
اساس عرفان شیخ احمد، همچون دیگر مشایخ طریقۀ نقشبندیه، متابعت بیچون و چرای سنت و شریعت است. حقیقت عبارت است از حقیقت شریعت و طریقت یعنی طریق وصول به حقیقت شریعت. وی با سماع و احوال و لوازم آن مخالف بود و در مجالس سماع حاضر نمیشد و اساس سیر و سلوک را تربیت نفس و تزکیۀ اخلاق میدانست.
در سدههای بعد عقاید شیخ احمد دربارۀ تصوف و اهمیتی که به تحکیم مبانی شریعت و اصلاح جامعۀ دینی برحسب اصول اولیۀ آن میداد، در راه و روش مشایخ طریقۀ نقشبندیه و کسانی چون شاه ولیالله، شاه عبدالعزیز و شاه احمد بریلوی مؤثر افتاد. در دورههای اخیر و مقارن نهضت آزادی هند و ظهور افکار استقلالطلبی آنان، افکار سرهندی در میان مسلمانان اهمیت و جاذبۀ خاص یافت و کسانی چون سیداحمدخان و ابوالکلام آزاد در آراء خود از او متأثر بودند و محمد اقبال لاهوری کوششهای او را در اصلاح تصوف و سازگار ساختن آن را با شرایط زمان میستاید.
آثار
نوشتههای شیخ احمد پیش از آشنایی با خواجه محمد باقی بالله و پیوستن به طریقۀ نقشبندی (ح ۱۰۰۸ق) در باب موضوعات دینی و مسائل کلامی و اعتقادی بود و چنانکه اشاره شد، از یکسو میخواست که با بدعتهای رایج در زمان اکبرشاه و جهانگیر، و تساهل و تسامح در امور دینی مقابله کند و از سوی دیگر از رواج تشیع در هندوستان که پس از بازگشت همایون از ایران و روی آوردن گروههایی از دانشمندان، هنرمندان، پیشهوران و دولتمردان شیعی مذهب ایرانی به آن سرزمین در کلیۀ نهادهای فرهنگی و دولتی نفوذ کرده بود، پیشگیری کند.
1-رسالۀ اثبات النبوه،
2-رساله در رد روافض،
3-رسالۀ تهلیلیه،
نخستین اثر صوفیانۀ شیخ احمد رسالۀ تهلیلیه است که ظاهراً پیش از ملاقات او با خواجه باقی بالله در حدود سال ۱۰۰۸ق تألیف شده است. تهلیلیه رسالهای است کوچک که در آغاز آن دربارۀ کلمۀ طیبۀ «لا اله الاالله» و معانی اجزاء آن و آراء مفسران در این باب و سپس در وحدت ذات و وجود خداوند از نظر فلاسفه بحث شده، و در آخر از رسالت محمدیه و اخلاق، فضایل، اوصاف و معجزات نبی اکرم(ص) سخن رفته است.
4-رسالۀ معارف لدنیه،
دومین رسالۀ عرفانی او ظاهراً رسالۀ معارف لدنیه است که در ۴۱ فصل کوتاه با عنوان «معرفت» تألیف شده، و در هر معرفت یکی از مسائل مهم عرفانی همچون ذات و اسما و صفات و مناسبتهای آنها با هم و اختلاف صوفیه و متکلمان در این باب، ولایت خاصۀ محمدیه، سالک مجذوب و مجذوب سالک، صورت ایمان و حقیقت ایمان، طریقت و حقیقت و شریعت، مراتب فنا و برخی مطالب دیگر از اینگونه مورد بحث قرار گرفته است. مؤلف در پایان این رساله از برخی عقاید رایج در میان گروهی از صوفیۀ متأخر که با مبادی شریعت مغایر و مخالف به نظر میرسیده، به شدت انتقاد کرده است.
5-مبدأ و معاد،
نام رسالۀ دیگری است در ۵۴ فصل کوتاه که از لحاظ موضوع و مطالب، همانند رسالۀ معارف لدنیه است.
6-شرح رباعیات خواجه باقی بالله،
علاوه بر اینها چند رسالۀ دیگر نیز در تذکرهها با نامهای:
7-تعلیقات العوارف، 8- آداب المریدین 9- مکاشفات عینیه در شمار آثار شیخ احمد سرهندی آوردهاند که چگونگی آنها به درستی معلوم نیست.
مکتوبهای ۱۱۷ و ۱۱۸ و ۱۱۹ دفتر سوم شاید بخشی از رسالۀ تعلیقات العوارف باشد. شیخ احمد خود در مکتوبات یکی از نوشتههای خود را به نام رساله در تحقیق مراتب وحدت وجود ذکر میکند که ظاهراً در بیان تحول فکری او از آراء توحید وجودی ابنعربی و گرایش به نظریۀ توحید شهودی بوده است.
10- مکتوبات،
اما مهمترین و معروفترین اثری که از او بازمانده، مجموعۀ مکتوباتی است که از حدود سال ۱۰۰۸ق تا پایان عمر نوشته، و به اطراف ارسال داشته است. برخی از نخستین نامههای او خطاب به خواجه محمد باقی بالله، شیخ طریقۀ نقشبندی است که در آنها بیشتر از تحولات فکری و تجربههای روحی خود سخن گفته است. دیگر نامهها را، وی در طول سالهای بعد به دوستان و فرزندان و مریدان و خلفای خود و نیز به چند تن از امرا و درباریان نوشته است. این مکتوبات در ۳ دفتر ترتیب یافته، و تمامی مجموعه شامل ۵۳۶ نامه است.
دفتر اول شامل ۳۱۳ نامه است.
دفتر دوم دارای ۹۹ مکتوب است.
گردآوری نامههای دفتر سوم موسوم به «معرفت الحقایق» را میرمحمد نعمان، خلیفۀ شیخ احمد در دکن آغاز نمود و در حدود ۳۰ مکتوب را نقل کرد، ولی ادامۀ این کار برعهدۀ خواجه محمدهاشم کشمی قرار گرفت و او ترتیب و تنظیم دفتر سوم را تا ۱۱۴ نامه، بهشمار سورههای قرآن کریم در ۱۰۳۱ق به پایان رساند. در اوایل گردآوری نامهها برای دفتر چهارم، شیخ احمد وفات یافت و محمدهاشم نامههایی را که برای این دفتر جمع کرده بود، ناگزیر در پایان همان دفتر سوم درج کرد و طبعاً شمار نامههای این دفتر به ۱۲۲ و سپس به ۱۲۴ افزایش یافت.
مضامین این مکتوبات غالباً مسائل و موضوعات دینی و عرفانی است، برخی در جواب به پرسشهایی است که مریدان، خلفا و فرزندان شیخ مطرح کردهاند، برخی دستورعملها و ارشادات اوست و شماری هم خطاب به شخصیتهای درباری و دیوانی است در ترغیب آنان به مراعات احکام و اصلاح امور دینی و تحکیم مبانی شریعت.
کشمی رسالهای با نام رسالۀ جذبه و سلوک به شیخ احمد نسبت میدهد که نسخهای از ان تاکنون دیده نشده است. در بعضی از فهرستهای متأخر آثاری به او نسبت داده شده است، ولی چون در مآخذ کهنتر، از این نوشتهها ذکری دیده نمیشود، به صحت این انتسابها یقین نمیتوان کرد[۱].
پانویس
- ↑ ر.ک.مجتبایی، فتحالله، ج7، ص58-48
منابع مقاله
مجتبایی، فتحالله، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.