ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد
ابن خَلْدون ابوزید عبدالرحمان بن ابوعبدالله محمد بن محمد بن ابوبكر محمد بن الحسن بن محمد بن جابر بن محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمان بن خلدون حَضْرَمى اِشبیلى تونسى (اول رمضان 732- 808ق/27 مه 1332-1406)، ملقب به ولىالدین، جامعهشناس، سیاستمدار، متفكر، مورخ و قاضى مالكى مذهب.
عبدالرحمان در شهر تونس (از سرزمین افریقیه) چشم به جهان گشود. او برخى از مقدمات را پیش پدر آموخت و برای فراگیری علوم سنتى نزد استادان تونسى به شاگردی نشست. او قرائتهای مختلف قرآن و نیز نحو و حدیث و فقه مالكى را بیاموخت و چندی به حفظ شعر پرداخت. وی 16 ساله بود كه یك حادثه سیاسى بزرگ در زادگاهش روی داد و در تربیت علمى او اثری عمیق نهاد. در 748ق/1347م سلطان ابوالحسن مرینى (732- 749ق/ 1331- 1348م) سلطان مغرب اقصى، با استفاده از ناتوانى و كشمكشهای درونى سلاطین مغرب، برای دو سال مغرب ادنى را به زیر فرمان خود درآورد، و ابن خلدون به سبب پایگاه اجتماعى خانوادهاش و آمادگى علمى توانست از دانشمندان برجستهای كه سلطان مغرب در دربار خود گرد آورده بود، نیك بهره برگیرد. وی در زندگىنامه خود از این رویداد به عنوان یكى از حوادث فراموش ناشدنى یاد كرده است. آشنایى او با یكى از همین دانشمندان، ابوعبدالله محمد بن ابراهیم آبلى (د 757ق/1356م) در پرورش اندیشه و توجه او به فلسفه و منطق، تأثیری ژرف نهاد. در همین زمان طاعون مرگباری كه در آسیا شیوع یافته بود، در 749ق مغرب را نیز فراگرفت و از جمله پدر و مادر و بسیاری از استادان ابن خلدون را روانه دیار نیستى كرد. بازتاب این فاجعه در زندگىنامه ابن خلدون از آن رو كمرنگ است كه وی پیشتر در مقدمه، به اندازه كافى از آن سخن گفته و آن را عامل مهمى در جهت انحطاط جوامع بشری دانسته است.
دوره سوم زندگى ابن خلدون هنگامی آغاز مىشود كه دوره دوری از كارهای سیاسى و پرداختن به كار تحقیق و تألیف و تعلیم است. ابن خلدون مدت 4 سال (776-780ق/1374- 1378م) در قلعه ابن سلامه یا قلعه تاوغزوت، در ایالت وهران الجزایر در 6 كیلومتری جنوب غربى شهر فرنده، به دور از جنجالهای سیاسى و توطئههای درباری به تألیف كتاب تاریخ العبر دست زد و مقدمه آن را به شكلى نوآیین پرداخت. مىتوان گفت كه تا این هنگام، ابن خلدون پس از گذشت 43 سال از عمر خویش با كسان و مسائل گوناگون بسیاری آشنا شده بود كه در دوره اخیر عزلتش با تأمل در آنها توانست مطالب مقدمه و بخشهایى از تاریخ مغرب را فراهم آورد. ابن خلدون پس از آنكه بخشى از اثر خود را از حافظه نوشت، برای تكمیل و تصحیح آن نیازمند به كتابهایى شد كه تنها در شهرها به دست مىآمد. بنابراین، پس از بهبود از یك بیماری برای سفر از سلطان ابوالعباس حفصى (772-796ق/ 1370-1394م) اجازه و امان گرفت و قلعه ابن سلامه را به سوی تونس ترك گفت.
وی در شعبان سال 780ق/1378م به تونس وارد شد و سلطان او را به خود نزدیك گرداند، و طالبان دانش از هر سو به او روی آوردند. به همین سبب برخى از حاسدان همچون ابن عرفه امام جماعت تونس و مفتى آنجا، بدگویى از ابن خلدون را آغاز كردند، اما سلطان به این سخنان غرضآلود توجهى نكرد و از باب دانشدوستى ابن خلدون را به ادامه تألیف تاریخ تشویق مىكرد، تا آنكه تاریخ بربر و زناته و امویان و عباسیان و پیش از اسلام را تا آنجا كه توانست نوشت و نسخهای ترتیب داد و آن را به خزانه سلطان (كتابخانه سلطنتى) تقدیم كرد و به همین مناسبت قصیدهای بلند در ستایش سلطان و سیرت و فتوحات او سرود تا خود را از گزند بدگویان در امان دارد، اما بدگویى نزدیكان سلطان و فتنهانگیزیهای ابن عرفه، سلطان را چندان از او بیمناك ساخت كه چون مىخواست سفر كند، او را با خود همراه مىبرد. چون 4 سال از اقامت ابن خلدون در تونس گذشت، سلطان به اندیشه سفر زاب افتاد و وی از ترس تكرار داستان سفر پیشین از سلطان اجازه خواست تا به سفر حج روانه شود و بدینسان در نیمه شعبان 784/24 اكتبر 1382 با كشتى به بندر اسكندریه رهسپار شد.
آخرین مرحله زندگى ابن خلدون با این سفر آغاز شد. او پس از 40 شبانهروز سفر دریا در عید فطر 874ق/8 دسامبر 1382م به بندر اسكندریه رسید. وی از این هنگام تا پایان عمر، نزدیك به یكربعقرن، در مصر ماند و دیگر به وطنش بازنگشت. نه تنها تجربههای شخصى او، كه سرنوشت غمانگیز دوستش ابنخطیب (ه م) و نیز كشته شدن بردارش یحیى در یكى از شبهای رمضان 780ق در تلمسان به توطئه ابوتاشفین پسر سلطان ابوحمو او را نسبت به بیهودگى كوشش در عرصه سیاست هشیارتر كرده بود. سفر مصر گویای عزم راستین او در كنارهگیری از سیاست بود.
ابن خلدون 10 روز پس از جلوس الملك الظاهر سیفالدین برقوق (784-791ق) از ممالیك برجى مصر، به اسكندریه رسید و چون از سفر حج بازماند. در اول ذیقعده به قاهره رفت و شكوه شگفتانگیز این شهر را كه پیشتر شنیده بود، به چشم دید. چون آوازه ابن خلدون پیش از خود او به قاهره رسیده بود و طالبان علم، خواستار درس وی بودند، در جامع الأزهر به تدریس پرداخت. پس از آن با سلطان ملاقات كرد و از او برای رهایى خانوادهاش كه به صورت گروگان در تونس مانده بودند، یاری خواست. بدینسان دیده مىشود كه ابن خلدون اگر چه خود را از سیاست دور مىداشت، اما ارتباط خود را از دربارها و سلاطین نبریده بود. در واقع، موقعیت اجتماعى و پایگاه علمى او این پیوند را ضروری مىساخت.
در قاهره سلطان دو وظیفه بر عهده او نهاد: یكى تدریس در مدرسه قمحیه، از موقوفات صلاحالدین ایوبى (532 - 589ق/1138-1193م)، به جای یكى از مدرسان تازه درگذشته آنجا، و دیگر، منصب قضای مالكیان مصر به جای جمالالدین عبدالرحمان قاضى پیشین مالكى كه مورد سخط سلطان قرار گرفته بود. او پس از دریافت خلعت سلطانى در مدرسه صالحیه بر مسند قضا نشست، اما چون بر آن شد تا با فساد و سودپرستى رایج در كار قضا به مبارزهای جدی برخیزد، مخالفان از هر سو بر ضد او برخاستند و مناسباتش با بزرگان دولت تیره شد. در این میان همسر و فرزندانش كه با كشتى عازم اسكندریه بودند، گرفتار طوفان دریا شدند و همگى جان سپردند. این مصیبت، ابن خلدون را دلشكسته و به ترك منصب مصمم كرد و سلطان نیز درخواست او را برآورد و مسند قضا را به متصدی پیشین آن باز گرداند، و بدینسان، ابن خلدون بهترین پناه را در تدریس و مطالعه و تألیف و عبادت بازیافت. گذشته از مدرسه قمحیه، ابن خلدون در مدرسه نوبنیاد ظاهریه نیز به تدریس فقه مالكى گماشته شد، اما پس از چندی به علت اقدامات مخالفانش از این سمت بركنار شد.
ابن خلدون پس از 3 سال اقامت در مصر قصد سفر حج كرد. در نیمه رمضان 789 قاهره را ترك گفت و پس از گزاردن حج، در جمادیالأولی سال بعد به آنجا بازگشت و به حضور سلطان رسید و اجازه یافت كه به جبران مسند تدریس كه در مدرسه ظاهریه از دست داده بود، در محرم 791 در مدرسه صلغتمش (یا صرغتمش) به تدریس حدیث پردازد. همچنین سلطان در همان سال او را به تولیت خانقاه بیبرس گماشت، ولى پس از یك سال یا بیشتر به سبب همراهى با فقهای دیگر در صدور جواز قتال با سلطان (الملك الظاهر) كه بر اثر توطئه بعضى امرا از سلطلنت بركنار شده بود، از آن مقام عزل شد، اما ابن خلدون با سرودن ابیاتى در مدح سلطان توانست دیگر بار او را بر سر مهر آورد. به نظر مىرسد وی از این دوره بركناری كه تا سال 797 یا 799ق ادامه یافت، برای بازنگری در مقدمه و تكمیل تاریخ و نگارش زندگىنامه خود استفاده كرده باشد.
در نیمه رمضان 801 سلطان او را به جای قاضىالقضاة در گذشته مالكى مذهب، ناصرالدین بن التنسى، برگماشت و سلطان خود در نیمه شوال همان سال درگذشت و پسرش ناصرالدین فرج معروف به الناصر بر جای او نشست. رقابت فقیه مالكى نورالدین بن الخلّال بر سر منصب قاضىالقضاتى مالكیان و بذل مال در این راه به عزل ابن خلدون از این سمت (نیمه محرم 803) انجامید و او بار دیگر به تدریس و تألیف سرگرم شد.
وفات
وی چند روز پس از بازگشت به مصر برای سومین بار به قاضىالقضاتى مالكیان منصوب شد، اما بر اثر سعایت عدهای از آن سمت بركنار شد و جمالالدین البساطى جای او را گرفت، او 3 بار دیگر به این سمت گمارده شد و سرانجام در هنگامى كه عهدهدار منصب قضای مالكیان مصر بود، در روز چهارشنبه 4 روز مانده به پایان رمضان (25 یا 26 رمضان) 808ق/16 یا 17مارس 1406م، در 78 سالگى درگذشت و در مزار صوفیان در بیرون باب النصر قاهره به خاك سپرده شد. ابراهیم بن احمد باعونى (777-870ق/1376- 1465م) وفات او را در 807ق یاد كرده، اما این تاریخ دقیق نیست.
اساتید
ابن خلدون در نزد 3 دسته از عالمان زمان دانش اندوخت:
1. پدر وی، استادان مكتب و شیوخ دیگر تونس پیش از 748ق؛ 2. دانشمندان مجلس سلطان ابوالحسن مرینى در زمان استیلای او بر تونس تا 752ق؛ 3. دانشمندان مغرب و اندلس كه ابن خلدون پس از پیوستن به ابوعنان در فاس، یعنى بعد از 754ق، از آنان استفاده كرد.
نخستین گروه اساتید
وی از نخستین گروه استادانش نام چند تن را یاد كرده است: ابوعبدالله محمد بن سعید بن بُرّال انصاری در قرائت و حدیث و فقه، ابوعبدالله محمد بن العربى حصایری در نحو، ابوعبدالله محمد بن الشواش زرزالى، ابوالعباس احمد بن القصّار در نحو. ابوعبدالله محمد بن بَحْر در ادب و زبان عربى (همانجا)، شمسالدین ابوعبدالله محمد بن جابر قیسى وادی آشى در حدیث و فقه، ابوعبدالله محمد بن عبدالله جیانى، ابوالقاسم محمد القصیر، قاضىالقضاة ابوعبدالله محمد بن عبدالسلام در فقه.
دومین گروه اساتید
برخى از استادان گروه دوم اینهاست: فقیه ابوعبدالله محمد بن سلیمان سطّى، ابومحمد بن عبدالمهیمن حضرمى محدّث و نحوی، ابوالعباس احمد زواوی در قرائت، ابوعبدالله محمد بن ابراهیم آبلى در علوم معقول. ابوالقاسم عبدالله بن یوسف مشهور به ابن رضوان مالقى، كاتب سلطان. در مجلس سلطان ابوالحسن دانشمندان بزرگ دیگری نیز بودهاند كه سمت استادی بر ابن خلدون نداشتهاند، ولى چنان تأثیری در اندیشه او به جا نهادهاند كه وی نام و احوال آنان را به عنوان دوستان خود اجمالاً آورده است.
سومین گروه اساتید
از گروه سوم، ابن خلدون نامهای زیر را ضبط كرده است: استاد ابوعبدالله محمد بن صفار مراكشى در قرائت، قاضىالقضاة فاس ابوعبدالله محمد المقری تلمسانى در فقه، ابوالبركات محمد بن محمد بلفیقى اندلسى در انواع معارف و آداب مصاحبت ملوك، ابوعبدالله محمد بن احمد الشریف حسنى تلمسانى در فقه، ابوالبركات محمد بن محمد بلفیقى اندلسى در انواع معارف و آداب مصاحبت ملوك، ابوعبدالله محمد بن احمد الشریف حسنى تلمسانى در معقول و منقول، قاضى ابوالقاسم محمد بن یحیى برجى اندلسى كاتب و منشى مخصوص سلطان ابوعنان و شیخ رحّاله ابوعبدالله محمد بن عبدالرزاق فاسى در قرائت و حدیث. ابن خلدون نزدیك به 50 صفحه از كتاب «التعریف» را به ذكر نام و احوال استادان خود اختصاص داده و از آنان با تمجید و تكریم فراوان یاد كرده است. طه حسین عقیده دارد كه انگیزه ابن خلدون در این كار، مستند نشان دادن معلومات و آموختههایش به رقیبان ازهری خویش بوده است، اما احتمال اینكه این كار را از سر دلبستگى به استادان و قدرشناسى از آنان انجام داده باشد، بیشتر است. كتابهای تراجم و طبقات، صحت داوریهای ابن خلدون را درباره استادانش جز در یك مورد تأیید مىكند.
شاگردان
ابن خلدون خود در مورد شاگردانش اطلاعى به دست نمىدهد و در مآخذ دیگر هم آگاهى كافى در این باره نیامده است. او كه حتى در گیرودار اشتغالات سیاسى دست از تدریس برنمىداشت، اصولاً مىبایست شاگردان بسیاری داشته باشد. سخاوی چند تن مصری را نام مىبرد كه از ابن خلدون بهره بردهاند: مقریزی، ابن عماد اقفهسى، ابن حجر عسقلانى. ابن حجر و عدهای دیگر از وی اجازه گرفتهاند و كسانى چون باعونى هم در دوره اقامت او در قاهره از هم صحبتى با او بهرهمند شدهاند. هر چند ابن خلدون علومى را كه تدریس مىكرده - مانند بسیاری از جزئیات مهم زندگى خود – بهروشنى بیان نكرده است. اما از آنچه در مورد مدارس محل تدریس خود آورده، مىتوان دریافت كه او در مناصب تدریس رسمى خود علوم دینى بهویژه فقه تعلیم مىداده است. چه، مدرسه قمحیه را صلاحالدین ایوبى برای تدریس فقه مالكى وقف كرده بود و در مدرسه ظاهریه هم ابن خلدون را برای تدریس فقه مالكى تعیین كرده بودند. در مدرسه صلغتمش هم او عهدهدار درس حدیث بود و در آنجا الموطأ امام مالك را تدریس مىكرد. آنچه در مورد استماع مقریزی از ابن خلدون در مورد كتاب تاریخ او آمده است، مربوط به نشستهایى غیر از جلسات تدریس رسمى در مدارسِ مذكور است.
ابن خلدون از نگاه معاصرانش
ابن خلدون در نظر معاصران و مؤلفان نزدیك به زمانش مورد ارزیابیهای مختلف قرار گرفته است. دوستش ابن خطیب او را با صفات پسندیده بسیار ستوده و سرآمد در فنون عقلى و نقلى دانسته و مایه مباهات سرزمین مغرب معرفى كرده و محمد بن محمد بن عرفه او را فاقد شرایط لازم برای احراز مقام قضا دانسته است، اما باید به خاطر داشت كه این داوری بر زبان رقیب او در تونس جاری شده است.
از علمای مصری معاصر ابن خلدون، مقریزی، ابن حجر، اقفهسى و باعونى، شاید به علت اختلاط بیشترشان با او و استفاده از محضر وی، مقام علمى و كردارش را ستودهاند و از او با تكریم یاد كردهاند. مقریزی مقدمه او را بىنظیر و آن را چكیده دانشها و اندیشههای درست مىدانست. ابن حجر 7 جلد بزرگ تاریخ او را نمودار فضل و اطلاع او مىشمرد. وی كه بارها به حضور ابن خلدون رسیده و از بیانات آموزنده و بهویژه تاریخ او بهرهمند شده بوده، او را زبانآور، فصیح، بلیغ، با نگارش خوب، آگاه به امور كشورداری و با طبع شعر متوسط معرفى كرده است. حافظ اقفهسى نیز از او با تمجید سخن گفته است. باعونى كه با او محشور و میان آن دو پیوند دوستى بوده است، او را از «عجایب زمان» و متبحر در علوم نقلى و عقلى شمرده است. ابن عربشاه او را به هنگام رفتن به حضور تیمور در دمشق، دانشمندی مالكىمذهب و شیرینسخنى پسندیدهمشرب با عمامهای كوچك و بُرْنُسى زیبا (ردای كلاهدار مغربى) و هیأتى آراسته وصف كرده است.
ابن خلدون در زمان خود به تاریخنگاری و تاریخاندیشى شهره بود، اما با همه تأثیری كه در افزایش توجه به تاریخ در مصر سدههای 8 و 9ق/14 و 15م داشت، اندیشههایش در روزگار خود او بازتاب كافى نیافت، و هیچیك از مورخان حتى شاگردانش راه او را در این زمینه ادامه ندادند؛ لیكن اندیشههای بدیع و عمیق او در زمان و مكانى دیگر جلب نظر كرد و از سده گذشته (13ق/ 19م) نام، آثار و افكار او سخت مطرح شد و پژوهشهای بسیاری را به خود اختصاص داد.
ابن خلدون در روزگار معاصر
با مطرح گشتن مجدد ابن خلدون در روزگار معاصر، شخصیت او هم مورد اظهار نظرهای گوناگون قرار گرفت. این نظرها را كلاً مىتوان به دو دسته مخالف و موافق تقسیم كرد. انتقاد بزرگى كه بر ابن خلدون كردهاند، این است كه وی در دوره دوم زندگانیش مكرّراً موضع سیاسى خویش را تغییر داده است. زندگىنامهای كه او از خود به جا نهاده، حاكى است كه چه سان با دگرگونى اوضاع او هم به آسانى مخدوم خود را عوض مىكرد، یا از هم پیمان دیروز مىبرید و با رقیبى نیرومندتر همدست مىشد تا بر او بتازد، یا در توطئههای پنهانى دربارهای مغرب شركت مىجست، یا اگر وضع موطن یا محل خدمت خود را مساعد نمىدید، به جایى دیگر رخت برمىبست. اینگونه حركتها موجب شده است كه ابن خلدون را فردی فرصتطلب، جاهطلبى بىاعتقاد به اصولاخلاقى و سیاستمدار متلونى كه میهنپرستى را سخنى بیهوده مىدانست، بدانند. شاید این همه ناشى از خصلت خودپسندی وی باشد كه برخى آن را در نگارش «التعریف» جلوهگر یافتهاند. نصار بر آن است كه ابن خلدون تحت تأثیر محیط زندگیش هیچ پروای آرمانگرایى نداشته و محرك او در همه مراحل حیات فقط عامل شخصى بوده است. در برابر این گروه، دستهای دیگر از محققان در عین پذیرفتن جاهطلبى، خودپسندی و توطئهگریهای وی، بعید مىدانند كه این رفتار برخاسته از انگیزههایى شخصى باشد. اینان بر این باورند كه باید انگیزههای اصلى ماجراهای زندگى او را در جستوجوی وی برای راه نجاتى برای اسلام از تباهى دانست، هر چند خود در این مورد بدین نكته تصریح نكرده است. توجیهكنندگان رفتار ابن خلدون از یكسو به فقدان مفهوم وطندوستى در مغرب سده 8ق/14م متوسل مىشوند و تصور مىكنند كه در نظر ابن خلدون كشمكش میان مدعیان قدرت سیاسى در مغرب آن روز جنبه تضاد فكری و اعتقادی نداشته و منحصراً نتیجه تضاد منافع و خودخواهیهای آنان بوده است و از این رو ابن خلدون كفایت سیاسى خود را در اختیار نیرویى قرار مىداده كه سود بیشتری از آن عاید مىشده است، و این در حالى است كه قراین متعدد در زندگى اجداد ابن خلدون و خود او حاكى از دلبستگى شدید آنان به مغرب و وحدت و نیرومندی آن است. از سوی دیگر، تبرئهكنندگان ابن خلدون مىگویند: خیانت در آن عصر به مفهوم امروزی آن نبوده است. «اگر خیانتى بود، در حیطه امور دینى بود، نه در حیطه سیاست، زیرا سپاهى یا وزیر، خدمتگزار امیر یا خاندانى بود، نه خادم ملت و دولت». از مجموع این نظرها و از غور در تاریخ عصر ابن خلدون مىتوان به این نتیجه رسید كه اولاً میراث خانوادگى ابن خلدون او را به سوی سیاست مىكشاند، ثانیاً در عرصه سیاست آن روزگار، رفتاری مانند رفتار ابنخلدون رسمىرایج بود و اختصاص به او نداشت؛ ثالثاً، و شاید مهمتر از همه آنچه در توجیه رفتار ابن خلدون گفته شده است، اینكه رفتار ابن خلدون در مقایسه با حركتهای رجال سیاسى آنزمان بسیار كمتر از آنچه در وهله نخست به نظر مىرسد، قابل سرزنش است و احتمالاً یكى از علتهای اینهمه اغماض سلاطین مغرب در مورد گذشته او همان سبكى بار گناهان سیاسى او در سنجش با مرسوم زمان بوده است. گذشته از اینها، آوازه ابن خلدون به سبب رفتار سیاسى یا اخلاقى او نیست تا او را در این زمینه ارزیابى كنیم. اشتهار او به علت بینش تاریخى عمیق، ابتكار شیوهای نو و یك دانش جدید (علم العمران) برای تمیز درستى و نادرستى خبرهای تاریخى و برخورد با تاریخ به مثابه یك علم است.
جایگاه فرهنگی
ابن خلدون امروزه در فرهنگ جهانى جایگاه شایستهای دارد. او نهتنها نسبت به زمان خود استثنایى جلوه مىكند، كه با انسان متفكر زمان ما هم سخنان بسیار دارد، نه از آن رو كه بتوان نظریات او را در مورد جامعه معاصر به كار برد، بلكه از آن جهت كه تحلیلهای او برای فهم زمینه تاریخى این جامعه سودمند است. او تفكر تاریخى را به مرحلهای نو رساند و تاریخ را از صورت واقعهنویسى پیشین به شكل نوین علمى و قابل تعقل درآورد. شیوه تحلیل استدلالى پویای او ارزشى پایدار دارد و در پرتو نظریات او، بسیاری از تحولات تاریخ گذشته جوامع اسلامى و مبانى تاریخى ساختار كنونى آنها را مىتوان روشنتر دریافت.
آثار و اندیشههای ابن خلدون
آثار ابن خلدون را از لحاظ اهمیت محتوا و از حیث زمان نگارش و منابع اطلاع بر آنها مىتوان به دو دسته تقسیم كرد:
الف
آثاری كه در دوره جوانى و در كشاكش فعالیتهای سیاسى در دربارهای مغرب نوشته است و تنها گواه معاصر كه از آنها نام برده، ابن خطیب دوست اوست كه تألیف الإحاطة را در 765ق/1364م به پایان برده است. این آثار عبارتند از: خلاصهای در منطق؛ رسالهای در حساب؛ شرح قصیدة البردة؛ شرح الرّجز ابن خطیب در اصول فقه؛، تلخیص چند اثر از ابن رشد و تلخیص المحصّل فخر رازی با عنوان لبابالمحصل في أصولالدین. ابن خطیب در ضمن بیان این آثار، نثرنویسى ابن خلدون را از حیث شیوه و محتوا ستوده است. هر چند ابن خلدون در زندگىنامه خود از این آثار نام نبرده، اما نام آنها در فهرستهای كتابشناسى اسلامى ادوار بعد آمده و یك اثر دیگر نیز با عنوان شرح قصیدة ابن عبدون بر آنها افزوده شده است، ولى هیچیك از آثار مذكور جز لبابالمحصّل به جای نمانده است. این اثر در 1952م به كوشش ل. روبیو در تطوان (مراكش) چاپ شده است. ابن خلدون لباب را به اشاره آبلى، استاد مورد ستایش خود، فراهم آورده است. توجه ابن خلدون به این اثر نشاندهنده خصایل اخلاقى و فكری بسیاری است كه او هیچگاه یكسره از آن نگسست. دیگر نوشتههای یادشده ابن خلدون هم ظاهراً همان یادداشتهای دوران تحصیل یا جزوههای تدریس اوست و شاید به همین دلیل بوده كه از ذكر آنها در زندگىنامه خود چشم پوشیده است. برخى گفتهاند شاید علت عدم ذكر نام این آثار در «التعریف» آن بوده كه ابن خلدون آنها را دارای اهمیت و مایه مباهات نمىدانسته و به بزرگى، تقدیم نكرده بوده است. در شروح او بر قصیدة البردة یا قصیدة ابن عبدون و الرجز ابن خطیب به نظر نمىرسد كه مطلب نو و قابل توجهى یافت شود. رساله او در حساب هم احتمالاً مشتمل بر آن مقدار از اطلاعات بوده كه هر فقیهى بدان نیاز داشته و ظاهراً خلاصهای از یك رساله ابن البناءِ مراكشى یا مؤلفى دیگر بوده است. رساله منطق او نیز مىبایست تلخیص كتابى در منطق بوده باشد، اما دانسته نیست كه این خلاصه را بر اساس نوشته كدام مؤلف تدوین كرده بوده است. از آنجا كه وی برخى از نوشتههای ابن رشد را تلخیص كرده، شاید بتوان گفت كه این رساله هم خلاصهای از یك اثر این فیلسوف مغربى بوده است، ولى از بررسى نوشتههای ابن خلدون برمىآید كه تأثیر ابن رشد بر اندیشه وی ناچیز است. از این رو باید گفت: خلاصههای ابن خلدون از آثار ابن رشد، بیشتر ارزشى محدود و آموزشى داشتهاند تا ارزش فلسفى خاص، و به احتمال قوی صرفاً اقتباساتى از خلاصهها و شرحهای ابن رشد بر ارغنون، طبیعت و ماوراءالطبیعه ارسطو بودهاند. اثر دیگری به نام شفاءالسائل لتهذیبالمسائل به ابن خلدون نسبت داده شده كه نه در نوشته ابن خطیب از آن یاد شده است و نه در زندگىنامه خود مؤلف. این كتاب تنها در نوشتههای متأخّر جزو آثار ابن خلدون به شمار آمده است. طنجى، در مقدمه شفاء السائل، «یه - یز»، نظرات ابن خلدون را درباره دگرگونیهای تصوف در مغرب و نیز داوری تند او پیرامون این جریان فكری و عملى بازگو مىكند. این اثر به دنبال مشاجرهای سخت كه در پایان نیمه دوم سده 8ق/14م میان متصوفه اندلس درگرفت، نوشته شده است. بحث بر سر آن بود كه آیا نوشتههای صوفیه و به كار بستن سخنان ایشان برای وصول به معرفت كافى است یا مرید در سیر و سلوك برای وصول، نیازمند به پیر و مراد است؟ ابواسحاق ابراهیم شاطبى (د 790ق/1388م) در موضوع این مناقشه از دانشمندان فاس فتوا خواست. ابن خلدون، بىآنكه از او خواسته شود، پاسخ خود را در كتاب شفاءالسائل تدوین كرد. بررسى تاریخى ابن خلدون درباره این مسأله، كتاب را به صورت مرجعى برای تحقیق در تصوف مغرب درآورده است. اقتباس از إحیاء علومالدین غزالى در این كتاب آشكار است. داوری نهایى ابن خلدون در مورد تصوف با نظر علمای گذشته و معاصر وی هماهنگ است، اما در مقایسه با نظری كه او خود در این باره در مقدمه، باز گفته است متناقض است. به همین دلیل است كه برخى این اثر را از آن ابن خلدون ندانستهاند، اما طنجى اختلاف میان نظرات مندرج در این اثر را با نظرهای مقدمه، معلول گذشت زمان مىداند و معتقد است كه شفاءالسائل در مغرب و بین سالهای 774 و 776ق/1372-1374م نوشته شده است. طنجى این كتاب را در 1957م در استانبول به چاپ رسانیده و فتوای كوتاه و قاطع ابن خلدون را در مورد تصوف، با نقل از تنبیهالغبي برهانالدین ابراهیم البقاعى (د 885ق/ 1480م) و الرّدّ المتین عبدالغنى النابلسى (د 1143ق/1731م) به آن ضمیمه كرده است. ابن خلدون در این فتوا، متصوفه را دو دسته مىداند: پیروان طریقه سنت و پیروان طریقه بدعتآمیز متأخّر. او كسانى چون ابن عربى و ابن سبعین و ابن برجان (د 536ق/1142م) را از دسته اخیر و آثارشان را سوزاندنى مىداند. در هر حال، این اثر از نوشتههای كم اهمیت ابن خلدون به شمار آمده كه در آن برخى از عقاید مذهبى او و احیاناً بعضى مطالب كه پارهای از مسائل مقدمه را توضیح مىدهد و نیز فتوای او پیرامون تصوف غیرسنتى متأخر آمده است
ب
آثاری كه ابن خلدون پس از دست شستن از سیاست نوشته و به لحاظ اهمیتشان در زندگىنامه خود از آنها یاد كرده است؛ و اساساً ابن خلدون به واسطه نگارش آنها پرآوازه گشته است. با توجه به رابطه درونى و موضوعى این آثار و پیوستگى طرحى كه آنها را پدید آورده است، باید آنها را در كنار هم مورد بحث قرار داد. این آثار عبارتند از كتاب «العبر» و «التعریف». ابن خلدون اثر نخستین را كتاب «العبر و دیوانالمبتدإ و الخبر في أیامالعرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذويالسلطان الأكبر» نامیده است یعنى آن را «تاریخ نوع بشر به طور جامع و كامل» معرفى مىكند. ابن خلدون در فراغت كامل از اشتغالات سیاسى و در عزلت قلعه ابن سلامه آغاز به تألیف این تاریخ كرد. او با تألیف این اثر مىخواست پاسخى برای چراهای بسیاری كه تجربه روزمره و مشهوداتش پیش مىآورد، بیابد و اثری بیافریند كه به منزله اصل و مرجعى باشد برای مورخان آینده تا از آن به عنوان نمونه و سرمشق خویش بهره گیرند. ابن خلدون در ضمن گزارش تاریخ مغرب در گذشته نزدیك به زمان خود، جز نقل از منابع مكتوب، روایات بسیاری از استادش آبلى مىآورد. نكته اخیر را با توجه به فاصله زمانى میان دوره شاگردی ابن خلدون نزد آبلى و عزلت در قلعه ابن سلامه (بیش از 20 سال) شاید بتوان به عنوان یكى از مراحل اوّلیه تكوین اندیشه تاریخى یا التفات به تاریخ در ذهن ابن خلدون تلقى كرد. وانگهى، هر چند تاریخ غیردینى در هیچ مدرسهای در قلمرو اسلامى عرضه نمىشد و تاریخ در میان مسلمانان نیز چون جوامع یونانى و لاتینى جنبه واقعهنگاری و داستانسرایى داشته است، اما كثرت نوشتههای تاریخى مسلمانان در سدههای میانى مؤید آن است كه در آن اعصار، دنیای اسلامى بسى بیش از مناطق دیگر مستعد پرورش فكر تاریخى بوده است و پیش از ابن خلدون در شمال غرب افریقا اندیشههایى شبیه افكار وی به شكلى ابتدایى مطرح بوده است. در وهله نخست، گذشته مغرب بود كه ذهن ابن خلدون را به خود مىكشید تا حال را در پرتو آن دریابد. بررسى گذشته، خود مشكلاتى پیش مىآورد كه جز با تعمق در پدیدهها و تحولات معاصر، راهبردن به حل آن میسر نبود. توجه به تاریخ، به عنوان وسیلهای برای حل مشكل زمان حال، آن را معنىدارتر از تاریخ سنتى مىكند و اشكالهای تاریخ نگاری سنتى و اخبار تاریخى را پیش مىكشد كه مستلزم پیدا كردن معیار و محكى برای تشخیص صحیح و سقیم و غث و سمین آن است. بر این اساس، پیش از پرداختن به علم تاریخ باید مبانى آن را مطرح كرد. این استدلال ذهنى، موجب تركیب و فصلبندی «شگفت» و بىسابقه تاریخ ابن خلدون شده است. او تألیف خود را بر یك مقدمه (در معنای عام آن، پیش گفتار) و 3 كتاب قرار داده است: مقدمه، در فضیلت دانش تاریخ و تحقیق روشهای آن و اشاره به اغلاط مورخان؛ كتاب نخست، در اجتماع و تمدن و یادكردن عوارض ذاتى آن...؛ كتاب دوم، در اخبار عرب و قبیلهها و دولتهای آن... و برخى از ملتها و دولتهای مشهور كه با ایشان همزمان بودهاند...؛ كتاب سوم، در اخبار بربر... و كشورها و دولتهایى كه آن قوم بهویژه در دیار مغرب تشكیل دادهاند. مقدمه و كتاب نخست همان است كه اصطلاحاً به مقدمه ابن خلدون معروف شده و تقریباً یك هفتم كل اثر تاریخى او را دربرمىگیرد (ج 1 از چاپ 7 جلدی تاریخ ابن خلدون). ابن خلدون نخستین نسخه تنقیح شده اثرش را از قلعه ابن سلامه برای سلطان تونس ابوالعباس حفصى ارسال و به او اهدا كرد.
«التعریف» نهتنها از لحاظ آگاهى به وقایع تاریخى و اسناد مندرج در آن، برای تاریخ سیاسى و فكری و ادبى روزگار ابن خلدون اهمیت دارد، بلكه مطمئنترین وسیله برای یافتن و تعقیب مسیر اندیشه او در تألیف مقدمه است و نصار در قسمتى از تحقیق خود به این كوشش برخاسته است. التعریف از آغاز، جزئى از تاریخ ابن خلدون بوده و تنها نامش آن را از دیگر بخشها جدا مىكرده است. در بعضى نسخههای این اثر، كه بعدها پرداخته شده، عنوان «رحلة» پسندیدهتر نموده و آن را رحلة ابن خلدون نامیدهاند. این دوگانگى عنوان یك اثر، بعدها عدهای چون بروكلمان را به متعدد و متفاوت انگاشتن آثار ابن خلدون در این مورد كشاند، در حالى كه موضوع این عنوانها یكى بیش نبوده است.[۱]
پانویس
- ↑ رحیملو، یوسف، ج3، ص444-458
منابع مقاله
رحیملو، یوسف، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1374.