خون دلی که لعل شد: تفاوت میان نسخه‌ها

۵٬۲۶۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۶ نوامبر ۲۰۲۲
+
(+)
خط ۲۹: خط ۲۹:
}}
}}


'''خون دلی که لعل شد'''، ترجمه فارسی کتاب [[ان مع الصبر نصراً]] نوشته [[خامنه‌ای، سید علی|مقام معظم رهبری]] شامل  15 فصل و خاطرات 6 دوره‌‌ از زندگی ایشان (وقايع دستگيرى و حبس و تبعيد در دوران مبارزات ملّت مسلمان ايران به رهبرى [[موسوی خمینی، سید روح‌الله | امام خمينى]] با رژيم ستم‌شاهى) است همراه با زندگينامه‌ى مختصرى كه خودشان بیان کرده‌اند. در نسخه فارسی حاضر برخى پى‌نوشت‌ها كه براى آشنايى مخاطبان عرب‌زبان با شخصيتها، حوادث و مكانها تهيه و در نسخه‌ى عربى منتشر شده به دليل معلوم بودن براى فارسى‌زبانان حذف شده است.<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=8&viewType=pdf ر.ک: مقدمه ناشر، ص8.]</ref>
'''خون دلی که لعل شد'''، ترجمه فارسی کتاب [[ان مع الصبر نصراً]] نوشته [[خامنه‌ای، سید علی|مقام معظم رهبری]] شامل  15 فصل و خاطرات 6 دوره‌‌ از زندگی ایشان (وقايع دستگيرى و حبس و تبعيد در دوران مبارزات ملّت مسلمان ايران به رهبرى [[موسوی خمینی، سید روح‌الله | امام خمينى]] با رژيم ستم‌شاهى) است همراه با زندگينامه‌ى مختصرى كه خودشان بیان کرده‌اند.  
 
 
== ویژگی‌ها ==
 
*در نسخه فارسی حاضر برخى پى‌نوشت‌ها كه براى آشنايى مخاطبان عرب‌زبان با شخصيتها، حوادث و مكانها تهيه و در نسخه‌ى عربى منتشر شده به دليل معلوم بودن براى فارسى‌زبانان حذف شده است.<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?pageNumber=8&viewType=pdf ر.ک: مقدمه ناشر، ص8.]</ref>
 
*شواهد صراحت و صداقت و صمیمیت در خاطرات مطرح شده در این کتاب آشکار است مانند تواضع و خودشکنی موجود در خاطره "شما ديگر چرا سيد؟!" <ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=16&viewType=pdf ر.ک: متن کتاب، ص16.]</ref>
 
*خاطرات اثر حاضر، گوناگون است و از تلخ و شیرینش می‌توان درس زندگی آموخت. مانند خاطره تلخ "شاگردانم را شكنجه كردند":
از جمله‌ خاطرات دردناك من در اين زندان اين بود كه شاهد شكنجه‌ى برخى شاگردانم بودم. بيش از ده نفر معمّم كه بيشترشان از شاگردان من بودند در اين زندان به‌سر ميبردند. همچنين تعدادى از شاگردان دانشگاهى من نيز در اين زندان بودند. من در اين زندان شاهد شكنجه‌ى تعدادى از شاگردان خاصّ خود بودم. ما با همديگر جلساتى سرّى داشتيم. از جمله‌ اين افراد، سيد عبّاس موسوى قوچانى بود. (او بعداً در جنگ تحميلى به شهادت رسيد.) وى در سلّول پانزده در كنار سلّول من جاى داشت. ...<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=222&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص222- 224.]</ref>
 
== نمونه‌ها ==
 
*علاقه‌مندى‌هاى من: از شش سال تحصيل در حوزه‌ى مشهد خاطرات بسيارى دارم كه يك مورد آن را ذكر ميكنم و آن عبارت بود از شيفتگى شديد من به مطالعه‌ى كتابهاى داستان و رمانهاى مشهور جهانى و ايرانى. شايد من همه‌ى داستانهاى «ميشل زواگو» را كه ده تا است، خوانده‌ام. داستانهاى «الكساندر دوما» ى پدر و پسر را هم خوانده‌ام. همچنين تمامى يا بيشتر داستانهاى ايرانى را نيز خوانده‌ام. خواندن اين داستانها و رمانها تأثير محسوسى در ذهن و شيوه‌ى نگارش انسان دارد. سال 1336 چند ماه به عراق سفر كردم؛ برخى كتابهايى را هم كه به آنها خيلى علاقه داشتم، به همراه خود بردم. بعد به كتابخانه‌ى شوشتريه‌ى نجف اشرف رفتم كه اتّفاقاً بسيارى از كتابهاى عمويم _ سيد محمّد _ در اين كتابخانه هست و موقوفه‌ى آنجا است. در آنجا كتابهايى را استنساخ كردم. سپس به همراه خانواده از طريق بصره به ايران بازگشتيم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمديم. در تهران كتابها را به همراه چند شناسنامه گم كردم. همه‌جا را زيرورو كردم و هر جايى را گشتم، به انبارهاى راه‌آهن رفتم و مدّتها در آنجا جست‌وجو كردم؛ امّا نتيجه‌اى نداشت. پريشان و اندوهگين و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامه‌اى از يك راننده‌ى تاكسى به دستم رسيد كه نوشته بود: من بسته‌اى را كه در اتومبيلم جا مانده بود، پيدا كردم؛ آن را باز كردم، امّا هيچ نشانى از صاحبش در آن نيافتم؛ فقط چند كتاب و شناسنامه در آن بود. ديدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردى معمّم در تهران پرس‌وجو كردم و او نشانى مسجد مشهد را به من داد. به اين ترتيب كتابها به من بازگشت!<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=29&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص29- 30.]</ref>
 
*شعاع نور ... يك روز، روشنى اندكى كه توانسته بود از همه‌ى تيرگى‌ها و غبارهاى بالاى روزنه‌ى سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ كند، توجّهم را جلب كرد. از شادى نتوانستم خودم را كنترل كنم. فرياد زدم: آهاى... مژده... آفتاب... آفتاب...! چشمهاى ما به اين نور كه ما را با گستره‌ى فضاى آزاد و رها پيوند ميداد، دوخته شد. به مدّت نيم ساعت يا كمتر، همچنان با خوشحالى به آن نگاه ميكرديم تا اينكه ناپديد شد. روز بعد اين شعاع نور بيشتر شد و مدّت بيشترى دوام آورد. چند هفته وضع به همين منوال بود تا آنكه خورشيد در زاويه‌اى قرار گرفت كه ديگر اين عطيه‌ى ناچيزش به ما نميرسيد!<ref>[https://noorlib.ir/book/view/86193?sectionNumber=2&pageNumber=251&viewType=html ر.ک: متن کتاب، ص251- 254.]</ref>
 
 


   
   
۹٬۸۱۲

ویرایش