تاريخ الفلسفة في الإسلام
تاريخ الفلسفة في الإسلام، تألیف دانشمند هلندی تجتیز جی دیبور (متوفی 1942ق) است که توسط محمد عبدالهادی ابوریده (متوفای 1357ق)، به عربی ترجمه شده است.
نام کتاب | تاريخ الفلسفة في الإسلام |
---|---|
نام های دیگر کتاب | |
پدیدآورندگان | دي بور، تجتيز .جي (نويسنده)
ابو ريده، محمد عبد الهادي (مترجم) |
زبان | عربي |
کد کنگره | BBR 21 /ه8ب9 |
موضوع | فلسفه اسلامي - تاريخ |
ناشر | دار النهضة العربية |
مکان نشر | لبنان - بيروت |
سال نشر | |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE13852AUTOMATIONCODE |
این کتاب، بهویژه پس از ترجمه شدن به زبان عربی، اهمیت ویژهای در میان نویسندگان عرب کسب کرد و نهتنها تبدیل به یکی از مراجع اصـلی قـابل اعتماد در این باب شد، بلکه به الگو نیز مبدل گردید.
ساختار
کتاب، مشتمل بر مقدمههای مترجم بر چاپهای اول تا سوم، مقدمه مؤلف و هفت باب است. هریک از ابواب نیز حاوی فصولی است.
گزارش محتوا
درباره فلسفه اسلامی، کتب و مقالات زیادی نوشته شده است؛ ولی روشهای تحریر و بحث در این مطالب گاهگاه کاملاً متضاد میباشد. در قرون وسطی تعلیمات فلاسفه اسلامی به زبان لاتین ترجمه شده، ولی به مقدار خیلی محدود و بهطوریکه مـشخصات اسـاسی فرهنگ اسلامی بهصورت نادرست به جهانیان نشان داده شده است. البته بعضی وقتها این امر همراه با غرض بود. در ادوار بعدی نیز اقدامات جدی و لازم برای فهماندن فلسفه اسلامی به عمل نیامده است. تـا ابـتدای قرن معاصر نظریه دانشمند هلندی به نام «دیبور» مورد قبول همگان بود. به موجب نظریه او «فلسفه به اصطلاح فلسفه عربی، چیزی نیست بهجز اقتباس و جویدن افکار یونانی و این هم در بعضی موارد بهصورت غـیر صـحیح». نظریاتی از این قبیل جهالت کامل درباره فرهنگ مشرقزمین را ثابت میکند[۱].
اثر حاضر، نخستین کتابی است که در باب تاریخ فـلسفه اسـلامی بهعنوان یک مجموعه نوشته شـده و حـاصل کار یک خـاورشناس است. نویسنده، خـود در آغـاز مقدمه کتابش بدین نـکته چـنین اشارت کرده است: «این کتاب پس از مختصری که استاد مانک در این زمینه نوشته، نخستین تلاش بـرای تـبیین تاریخ فلسفه اسلامی بهعنوان یک مـجموعه اسـت و میتـوان آن را شـروع جـدیدی به حساب آورد، نه تـکمیلکننده نوشتههای پیشین»[۲].
اگر بر الگو شدن این کتاب، تلاشی را بیفزاییم که نویسنده در راستای جستجوی گرایشهای تفکر فلسفی و علمی در اسلام از آغاز پیدایش تا ظهور ابن خلدون مبذول داشـته اسـت و سپس اتکای وی را بر شیوه ترکیبی استوار بر اثبات و عرضه تصورات و احکام عام در نظر بگیریم، راز شهرتی را که این کتاب نزد اهل فلسفه در قلمرو اندیشه عربی مـعاصر کسـب کرده و امروز هم از آن برخوردار است، درک خـواهیم کرد[۳].
در اینجـا نگاهی کوتاه اما جستجوگرانه و منتقدانه خواهیم انداخت بر این کتاب قدیمی که همچنان جدید است:
نـخستین باب کتاب، مدخلی اسـت مـرکب از سه فصل اصلی که مؤلف کوشیده است در طی آن، به چیزهایی بپردازد که میتوان آنها را چونان عناصر اصلی تفکر فلسفی و علمی در اسلام محسوب داشت:
- صحنه وقوع رخدادها: دولت عربی اسلامی از بدو برپایی تـا سـقوط خلافت عباسی؛
- حکمت مشرقی: نظرورزی عقلانی در نزد سامیان، دین ایرانی، حکمت هندی؛
- دانش یونانی: مکاتب سریانی، ترجمههای عربی، کتابهای منحول منسوب به ارسطو.
باب دوم کتاب تحت عنوان «فلسفه و دانشهـای عـربی»، مشتمل بـر چهار فصل اصلی است: دانشهای لغت، فقه، کلام، ادب و تاریخ.
باب سوم تحت عنوان «فلسفه فیثاغورسی» که از دو فـصل اصلی تشکیل شده است، پس از آن میآید که فصل اول آن شامل علوم ریاضی و طبیعی و پزشـکی مـیشـود، حال آنکه فصل دوم اندیشههای اخوان الصفا را در بر دارد.
باب چهارم هم موضوعش فیلسوفانی هستند که با تأثیرپذیری از فلسفه نـوافلاطونی جـدید در مشرقزمین مسلک ارسطو را پیش گرفتند و این باب پنج فصل اصلی را در برمیگیرد که بهتـرتیب فـلسفه کنـدی و فارابی و ابن مسکویه و ابن سینا و ابن هیثم را شامل میشود.
باب پنجم تحت عنوان «فـرجام فلسفه در مشرقزمین» مرکب از دو فصل اصلی است که اولی به غزالی اختصاص یافته و دومـی به نویسندگان کتابهـای مـختصر و جامع.
باب ششم ویژه «فلسفه در مغرب» است و چهار فصل اصلی دارد: فصل اول به آغازههای فلسفهورزی در اندلس میپردازد و سه فصل باقیمانده بهترتیب اختصاص دارند به ابن باجه و ابن طفیل و ابن رشد.
سـرانجام میرسیم به باب هفتم که خاتمه کتاب هم هست و دو فصل اصلی ذیل را شامل است: اولی ویژه ابن خلدون است و دومی مختص «عرب و فلسفه مسیحی در سدههای میانه» و کتاب چنین به پایان میرسد[۴].
بیگـمان، نـخستین نقشی که از سیمای ظاهری ساختار این کتاب در ضمیر خواننده ترسیم میشود، نقشی است کاملاً مثبت: بدینسان که کتاب کارش را از منابع داخلی و خارجی فلسفی و علمی در اسلام آغاز میکند تا در مرحله بعدی بـپردازد بـه آن شاخهها و شعبهها و سیر آنها در درون فرهنگ عربی اسلامی تا زمان سقوط اندلس و انتقال فلسفه و دانشهای عربی به اروپا. ازاینجهت، به نظر میرسد که کتاب در پی ساختن تاریخ ویژهای اسـت بـرای فلسفه در اسلام بر طبق الگوی تاریخ عام فلسفهای که مورخان فلسفه در اروپا در نیمه دوم سده گذشته بنا کردند و با تطبیق تام همان روش تاریخی یا دستکم بهقدر امکان منطبق با همان روش؛ امـا آن هـنگام که خواننده در باب محتوای کتاب و سـاختار داخـلی آن شروع به کندوکاو و ژرفنگری مینماید، نقش مثبتی که در ضمیرش ترسیم شـده بـود، دچـار تشویش میشود[۵].
بالاتر از این ما در طی کتاب بـا هـمان طعنها و اتهاماتی برخورد میکنیم که «پارهای از پژوهندگان غربی» - برحسب تعبیر شیخ مصطفی عبدالرزاق - نظیر رنان و گوتیه بـه عـقل عـربی و فلسفه اسلامی نسبت دادهاند. دیبور در مـدخلی که بـه مـنابع اندیشه فلسفی در اسلام اختصاص داده، میگوید: عقل سامی پیش از ارتباط با فـلسفه یونـانی، در قلمرو فلسفه دستاوردی بهجز مقداری معما و چیستان و امثال حکمتآمیز نداشت. این اندیشه سامی استوار بـود بـر پارهای نـظرات پراکنده در باب شئون طبیعت که هیچ پیوندی با هم نداشتند و مخصوصاً مـبتنی بـود بـر نظرورزی در باب حیات بشر و سرنوشت او. هنگامی هم که چیزی بر عقل سامی عرضه میشـد که از ادراک آن عـاجز میماند، بر وی دشوار نبود که آن را بازگرداند به اراده الهی که هیچ چیز قادر نـیست آن را نـاتوان سازد و ما نمیتوانیم برد و اندازه و رازهای آن را درک نماییم؛ بدینگونه دیبور بـیآنکه بـه خـود تردیدی راه دهد، یا دست به فریبکاری زند، نظریه رنان را با تمام محتوای نژادپرستانهاش پی مـیگـیرد؛ در نتیجه داوری در باب فلسفه عربی اسلامی باز هم همان داوری پیشین است: به این سبب که مـادام که این فـلسفه به شعبههایی از نژاد سامی منتسب باشد، امکان ندارد اصیل باشد و نمیتواند عـناصر جـدیدی را واجد باشد؛ زیرا «اصالت» و «نو بودن» در اندیشه و فلسفه اختصاص دارد به نژاد آریایی و بس. این داوری پیشـین، آن هنگام که سخن مستقیماً به «فلسفه در اسلام» میکشد، بهصراحت و وضوح ابراز مـیشـود؛ نـظیر آنجا که میخوانیم: فلسفه اسلامی، پیوسته فلسفهای گزینشی بوده است که سـتون و پایه آن اسـتوار بوده بر اقتباس از ترجمههایی که از کتابهای یونانی میشده است و بستر تاریخی آن بیشتـر نـوعی فهم و اقتباس از معارف پیشینیان است تا ابتکار و نوآوری و اختلاف قابل ذکری با فـلسفهها و معارف پیشینیان ندارد؛ نه از حیث طرح و عـرضه مـسائل جـدید و نه از جهت کوشش در پرداختن دوباره به مـسائل کهـن؛ بنابراین مشاهده نمیکنیم که در عالم اندیشه گامهای جدیدی که قابل ثبت و ضبط بـاشد بـرداشته باشند. اگر امر چنین اسـت، پس چـرا این مایه تـوجه بـدان مـبذول شده و خاورشناس در راه کسب آگاهی از آن و نوشتن در بـاب آن بـه زبان خود و در درون فرهنگ خود، این همه رنج بر خود هموار کرده است؟ پاسخ، روشن اسـت. دیبـور میگوید: «بااینهمه، شأن و مـقام فلسفه اسلامی، از حیث تـاریخی، خـیلی بیشتر از صرف یک واسطه اسـت مـیان فلسفه قدیم و فلسفه مسیحی در سدههای میانه و جستجوی نحوه ورود اندیشههای یونانی بـه مـدنیت شرقی مرکب از عناصر بسیار و درآمـیختن بـا آن، چیزی است که از حـیث تـاریخی شایسته است پژوهندگان را بـهنـحو خاص برانگیزاند، بهویژه آنگاه که فلسفه یونانی را به فراموشی بسپاریم و در تطبیق و مقایسه آن با فلسفه اسـلامی تـدقیق ننماییم»[۶].
وضعیت کتاب
فهرست اعلام بهترتیب حروف الفبا و فهرست مطالب در انتهای اثر ذکر شده است.
در پاورقیهای کتاب، توضیحات، ارجاعات و معرفی اعلام ذکر شده است.
پانویس
منابع مقاله
- مقدمه محققین و متن کتاب.
- بچیر، جاکا، «پیدایش فلسفه در اسلام و سهم ایران در آن»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله هلال، بهمن 1347، شماره 87، صفحه 13 تا 16.
- جابری، محمدعابد، «خاورشناسی و فلسفه اسلامی روش و نگرش»، ترجمه اسماعیل باغستانی، پایگاه مجلات تخصصی نور، آینه پژوهش، خرداد و تیر 1381، شماره 74، صفحه 2 تا 22.
وابستهها
پیوندها
مطالعه کتاب تاريخ الفلسفة في الإسلام در پایگاه کتابخانه دیجیتال نور