مولوی، جلالالدین محمد
مولانا محمد جلالالدين محمد بلخى نام او محمد و لقبش در دوران حيات خود، جلالالدين و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرنهاى بعد از (نهم) براى وى به كار رفته است. وى در سال 604 هجرى در بلخ ولادت يافت. پدرش بهاءولد (648-543) ملقب به سلطانالعلماء، هم از رؤساى شريعت بود و هم از رؤساى طريقت. يكى از حوادث مهم زندگى وى، سفر مولوى و خانوادهاش و مقيم شدن در قونيه بود. در سال 617، سلطانالعلماء به همراه خانوادهاش از بلخ مهاجرت كردند. حكايت مشهورى كه در طى اين سفر روايت شده، اين است كه روزى عطار نيشابورى، مولوى را ديد و درباره مولوى به پدرش گفت: (اين فرزند را گرامى دار، زود باشد كه از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند). در طول اين سفر، آنها مدتى را در وخش و سمرقند گذرانيدند. سپس به حج رفتند و نيشابور را ديدند و به بغداد رسيدند. مدتى در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مكه، چندى نيز در شام بودند. چند سالى را نيز در لارنده به سر بردند كه در همين شهر، جلالالدين، با گوهر خاتون، دختر شرفالدين لالا، ازدواج كرد. پس از آن بهاءولد به قونيه رفت و در همان جا وفات يافت.
نام | مولوی، جلالالدین محمد بن محمد |
---|---|
نام های دیگر | مولوی، جلالالدین محمد بن بهاءولد محمد
مولوی، جلالالدین محمد بن سلطانالعلماء محمد خداوندگار مولانا |
نام پدر | |
متولد | |
محل تولد | |
رحلت | 672 هـ.ق |
اساتید | |
برخی آثار | مثنوی معنوی |
کد مولف | AUTHORCODE1315AUTHORCODE |
مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدريس و وعظ پرداخت و سپس، سيد برهانالدين محقق ترمذى كه از شاگردان و مريدان سلطانالعلماء بود، به قونيه آمد و مولوى شاگرد و مريد وى گشت و بر اثر اين ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نيز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است كه برهان محقق، پس از آنكه به تربيت مولوى پرداخت و او را كامل و تمام عيار ديد، دست از تدريس برداشت و گوشهگيرى كرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همين جا رنگى ديگر به خود گرفت. استادى كه مولوى از چشمه دانش او جرعهها نوشيد، وفات يافت و مولوى پس از جستجوها و كند و كاوها، سرانجام خود را در ميان متشرعان و فقيهان و دانشمندانى كه به اندك جاه و مقام دنيا دل خوش كردهاند، تنها ديد. بيراه نيست اگر بگويم در وجود مولوى آتشى براى ديدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگويم او در انتظار عشقى به غايت بزرگ بود تا حقيقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفتهام.
شخصيت عجيب و افسانهاى شمس كه همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد كه مولوى تشنه ديدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «شمسالدين محمد بن على بن ملكدار تبريزى» است و در شهر تبريز به دنيا آمد. ناآرامى درونش باعث شد كه وى در يك شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر ديگر رود و سرانجام به قونيه رسيد. درباره اولين ديدار بين شمس و مولوى حكايات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترين حكايت اين است كه مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از ميان جمعيت كسى فرياد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود يا بايزيد بسطام؟ مولوى از چنين سؤالى خشمگين شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبياست، بايزيد بسطام را با او چه نسبت؟ اما درويش پاسخ داد پس چرا آن يك «سبحانك ما عرفناك» گفت و اين يك «سبحانك ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدين ترتيب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت كه ديگر خاموشى نيافت. شمس گفته است: «وجود من كيميايى است كه بر مس ريختن حاجت نيست پيش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه كيميايى! كه تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقيه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زير سؤال برد و از طرفى شمس نيز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسيد. چنانكه گفته است: «در من چيزى بود كه شيخم نمىديد و هيچ كس نديده بود آن چيز را خداوندگارم مولانا ديد». مصاحبت و خلوت طولانى ميان شمس و مولوى و شور و شعف و عشقى كه اين مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبينى مريدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). شمس بر اثر اين بدگويىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوينه مىرود. مولوى اندوهگين و مأيوس، چنان در خود فرومىرود كه با هيچكس سخن نمىگويد. زيرا مىدانست دليل رفتن شمس، سخنان و بدگويىهاى اطرافيان است. پس از مدتى انتظار، شمس براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نيز، براى شمس نامهها فرستاده شد.بالاخره شمس باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوريده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىكشاند. اين بار جلالالدين براى نگاه داشتن شمس، يكى از دختران خود را به نكاح شمس در مىآورد. شمس شيفته كيميا مىگردد. اما پس از آن تهديدها و بدگويى آغاز شد و شمس بار ديگر مورد آزار مريدان و طالبان علم قرار گرفت. شمس در سال 645 ناپديد شد. اگر خود عزم سفر كرد، روشن نيست و اگر توسط معاندان كشته شد، با قاطعيت نمىتوان درباره آن صحبت كرد. اما مولوى احساس مىكرد كه علاءالدين (فرزندش) در قتل شمس دست داشته است، به همين دليل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است كه در مراسم تشييع و تدفين او شركت نكرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى شمس بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسيار، مأيوس و نوميد، فراق و دورى شمس را پذيرفت. اما اين بار خود شمسى شد تابان و فروزنده كه تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در ديوان شمس، نام شمس را به گونهاى به كار مىبرد كه گويى او و شمس يكى شده و مبدل به يك وجود گشتهاند.
پس از غيبت شمس تبريزى، مولوى دردها و اندوههايش را با صلاحالدين فراموش ساخت، صلاحالدين مرد سادهدلى بود و معروف است كه قفل را قلف و مبتلا را مفتلا مىگفته است. اين بار توجه مولوى به صلاحالدين، حسادت ديگران را برانگيخت؛ اما مولوى خود چنان شيفته صلاحالدين گشته بود كه به اين سخنان توجه نكرد. صلاحالدين در سال 657 درگذشت.
مولانا بعد از صلاحالدين، به مصاحبت با حسامالدين روى آورد و مثنوى معنوى كه به حسامىنامه نيز خوانده مىشود، بر اثر همين مجالست و همدلى نوشته شد.
آثار مولانا
- مهمترين اثر منظوم مولوى، مثنوى معنوى است. در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور يا محذوف كه در حدود 26000 بيت دارد.
- دومين اثر بزرگ مولوى (ديوان كبير) مشهور به ديوان غزليات شمس است.
- رباعيات: مجموعه رباعيات مولوى كه در بعضى نسخ شماره آن به 1659 مىرسد و قسمتى از آن منسوب به اوست و در مجموعهها به نام شاعران ديگر نيز آمده است.
- غزليات شمس كه نام ديگرش، ديوان شمس و يا ديوان كبير است، نمايانگر عشق و شور بىحد و حصر مولوى است. در بيشتر اين غزلها، تخلص شاعر خاموش، خمش است و غالباً نام شمس تبريز و شمس الحق تبريزى و در بعضى هم نام صلاحالدين، در پايان اين غزلها آمده است.
- از مولوى آثارى به نثر مانده كه داراى ارزش ادبى مىباشند: مجموعه مكاتيب و مجالس او و كتاب فيه ما فيه.
مولوى، پس از طى طريق و رسيدن به كمالات و ايستادن بر اوج قله فنا، در غروب يكشنبه پنجم جمادى الاخر 672 درگذشت. دليل مرگ او بيماريى بود كه طبيبان از معالجه او ناتوان شده بودند. در مراسم تشييع جنازهاش، مرد و زن، كودك و بزرگ حاضر شدند و شيون و زارى كردند.
فرزندان مولانا
مولوى از همسر اول خود گوهر خاتون دختر خواجه شرفالدين لالاى سمرقندى دو پسر داشت
- سلطان ولد.
- علاءالدين محمد.
همسر دوم مولانا كه خاتون قونوى نام داشت 19 سال بعد از وفات مولانا زنده بود. فرزندانى كه از اين زن داشت:
- مظفرالدين امير عالم.
- ملك خاتون.
منابع
برگفته از سايت تبيان.
وابستهها
متن کامل مثنوی معنوی مولوی از روی طبع نیکلسون
نثر و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
رباعیات مولانا جلال الدین محمد بلخی مولوی
کلیات شمس تبریزی (دیوان كبیر شمس)
مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی
مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی
شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی مولوی
آفتاب معنوی: چهل داستان از مثنوی
جواهر الآثار في ترجمة مثنوي مولانا خداوندگار محمد جلال الدین البلخي الرومي
مقالات مولانا (فیه ما فیه) (فروزانفر)
اللطف المعنوي في تلخيص المثنوي
گزيده غزليات عرفاني مولانا مشتمل بر 400 غزل همراه با ترجمه انگليسي
مثنوي معنوي جلالالدين رومي (انگليسي)
مثنوی معنوی (براساس نسخه رينولد. ا. نيکلسون)
گزيده غزليات شمس (قرن هفتم هجري)
گزيده مثنوي بر اساس نسخه موزه مولانا کتابت 677 هجري قمري
گزیدهای از داستانهای مثنوی و غزل های شمس تبریزی جلال الدین محمد مولوی
مثنوي معنوي: فصلنامه انديشه و فرهنگ اسلامي
اللطف المعنوي في تلخيص المثنوي (شيکاگو)
گزیدهای از مجالس سبعه و مکتوبات
مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد مولوی