شهرستانی، محمد بن عبدالکریم: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    (صفحه ای تازه حاوی «<div class='wikiInfo'> [[پرونده:NUR00740.jpg|بندانگشتی» ایجاد کرد.)
     
    جز (جایگزینی متن - '.ر' به '. ر')
     
    (۱۷۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۱: خط ۱:
    <div class='wikiInfo'>
    <div class="wikiInfo">
    [[پرونده:NUR00740.jpg|بندانگشتی|شهرستانی، محمد بن عبدالکریم]]
    [[پرونده:NUR00740.jpg|بندانگشتی|مرقد منسوب به علامه شهرستانی]]
    {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
    {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
    |-
    |-
    ! نام!! data-type='authorName'|شهرستانی، محمد بن عبدالکریم
    ! نام!! data-type="authorName" |شهرستانی، محمد بن عبدالکریم
    |-
    |-
    |نام های دیگر  
    |نام‎های دیگر  
    |data-type='authorOtherNames'|  
    | data-type="authorOtherNames" |  
    |-
    |-
    |نام پدر  
    |نام پدر  
    |data-type='authorfatherName'|
    | data-type="authorfatherName" |عبدالکریم
    |-
    |-
    |متولد  
    |متولد  
    |data-type='authorbirthDate'|
    | data-type="authorbirthDate" |479ق
    |-
    |-
    |محل تولد
    |محل تولد
    |data-type='authorBirthPlace'|
    | data-type="authorBirthPlace" |شهرستان» از توابع خراسان
    |-
    |-
    |رحلت  
    |رحلت  
    |data-type='authorDeathDate'|548 هـ.ق
    | data-type="authorDeathDate" |۲۶ شعبان سال ۵۴۸ق
    |-
    |-
    |اساتید
    |اساتید
    |data-type='authorTeachers'|
    | data-type="authorTeachers" |[[احمد خوافى]]
     
    [[ابونصر قريشى|ابونصر قریشى]]
     
    [[ابوالقاسم انصارى]]
     
    [[على بن احمد بن محمد المدائنى]]
    |-
    |-
    |برخی آثار
    |برخی آثار
    |data-type='authorWritings'|[[الملل و النحل ]] / نوع اثر: کتاب  / نقش: نويسنده
    | data-type="authorWritings" |[[مصارع المصارع]]
    [[الملل و النحل]]


    [[تفسیر الشهرستانی المسمی مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار]] / نوع اثر: کتاب  / نقش: نويسنده
    [[نهایه الاقدام فی علم الکلام]]


    [[‏نهایه الاقدام فی علم الکلام]] / نوع اثر: کتاب  / نقش: نويسنده
    [[تفسیر الشهرستاني]]
    |-class='articleCode'
    |- class="articleCode"
    |کد مولف
    |کد مؤلف
    |data-type='authorCode'|AUTHORCODE740AUTHORCODE
    | data-type="authorCode" |AUTHORCODE00740AUTHORCODE
    |}
    |}
    </div>
    </div>


    {{کاربردهای دیگر|شهرستانی (ابهام زدایی)}}


    محمد بن عبد الكريم شهرستانى از مفسران‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى(479-548) در«شهرستان»از توابع خراسان ديده به جهان گشود.در نظاميه نيشابور با استفاده از اساتيد بنامى چون احمد خوافى،ابو نصر قريشى، ابو القاسم انصارى،على بن احمد بن محمد المدائنى و...در فقه،كلام،تفسير،حديث، اصول و...تحصيلات خويش را به پايان برد.
    '''محمد بن عبدالکریم شهرستانى''' (479-548ق)، عالم، فقیه، متکلم، و از مفسران ‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى، نویسنده کتاب [[الملل و النحل]]
     
    پس از فارغ التحصيلى از نظاميه نيشابور،به خوارزم و مكه رفت و در بازگشت از مكه به درخواست نظاميه بغداد كه يكى از مهم‌ترين حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدريس و موعظه دانشجويان پرداخت.


    شهرستانى در حيات علمى خود آثار بسيارى-كه برخى تا بيست اثر شمارش كرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از اين تعداد كه به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در رديف آثار بر جاى مانده اوست،تنها چند اثر بيشتر بر جاى نمانده است،كه عبارتند از:
    == ولادت ==
    در سال 479ق در «شهرستان» از توابع خراسان دیده به جهان گشود.


    1.الملل و النحل:اين كتاب در ميان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستين اثر او معرفى مى‌شود.نويسنده ملل و نحل دو مقدمه براى اين كتاب آورده است كه در يك مقدمه از وزارت نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر كه از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت ياد مى‌كند.
    == تحصیلات ==
    در نظامیه نیشابور با استفاده از اساتید بنامى چون [[احمد خوافى]]، [[ابونصر قريشى|ابونصر قریشى]]، [[ابوالقاسم انصارى]]، [[على بن احمد بن محمد المدائنى]] و...در فقه، کلام، تفسیر، حدیث، اصول و...تحصیلات خویش را به پایان برد.


    گروهى با توجه به اين مقدمه،زمان تأليف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍. ق باور دارند و مى‌گويند اين مقدمه،مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر،شهرستانى اين مقدمه را حذف كرد و مقدمه‌اى براى كتابش آورد كه در آن نامى از نصير الدين محمود نيست.
    پس از فارغ التحصیلى از نظامیه نیشابور، به خوارزم و مکه رفت و در بازگشت از مکه به درخواست نظامیه بغداد که یکى از مهم‌ترین حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدریس و موعظه دانشجویان پرداخت.


    اما وجود قرينه‌اى محكم در متن ملل و نحل اين ديدگاه را زير سؤال مى‌برد،چه اينكه بر اساس اين قرينه از زمان غيبت امام زمان(ع)تا زمان نوشتن كتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغيبة قد امتدت مائتين و نيفا و خمسين...» حال اگر اين مقدار را به سال غيبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق)بيفزاييم نتيجه مى‌گيريم كه شهرستانى كتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پيش از سال 520 به پايان برده است و گرنه واژه«نيفا»در عبارت«مائتين و نيفا و خمسين سنة»بى معنى خواهد بود، چنان كه واژه«خمسين»نيز لغو مى‌نمايد.
    ==گرایش مذهبى شهرستانى==


    با توجه به اين نص محكم در الملل و النحل مى‌توانيم درباره مقدمات نيز به گونه‌اى ديگر اظهار نظر كنيم و بگوييم مقدمه‌اى كه در آن از نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده كه در زمان صدارت نصير الدين محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى كتاب،همين مقدمه‌اى است كه در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحيح بدران وجود دارد.
    درباره شهرستانى پژوهشهاى قابل توجهى صورت پذیرفته است، اما هنوز هم ناگفته‌ها و نایافته‌هاى بسیارى در زندگى او وجود دارد.یکى از این نادانسته‌ها گرایش مذهبى و فرقه‌اى شهرستانى است.این مسأله با وجود کتاب‌هاى بسیار وى، که مى‌تواند نشانگر باورهاى مذهبى او باشد، هنوز هم(به خصوص پیش از کشف تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» در کتابخانه ملى) از نقاط ابهام زندگى شهرستانى شناخته می‌شود.چه اینکه شهرستانى به جهت گرایش مذهبى خود که در نگاه بسیارى الحاد بود و زندگى در عصرى که جنگهاى مذهبى و فرقه‌اى به اوج خود رسیده بود و در اصفهان و رى و نیشابور زد و خوردهاى فرقه‌اى هر روز شدت بیشترى مى‌گرفت، ناچار از زندگى در پناه تقیه بود، به گونه‌اى که او در بسیارى از آثار خود جز «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»، خویش را سنى اشعرى جلوه مى‌دهد.این مسأله سبب شده عده‌اى وى را اشعرى مذهب معرفى کنند.


    2.مصارع الفلاسفه:مقدمه اين كتاب نشانگر آن است كه شهرستانى اين اثر را پس از«الملل و النحل»نوشته است.ديدگاه‌هاى نويسنده اين كتاب را خواجه نصير الدين در اثر گران سنگ خويش«مصارع المصارع»جمع‌آورى كرده و در دفاع از ابن سينا آنها را نقد مى‌كند.
    [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلکان]] مى‌نویسد: «ابوالفتح محمد بن ابى القاسم عبدالکریم بن ابى‌بکر احمد الشهرستانى، المتکلم على مذهب الاشعرى کان اماما مبرزا فقیها متکلما...»


    3.نهاية الاقدام فى علم الكلام:از اين كتاب مى‌توان به عنوان تتمه«الملل و النحل»نام برد.
    جاپلقى در طرائف المقال مى‌نویسد: «ذکره صاحب الملل و النحل من علماء السنة.»


    4.مجلس مكتوب خوارزم:اين متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى ديدگاه‌هاى موجود در اين زمينه است.اين كتاب،تنها اثر فارسى شهرستانى است.
    کشّى مى‌نویسد: «و کذلک علامة الاقوام من علماء العامة، محمد بن عبدالکریم الشهرستانى.»


    5.تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»:اين اثر در دو مجلد با قطع رحلى،از نسخه منحصر به فرد كتابخانه ملى عكس بردارى شده است و به صورت عكسى به چاپ رسيده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول اين تفسير كرد و چنان كه خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گويد نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پايان رسيد.مجموعه آياتى كه شهرستانى در اين دو جلد تفسير كرده آيات سوره فاتحه و بقره است.بنابر اين با توجه به اينكه جلد اول،دو سال زمان برده است و جلد دوم نيز اگر به همين اندازه زمان برده باشد.بنابر اين در چهار سال 293 آيه را شهرستانى توانسته تفسير نمايد،مى‌توانيم ادعا كنيم كه شهرستانى نتوانسته است تمام آيات قرآن را تفسير نمايد،چه اينكه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.
    محمد بن فتح‌الله بدران نیز در مقدمه «الملل و النحل» شهرستانى را اشعرى مى‌خواند. اما واقعیت امر چیز دیگرى است.شهرستانى به هیچ روى به اهل سنت و فرقه اشاعره گرایش نداشته است و سخنان و نوشته‌هاى او در دفاع از اهل سنت و در راستاى باورهاى آنها از روى تقیه بوده است.


    مجموع صفحات مفاتيح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است كه از اين مقدار حدود 54 صفحه ديدگاه‌هاى نويسنده در علوم قرآنى است.
    در این نوشتار که با هدف روشن ساختن باورها و اندیشه‌هاى مذهبى نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» شکل گرفته، دلایل، شواهد و قراینى از زندگى و آثار شهرستانى که حکایت از وابستگى او به مذهب شیعه و فرقه اسماعیلیه دارد ارائه مى‌شود.هر چند ممکن است برخى از این نشانه‌ها به تنهایى دلبستگى وى را به شیعه و اسماعیلیه اثبات ننماید، اما از مجموع دلایل و شواهد مى‌توان اطمینان یافت که نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»پیرو باطنیان بوده است.


    ==گرايش مذهبى شهرستانى==
    اسناد و مدارکى که نشانگر گرایش شهرستانى به شیعه و اسماعیلیه است به دو دسته تقسیم مى‌شود:1.مدارک و اسناد تاریخى؛2.قراین و شواهد موجود در آثار او.


    اسناد و مدارک تاریخى


    درباره شهرستانى پژوهشهاى قابل توجهى صورت پذيرفته است،اما هنوز هم ناگفته‌ها و نايافته‌هاى بسيارى در زندگى او وجود دارد.يكى از اين نادانسته‌ها گرايش مذهبى و فرقه‌اى شهرستانى است.اين مسأله با وجود كتابهاى بسيار وى،كه مى‌تواند نشانگر باورهاى مذهبى او باشد،هنوز هم(به خصوص پيش از كشف تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»در كتابخانه ملى)از نقاط ابهام زندگى شهرستانى شناخته مى شود.چه اينكه شهرستانى به جهت گرايش مذهبى خود كه در نگاه بسيارى الحاد بود و زندگى در عصرى كه جنگهاى مذهبى و فرقه‌اى به اوج خود رسيده بود و در اصفهان و رى و نيشابور زد و خوردهاى فرقه‌اى هر روز شدت بيشترى مى‌گرفت،ناچار از زندگى در پناه تقيه بود،به گونه‌اى كه او در بسيارى از آثار خود جز«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»،خويش را سنى اشعرى جلوه مى‌دهد.اين مسأله سبب شده عده‌اى وى را اشعرى مذهب معرفى كنند.
    این دسته از مهم‌ترین دلایل گرایش شهرستانى به اسماعیلیه است، زیرا کسانى که نویسنده ملل و نحل را اسماعیلى معرفى مى‌کنند، یا از معاصران او به شمار مى‌آیند و یا به جهت ارتباط و زندگى با باطنیان، باورها، بزرگان و داعیان آنها را به خوبى مى‌شناسند.براى نمونه ابوسعید عبدالکریم بن محمد [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]] از معاصران شهرستانى در «التحبیر فى المعجم الکبیر» می‌نویسد: «و کان متهما بالمیل الى اهل البدع یعنى الاسماعیلیة و الدعوة الیهم لضلالتهم.»


    ابن خلكان مى‌نويسد: «ابو الفتح محمد بن ابى القاسم عبد الكريم بن ابى بكر احمد الشهرستانى،المتكلم على مذهب الاشعرى كان اماما مبرزا فقيها متكلما..
    ابومحمد محمود بن عباس بن ارسلان خوارزمى یکى دیگر از معاصران شهرستانى پس از معرفى شهرستانى و اساتید او مى‌نویسد: «لو لا تخلیطه فى الاعتقاد و میله الى اهل الزیغ و الالحاد، کان هو الامام، و کثیرا ما کنّا نتعجّب من وفور فضله و کمال عقله، کیف مال الى شىء لا اصل له و اختار امرا لا دلیل علیه لا معقولا و لا منقولا


    جاپلقى در طرائف المقال مى‌نويسد:«ذكره صاحب الملل و النحل من علماء السنة.»
    خوارزمى به روشنى و صراحت، شهرستانى را ملحد مى‌خواند و چنان که پیش از این گفته شد اسماعیلیه در عصر او یعنى قرن ششم ملاحده خوانده مى‌شدند و با همین اتهام قتل عام مى‌گشتند.بنابر این اگر خوارزمى شهرستانى را متمایل به الحاد مى‌خواند مقصودش گرایش و تمایل او به اسماعیلیان است.


    كشّى مى‌نويسد: «و كذلك علامة الاقوام من علماء العامة،محمد بن عبد الكريم الشهرستانى.»
    [[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصیرالدین طوسى]] نیز که سالیان سال در دژهاى باطنیان به خصوص قلعه الموت زیسته و تألیفاتى درباره اندیشه‌ها و اعتقادات آنها سامان داده است و به خوبى اندیشمندان ایشان را مى‌شناخته است شهرستانى را در شمار باطنیان مى‌آورد.


    محمد بن فتح الله بدران نيز در مقدمه«الملل و النحل»شهرستانى را اشعرى مى‌خواند. اما واقعيت امر چيز ديگرى است.شهرستانى به هيچ روى به اهل سنت و فرقه اشاعره گرايش نداشته است و سخنان و نوشته‌هاى او در دفاع از اهل سنت و در راستاى باورهاى آنها از روى تقيه بوده است.
    و گویا به همین جهت، خواجه نصیر در کتاب گران سنگ خویش«مصارع المصارع» که با هدف نقد کتاب «مصارع الفلاسفه» شهرستانى نوشته است برخورد بسیار تند و غیر قابل انتظارى با شهرستانى مى‌کند؛وى را سارق دیدگاه‌هاى فلاسفه و [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] مى‌خواند، نظریات او را به سخنان واعظان تشبیه مى‌کند، بارها او را بى سواد و خطبه خوان معرفى مى‌کند.


    در اين نوشتار كه با هدف روشن ساختن باورها و انديشه‌هاى مذهبى نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»شكل گرفته،دلايل،شواهد و قراينى از زندگى و آثار شهرستانى كه حكايت از وابستگى او به مذهب شيعه و فرقه اسماعيليه دارد ارائه مى‌شود.هر چند ممكن است برخى از اين نشانه‌ها به تنهايى دلبستگى وى را به شيعه و اسماعيليه اثبات ننمايد،اما از مجموع دلايل و شواهد مى‌توان اطمينان يافت كه نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»پيرو باطنيان بوده است.
    در خور توجه آن که بیشتر تراجمى که درباره شهرستانى رسیده و گوشه‌هایى از زندگى وى را روشن ساخته از ابوسعید عبدالکریم بن محمد [[سمعانی، عبدالکریم بن محمد |سمعانى]](م 562 ه‍.ق)، ابوالحسن بیهقى(م 565 ه‍.ق) و خوارزمى صاحب تاریخ خوارزم است و هیچ یک از این افراد، شهرستانى را اشعرى و پیرو فقه شافعى معرفى نمى‌کنند.


    اسناد و مداركى كه نشانگر گرايش شهرستانى به شيعه و اسماعيليه است به دو دسته تقسيم مى‌شود:1.مدارك و اسناد تاريخى؛2.قراين و شواهد موجود در آثار او.
    افزون بر مدارک و اسناد تاریخى فوق، در زندگى شهرستانى نیز شواهدى وجود دارد که نشان مى‌دهد او در تمام عمر خویش به باطنیان گرایش داشته است و باطنى‌گرى او به سالهایى که تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» را مى‌نوشته محدود نبوده است، اما او براى آن که بتواند در دستگاه خلافت نفوذ کند و اندیشه‌ها و باورهاى اسماعیلیان را در ضمن اندیشه‌هاى سایر فرقه‌هاى اسلامى به تصویر کشد ناگزیر از تقیه شده، چنان که وى با نوشتن «الملل و النحل» و دفاع از اندیشه‌هاى اهل سنت به مقام نیابت دیوان سلطان رسید و محرم اسرار او شد.شهرستانى با تقیه مى‌توانسته به آسانى و بدون هیچ گونه مشکلى، اعتقادات اسماعیلیه را به مردم عصر خود که باطنیان را ملاحده مى‌خوانند ارائه کند و آنان را از کشتن و ملحد و مهدور الدم خواندن اهل قلاع باز دارد.افزون بر این توانسته با نفوذ در دستگاه خلافت سلطان سنجر، از اذیت و آزار اسماعیلیان بکاهد و به سلطان و وزراء توصیه کند که به باطنیان به چشم ملحد ننگرند و به قلعه‌ها و دژهاى آنان هجوم نبرند.
     
    اسناد و مدارك تاريخى
     
    اين دسته از مهم‌ترين دلايل گرايش شهرستانى به اسماعيليه است،زيرا كسانى كه نويسنده ملل و نحل را اسماعيلى معرفى مى‌كنند،يا از معاصران او به شمار مى‌آيند و يا به جهت ارتباط و زندگى با باطنيان،باورها،بزرگان و داعيان آنها را به خوبى مى‌شناسند.براى نمونه ابو سعيد عبد الكريم بن محمد سمعانى از معاصران شهرستانى در «التحبير فى المعجم الكبير»مى نويسد: «و كان متهما بالميل الى اهل البدع يعنى الاسماعيلية و الدعوة اليهم لضلالتهم.»
     
    ابو محمد محمود بن عباس بن ارسلان خوارزمى يكى ديگر از معاصران شهرستانى پس از معرفى شهرستانى و اساتيد او مى‌نويسد: «لو لا تخليطه فى الاعتقاد و ميله الى اهل الزيغ و الالحاد،كان هو الامام،و كثيرا ما كنّا نتعجّب من وفور فضله و كمال عقله،كيف مال الى شىء لا اصل له و اختار امرا لا دليل عليه لا معقولا و لا منقولا.»
     
    خوارزمى به روشنى و صراحت،شهرستانى را ملحد مى‌خواند و چنان كه پيش از اين گفته شد اسماعيليه در عصر او يعنى قرن ششم ملاحده خوانده مى‌شدند و با همين اتهام قتل عام مى‌گشتند.بنابر اين اگر خوارزمى شهرستانى را متمايل به الحاد مى‌خواند مقصودش گرايش و تمايل او به اسماعيليان است.
     
    خواجه نصير الدين طوسى نيز كه ساليان سال در دژهاى باطنيان به خصوص قلعه الموت زيسته و تأليفاتى درباره انديشه‌ها و اعتقادات آنها سامان داده است و به خوبى انديشمندان ايشان را مى‌شناخته است شهرستانى را در شمار باطنيان مى‌آورد.
     
    و گويا به همين جهت،خواجه نصير در كتاب گران سنگ خويش«مصارع المصارع»كه با هدف نقد كتاب«مصارع الفلاسفه»شهرستانى نوشته است برخورد بسيار تند و غير قابل انتظارى با شهرستانى مى‌كند؛وى را سارق ديدگاه‌هاى فلاسفه و ابن سينا مى‌خواند، نظريات او را به سخنان واعظان تشبيه مى‌كند، بارها او را بى سواد و خطبه خوان معرفى مى‌كند.
     
    در خور توجه آن كه بيشتر تراجمى كه درباره شهرستانى رسيده و گوشه‌هايى از زندگى وى را روشن ساخته از ابو سعيد عبد الكريم بن محمد سمعانى(م 562 ه‍.ق)، ابو الحسن بيهقى(م 565 ه‍.ق)و خوارزمى صاحب تاريخ خوارزم است و هيچ يك از اين افراد،شهرستانى را اشعرى و پيرو فقه شافعى معرفى نمى‌كنند.
     
    افزون بر مدارك و اسناد تاريخى فوق،در زندگى شهرستانى نيز شواهدى وجود دارد كه نشان مى‌دهد او در تمام عمر خويش به باطنيان گرايش داشته است و باطنى‌گرى او به سالهايى كه تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»را مى‌نوشته محدود نبوده است،اما او براى آن كه بتواند در دستگاه خلافت نفوذ كند و انديشه‌ها و باورهاى اسماعيليان را در ضمن انديشه‌هاى ساير فرقه‌هاى اسلامى به تصوير كشد ناگزير از تقيه شده،چنان كه وى با نوشتن«الملل و النحل»و دفاع از انديشه‌هاى اهل سنت به مقام نيابت ديوان سلطان رسيد و محرم اسرار او شد.شهرستانى با تقيه مى‌توانسته به آسانى و بدون هيچ گونه مشكلى،اعتقادات اسماعيليه را به مردم عصر خود كه باطنيان را ملاحده مى‌خوانند ارائه كند و آنان را از كشتن و ملحد و مهدور الدم خواندن اهل قلاع باز دارد.افزون بر اين توانسته با نفوذ در دستگاه خلافت سلطان سنجر،از اذيت و آزار اسماعيليان بكاهد و به سلطان و وزراء توصيه كند كه به باطنيان به چشم ملحد ننگرند و به قلعه‌ها و دژهاى آنان هجوم نبرند.


    شواهد و نمونه‌ها در آثار شهرستانى
    شواهد و نمونه‌ها در آثار شهرستانى


    نمونه اول؛آنچه بيش از هر اثر ديگر شهرستانى،اسماعيلى بودن او را نشان مى‌دهد،تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»است.در اين تفسير،شهرستانى يگانه شيوه بهينه فهم آيات قرآن را سخنان و ديدگاه‌هاى تفسيرى اهل بيت معرفى مى‌كند،آنان را تنها آشنايان با قرآن و معارف قرآنى نشان مى‌دهد و تفسير خويش را انعكاس سخنان و روايات عترت مى‌داند.همو در مقدمه تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»استاد تفسيرش را انصارى معرفى مى‌كند: «ناصر الانصارى تلقفا،ثم اطلعنى مطالعات كلمات شريفه عن اهل البيت و اوليائهم على اسرار دفينة و اصول متينة فى علم القرآن.»
    نمونه اول؛آنچه بیش از هر اثر دیگر شهرستانى، اسماعیلى بودن او را نشان مى‌دهد، تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» است.در این تفسیر، شهرستانى یگانه شیوه بهینه فهم آیات قرآن را سخنان و دیدگاه‌هاى تفسیرى اهل‌بیت معرفى مى‌کند، آنان را تنها آشنایان با قرآن و معارف قرآنى نشان مى‌دهد و تفسیر خویش را انعکاس سخنان و روایات عترت مى‌داند.همو در مقدمه تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» استاد تفسیرش را انصارى معرفى مى‌کند: «ناصر الانصارى تلقفا،ثم اطلعنى مطالعات کلمات شریفه عن اهل‌البیت و اولیائهم على اسرار دفینة و اصول متینة فى علم القرآن.»


    و سلمان بن ناصر بن عمران انصارى چنان كه در تراجم آمده است در سال 512 ه‍.ق از دنيا رفته است. بنابر اين محمد شهرستانى در حدود 35 سالگى يعنى پيش از وفات انصارى به باطنيان وابستگى داشته و مانند آنان تفسير بهينه آيات قرآن را مخصوص عترت پيامبر مى‌دانسته،ولى به جهت تقيد و مشكلاتى كه فراروى او بوده است نتوانسته نظريات خود را تا سال 538 كه شروع به نوشتن تفسير كرد ابراز كند.
    و سلمان بن ناصر بن عمران انصارى چنان که در تراجم آمده است در سال 512 ه‍.ق از دنیا رفته است. بنابر این محمد شهرستانى در حدود 35 سالگى یعنى پیش از وفات انصارى به باطنیان وابستگى داشته و مانند آنان تفسیر بهینه آیات قرآن را مخصوص عترت پیامبر مى‌دانسته، ولى به جهت تقید و مشکلاتى که فراروى او بوده است نتوانسته نظریات خود را تا سال 538 که شروع به نوشتن تفسیر کرد ابراز کند.


    نمونه دوم: شهرستانى مهم‌ترين اثر خود يعنى«الملل و النحل»را كه برخى مى‌گويند در سال 521 ه‍.ق به هنگام وزارت نصير الدين محمود نوشته است و همچنين كتاب«مصارع الفلاسفه»را كه نقد ديدگاه‌هاى ابن سينا در الهيات شفا،نجات و اشارات است،به سيد مجد الدين ابو القاسم على بن جعفر الموسوى نقيب ترمذ و از نزديكان سلطان سنجر تقديم داشته و هدف خود را از نوشتن«الملل و النحل»،خدمت به نقيب ترمذ خوانده است. و اين دو تن يعنى نصير الدين محمود وزير سلطان سنجر و نقيب ترمذ و يا دست كم نقيب ترمذ از نفوذى‌هاى اسماعيليان به دربار حاكمان سنى هستند-زيرا چنان كه ابن تيميه و برخى مى‌گويند،شهرستانى كتاب ملل و نحل را به يك فرد باطنى تقديم داشته است-و همانها بودند كه پس از بازگشت شهرستانى از بغداد او را به سلطان سنجر معرفى كردند و مقدمات رسيدن وى را به مقام نيابت ديوان سلطان فراهم ساختند و صاحب ملل و نحل را محرم اسرار سلطان گردانيدندبعيد نيست كه دسيسه‌اى را كه تاريخ نويسان سبب زندانى شدن نصير الدين محمود و سيد مجد الدين ابو القاسم على بن جعفر الموسوى مى‌دانند همان تمايل اين دو نفر به باطنيان باشد.  
    نمونه دوم: شهرستانى مهم‌ترین اثر خود یعنی «الملل و النحل» را که برخى مى‌گویند در سال 521 ه‍.ق به هنگام وزارت نصیرالدین محمود نوشته است و همچنین کتاب «مصارع الفلاسفه» را که نقد دیدگاه‌هاى [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] در الهیات شفا، نجات و اشارات است، به سید مجدالدین ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى نقیب ترمذ و از نزدیک ان سلطان سنجر تقدیم داشته و هدف خود را از نوشتن «الملل و النحل»، خدمت به نقیب ترمذ خوانده است. و این دو تن یعنى نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر و نقیب ترمذ و یا دست کم نقیب ترمذ از نفوذى‌هاى اسماعیلیان به دربار حاکمان سنى هستند-زیرا چنان که [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تیمیه]] و برخى مى‌گویند، شهرستانى کتاب ملل و نحل را به یک فرد باطنى تقدیم داشته است-و همانها بودند که پس از بازگشت شهرستانى از بغداد او را به سلطان سنجر معرفى کردند و مقدمات رسیدن وى را به مقام نیابت دیوان سلطان فراهم ساختند و صاحب ملل و نحل را محرم اسرار سلطان گردانیدندبعید نیست که دسیسه‌اى را که تاریخ نویسان سبب زندانى شدن نصیرالدین محمود و سید مجدالدین ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى مى‌دانند همان تمایل این دو نفر به باطنیان باشد.  


    افزون بر اين به نظر مى‌رسد شهرستانى با نوشتن كتاب«مصارع الفلاسفه»و تاج المعالى نقيب ترمذ كه گفته‌اند از شهرستانى خواست كتابى در رد نظريات ابو على سينا بنويسد،قصد انتقام از ابو على سينا را داشته،چه اينكه ابن سينا بر خلاف عمو و پدرش كه گرايش اسماعيلى داشتند به اسماعيليان نپيوست و با اين كار ضربه‌اى سهمگين بر باطنيان فرود آورد.
    افزون بر این به نظر مى‌رسد شهرستانى با نوشتن کتاب «مصارع الفلاسفه» و تاج المعالى نقیب ترمذ که گفته‌اند از شهرستانى خواست کتابى در رد نظریات [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابوعلى سینا]] بنویسد، قصد انتقام از [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابوعلى سینا]] را داشته، چه اینکه [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] بر خلاف عمو و پدرش که گرایش اسماعیلى داشتند به اسماعیلیان نپیوست و با این کار ضربه‌اى سهمگین بر باطنیان فرود آورد.


    در تمام آثار بر جاى مانده از شهرستانى دلايل و شواهد روشن كننده گرايش مذهبى شهرستانى به وفور يافت مى‌شود،اما اين نشانه‌ها در آن نوشته‌ها و گفته‌هايى كه در دربار سلطان سنجر و يا به درخواست نزديكان سلطان نوشته شده،بسيار كمرنگ‌تر از آثارى است كه شهرستانى به شكل سخنرانى و تفسير،بدون رعايت خواسته حكومت سامان داده است.دلايل و قراينى كه در تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»و «مجلس خوارزم»وجود دارد،به هيچ روى قابل مقايسه با«الملل و النحل»و «مصارع الفلاسفه»و«نهاية الاقدام»نيست.در جاى جاى تفسير«مفاتيح»،شهرستانى به روشنى وابستگى مذهبى و فرقه‌اى خويش را نشان مى‌دهد و نظر خود را آشكارا ابراز مى دارد.
    در تمام آثار بر جاى مانده از شهرستانى دلایل و شواهد روشن کننده گرایش مذهبى شهرستانى به وفور یافت مى‌شود، اما این نشانه‌ها در آن نوشته‌ها و گفته‌هایى که در دربار سلطان سنجر و یا به درخواست نزدیک ان سلطان نوشته شده، بسیار کمرنگ‌تر از آثارى است که شهرستانى به شکل سخنرانى و تفسیر، بدون رعایت خواسته حکومت سامان داده است.دلایل و قراینى که در تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» و «مجلس خوارزم» وجود دارد، به هیچ روى قابل مقایسه با «الملل و النحل» و «مصارع الفلاسفه» و «نهایة الاقدام» نیست.در جاى جاى تفسیر «مفاتیح»، شهرستانى به روشنى وابستگى مذهبى و فرقه‌اى خویش را نشان مى‌دهد و نظر خود را آشکارا ابراز مى دارد.


    دلايل موجود در آثار شهرستانى را به دو دسته مى‌توان تقسيم كرد:
    دلایل موجود در آثار شهرستانى را به دو دسته مى‌توان تقسیم کرد:


    1-دلايل و قرائنى كه وابستگى و دلبستگى شهرستانى را به مذهب شيعه نشان مى دهد و او را از معتزله،اشاعره،جبريه و...جدا مى‌سازد.
    1-دلایل و قرائنى که وابستگى و دلبستگى شهرستانى را به مذهب شیعه نشان می‌دهد و او را از معتزله، اشاعره، جبریه و...جدا مى‌سازد.


    2-نشانه‌هايى كه از گرايش شهرستانى به فرقه اسماعيليه يكى از فرقه‌هاى شيعه حكايت دارد و وى را از صف زيديه و اماميه و...جدا مى‌كند.
    2-نشانه‌هایى که از گرایش شهرستانى به فرقه اسماعیلیه یکى از فرقه‌هاى شیعه حکایت دارد و وى را از صف زیدیه و امامیه و...جدا مى‌کند.


    ==شهرستانى و فرقه‌هاى اهل سنت==
    ==شهرستانى و فرقه‌هاى اهل سنت==


    پیش از آن که به ذکر نشانه‌هاى گرایش شهرستانى به شیعه بپردازیم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره، معتزله، جبریه و... را نشان دهیم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زیر دیدگاه سایر فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذیرد:


    پيش از آن كه به ذكر نشانه‌هاى گرايش شهرستانى به شيعه بپردازيم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره،معتزله،جبريه و...را نشان دهيم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زير ديدگاه ساير فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذيرد:
    #هدایت الهى
     
    #:ذیل آیه شریفه'''«اهدنا الصراط المستقیم»'''شهرستانى نخست در قالب تفسیر و معنى، دیدگاه خود را طرح مى‌کند و سپس به تلاش متکلمین براى تفسیر آیه اشاره مى‌کند و در پایان دیدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدایت الهى اشتباه خوانده خاستگاه این اشتباه را نا آشنایى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌کند:
    1.هدايت الهى
    #:'''«اهدنا الصراط المستقیم»'''اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتکلمین:معناه اسلک بنا طریق الجنة و قوّمنا الیه کقوله تعالی «سیهدیهم و یصلح بالهم»(محمد5/) و انما قاموا و قعدوا فى تفسیر «اهدنا» لا اشکال فیه من وجهین: احدهما ان السؤال انما یکون لشیىء مفقود عن السائل و الموجود لا یطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما یکون اذا لم یعطه المسؤول، و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهین:إمّا بالتوفیق و خلق الهدایة و ذلک طریق الاشعریة، و إمّا بالهدایة الى طریق الجنة و ذلک طریق المعتزلة، و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محکماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود الیه ان شاء اللّه.»
     
    #:شهرستانى در این بحث چنان که از سخنانش پیداست هیچ اظهار نظرى درباره هدایت ندارد، اما در بحث اسرار آیه شریفه'''«اهدنا الصراط المستقیم»'''دیدگاه خود را به زیبایى بیان مى‌کند.او نخست هدایت را به هدایت عامه و خاصه تقسیم مى‌کند و پس از ذکر دیدگاه قدریه و جبریه آنها را از گمراهان مى‌خواند، زیرا به باور او قدریه با پذیرش هدایت عامه و نپذیرفتن هدایت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبریه با پذیرش هدایت خاصه و نپذیرفتن هدایت عامه به گمراهى رسیده‌اند:
    ذيل آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''شهرستانى نخست در قالب تفسير و معنى، ديدگاه خود را طرح مى‌كند و سپس به تلاش متكلمين براى تفسير آيه اشاره مى‌كند و در پايان ديدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدايت الهى اشتباه خوانده خاستگاه اين اشتباه را نا آشنايى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌كند:
    #: «و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص، جاریان فى الهدایة جریانهما فى سایر الالفاظ و المعانى، و لله عز و جل هدایة عامة فى جمیع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحیوانات، فان کلّ حیوان مخصوص بهدایة الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه، و ذلک بالطبع، و الفطرة دون التعلیم و الفکرة، و أخصّ منه هدایة الانسان فانه مخصوص بهدایة الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غیر نوعه، و ذلک بالتعلیم و الفکرة، و اخص منه هدایة الانبیاء و الاولیاء علیهم‌السلام، فانهم مخصوصون بهدایة الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غیر نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم، و ذلک بالوحى و الالهام.
     
    #:و کما صار الانسان ملکا على انواع الحیوانات بالهدایة الخاصة له، کذلک صار النبى ملکا على اصناف الانسان بالهدایة الخاصة به، و کما صارت حرکات الانسان معجزات الحیوان اعنى حرکاته الفکریة و القولیة و العملیة، کذلک صارت حرکات الانبیاء علیهم‌السلام معجزات الانسان، اعنى حرکاته الفطریة و الوحییة و الخلقة، فهم الذین انعم الله عزّ و جلّ علیهم بالهدایة العلویة القدسیة، و صراطهم صراط الله، و دینهم صبغة الله، و شریعتهم شرعة الله، فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقیم، و من اعتدى علیهم فهو الهاوى الى سر الجحیم.
    '''«اهدنا الصراط المستقيم»'''اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتكلمين:معناه اسلك بنا طريق الجنة و قوّمنا اليه كقوله تعالى«سيهديهم و يصلح بالهم»(محمد5/)و انما قاموا و قعدوا فى تفسير«اهدنا»لا اشكال فيه من وجهين: احدهما ان السؤال انما يكون لشيىء مفقود عن السائل و الموجود لا يطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما يكون اذا لم يعطه المسؤول،و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهين:إمّا بالتوفيق و خلق الهداية و ذلك طريق الاشعرية،و إمّا بالهداية الى طريق الجنة و ذلك طريق المعتزلة،و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محكماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود اليه ان شاء اللّه.»
    #:واذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهدایة، اطلعت على مزلّة اقدام الضالین فیها و ان الذین قالوا من القدریة ان الله تعالى قد یهدى المؤمن و الکافر بنصب الآیات و الادلة و انما یهتدى من نظر فیها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استکبر، و حملوا علیه قوله تعالى'''«و اما ثمود فهدیناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»'''(فصلت 17/) فقد ضلّوا اذ حکموا بعموم الهدایة دون الخصوص، و ان الذین قالوا من الجبریة ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الکافر بالتوفیق و خلق الایمان فمن اهتدى فبهدایةالله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا علیه قوله عز و جل'''«من یهد الله فهو المهتدى و من یضلل فأولئک هم الخاسرون»'''(اعراف118/) فقد ضلّوا اذ حکموا بخصوص الهدایة دون العموم، و این الفریقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الکونین و تقریر الحکمین'''«افلا یتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»'''(محمد24/.»
     
    #:همو در بحث از آیه شریفه'''«قال فبما أغویتنى لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم»''' (اعراف16/)خاستگاه دیدگاه جبریان را واژه «اغویتنى» و خاستگاه نظریه قدریه را «لأقعدنّ» معرفى مى‌کند و هر دو گروه را از دوزخیان مى‌خواند:
    شهرستانى در اين بحث چنان كه از سخنانش پيداست هيچ اظهار نظرى درباره هدايت ندارد،اما در بحث اسرار آيه شريفه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''ديدگاه خود را به زيبايى بيان مى‌كند.او نخست هدايت را به هدايت عامه و خاصه تقسيم مى‌كند و پس از ذكر ديدگاه قدريه و جبريه آنها را از گمراهان مى‌خواند،زيرا به باور او قدريه با پذيرش هدايت عامه و نپذيرفتن هدايت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبريه با پذيرش هدايت خاصه و نپذيرفتن هدايت عامه به گمراهى رسيده‌اند:
    #: «مذهب جبریان از این کلمه «اغویتنى» خاست، مذهب قدریان از این کلمه «لأقعدنّ» خاست، هر دو طایفه[را]دام در دام ابلیس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا که شبهتى است از وساوس شیطان است و هر کجا که وسوسه است از شبهات آن لعین خاست.شبهاتش یا تشبیه است یا تعطیل، یا جبر است یا قدر، یا عقل است یا سمع.»
     
    #کلام خدا
    «و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص،جاريان فى الهداية جريانهما فى ساير الالفاظ و المعانى،و لله عز و جل هداية عامة فى جميع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحيوانات،فان كلّ حيوان مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه،و ذلك بالطبع،و الفطرة دون التعليم و الفكرة،و أخصّ منه هداية الانسان فانه مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غير نوعه،و ذلك بالتعليم و الفكرة،و اخص منه هداية الانبياء و الاولياء عليهم السلام،فانهم مخصوصون بهداية الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غير نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم،و ذلك بالوحى و الالهام.
    #:مسأله دیگرى که نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شیعه وابسته نیست بحث کلام خداست.شهرستانى پس از ذکر دیدگاه پیشینیان در مورد کلام خدا به بیان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پایان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
     
    #: «و ان السلف من اهل الاسلام، کانوا یقولون:ان کلام الله قدیم، و هو حروف و کلمات، و هى کلها قدیمة و انها اسباب الموجودات، و الکاف و النون من قوله «کن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القدیم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قدیم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة، و کل ذلک خبط و رمى فى عمایة
    و كما صار الانسان ملكا على انواع الحيوانات بالهداية الخاصة له،كذلك صار النبى ملكا على اصناف الانسان بالهداية الخاصة به،و كما صارت حركات الانسان معجزات الحيوان اعنى حركاته الفكرية و القولية و العملية،كذلك صارت حركات الانبياء عليهم السلام معجزات الانسان،اعنى حركاته الفطرية و الوحيية و الخلقة، فهم الذين انعم الله عزّ و جلّ عليهم بالهداية العلوية القدسية،و صراطهم صراط الله،و دينهم صبغة الله،و شريعتهم شرعة الله،فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقيم،و من اعتدى عليهم فهو الهاوى الى سر الجحيم.
    #:همو در موردى دیگر قرآن را بر اساس دیدگاه پیشینیان کلام خدا و فرود آمده بر قلب پیامبر، معرفى مى‌کند و کلام خدا را همین آیاتى که مى‌شنویم و قراءت مى‌کنیم مى‌نمایاند و پس از بیان نظریه اشاعره، معتزله و کرامیه به صورت کوتاه اما کامل، اندیشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدایت‌گرى قرآن مى‌نامد:
     
    #: «ان المتکلمین ذکروا فى توجیه انزال القرآن و تنزیل الکتاب مذاهبهم، و السلف الصالحون فقد اتفقوا کلهم على ان القرآن کلام الله و ان ما یقرأ فى المصحف کتاب الله، و الکتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الکتاب و قصّ علیه القصص و أحکم الآیات و فصّلها و بیّن الحدود و الاحکام فیه و أوضحها و اتفقوا کلّهم على ان کتاب الله هو ما بین الدفتین و ان کلام الله بین اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه، و لیس یصح ذلک کلّه على مذهب المتکلمین اجمعین، فإنّ الاشعرى اذا قال:کلام الله صفة من صفاته، قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احکام و لا آیات و کلمات، و ما یقرأه و یسمعه دلالات علیه و حکایات عنه فالدلیل غیر المدلول و الحکایة غیر المحکى، و ان المعتزلى اذا قال:کلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح، و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و کما اوجده افناه و کما احدثه اعدمه مما یقرأه و نسمعه حکایات عن ذلک الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف یخطىء فیها و یصیب، و یعاقب على الخطأ فیها و یثاب على الصواب کشعر امرء القیس...و ان الکرامى اذا قال:کلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته، و ما یقرأه و یسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غیر المفعول و الخلق غیر المخلوق و هذا أشنع و أفحش، فاین کلام السلف الصالحین، و این ذلک الکتاب الذى هو هدى للمتقین «سبحان ربک رب العزة عما یصفون.و سلام على المرسلین.و الحمد لله رب العالمین»
    و اذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهداية،اطلعت على مزلّة اقدام الضالين فيها و ان الذين قالوا من القدرية ان الله تعالى قد يهدى المؤمن و الكافر بنصب الآيات و الادلة و انما يهتدى من نظر فيها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استكبر،و حملوا عليه قوله تعالى'''«و اما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»'''(فصلت 17/)فقد ضلّوا اذ حكموا بعموم الهداية دون الخصوص،و ان الذين قالوا من الجبرية ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الكافر بالتوفيق و خلق الايمان فمن اهتدى فبهداية الله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا عليه قوله عز و جل'''«من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون»'''(اعراف118/)فقد ضلّوا اذ حكموا بخصوص الهداية دون العموم،و اين الفريقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الكونين و تقرير الحكمين'''«افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»'''(محمد24/.»
    #خلق و امر
     
    #:شهرستانى در مجلس مکتوب خوارزم به مناسبت آیه شریفۀ'''«ألا له الخلق و الامر»''' بحث خلق و امر را طرح مى‌کند و پس از ارائه دیدگاه معتزله، کرامیه، اشعریه به نقد و بررسى نظریات آنها مى‌نشیند:
    همو در بحث از آيه شريفه'''«قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم»''' (اعراف16/)خاستگاه ديدگاه جبريان را واژه«اغويتنى»و خاستگاه نظريه قدريه را «لأقعدنّ»معرفى مى‌كند و هر دو گروه را از دوزخيان مى‌خواند:
    #: «متکلمان در خلق و امر، سه مذهب داشتند؛ معتزلیان گفتند:خلق و امر هر دو یکى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لکن امر او صوتى و حرفى و قایم به درختى.کرامیان گفتند:خلق و امر هر دو یکى است؛ خلق او نه مخلوق، و امر او صوتى و حرفى حادث و لکن قایم به ذات او.اشعریان گفتند:خلق او مخلوق نه قایم به ذات او، امر او نه مخلوق قایم به ذات او.
     
    #:هیچ کس نه حقیقت خلق دانست، نه حقیقت امر.نه نسبت خلق با او که چه نسبت است و نه نسبت امر با او که چه نسبت است؟و قرآن مجید این مى‌گوید:'''«ألا له الخلق و الأمر»'''.اگر هر دو یکى بودى این دو لفظ مختلف چرا؟اگر یکى قایم به ذات او بودى و یکى به این ذات او، این لفظ متحد چرا؟اگر «له» ملک راست، امر را صفت چرا گویى؟و اگر «له»صفت راست، خلق را صفت چرا نگویى؟نه نه چنین گوى که مرد کتاب و جفت کتاب گفت: «له الخلق ملکا، و له الامر ملکا» او خداوند ملک و خداوند ملک«الارواح ملکه و الاجساد ملکه فأحلّ ملکه فى ملکه، و له علیهما شرط و لهما عنده وعد، فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
    «مذهب جبريان از اين كلمه«اغويتنى»خاست،مذهب قدريان از اين كلمه «لأقعدنّ»خاست،هر دو طايفه[را]دام در دام ابليس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا كه شبهتى است از وساوس شيطان است و هر كجا كه وسوسه است از شبهات آن لعين خاست.شبهاتش يا تشبيه است يا تعطيل،يا جبر است يا قدر،يا عقل است يا سمع.»
    #مرتکب کبیره
     
    #:یکى از مباحث مهمى که همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر کرده‌اند مسأله مرتکب کبیره است.شهرستانى این مسأله را ذیل آیه شریفه'''«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للکافرین»'''(بقره24/) به بحث مى‌کشد.وى دیدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعیدیه را درباره تفسیر آیه به زیبایى ارائه مى‌نماید و در پایان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل‌بیت، سرگردان مى‌خواند:
    2.كلام خدا
    #: «و هذا مقام حیرة المتکلمین کما ترى، و لو عرفوا مواقع الیقین بالرجوع الى الصادقین بیّنوا لهم أى کبیرة هى کفر و أى کبیرة لیست بکفر و یخلد فى النار و أىّ کبیرة لا یخلد...»
     
    #:مقصود شهرستانى از صادقین به قرینه مقدمه او در «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» و تفسیر او از آیه'''«الذین اتیناهم الکتاب»'''پیامبر و اهل‌بیت هستند.
    مسأله ديگرى كه نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شيعه وابسته نيست بحث كلام خداست.شهرستانى پس از ذكر ديدگاه پيشينيان در مورد كلام خدا به بيان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پايان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
     
    «و ان السلف من اهل الاسلام،كانوا يقولون:ان كلام الله قديم،و هو حروف و كلمات،و هى كلها قديمة و انها اسباب الموجودات،و الكاف و النون من قوله «كن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القديم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قديم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة،و كل ذلك خبط و رمى فى عماية
     
    همو در موردى ديگر قرآن را بر اساس ديدگاه پيشينيان كلام خدا و فرود آمده بر قلب پيامبر،معرفى مى‌كند و كلام خدا را همين آياتى كه مى‌شنويم و قراءت مى‌كنيم مى‌نماياند و پس از بيان نظريه اشاعره،معتزله و كراميه به صورت كوتاه اما كامل، انديشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدايت‌گرى قرآن مى‌نامد:
     
    «ان المتكلمين ذكروا فى توجيه انزال القرآن و تنزيل الكتاب مذاهبهم،و السلف الصالحون فقد اتفقوا كلهم على ان القرآن كلام الله و ان ما يقرأ فى المصحف كتاب الله،و الكتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الكتاب و قصّ عليه القصص و أحكم الآيات و فصّلها و بيّن الحدود و الاحكام فيه و أوضحها و اتفقوا كلّهم على ان كتاب الله هو ما بين الدفتين و ان كلام الله بين اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه،و ليس يصح ذلك كلّه على مذهب المتكلمين اجمعين،فإنّ الاشعرى اذا قال:كلام الله صفة من صفاته،قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احكام و لا آيات و كلمات،و ما يقرأه و يسمعه دلالات عليه و حكايات عنه فالدليل غير المدلول و الحكاية غير المحكى،و ان المعتزلى اذا قال:كلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح،و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و كما اوجده افناه و كما احدثه اعدمه مما يقرأه و نسمعه حكايات عن ذلك الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف يخطىء فيها و يصيب،و يعاقب على الخطأ فيها و يثاب على الصواب كشعر امرء القيس...و ان الكرامى اذا قال:كلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته،و ما يقرأه و يسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غير المفعول و الخلق غير المخلوق و هذا أشنع و أفحش،فاين كلام السلف الصالحين،و اين ذلك الكتاب الذى هو هدى للمتقين«سبحان ربك رب العزة عما يصفون.و سلام على المرسلين.و الحمد لله رب العالمين»
     
    3.خلق و امر
     
    شهرستانى در مجلس مكتوب خوارزم به مناسبت آيه شريفۀ'''«ألا له الخلق و الامر»''' بحث خلق و امر را طرح مى‌كند و پس از ارائه ديدگاه معتزله،كراميه،اشعريه به نقد و بررسى نظريات آنها مى‌نشيند:
     
    «متكلمان در خلق و امر،سه مذهب داشتند؛معتزليان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لكن امر او صوتى و حرفى و قايم به درختى.كراميان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است؛خلق او نه مخلوق،و امر او صوتى و حرفى حادث و لكن قايم به ذات او.اشعريان گفتند:خلق او مخلوق نه قايم به ذات او،امر او نه مخلوق قايم به ذات او.
     
    هيچ كس نه حقيقت خلق دانست،نه حقيقت امر.نه نسبت خلق با او كه چه نسبت است و نه نسبت امر با او كه چه نسبت است؟و قرآن مجيد اين مى‌گويد:'''«ألا له الخلق و الأمر»'''.اگر هر دو يكى بودى اين دو لفظ مختلف چرا؟اگر يكى قايم به ذات او بودى و يكى به اين ذات او،اين لفظ متحد چرا؟اگر«له»ملك راست،امر را صفت چرا گويى؟و اگر«له»صفت راست،خلق را صفت چرا نگويى؟نه نه چنين گوى كه مرد كتاب و جفت كتاب گفت:«له الخلق ملكا،و له الامر ملكا»او خداوند ملك و خداوند ملك«الارواح ملكه و الاجساد ملكه فأحلّ ملكه فى ملكه، و له عليهما شرط و لهما عنده وعد،فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
     
    4.مرتكب كبيره
     
    يكى از مباحث مهمى كه همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر كرده‌اند مسأله مرتكب كبيره است.شهرستانى اين مسأله را ذيل آيه شريفه'''«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للكافرين»'''(بقره24/)به بحث مى‌كشد.وى ديدگاه اشاعره، معتزله،مرجئه و وعيديه را درباره تفسير آيه به زيبايى ارائه مى‌نمايد و در پايان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل بيت،سرگردان مى‌خواند:
     
    «و هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى،و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم أى كبيرة هى كفر و أى كبيرة ليست بكفر و يخلد فى النار و أىّ كبيرة لا يخلد...»
     
    مقصود شهرستانى از صادقين به قرينه مقدمه او در«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»و تفسير او از آيه'''«الذين اتيناهم الكتاب»'''پيامبر و اهل بيت هستند.
     
    ==نشانه‌هايى از گرايش شهرستانى به تشيع==
     
     
     


    ==نشانه‌هایى از گرایش شهرستانى به تشیع==
    الف.شهرستانى و مسأله امامت
    الف.شهرستانى و مسأله امامت


    يكى از مسائل مهمى كه صف شيعيان را از ساير فرقه‌ها جدا مى‌كند و آنها را به عنوان يك فرقه كلامى مطرح مى‌نمايد،توجه خاص ايشان به امامت و وصايت است. به باور شيعه،امامت يكى از اصول اساسى مذهب به شمار مى‌آيد و پيامبر(ص) حضرت على(ع)را به عنوان خليفه بلافصل خود بارها به مردم معرفى كرده‌اند؛اما قدرت طلبان به بهانه‌هاى گوناگون حق آن حضرت را گرفتند.
    یکى از مسائل مهمى که صف شیعیان را از سایر فرقه‌ها جدا مى‌کند و آنها را به عنوان یک فرقه کلامى مطرح مى‌نماید، توجه خاص ایشان به امامت و وصایت است. به باور شیعه، امامت یکى از اصول اساسى مذهب به شمار مى‌آید و پیامبر(ص) [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] را به عنوان خلیفه بلافصل خود بارها به مردم معرفى کرده‌اند؛ اما قدرت طلبان به بهانه‌هاى گوناگون حق آن حضرت را گرفتند.
     
    در تفسير شهرستانى نمونه‌هاى بسيارى نشان دهنده نوع نگرش شهرستانى به مسألۀ امامت است.به باور شهرستانى مسأله امامت،همانند توحيد،نبوت،مبدأ و معاد از فطريات است و منكر آن منكر فطرت خوانده مى‌شود:
     
    «و لهذا قيل:التوحيد فطرة و الامامة فطرة و المبدأ فطرة و المعاد فطرة من انكرها فقد أنكر الفطرة.»
     
    نويسنده«مفاتيح الاسرار»شكر نعمت و وفاء به عهد را دو اصل از اصول مهم و اساسى دين مى‌داند و عهد امامت را از سزاوارترين عهدها براى وفا و فراگيرترين پيمانها از جهت نفع براى مردم معرفى مى‌نمايد:
     
    «و احق النعم بالشكر و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق نعمة النبوة.و أحقّ العهود بالوفاء و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق عهد الامامة.»
     
    همو آن چنان بر مسأله امامت و وصايت تأكيد و اصرار دارد كه مانند يك شيعه متعصّب،منافق در امامت را كافر مى‌نامد و با اشاره به يك روايت پيامبر در مقام و منزلت على(ع)،آن حضرت را بجا آورنده وظيفه‌اى كه پيامبر بر عهده داشت مى‌خواند.
     
    او بر اين باور است كه پيامبر وظيفه داشت با كفار و منافقين،هم جهاد با حجت و دليل كند و هم جهاد با سيف،اما پيامبر با كفار،جهاد با حجت و سيف كرد،ولى نسبت به منافقين تنها جهاد با حجت كرد و جهاد با سيف را ترك نمود.به همين جهت پيامبر فرمود:على قضاء كننده دين من است،و على(ع)نيز دين پيامبر را ادا كرد و با مارقين و قاسطين و ناكثين جهاد كرد.صريح عبارت شهرستانى در اين باره چنين است:
     
    «و اما تبدل الدور فان المنافق فى دور النبوة لا يبقى منافقا فى دور الوصاية و الامامة، بل يحكم عليه ببعض احكام الكفر فان المنافق فى الكون الاول على المشابهة بالمسلم،فيجرى عليه احكام الاسلام،و هو فى الكون الثانى على المباينة عن المسلم،فيجرى عليه احكام المباينة و هو الكفر،و عن هذا قال النبى(ص):فيكم من يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله،الا و هو خاصف(و هو يخصف) النعل.
     
    و ما قيل فى تفسير قوله«جاهد الكفار و المنافقين»بان جهاد الكفار بالسيف و المنافقين بالحجة فصحيح و ان كان يجاهدهما بالحجة و البرهان اولا،ثم خصّ الكفار بالسيف و ما شهر السيف على المنافقين،لانهم بعد فى ستر التقية بالكلمة و الاستظلال بالدين و الاسلام،لكن المحققين قالوا ان التكليف كان متوجها عليه بالجهادين جميعا سيفا و حجة،فقضى احد القرضين و الدينين و بقى عليه الدين الثانى،فقال:علىّ قاضى دينى فقضى دينه و أبرأ ذمته عن عهدة التكليف،و ذلك قوله فيكم من يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله،و قوله ايضا انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين،و ذلك قوله و انت قاتلهم يا على فاذا أدركتهم فاقتلهم.»
     
    از نگاه شهرستانى مسأله امامت و وصايت مانند مسأله نبوت است،چنان كه اگر كسى به پيامبر ايمان نياورد و او را تصديق ننمايد از زمره كافران خواهد شد كسى كه به وصى او ايمان نياورد و به شريعت او اقرار ننمايد كافر است:
     
    «و سرّ آخر كما أن من أقرّ بالتوحيد و لم يقرّ بالنبوة،أعنى من قال:لا اله الا الله و لم يقل:محمد رسول الله فقد ارتدّ على عقبه كافرا و لم ينفعه اقراره بالتوحيد، كذلك من اقرّ بالنبوة و قال محمد رسول الله و لم يقرّ بشريعته و وصيته بعده فقد ارتدّ على عقبه كافرا...»
     
    در جاى جاى تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»با عنوان«الاسرار»آيات قرآن بر مسأله امامت و وصايت منطبق شده،نويسنده در سرّ ديگرى از اسرار آيات قرآن مسأله امامت را از عهود الهى مى‌خواند و منكر آن را منافق مى‌نامد:
     
    «فمن عرف نعمة الله ثم أنكرها و كفرها فهو كافر،و من نقض عهد الله من بعد ميثاقه و قطع ما أمر الله به أن يوصل فهو منافق.»
     
    به باور شهرستانى،امامت،حق حضرت على(ع)بود و قدرت مداران آن حضرت را از رسيدن به حق الهى خود باز داشتند: «فقد أحصر رسول الله(ص)عن العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عن الامامة.»
     
    همو على(ع)را تنها كسى مى‌داند كه به آيه نجوى عمل نمود:«و لذلك كلّ من كان يريد مناجاة الرسول(ص)وجب عليه أن يقدّم بين يدى نجواه صدقة،فلا عمل بهذه الآية إلاّ أمير المؤمنين علىّ رضى الله عنه،حيث تصدّق بعشرة دراهم على عشرة مناجيات.»
     
    نويسنده مفاتيح الاسرار،آيات شريفه'''«الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرّا و علانية»'''(بقره274/)و'''«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله»'''(بقره207/)را در شأن و منزلت على(ع)مى نماياند.[1]و مخاطب آيه شريفه'''«يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين»'''(بقره153/)را على(ع)مى داند و ايشان را امام ائمه در صبر و صلات معرفى مى‌كند:
     
    «قال الصابرون على البلاء الشاكرون للنعماء:ان امام الائمة فى الصبر و الصلوة امير المؤمنين علىّ رضى الله عنه،حيث قال ان للمحن نهايات و لها غايات،فشأن المؤمن أن يصبر و يستغفر حتى ينقضى ايامها،و لقد كان عليه السلام مقبلا على شأنه،راضيا بزمانه،صابرا على ما يصيبه من المحن،مشغولا بالعبادة على ما تنوبه من الفتن،و كان المخاطب ب‍'''«يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة»'''هو، و لقد قال النبى(ص)كلّ ما ورد فى القرآن'''«يا ايها الذين آمنوا»'''فعلىّ رأسه بل و الله هو الوافى بموجب الخطاب،و هو الخارج عن التكليف التى تضمّنه الخطاب،فمن أدّى ما كلّف كان هو المعنىّ بالخطاب.»
     
    اين باورها و اعتقادات شهرستانى در اولين اثر او«الملل و النحل»نيز ريشه دارد، او پس از آوردن ماجراى جنگ صفين و جمل در زمان حكومت على(ع)مى نويسد:«و بالجملة كان علىّ رضى الله مع الحق و الحق معه.»
     
    ب.شهرستانى و اهل بيت
     
    يكى ديگر از باورهاى شهرستانى كه نشان از گرايش او به مذهب شيعه دارد آن است كه او در جاى جاى تفسير خويش،فهم قرآن،تفسير قرآن،تأويل قرآن و...را ويژۀ اهل بيت(ع)مى داند و بر همين اساس بارها صحت ديدگاه‌هاى ساير فرقه‌هاى اسلامى را زير سؤال مى‌برد و تأويلها و تفسيرهاى آنان از قرآن را مردود مى‌خواند.
     
    نويسنده مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار،در تأويل آيات قرآن كه با عنوان «الاسرار»انجام مى‌گيرد از اهل بيت پيامبر با عناوين ديگرى نيز ياد مى‌كند مانند: اهل القرآن،اصحاب الاسرار،العترة الطاهرة،الصادقين و...او در مقدمه مفاتيح الاسرار در اين باره مى‌نويسد:
     
    «و اذا قلت:قال اهل القرآن،و اصحاب الاسرار او الذى شققت له اسماء من معنى الآية،فلا اريد به نفسى عياذ بالله و انما اريد الصديقين من اهل بيت النبى(ص)، فهم الواقفون على الاسرار و هم من المصطفين الاخيار...»
     
    در نگاه شهرستانى پيامبر(ص)در برابر موسى(ع)كه علم به تنزيل داشت و عيسى(ع)كه تأويل مى‌دانست هم به تأويل آشنا بود و هم با تنزيل: «ثم ان موسى(ع)كان مخصوصا بالتنزيل و كان عيسى(ع)مخصوصا بالتأويل و كان محمد عليه الصلوة و السلام مخصوصا بالجمع بين التنزيل و التأويل.»
     
    على(ع)نخستين مفسر قرآن و سرآمد صحابه در تفسير قرآن به شمار مى‌آمد. و ابن عباس كه مصدر تفسير تمامى مفسران قرآن شناخته مى‌شد شاگرد على(ع)بود و از آن حضرت تأويل قرآن را آموخته بود:
     
    «و لقد كان حبر الائمه مصدر تفسير جميع المفسرين و قد دعا له رسول الله(ص)بأن قال:اللهم فقّهه فى الدين و علمه التأويل،فتلمذ لعلىّ رضى الله عنه حتى فقّهه فى الدين و علّمه التأويل.»
     
    على بن ابى طالب شايسته‌ترين فرد براى جمع‌آورى قرآن بود و هيچ يك از صحابه پيامبر از ويژگيها و خصوصيات و امتيازات او برخوردار نبودند:
     
    «و دع هذا كله كيف لاطلبوا جمع على بن ابى طالب،أو ما كان أكتب من زيد بن ثابت،أو ما كان أعرب من سعيد بن العاص،أو ما كان أقرب الى رسول الله(ص) من الجماعة،بل تركوا بأجمعهم جمعه و اتخذوه مهجورا و نبذوه ظهريا و جعلوه نسيا منسيا...»
     
    شهرستانى از كسانى كه مسؤوليت جمع‌آورى قرآن را بر دوش داشتند و به اهل بيت(ع)مراجعه نكردند و از آنها رهنمود نخواستند-با اينكه مى‌دانستند كه قرآن و علم آن مخصوص ايشان است و آنها يكى از دو ثقلى هستند كه پيامبر بر جاى گذارد-در شگفت است:
     
    «و من المعلوم أن الذين تولّوا جمعه كيف خاضوا فيه و لم يراجعوا اهل البيت فى حرف بعد اتفاقهم على أنّ القرآن مخصوص بهم و انهم احد الثقلين فى قول النبى: إنى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...و فى رواية اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.» افزون بر على(ع)كه سرآمد صحابه در فهم و درك آيات وحى بود اهل بيت(ع)نيز بهره وافرى از فهم قرآن داشتند و فهم قرآن به آنان اختصاص داشت:
     
    «و خصّ الكتاب بجملة من عترته الطاهرة و نقلة من اصحابه الزاكية الزاهرة،يتلونه حق تلاوته و يدرسونه حق دراسته،فالقرآن تركته و هم ورثته و هم احد الثقلين و بهم مجمع البحرين و لهم قاب قوسين و عندهم علم الكونين و العالمين.»
     
    «و ما السرّ،فى تقديم اسم الله على اسم الرحمن و على اسم الرحيم،و من ذا الذى يقدر على الوقوف على هذه الاسرار دون هداية من اهل القرآن الذين هم اهل الله و خاصّته عليهم السلام.»
     
    شهرستانى بر اين باور است كه صحابه نيز مانند او علم قرآن را مخصوص اهل بيت مى دانسته‌اند.به همين جهت وقتى از على(ع)دربارۀ علوم اهل بيت پرسش مى‌كنند، گويا علم به قرآن را مخصوص خاندان وحى مى‌گيرند و از اختصاص ساير چيزها به آنها سخن مى‌گويند:
     
    «و لقد كانت الصحابة متفقين على ان علم القرآن مخصوص باهل البيت(ع)اذ كانوا يسألون على بن ابى طالب(ع):هل خصصتم اهل البيت دوننا بشيىء سوى القرآن؟و كان يقول:لا و الذى فلق الحبّة و برأ النسمة،الا بما فى قراب سيفى هذا،الخبر.
     
    فاستثناء القرآن بالتخصيص دليل على إجماعهم بان القرآن و علمه،تنزيله و تأويله مخصوص بهم.»
     
    همو در بحثى ديگر پس از ذكر حديث ثقلين،عترت را«الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته»مى خواند و براى«حق تلاوته»وجوهى بر مى‌شمارد كه نشان از آشنايى كامل اهل بيت با علوم قرآنى دارد:
     
    «و حق التلاوة على وجوه:منها،صحة اخراج الحروف من مخارجها،و منها صحة وضع الالفاظ على مواضعها،و منها صحة نظم المعانى على طرائقها،و منها الوقوف على اسرارها من الحروف و الاصوات اولا و من الالفاظ و الكلمات ثانيا و من المعانى و الآيات ثالثا،فيميّزون بين المحكمات منها و المتشابهات،و بين العمومات منها و الخصوصات،و بين المفروغات منها و المقيدات،و بين المشروعات منها ظاهرا و المقدرات باطنا و...»
     
    بر اساس اين باورها نويسنده«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»تفسير بايسته و بهينه قرآن را در توان اهل بيت مى‌خواند و تنها راه رهايى از گرداب تفسير به رأى را آموختن تفسير از اهل بيت معرفى مى‌نمايد: «قالت العترة الطاهرة الذين هم احد الثقلين و ثانى اثنين:ان الذين فسروا القرآن بآرائهم انّما تبوّءوا مقعدهم من النار،لانهم لم يسندوا تفاسيرهم الى صادق قد عرفوا صدقه اولا ثم صدقوه فى التفسير،فاختلفت اقاويلهم فى كل آية،بل فى كل كلمة، بل فى كل حرف،و هم الذين حرّفوا الكلم عن مواضعها و الحروف عن مواقعها،و تعرضوا للوقوف على اسرار القرآن،و استرقوا السمع فأتبعهم شهاب ثاقب،فمن قال:انها عبارات عن اسماء الله و اسماء الحروف او السور او اسماء اشخاص او اقسام بها فقد اختطف خطفة مما تناجت به ملائكة اللّه،او تناغت عليه اولياء الله،و إن الناجى منهم من و كل علمها الى اللّه تعالى و الى رسوله(ص)و الى الصادقين عن اللّه،و هو قول من قال ان لكلّ كتاب سرا و صفوة استأثر الله تعالى بعلمها و آثر اولياه و اصفياه بالوقوف عليها...»
     
    در نگاه شهرستانى تحريف قرآن بر دو قسم است؛تحريف لفظى و تحريف معنوى كه تحريف معنوى آيات،نتيجه بى توجهى به ديدگاه‌ها و تأويلات عترت پيامبر است:
     
    «و التحريف كما ذكروه على وجهين:تحريف ظاهر اللفظ و الوجه الثانى:تحريف المعنى دون ظاهر اللفظ،و هو كثير،فانّ المتأولين كتاب الله على مقتضى مذاهبهم فى التشبيه و التعطيل و الجبر و القدر و العلو و التقصير بآرائهم العائلة و أهوائهم الباطلة ظاهرون،و لو أنّهم أخذوا تأويل الآيات و معانيها عن الصادقين عن الله الراسخين فى علم الله الوارثين عن انبياء الله،لكانت كلمتهم فيها واحدة و مقالاتهم فيها غير مختلفة.»
     
    به همين جهت است كه شهرستانى خود در تفسير آيات وحى و بيان اسرار آيات،از اهل بيت و ديدگاه‌هاى تفسيرى آنها سود مى‌برد و از ناصر انصارى كه با تفسير اهل بيت و تأويل ايشان آشنايى كامل دارد ديدگاه‌هاى اهل بيت را مى‌آموزد: «...ناصر الانصارى تلقفا،ثم أطلعنى مطالعات كلمات شريفة عن اهل البيت و اوليائهم على اسرار دفينه و اصول متينة فى علم القرآن.»
     
    بهره‌ورى شهرستانى از روايات اهل بيت فقط در تفسير و تأويل كه همان اسرار آيات است خلاصه نمى‌شود،بلكه در علوم قرآنى نيز از روايات عترت پيامبر سود مى‌برد؛رواياتى درباره تعداد سوره‌ها،تعداد آيات،نزول آيات،اولين و آخرين آيه نازل شده بر پيامبر،فضائل سوره‌ها،قراءات قرآن،جمع‌آورى قرآن و...در اين ميان روايات امام صادق و امام باقر(ع)جايگاه خاصى در تفسير«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»دارد، به گونه‌اى كه نويسنده گاه براى ارائه نظريه تفسيرى و تأويلى اهل بيت و يا عرضه باور ايشان در مباحث علوم قرآنى به كتب خاص روايى شيعه مراجعه مى‌كند:
     
    «فى كتاب الكافى عن الكلبى عن الصادق ابى عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام قال:أوّل ما أنزل الله تعالى على رسوله(ص)بسم الله الرحمن الرحيم.اقرأ باسم ربك الذى خلق...»
     
    ==گرايش شهرستانى به اسماعيليه==
     
     
    از نشانه‌ها،دلايل و شواهد بسيارى كه در آثار شهرستانى به خصوص تفسير گران سنگ او«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»وجود دارد و ما تنها به بخشى از آنها اشاره كرديم نتيجه مى‌گيريم نويسنده«مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»به مذهب شيعه وابسته بوده است.اكنون اين سؤال مطرح است كه شهرستانى از ميان فرقه‌هاى متعدد شيعه مانند اماميه،كيسانيه،زيديه،اسماعيليه و...به كدام يك وابستگى و دلبستگى داشته است؟آيا او يك مفسر كيسانى يا امامى و يا زيدى است و يا مفسرى است پيرو باطنيان كه با عقايد و باورهاى آنها،آيات قرآن را تفسير مى‌كند؟
     
    دلايل و شواهد بسيارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعيان اسماعيليه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسير وى كه در محيطى تقريبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار ديگرش كمتر حكايت از تقيه دارد،نشانه‌هايى از وابستگى و دلبستگى نويسنده مفاتيح الاسرار به اسماعيليه، باطنيه،تعليميه و ملاحده وجود دارد؛نشانه‌هايى كه تنها در صورت آشنايى با عقايد و باورهاى خاص اسماعيليه و مقايسه آن با ديدگاه‌ها و انديشه‌هاى شهرستانى در خور رديابى است.برخى از اين نشانه‌ها عبارتند از:


    1.خداشناسى
    در تفسیر شهرستانى نمونه‌هاى بسیارى نشان دهنده نوع نگرش شهرستانى به مسألۀ امامت است.به باور شهرستانى مسأله امامت، همانند توحید، نبوت، مبدأ و معاد از فطریات است و منکر آن منکر فطرت خوانده مى‌شود:


    يكى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعيليه كه آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شيعى و چه سنى-جدا مى‌كند،باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعيليان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را كه از آن به«ايس»تعبير مى‌كنند از خداوند نفى مى‌كنند.حميد الدين كرمانى يكى از فلاسفه بزرگ اسلام و پيرو اسماعيليه،ذيل عنوان«فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان كونه ايسا»چندين دليل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌كند. نويسنده ديگر اسماعيليه پرسشهايى از قبيل:هل هو؟ما هو؟كم هو؟كيف هو؟اى هو؟متى هو؟و...را در مورد خداوند بيهوده و بى معنى مى‌خواند.
    «و لهذا قیل:التوحید فطرة و الامامة فطرة و المبدأ فطرة و المعاد فطرة من انکرها فقد أنکر الفطرة.»


    مصطفى غالب،محقق برجسته اسماعيلى،در مقدمه«راحة العقل»درباره اعتقادات اسماعيليه در بحث خداشناسى مى‌نويسد: «و مذهب الاسماعيلية فى توحيدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء،لا شريك له و انه تعالى ليس ايسا و ليس ليسا،و هو ليس من جنس العقول حتى تدركه العقول،و ليس بجسم حتى يراه البصر،و لا يحلّ فى جسد،و انه تعالى لا يعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمير،و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الكلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلوية و السلفية،لانه عين الابداع و عين المبدع من ناحية و عين الوحدة من ناحية اخرى.»
    نویسنده «مفاتیح الاسرار» شکر نعمت و وفاء به عهد را دو اصل از اصول مهم و اساسى دین مى‌داند و عهد امامت را از سزاوارترین عهدها براى وفا و فراگیرترین پیمانها از جهت نفع براى مردم معرفى مى‌نماید:


    اين باور،در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى ديده مى‌شود،او در تلاش براى نقد انديشه‌هاى ابن سينا از اين باور باطنيان سود مى‌برد:
    «و احق النعم بالشکر و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق نعمة النبوة.و أحقّ العهود بالوفاء و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق عهد الامامة.»


    «و قد قال بعض الحكماء،الغناء الاكبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان يوصف بالتمام فضلا عن ان يوصف بالنقص،فهو متمّم كلّ تام و مكمّل كلّ ناقص،فان عنى بالتمامية ان المتمم لكل تامّ فهو صحيح،لكنّه يجب ان يطرد هذه القضية فى كلّ صفة حتى فى الوجود،فيقول هو موجود بمعنى انه موجد كل موجود،و واجب الوجود بمعنى أنّه موجب كل وجود،و عالم بمعنى أنّه معلم كل عالم،و قادر بمعنى أنّه مقدر كل قادر،و ليس ذلك منهاج الرجل،و لو كان ذلك مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله،و حكم بأنّ الوجود من الاسماء المشتركه المحضة كما بيّناه قبل.»
    همو آن چنان بر مسأله امامت و وصایت تأکید و اصرار دارد که مانند یک شیعه متعصّب، منافق در امامت را کافر مى‌نامد و با اشاره به یک روایت پیامبر در مقام و منزلت على(ع)، آن حضرت را بجا آورنده وظیفه‌اى که پیامبر بر عهده داشت مى‌خواند.


    خواجه نصير الدين طوسى ناقد شهرستانى نيز درباره مشابهت ديدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعيليه-كه تعليميه نيز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نويسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعليمييّن،فإنّهم يقولون:انه تعالى ليس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم،و هكذا فى كلّ متقابلين و مترتّبين فانه متعال عنهما بل هو حاكمهما.»
    او بر این باور است که پیامبر وظیفه داشت با کفار و منافقین، هم جهاد با حجت و دلیل کند و هم جهاد با سیف، اما پیامبر با کفار، جهاد با حجت و سیف کرد، ولى نسبت به منافقین تنها جهاد با حجت کرد و جهاد با سیف را ترک نمود.به همین جهت پیامبر فرمود:على قضاء کننده دین من است، و على(ع) نیز دین پیامبر را ادا کرد و با مارقین و قاسطین و ناکثین جهاد کرد.صریح عبارت شهرستانى در این باره چنین است:


    هر چند در اينجا خواجه نصير به صراحت شهرستانى را از اسماعيليان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌كند كه آنچه شهرستانى آورده ديدگاه تعليميان است،اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد ابن سينا را بيان مى‌كند،مى‌نويسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمين من القول بقدم الكلمات و الحروف.و الذين يقولون بقدم الكلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ينكرون البحث و الكلام من العقليات و يقتصرون على النقليات،كاصحاب احمد بن حنبل و غيره من الذاهبين مذهب السلف و يعدّون تلك الاصوات و الحروف من صفات قديمة لله تعالى،ليس يقولون بقدم العالم و لا بقدم شيئ منها. و اما الذين يقولون بقدم كلمات و حروف غير هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل يثبتون واسطة بين الخالق و الخلق فسمّوه بالكلمة،و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتكون كلمات،فمنهم الباطنية و يميل اليهم المصنف.»
    «و اما تبدل الدور فان المنافق فى دور النبوة لا یبقى منافقا فى دور الوصایة و الامامة، بل یحکم علیه ببعض احکام الکفر فان المنافق فى الکون الاول على المشابهة بالمسلم، فیجرى علیه احکام الاسلام، و هو فى الکون الثانى على المباینة عن المسلم، فیجرى علیه احکام المباینة و هو الکفر، و عن هذا قال النبى(ص): فیکم من یقاتل على تأویله کما قاتلت على تنزیله، الا و هو خاصف(و هو یخصف) النعل.


    خواجه نصير با اين عبارات نخواسته ديدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان انديشه باطنيان مطرح كند،اما به صراحت و روشنى او را از پيروان باطنيه مى‌خواند و در ضمن يكى از ديدگاه‌هاى آنها را درباره كلام الهى نمايان مى‌كند.
    و ما قیل فى تفسیر قوله «جاهد الکفار و المنافقین» بان جهاد الکفار بالسیف و المنافقین بالحجة فصحیح و ان کان یجاهدهما بالحجة و البرهان اولا،ثم خصّ الکفار بالسیف و ما شهر السیف على المنافقین، لانهم بعد فى ستر التقیة بالکلمة و الاستظلال ب‌الدین و الاسلام، لکن المحققین قالوا ان التکلیف کان متوجها علیه بالجهادین جمیعا سیفا و حجة، فقضى احد القرضین و الدینین و بقى علیه‌الدین الثانى، فقال:علىّ قاضى دینى فقضى دینه و أبرأ ذمته عن عهدة التکلیف، و ذلک قوله فیکم من یقاتل على تأویله کما قاتلت على تنزیله، و قوله ایضا انک تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین، و ذلک قوله و انت قاتلهم یا على فاذا أدرکتهم فاقتلهم.»


    در موارد ديگرى نيز خواجه نصير با عبارت«اصحابه»وابستگى او را به باطنيان نشان مى‌دهد،چه اينكه وقتى ديدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌كند آن ديدگاه را با باورهاى باطنيان كاملا هم خوان مى‌بينيم.
    از نگاه شهرستانى مسأله امامت و وصایت مانند مسأله نبوت است، چنان که اگر کسى به پیامبر ایمان نیاورد و او را تصدیق ننماید از زمره کافران خواهد شد کسى که به وصى او ایمان نیاورد و به شریعت او اقرار ننماید کافر است:


    2.امامت
    «و سرّ آخر کما أن من أقرّ بالتوحید و لم یقرّ بالنبوة، أعنى من قال:لا اله الا الله و لم یقل:محمد رسول‌الله فقد ارتدّ على عقبه کافرا و لم ینفعه اقراره بالتوحید، کذلک من اقرّ بالنبوة و قال محمد رسول‌الله و لم یقرّ بشریعته و وصیته بعده فقد ارتدّ على عقبه کافرا...»


    اسماعيليه مانند ساير فرقه‌هاى شيعى جانشين پيامبر را على(ع)مى‌دانند.آنها بر اين باورند كه على(ع)به نص پيامبر و به سبب حقانيت خويش،شايسته اين مقام گرديد.
    در جاى جاى تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» با عنوان «الاسرار»آیات قرآن بر مسأله امامت و وصایت منطبق شده، نویسنده در سرّ دیگرى از اسرار آیات قرآن مسأله امامت را از عهود الهى مى‌خواند و منکر آن را منافق مى‌نامد:


    باطنيان مانند اماميه و گروهى ديگر از شيعيان،حضرت على،امام حسن و امام حسين،امام سجاد،امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر اين باورند كه امامت پس از امام صادق به فرزند ارشد ايشان يعنى اسماعيل و پس از وى به محمد بن اسماعيل و...رسيد.
    «فمن عرف نعمة الله ثم أنکرها و کفرها فهو کافر، و من نقض عهد الله من بعد میثاقه و قطع ما أمر الله به أن یوصل فهو منافق.»


    از باورهاى اساسى باطنيان كه آنان را از ساير فرقه‌هاى شيعه نمودار مى‌سازد،لزوم وجود امام در هر عصرى است؛امامى كه به نص امام پيش از خود به اين مقام مى‌رسد. به همين جهت آنان در عصر حاضر،آقاخان چهارم يعنى«كريم»را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هايى از پايبندى او به اين باور وجود دارد.
    به باور شهرستانى، امامت، حق [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] بود و قدرت مداران آن حضرت را از رسیدن به حق الهى خود باز داشتند: «فقد أحصر رسول‌الله(ص) ع ن العمرة کما أحصر علىّ رضى الله عن الامامة.»


    براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود،اهل سنت و شيعه را-مقصود او از شيعه اماميه است،زيرا در عصر وى شيعه انصراف به اماميه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
    همو على(ع) را تنها کسى مى‌داند که به آیه نجوى عمل نمود: «و لذلک کلّ من کان یرید مناجاة الرسول(ص) وجب علیه أن یقدّم بین یدى نجواه صدقة، فلا عمل بهذه الآیة إلاّ أمیر المؤمنین علىّ رضى‌الله‌عنه، حیث تصدّق بعشرة دراهم على عشرة مناجیات.»


    «و كما أنّ ابليس خرج على خليفة الحق،كذلك الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت،و كما ان ابليس لم يقل بالامام الحاضر الحىّ القائم كذلك العامة و الشيعة.»
    نویسنده مفاتیح الاسرار، آیات شریفه'''«الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّا و علانیة»'''(بقره274/) و'''«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله»'''(بقره207/) را در شأن و منزلت على(ع) مى نمایاند.[1] و مخاطب آیه شریفه'''«یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرین»'''(بقره153/) را على(ع) می‌داند و ایشان را امام ائمه در صبر و صلات معرفى مى‌کند:


    نمونه دوم:شهرستانى در تفسير آيه شريفه'''«انى جاعلك للناس اماما»'''به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌كند: «قال ابراهيم:'''«و من ذرّيتى قال لا ينال عهدى الظالمين»'''من ابصر أحد الكونين و حكم باحد الحكمين و لم يقاتل بين العالمين فلا يستحقّ الامامة،و ابتلى نظيره بالعموم و الخصوص كما ابتلى بالمفروع و المستأنف،حتى قال و من ذرّيتى اى بعض ذريتى و هى الطيبة الطاهرة،كما قال و جعلها كلمة باقية فى عقبه،فالامامة انّما تجرى فى ذلك العرق الطاهر،و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات،حتى ختم احد النورين الطاهرين فى احد الشعبين بعيسى(ع)كلمة الله و روحه،و صدّقت امّه عليها السلام بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين،و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات الله عليه و آله،فصدّق بكلمات ربه يؤمن بالله و كلماته،فتمّ لابراهيم(ع)باتمام الله الكلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى يوم يبعثون
    «قال الصابرون على البلاء الشاکرون للنعماء:ان امام الائمة فى الصبر و الصلوة امیرالمؤمنین علىّ رضى‌الله‌عنه، حیث قال ان للمحن نهایات و لها غایات، فشأن المؤمن أن یصبر و یستغفر حتى ینقضى ایامها، و لقد کان‌ علیه‌السلام مقبلا على شأنه، راضیا بزمانه، صابرا على ما یصیبه من المحن، مشغولا بالعبادة على ما تنوبه من الفتن، و کان المخاطب ب‍'''«یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة»'''هو، و لقد قال النبى(ص) کلّ ما ورد فى القرآن'''«یا ایها الذین آمنوا»'''فعلىّ رأسه بل و الله هو الوافى بموجب الخطاب، و هو الخارج عن التکلیف التى تضمّنه الخطاب، فمن أدّى ما کلّف کان هو المعنىّ بالخطاب


    نمونه سوم: «و الدليل الساطع على وجوب الامامة سمعا،اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر
    این باورها و اعتقادات شهرستانى در اولین اثر او «الملل و النحل» نیز ریشه دارد، او پس از آوردن ماجراى جنگ صفین و جمل در زمان حکومت على(ع) می‌نویسد: «و بالجملة کان علىّ رضى الله مع الحق و الحق معه


    همو پس از اشاره به خلافت ابو بكر و عمر و عثمان،از اتفاق امت بر امامت و خلافت حضرت على(ع)نتيجه مى‌گيرد كه صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
    ب.شهرستانى و اهل‌بیت


    «و بعد ذلك كان الاتفاق على علىّ رضى الله،فدلّ ذلك كلّه على أنّ الصحابة رضوان الله عليهم و هم الصدر الأوّل كانوا على بكرة أبيهم متفقين على انّه لا بدّ من امام،و يدلّ على ذلك إجماعهم على التوقف فى الاحكام عند موت الامام الى ان يقوم امام آخر،و من ذلك الزمان الى زماننا كانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
    یکى دیگر از باورهاى شهرستانى که نشان از گرایش او به مذهب شیعه دارد آن است که او در جاى جاى تفسیر خویش، فهم قرآن، تفسیر قرآن، تأویل قرآن و... را ویژۀ اهل‌بیت(ع) می‌داند و بر همین اساس بارها صحت دیدگاه‌هاى سایر فرقه‌هاى اسلامى را زیر سؤال مى‌برد و تأویلها و تفسیرهاى آنان از قرآن را مردود مى‌خواند.


    نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گويد: «پس قائمى ببايد تا مخلص از منافق مرائى جدا باز كند و بهشتى از دوزخى جدا باز كند.»
    نویسنده مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، در تأویل آیات قرآن که با عنوان «الاسرار» انجام مى‌گیرد از اهل‌بیت پیامبر با عناوین دیگرى نیز یاد مى‌کند مانند: اهل القرآن، اصحاب الاسرار، العترة الطاهرة، الصادقین و...او در مقدمه مفاتیح الاسرار در این باره مى‌نویسد:


    3.تعليم
    «و اذا قلت:قال اهل القرآن، و اصحاب الاسرار او الذى شققت له اسماء من معنى الآیة، فلا ارید به نفسى عیاذ بالله و انما ارید الصدیقین من اهل‌بیت النبى(ص)، فهم الواقفون على الاسرار و هم من المصطفین الاخیار...»


    يكى از باورهاى اساسى اسماعيليان كه وجه تسميه آنان به«تعليميه»نيز خوانده شده مسأله تعليم است.بر اساس اين اصل،باطنيان تنها راه كسب معرفت را تعليم معلمى صادق مى‌دانند و كاربرد عقل و كارآيى آن را بدون تعليم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى كسب معرفت زير سؤال مى‌برند.
    در نگاه شهرستانى پیامبر(ص) در برابر موسى(ع) که علم به تنزیل داشت و عیسى(ع) که تأویل مى‌دانست هم به تأویل آشنا بود و هم با تنزیل: «ثم ان موسى(ع) کان مخصوصاً بالتنزیل و کان عیسى(ع) مخصوصاً بالتأویل و کان محمد علیه الصلوة و السلام مخصوصاً بالجمع بین التنزیل و التأویل.»


    حسن صبّاح كه برخى او را بنيانگذار اين اصل مى‌دانند مى‌گويد: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولين:اما ان يقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر،من غير احتياج الى تعليم معلّم؛و اما ان يقول:لا طريق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعليم معلّممن أفتى بالاول فليس له الانكار على عقل غيره و نظره؛فانه متى انكر فقد علم و الانكار تعليم و دليل على ان المنكر عليه محتاج الى غيره.
    على(ع) نخستین مفسر قرآن و سرآمد صحابه در تفسیر قرآن به شمار مى‌آمد. و [[ابن عباس، عبدالله بن عباس|ابن عباس]] که مصدر تفسیر تمامى مفسران قرآن شناخته مى‌شد شاگرد على(ع) بود و از آن حضرت تأویل قرآن را آموخته بود:


    و القسمان ضروريان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان يقول من نفسه او من غيره؛و كذلك اذا اعتقد عقدا فاما ان يعتقده من نفسه او من غيره
    «و لقد کان حبر الائمه مصدر تفسیر جمیع المفسرین و قد دعا له رسول‌الله(ص) بأن قال:اللهم فقّهه فى‌الدین و علمه التأویل، فتلمذ لعلىّ رضى‌الله‌عنه حتى فقّهه فى‌الدین و علّمه التأویل


    حسن صبّاح پس از اثبات نياز انسان به معلم،در فصل دوم كتاب خود-فصول اربعه-به شرايط معلم اشاره مى‌كند:
    على بن ابى‌طالب شایسته‌ترین فرد براى جمع‌آورى قرآن بود و هیچ یک از صحابه پیامبر از ویژگی‌ها و خصوصیات و امتیازات او برخوردار نبودند:


    «و من قال:انه يصلح كل معلم ما ساغ له الانكار على معلم خصمه،و اذا انكر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد
    «و دع هذا کله کیف لاطلبوا جمع على بن ابى‌طالب، أو ما کان أکتب من زید بن ثابت، أو ما کان أعرب من سعید بن العاص، أو ما کان أقرب الى رسول‌الله(ص) من الجماعة، بل ترکوا بأجمعهم جمعه و اتخذوه مهجورا و نبذوه ظهریا و جعلوه نسیا منسیا..


    و خواجه نصير نيز در اثر گران سنگ خويش-سير و سلوك-مى‌گويد: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم كلام-اين مقدار فائده گرفت كه بر اختلاف مذاهب،اندك وقوفى يافت تا در اثناء آن بدانست كه اول خلافى كه عقلا را است، در معرفت حق و تحصيل كمالى كه سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه،على الاجمال لا على التفصيل-آن است كه به عقل و نظر مجرد به اين مقصود نتوان رسيد يا با عقل و نظر به تعليم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در اين مقام،منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعليم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه،چنان كه آن تطويلى دارد و اهل تعليم طايفه‌اى‌اند كه به اسماعيليان موسومند،و آن اول وقوفى بود كه بر مذهب جماعت حاصل آيد.»
    شهرستانى از کسانى که مسؤولیت جمع‌آورى قرآن را بر دوش داشتند و به اهل‌بیت(ع) مراجعه نکردند و از آنها رهنمود نخواستند-با اینکه مى‌دانستند که قرآن و علم آن مخصوص ایشان است و آنها یکى از دو ثقلى هستند که پیامبر بر جاى گذارد-در شگفت است:


    شهرستانى نيز تعليم را يكى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر،أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزكية و التعليم
    «و من المعلوم أن الذین تولّوا جمعه کیف خاضوا فیه و لم یراجعوا اهل‌البیت فى حرف بعد اتفاقهم على أنّ القرآن مخصوص بهم و انهم احد الثقلین فى قول النبى: إنى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى...و فى روایة اهل‌بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوضافزون بر على(ع) که سرآمد صحابه در فهم و درک آیات وحى بود اهل‌بیت(ع) نیز بهره وافرى از فهم قرآن داشتند و فهم قرآن به آنان اختصاص داشت:


    شهرستانى در تفسير خويش بارها با اين باور اسماعيليان ديدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌كشد.براى نمونه او در بحث از كلام خدا كه به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده ديدگاه اشعرى،معتزلى و كرامى را در مورد كلام الهى مطرح مى‌كند و آن را مخالف ديدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پايان معيار و مبناى خود را اين گونه به تصوير مى‌كشد:
    «و خصّ الکتاب بجملة من عترته الطاهرة و نقلة من اصحابه الزاکیة الزاهرة، یتلونه حق تلاوته و یدرسونه حق دراسته، فالقرآن ترکته و هم ورثته و هم احد الثقلین و بهم مجمع البحرین و لهم قاب قوسین و عندهم علم الکونین و العالمین.»


    «و من أخذ العلم من أهله و لم يتكلم فى الله برأيه و عقله،هداه الكتاب الى اهل الكتاب و هداه اهل الكتاب الى الكتاب،«و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير»،و الانسان بين امرين فى هذا المقام؛اما يسلك طريق السلامة،فيؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله،و يصدّق بكتابه و انه وحيه و تنزيله و كلامه و آياته و كلماته،من غير ان يتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل،و لا ان يتكلم فى انه قديم او حادث او محدث،و يكل علم ذلك كلّه الى اللّه تعالى و الى رسول الله(ص)،فيقول اذا سئل عنه:اقول فيه ما قال اللّه و رسوله،فيكون من المؤمنين بالغيب..
    «و ما السرّ، فى تقدیم اسم الله على اسم الرحمن و على اسم الرحیم، و من ذا الذى یقدر على الوقوف على هذه الاسرار دون هدایة من اهل القرآن الذین هم اهل الله و خاصّته علیهم‌السلام


    نمونه دوم: در بحث مرتكب كبيره وقتى ديدگاه اشاعره،معتزله،مرجئه و وعيديه را بيان مى‌كند آنها را به جهت نا آشنايى با رهنمودهاى اهل بيت حيران مى‌خواند:
    شهرستانى بر این باور است که صحابه نیز مانند او علم قرآن را مخصوص اهل‌بیت مى‌دانسته‌اند.به همین جهت وقتى از على(ع) دربارۀ علوم اهل‌بیت پرسش مى‌کنند، گویا علم به قرآن را مخصوص خاندان وحى مى‌گیرند و از اختصاص سایر چیزها به آنها سخن مى‌گویند:


    «هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم اىّ كبيرة هى كفر و اى كبيرة ليست بكفر و يخلّد فى النار و اى كبيرة لا يخلّد.»
    «و لقد کانت الصحابة متفقین على ان علم القرآن مخصوص باهل‌البیت(ع) اذ کانوا یسألون على بن ابى‌طالب(ع):هل خصصتم اهل‌البیت دوننا بشیىء سوى القرآن؟و کان یقول:لا و الذى فلق الحبّة و برأ النسمة، الا بما فى قراب سیفى هذا، الخبر.


    نمونه سوم: به باور شهرستانى ديدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحيح نمى‌نمايد: «و كل ذلك خبط و رمى فى عماية،و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم
    فاستثناء القرآن بالتخصیص دلیل على إجماعهم بان القرآن و علمه، تنزیله و تأویله مخصوص بهم


    نمونه چهارم: «و اما الكلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهية الدهياء،و كثيرا ما كنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنية و شرح الارشاد]ابا القاسم سليمان بن ناصر الانصارى فيها و يتكلم علينا فيما يزيد فيها على ان اثبات وجه فاعلية البارى سبحانه و تعالى ممّا يقصر عن دركه عقول العقلاء.»
    همو در بحثى دیگر پس از ذکر حدیث ثقلین، عترت را «الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته» مى خواند و برای «حق تلاوته» وجوهى بر مى‌شمارد که نشان از آشنایى کامل اهل‌بیت با علوم قرآنى دارد:


    نمونه پنجم: در بحث از تنزيه و تسبيح خداوند،شهرستانى بر ناكارآيى عقل تأكيد مى‌كند و پيشنهاد مى‌دهد در اين گونه مسائل به پيامبر(ص)تمسك جوييم: «و تلك التكلّفات فى التفسير خارجه،و معناه نحن نسبّح بحمدك الذى حمدت به نفسك،لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبيح،فانّ العقول يتفاوت فى التنزيه و التسبيح،فعقل المعتزلى يحكم بأنّ التنزيه فى نفى الصفات و التسبيح و التقديس فى نفى الرؤية و نفى القبائح عنه،و عقل الاشعرى يحكم بأنّ التنزيه و التحميد فى اثبات الصفات و اثبات الرؤية و اضافة الخير و الشرّ اليه و كذلك كل حزب بما لديهم فرحون،و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه،كما قال المصطفى صلوات الله و سلامه عليه:لا ابلغ الثناء عليك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يصفه الواصفون،كان ذلك تسبيحا و تقديسا خالصا صافيا من شوائب الظنون...»
    «و حق التلاوة على وجوه:منها، صحة اخراج الحروف من مخارجها، و منها صحة وضع الالفاظ على مواضعها، و منها صحة نظم المعانى على طرائقها، و منها الوقوف على اسرارها من الحروف و الاصوات اولا و من الالفاظ و الکلمات ثانیا و من المعانى و الآیات ثالثا، فیمیّزون بین المحکمات منها و المتشابهات، و بین العمومات منها و الخصوصات، و بین المفروغات منها و المقیدات، و بین المشروعات منها ظاهرا و المقدرات باطنا و...»


    4.تفسير و تأويل
    بر اساس این باورها نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» تفسیر بایسته و بهینه قرآن را در توان اهل‌بیت مى‌خواند و تنها راه رهایى از گرداب تفسیر به رأى را آموختن تفسیر از اهل‌بیت معرفى مى‌نماید: «قالت العترة الطاهرة الذین هم احد الثقلین و ثانى اثنین:ان الذین فسروا القرآن بآرائهم انّما تبوّءوا مقعدهم من النار، لانهم لم یسندوا تفاسیرهم الى صادق قد عرفوا صدقه اولا ثم صدقوه فى التفسیر، فاختلفت اقاویلهم فى کل آیة، بل فى کل کلمة، بل فى کل حرف، و هم الذین حرّفوا الکلم عن مواضعها و الحروف عن مواقعها، و تعرضوا للوقوف على اسرار القرآن، و استرقوا السمع فأتبعهم شهاب ثاقب، فمن قال:انها عبارات عن اسماء الله و اسماء الحروف او السور او اسماء اشخاص او اقسام بها فقد اختطف خطفة مما تناجت به ملائکة اللّه، او تناغت علیه اولیاء الله، و إن الناجى منهم من و کل علمها الى اللّه تعالى و الى رسوله(ص) و الى الصادقین عن اللّه، و هو قول من قال ان لکلّ کتاب سرا و صفوة استأثر الله تعالى بعلمها و آثر اولیاه و اصفیاه بالوقوف علیها...»


    اساس مذهب اسماعيليه بر تأويل استوار است.به باور باطنيان آيات قرآن و احكام دين افزون بر معناى ظاهرى،معناى باطنى نيز دارند كه آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمايند.ابو اسحاق از بزرگان اسماعيليه در اين باره مى‌نويسد:
    در نگاه شهرستانى تحریف قرآن بر دو قسم است؛ تحریف لفظى و تحریف معنوى که تحریف معنوى آیات، نتیجه بى توجهى به دیدگاه‌ها و تأویلات عترت پیامبر است:


    «...دليل بر اثبات معانى باطنى كتاب و شريعت چنين گوييم:هيچ ظاهرى نيست مگر اينكه پايدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد كثيف،ظاهر اوست و روح لطيف كه پايدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنين كتاب و شريعت،ظاهر دين است و معنى تأويلى آنها،باطن و پنهان است از نادان و پيداست براى دانايان،هم چنان كه جسد بى روح خوار باشد،كتاب و شريعت هم كه مانند جسدى است براى دين بدون تأويل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است
    «و التحریف کما ذکروه على وجهین: تحریف ظاهر اللفظ و الوجه الثانى: تحریف المعنى دون ظاهر اللفظ، و هو کثیر، فانّ المتأولین کتاب الله على مقتضى مذاهبهم فى التشبیه و التعطیل و الجبر و القدر و العلو و التقصیر بآرائهم العائلة و أهوائهم الباطلة ظاهرون، و لو أنّهم أخذوا تأویل الآیات و معانیها عن الصادقین عن الله الراسخین فى علم الله الوارثین عن انبیاء الله، لکانت کلمتهم فیها واحدة و مقالاتهم فیها غیر مختلفة


    شهرستانى در مقدمه‌اى كه بر مفاتيح الاسرار نوشته پس از تعريف تفسير،تأويل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسير را اعم از تأويل مى‌خواند:
    به همین جهت است که شهرستانى خود در تفسیر آیات وحى و بیان اسرار آیات، از اهل‌بیت و دیدگاه‌هاى تفسیرى آنها سود مى‌برد و از ناصر انصارى که با تفسیر اهل‌بیت و تأویل ایشان آشنایى کامل دارد دیدگاه‌هاى اهل‌بیت را مى‌آموزد: «...ناصر الانصارى تلقفا،ثم أطلعنى مطالعات کلمات شریفة عن اهل‌البیت و اولیائهم على اسرار دفینه و اصول متینة فى علم القرآن.»


    «و اما التأويل:فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.يقال:آل الشيئ يؤول،اذا رجع و هو تفسير ما يؤول اليه الشيىء،و على هذا،التفسير أعمّ من التأويل،فكلّ تأويل تفسير و ليس كل تفسير تأويلا.»
    بهره‌ورى شهرستانى از روایات اهل‌بیت فقط در تفسیر و تأویل که همان اسرار آیات است خلاصه نمى‌شود، بلکه در علوم قرآنى نیز از روایات عترت پیامبر سود مى‌برد؛ روایاتى درباره تعداد سوره‌ها، تعداد آیات، نزول آیات، اولین و آخرین آیه نازل شده بر پیامبر، فضائل سوره‌ها، قراءات قرآن، جمع‌آورى قرآن و...در این میان روایات [[امام صادق]] و امام باقر(ع)جایگاه خاصى در تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» دارد، به گونه‌اى که نویسنده گاه براى ارائه نظریه تفسیرى و تأویلى اهل‌بیت و یا عرضه باور ایشان در مباحث علوم قرآنى به کتب خاص روایى شیعه مراجعه مى‌کند:


    او پس از بيان ديدگاه‌هاى گوناگونى كه در مورد تفسير و تأويل و تفاوت آنها گفته شده،مشكل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسير و تأويل و در نتيجه به سرانجام نرسيدن تفاوت معرفى مى‌كند:
    «فى کتاب الکافى عن الکلبى عن الصادق ابى عبدالله جعفر بن محمد علیهما‌السلام قال:أوّل ما أنزل الله تعالى على رسوله(ص) بسم الله الرحمن الرحیم.اقرأ باسم ربک الذى خلق...»


    «و ان الفارقين بين التفسير و التأويل لما لم يذكروا اقسام التفسير و اقسام التأويل لم يتحقق بينهما الفرق بينهما،فلربّما لا يتقابل قسمان منهما فلا يكون الفرق بينهما صحيحا...»
    ==گرایش شهرستانى به اسماعیلیه==
    [[پرونده:NUR01162J1.jpg|بندانگشتی|293x293px|[[الملل و النحل]]]]


    و در بحث«اسرار»ذيل آيه'''«اهدنا الصراط المستقيم»'''پس از تعريف تفسير و تأويل،شيوه خود را در تأويل آيات كه با تأويل باطنيان همخوان است نشان مى‌دهد:
    از نشانه‌ها، دلایل و شواهد بسیارى که در آثار شهرستانى به خصوص تفسیر گران سنگ او «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» وجود دارد و ما تنها به بخشى از آنها اشاره کردیم نتیجه مى‌گیریم نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» به مذهب شیعه وابسته بوده است.اکنون این سؤال مطرح است که شهرستانى از میان فرقه‌هاى متعدد شیعه مانند امامیه، کیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه و...به کدام یک وابستگى و دلبستگى داشته است؟آیا او یک مفسر کیسانى یا امامى و یا زیدى است و یا مفسرى است پیرو باطنیان که با عقاید و باورهاى آنها، آیات قرآن را تفسیر مى‌کند؟


    «ظهور المعانى بالكلمات و الأسامى امر معلوم،و ذلك هو التفسير،لكن تشخيص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعيان امر مشكل و ذلك هو التأويل،و كما ان رحمة الله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص)بعينه و شخصه بدليل قوله تعالى'''«و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»'''كذلك نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع)بدليل قوله«يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها»،فالرحمة و النعمة فى التنزيل على الاطلاق يعمّان الموجودات عموم الجود و الكرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأويل على التعيين يخصّان شخصا او شخصين خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و كما ان الحمد و الملك موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزيلا كذلك هما موضوعان على شخصين معيّنيين معنىّ و تأويلا،فرحمة الله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الكمال.»
    دلایل و شواهد بسیارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعیان اسماعیلیه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسیر وى که در محیطى تقریبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار دیگرش کمتر حکایت از تقیه دارد، نشانه‌هایى از وابستگى و دلبستگى نویسنده مفاتیح الاسرار به اسماعیلیه، باطنیه، تعلیمیه و ملاحده وجود دارد؛ نشانه‌هایى که تنها در صورت آشنایى با عقاید و باورهاى خاص اسماعیلیه و مقایسه آن با دیدگاه‌ها و اندیشه‌هاى شهرستانى در خور ردیابى است.برخى از این نشانه‌ها عبارتند از:


    بر اين اساس است كه شهرستانى پس از مباحثى چون نظم،نزول،معانى،نحو و تفسير به اسرار هر آيه مى‌پردازد.او در اين باره مى‌نويسد:
    #خداشناسى
    #:یکى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعیلیه که آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شیعى و چه سنى-جدا مى‌کند، باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعیلیان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را که از آن به «ایس» تعبیر مى‌کنند از خداوند نفى مى‌کنند.حمیدالدین کرمانى یکى از فلاسفه بزرگ اسلام و پیرو اسماعیلیه، ذیل عنوان «فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان کونه ایسا»چندین دلیل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌کند. نویسنده دیگر اسماعیلیه پرسشهایى از قبیل:هل هو؟ما هو؟کم هو؟کیف هو؟اى هو؟متى هو؟و... را در مورد خداوند بیهوده و بى معنى مى‌خواند.
    #:مصطفى غالب، محقق برجسته اسماعیلى، در مقدمه «راحة العقل» درباره اعتقادات اسماعیلیه در بحث خداشناسى مى‌نویسد: «و مذهب الاسماعیلیة فى توحیدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء، لا شریک له و انه تعالى لیس ایسا و لیس لیسا، و هو لیس من جنس العقول حتى تدرکه العقول، و لیس بجسم حتى یراه البصر، و لا یحلّ فى جسد، و انه تعالى لا یعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمیر، و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الکلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلویة و السلفیة، لانه عین الابداع و عین المبدع من ناحیة و عین الوحدة من ناحیة اخرى.»
    #:این باور، در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى دیده مى‌شود، او در تلاش براى نقد اندیشه‌هاى [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] از این باور باطنیان سود مى‌برد:
    #: «و قد قال بعض الحکماء، الغناء الاکبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان یوصف بالتمام فضلا عن ان یوصف بالنقص، فهو متمّم کلّ تام و مکمّل کلّ ناقص، فان عنى بالتمامیة ان المتمم لکل تامّ فهو صحیح، لکنّه یجب ان یطرد هذه القضیة فى کلّ صفة حتى فى الوجود، فیقول هو موجود بمعنى انه موجد کل موجود، و واجب‌الوجود بمعنى أنّه موجب کل وجود، و عالم بمعنى أنّه معلم کل عالم، و قادر بمعنى أنّه مقدر کل قادر، و لیس ذلک منهاج الرجل، و لو کان ذلک مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله، و حکم بأنّ الوجود من الاسماء المشترکه المحضة کما بیّناه قبل.»
    #:[[نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد|خواجه نصیرالدین طوسى]] ناقد شهرستانى نیز درباره مشابهت دیدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعیلیه-که تعلیمیه نیز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نویسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعلیمییّن، فإنّهم یقولون:انه تعالى لیس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم، و هکذا فى کلّ متقابلین و مترتّبین فانه متعال عنهما بل هو حاکمهما.»
    #:هر چند در اینجا خواجه نصیر به صراحت شهرستانى را از اسماعیلیان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌کند که آنچه شهرستانى آورده دیدگاه تعلیمیان است، اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] را بیان مى‌کند، مى‌نویسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمین من القول بقدم الکلمات و الحروف.و الذین یقولون بقدم الکلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ینکرون البحث و الکلام من العقلیات و یقتصرون على النقلیات، کاصحاب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و غیره من الذاهبین مذهب السلف و یعدّون تلک الاصوات و الحروف من صفات قدیمة لله تعالى، لیس یقولون بقدم العالم و لا بقدم شیئ منها. و اما الذین یقولون بقدم کلمات و حروف غیر هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل یثبتون واسطة بین الخالق و الخلق فسمّوه بالکلمة، و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتکون کلمات، فمنهم الباطنیة و یمیل الیهم المصنف.»
    #:خواجه نصیر با این عبارات نخواسته دیدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان اندیشه باطنیان مطرح کند، اما به صراحت و روشنى او را از پیروان باطنیه مى‌خواند و در ضمن یکى از دیدگاه‌هاى آنها را درباره کلام الهى نمایان مى‌کند.
    #:در موارد دیگرى نیز خواجه نصیر با عبارت «اصحابه» وابستگى او را به باطنیان نشان مى‌دهد، چه اینکه وقتى دیدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌کند آن دیدگاه را با باورهاى باطنیان کاملا هم خوان مى‌بینیم.
    #امامت
    #:اسماعیلیه مانند سایر فرقه‌هاى شیعى جانشین پیامبر را على(ع) مى‌دانند.آنها بر این باورند که على(ع) به نص پیامبر و به سبب حقانیت خویش، شایسته این مقام گردید.
    #:باطنیان مانند امامیه و گروهى دیگر از شیعیان، حضرت على، امام حسن و امام حسین، [[علی بن حسین(ع)، امام چهارم|امام سجاد]]، امام باقر و [[امام صادق]] علیهم‌السلام را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر این باورند که امامت پس از [[امام صادق]] به فرزند ارشد ایشان یعنى اسماعیل و پس از وى به محمد بن اسماعیل و... رسید.
    #:از باورهاى اساسى باطنیان که آنان را از سایر فرقه‌هاى شیعه نمودار مى‌سازد، لزوم وجود امام در هر عصرى است؛ امامى که به نص امام پیش از خود به این مقام مى‌رسد. به همین جهت آنان در عصر حاضر، آقاخان چهارم یعنی «کریم» را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هایى از پایبندى او به این باور وجود دارد.
    #:براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود، اهل سنت و شیعه را-مقصود او از شیعه امامیه است، زیرا در عصر وى شیعه انصراف به امامیه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
    #: «و کما أنّ ابلیس خرج على خلیفة الحق، کذلک الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت، و کما ان ابلیس لم یقل بالامام الحاضر الحىّ القائم کذلک العامة و الشیعة.»
    #:نمونه دوم:شهرستانى در تفسیر آیه شریفه'''«انى جاعلک للناس اماما»'''به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌کند: «قال ابراهیم:'''«و من ذرّیتى قال لا ینال عهدى الظالمین»'''من ابصر أحد الکونین و حکم باحد الحکمین و لم یقاتل بین العالمین فلا یستحقّ الامامة، و ابتلى نظیره بالعموم و الخصوص کما ابتلى بالمفروع و المستأنف، حتى قال و من ذرّیتى اى بعض ذریتى و هى الطیبة الطاهرة، کما قال و جعلها کلمة باقیة فى عقبه، فالامامة انّما تجرى فى ذلک العرق الطاهر، و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات، حتى ختم احد النورین الطاهرین فى احد الشعبین بعیسى(ع) کلمة الله و روحه، و صدّقت امّه علیهاالسلام بکلمات ربّها و کتبه و کانت من القانتین، و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات‌الله‌علیه و آله، فصدّق بکلمات ربه یؤمن بالله و کلماته، فتمّ لابراهیم(ع) باتمام الله الکلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى یوم یبعثون.»
    #:نمونه سوم: «و الدلیل الساطع على وجوب الامامة سمعا، اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر.»
    #:همو پس از اشاره به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، از اتفاق امت بر امامت و خلافت [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] نتیجه مى‌گیرد که صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
    #: «و بعد ذلک کان الاتفاق على علىّ رضى الله، فدلّ ذلک کلّه على أنّ الصحابة رضوان‌الله‌علیهم و هم الصدر الأوّل کانوا على بکرة أبیهم متفقین على انّه لا بدّ من امام، و یدلّ على ذلک إجماعهم على التوقف فى الاحکام عند موت الامام الى ان یقوم امام آخر، و من ذلک الزمان الى زماننا کانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
    #:نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گوید: «پس قائمى بباید تا مخلص از منافق مرائى جدا باز کند و بهشتى از دوزخى جدا باز کند.»
    #تعلیم
    #:یکى از باورهاى اساسى اسماعیلیان که وجه تسمیه آنان به «تعلیمیه» نیز خوانده شده مسأله تعلیم است.بر اساس این اصل، باطنیان تنها راه کسب معرفت را تعلیم معلمى صادق مى‌دانند و کاربرد عقل و کارآیى آن را بدون تعلیم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى کسب معرفت زیر سؤال مى‌برند.
    #:حسن صبّاح که برخى او را بنیانگذار این اصل مى‌دانند مى‌گوید: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولین:اما ان یقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر، من غیر احتیاج الى تعلیم معلّم؛و اما ان یقول:لا طریق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعلیم معلّم.و من أفتى بالاول فلیس له الانکار على عقل غیره و نظره؛فانه متى انکر فقد علم و الانکار تعلیم و دلیل على ان المنکر علیه محتاج الى غیره.
    #:و القسمان ضروریان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان یقول من نفسه او من غیره؛و کذلک اذا اعتقد عقدا فاما ان یعتقده من نفسه او من غیره.»
    #:حسن صبّاح پس از اثبات نیاز انسان به معلم، در فصل دوم کتاب خود-فصول اربعه-به شرایط معلم اشاره مى‌کند:
    #: «و من قال:انه یصلح کل معلم ما ساغ له الانکار على معلم خصمه، و اذا انکر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد.»
    #:و خواجه نصیر نیز در اثر گران سنگ خویش-سیر و سلوک-مى‌گوید: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم کلام-این مقدار فائده گرفت که بر اختلاف مذاهب، اندک وقوفى یافت تا در اثناء آن بدانست که اول خلافى که عقلا را است، در معرفت حق و تحصیل کمالى که سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه، على الاجمال لا على التفصیل-آن است که به عقل و نظر مجرد به این مقصود نتوان رسید یا با عقل و نظر به تعلیم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در این مقام، منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعلیم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه، چنان که آن تطویلى دارد و اهل تعلیم طایفه‌اى‌اند که به اسماعیلیان موسومند، و آن اول وقوفى بود که بر مذهب جماعت حاصل آید.»
    #:شهرستانى نیز تعلیم را یکى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر، أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزکیة و التعلیم.»
    #:شهرستانى در تفسیر خویش بارها با این باور اسماعیلیان دیدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌کشد.براى نمونه او در بحث از کلام خدا که به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده دیدگاه اشعرى، معتزلى و کرامى را در مورد کلام الهى مطرح مى‌کند و آن را مخالف دیدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پایان معیار و مبناى خود را این گونه به تصویر مى‌کشد:
    #: «و من أخذ العلم من أهله و لم یتکلم فى الله برأیه و عقله، هداه الکتاب الى اهل الکتاب و هداه اهل الکتاب الى الکتاب،«و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر»، و الانسان بین امرین فى هذا المقام؛ اما یسلک طریق السلامة، فیؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله، و یصدّق بکتابه و انه وحیه و تنزیله و کلامه و آیاته و کلماته، من غیر ان یتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل، و لا ان یتکلم فى انه قدیم او حادث او محدث، و یکل علم ذلک کلّه الى اللّه تعالى و الى رسول‌الله(ص)، فیقول اذا سئل عنه:اقول فیه ما قال اللّه و رسوله، فیکون من المؤمنین بالغیب...»
    #:نمونه دوم: در بحث مرتکب کبیره وقتى دیدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعیدیه را بیان مى‌کند آنها را به جهت نا آشنایى با رهنمودهاى اهل‌بیت حیران مى‌خواند:
    #: «هذا مقام حیرة المتکلمین کما ترى و لو عرفوا مواقع الیقین بالرجوع الى الصادقین بیّنوا لهم اىّ کبیرة هى کفر و اى کبیرة لیست بکفر و یخلّد فى النار و اى کبیرة لا یخلّد.»
    #:نمونه سوم: به باور شهرستانى دیدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحیح نمى‌نماید: «و کل ذلک خبط و رمى فى عمایة، و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم.»
    #:نمونه چهارم: «و اما الکلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهیة الدهیاء، و کثیرا ما کنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنیة و شرح الارشاد]ابا القاسم سلیمان بن ناصر الانصارى فیها و یتکلم علینا فیما یزید فیها على ان اثبات وجه فاعلیة البارى سبحانه و تعالى ممّا یقصر عن درکه عقول العقلاء.»
    #:نمونه پنجم: در بحث از تنزیه و تسبیح خداوند، شهرستانى بر ناکارآیى عقل تأکید مى‌کند و پیشنهاد مى‌دهد در این گونه مسائل به پیامبر(ص) تمسک جوییم: «و تلک التکلّفات فى التفسیر خارجه، و معناه نحن نسبّح بحمدک الذى حمدت به نفسک، لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبیح، فانّ العقول یتفاوت فى التنزیه و التسبیح، فعقل المعتزلى یحکم بأنّ التنزیه فى نفى الصفات و التسبیح و التقدیس فى نفى الرؤیة و نفى القبائح عنه، و عقل الاشعرى یحکم بأنّ التنزیه و التحمید فى اثبات الصفات و اثبات الرؤیة و اضافة الخیر و الشرّ الیه و کذلک کل حزب بما لدیهم فرحون، و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه، کما قال المصطفى صلوات الله و سلامه علیه:لا ابلغ الثناء علیک لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک و فوق ما یصفه الواصفون، کان ذلک تسبیحا و تقدیسا خالصا صافیا من شوائب الظنون...»
    #تفسیر و تأویل
    #:اساس مذهب اسماعیلیه بر تأویل استوار است.به باور باطنیان آیات قرآن و احکام دین افزون بر معناى ظاهرى، معناى باطنى نیز دارند که آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمایند.ابواسحاق از بزرگان اسماعیلیه در این باره مى‌نویسد:
    #: «...دلیل بر اثبات معانى باطنى کتاب و شریعت چنین گوییم:هیچ ظاهرى نیست مگر اینکه پایدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد کثیف، ظاهر اوست و روح لطیف که پایدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنین کتاب و شریعت، ظاهر دین است و معنى تأویلى آنها، باطن و پنهان است از نادان و پیداست براى دانایان، هم چنان که جسد بى روح خوار باشد، کتاب و شریعت هم که مانند جسدى است براى دین بدون تأویل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است.»
    #:شهرستانى در مقدمه‌اى که بر مفاتیح الاسرار نوشته پس از تعریف تفسیر، تأویل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسیر را اعم از تأویل مى‌خواند:
    #: «و اما التأویل: فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.یقال:آل الشیئ یؤول، اذا رجع و هو تفسیر ما یؤول الیه الشیىء، و على هذا، التفسیر أعمّ من التأویل، فکلّ تأویل تفسیر و لیس کل تفسیر تأویلا.»
    #:او پس از بیان دیدگاه‌هاى گوناگونى که در مورد تفسیر و تأویل و تفاوت آنها گفته شده، مشکل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسیر و تأویل و در نتیجه به سرانجام نرسیدن تفاوت معرفى مى‌کند:
    #: «و ان الفارقین بین التفسیر و التأویل لما لم یذکروا اقسام التفسیر و اقسام التأویل لم یتحقق بینهما الفرق بینهما، فلربّما لا یتقابل قسمان منهما فلا یکون الفرق بینهما صحیحا...»
    #:و در بحث«اسرار» ذیل آیه'''«اهدنا الصراط المستقیم»'''پس از تعریف تفسیر و تأویل، شیوه خود را در تأویل آیات که با تأویل باطنیان همخوان است نشان مى‌دهد:
    #: «ظهور المعانى بالکلمات و الأسامى امر معلوم، و ذلک هو التفسیر، لکن تشخیص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعیان امر مشکل و ذلک هو التأویل، و کما ان رحمةالله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص) بعینه و شخصه بدلیل قوله تعالى'''«و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین»'''کذلک نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع) بدلیل قوله «یعرفون نعمة الله ثم ینکرونها»، فالرحمة و النعمة فى التنزیل على الاطلاق یعمّان الموجودات عموم الجود و الکرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأویل على التعیین یخصّان شخصا او شخصین خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و کما ان الحمد و الملک موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزیلا کذلک هما موضوعان على شخصین معیّنیین معنىّ و تأویلا، فرحمةالله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الکمال.»
    #:بر این اساس است که شهرستانى پس از مباحثى چون نظم، نزول، معانى، نحو و تفسیر به اسرار هر آیه مى‌پردازد.او در این باره مى‌نویسد:
    #: «فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسیر و المعانى ثمّ نشیر الى الاسرار التى هى مصابیح الابرار.»
    #:او در بحث اسرار هر آیه در موارد بسیارى به اعتقادات اسماعیلیه اشاره مى‌کند و نشان مى‌دهد سبک تأویلش کاملا با سبک بزرگان اسماعیلیه همخوانى دارد.


    «فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسير و المعانى ثمّ نشير الى الاسرار التى هى مصابيح الابرار.»
    ==نمونه‌هایى از تأویل شهرستانى==


    او در بحث اسرار هر آيه در موارد بسيارى به اعتقادات اسماعيليه اشاره مى‌كند و نشان مى‌دهد سبك تأويلش كاملا با سبك بزرگان اسماعيليه همخوانى دارد.
    #«و سرّ آخر، الحجّ و العمرة یضاهیان شخصین فى هذا العالم، و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسلیم لهما و التوکل علیهما و یضاهیان موجودین فى ذلک العالم، و اتمامهما قبول الفیض منهما و التوجه الیهما و التصور بصورتهما و لذلک قیل، العمرة هى الحجة الصغرى کما قیل لیوم البراءة یوم الحج الاکبر.و انما سمّى الاکبر، لاتمامه برجل من الرجال کما ورد فى الخبر یبلغه رجل منک، فصار الحجّ به اکبر و صار الیوم به ازهر و صار الاذان به اشهر، بقوله تعالى'''«و أتمّوا الحج و العمرة لله»'''اى أقیموهما بأرکانهما و مواقیتهما مخلصین لله، و یضاهیهما اتمام‌الدین و الشریعة لله و اقامة التأویل و التنزیل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه، فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استیسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة، و الهدى ما یهدى به و کذلک الهدى من هدى الیه، و هو فى التنزیل بدنة او شاة و فى التأویل من علیه هدى الرشد و التقوى من المؤمنین هدیا بالغ الکعبة، و قد أحصر رسول‌اللّه(ص) من العمرة کما أحصر علىّ رضى‌الله‌عنه عن الامامة و قد اهدى رسول‌الله(ص)هدیا بالغ الکعبة و لم یجد علىّ الهدى فصام ثلثة أیّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة، تلک عشرة کاملة، هم عشرة من الاشخاص، صاموا صابرین فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار، و ظهر السرّ فى العشرة الکاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها، و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آیات الله، و الاشارات فى القرآن اکبر من ان یحصى بالبیان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان، عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
    #:این تأویل را وقتى در کنار تأویل دیگرى که شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهیم به هدف او روشنى بیشترى مى‌بخشیم:
    #: «ما من شعیرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبیائه و اولیائه علیهم‌السلام و ما من سنة و شعیرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله، و شخص من اولیائه، فالکعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلین کالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله‌اى من اعلام دینه على رجل و امرأة هما زوجان، فمن حجّ البیت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح علیه ان یطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصین آخرین من اشخاص ولایته، و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعیرة و علامة على سر دقیق، فیکون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج کلّها على خلاف المعقول، و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص، و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقیقة و صدقا...»
    #«و الخصلة الثانیة، قوله «و یقطعون ما امر الله به ان یوصل» و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى، فهو کما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هو الدین الحنیفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم‌ علیه‌السلام الى النبى(ص) نبوّة و رسالة، و منه الى یوم القیامة وصایة و امامة، و کلّ نبىّ کان واصلا لذلک القول الى نبى آخر، مصدقا لمن سبق، مبشرا بمن لحق، و کل امام کان واصلا لذلک القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق، موافقا له مبشرا ممن لحق غیر مخالف له، فمن قطع ما امر الله به ان یوصل بالقول قطعا بالقول کان من الفاسقین فى الأوّل الخاسرین فى الآخرة.و من الوصلات القولیة اقتران کلمة النبوة بکلمة التوحید اعنى وصل محمد رسول‌الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطیعون، حتى لا یفرق بین القولین و لا یقطع بین الکلمتین، فان ذلک ممّا امر الله به ان یوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأرکان، أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولى الامر منکم، من یطع الرسول فقد اطاع الله و کذلک...»
    #«و قد عرفت ان الکتاب المجید مجموع السور، و السور مجموع الآیات، و الآیات منتظمة من الکلمات، و الکلمات مترتبة من الحروف، و الحروف مفرداتها التى انحلّ الترکیب و الترتیب الیها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف، کما أنّ الموجودات کلّها تستند الى الأمر الأوّل، و حکم الالف حکم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
    #به کاربردن اصطلاحات اسماعیلیه


    ==نمونه‌هايى از تأويل شهرستانى==
    یکى از اصطلاحات باطنیان که در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور یافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ایشان پیامبران اولوالعزم ناطق نامیده مى‌شوند و از زمان آفرینش عالم، هفت ناطق در هفت دور ظهور کرده‌اند و هر صاحب دورى وصیى داشته است.


    شهرستانى در تفسیر خود از این واژه بسیار سود مى‌برد.او مانند اسماعیلیه از دور آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد(ص) و از وصى هر دور سخن مى‌گوید. و از دور وصایت و امامت پس از دور نبوت یاد مى‌کند.


    1.«و سرّ آخر،الحجّ و العمرة يضاهيان شخصين فى هذا العالم،و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسليم لهما و التوكل عليهما و يضاهيان موجودين فى ذلك العالم،و اتمامهما قبول الفيض منهما و التوجه اليهما و التصور بصورتهما و لذلك قيل،العمرة هى الحجة الصغرى كما قيل ليوم البراءة يوم الحج الاكبر.و انما سمّى الاكبر،لاتمامه برجل من الرجال كما ورد فى الخبر يبلغه رجل منك،فصار الحجّ به اكبر و صار اليوم به ازهر و صار الاذان به اشهر،بقوله تعالى'''«و أتمّوا الحج و العمرة لله»'''اى أقيموهما بأركانهما و مواقيتهما مخلصين لله،و يضاهيهما اتمام الدين و الشريعة لله و اقامة التأويل و التنزيل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه،فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استيسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة،و الهدى ما يهدى به و كذلك الهدى من هدى اليه،و هو فى التنزيل بدنة او شاة و فى التأويل من عليه هدى الرشد و التقوى من المؤمنين هديا بالغ الكعبة،و قد أحصر رسول اللّه(ص)من العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عنه عن الامامة و قد اهدى رسول الله(ص)هديا بالغ الكعبة و لم يجد علىّ الهدى فصام ثلثة أيّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة،تلك عشرة كاملة،هم عشرة من الاشخاص،صاموا صابرين فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار،و ظهر السرّ فى العشرة الكاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها،و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آيات الله،و الاشارات فى القرآن اكبر من ان يحصى بالبيان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان،عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
    از دیگر اصطلاحات اسماعیلیه که در بحث امامت بسیار مطرح مى‌شود واژه «مستودع» و «مستقر» است؛ براى نمونه برخى از اسماعیلیه بعضى از ائمه خود را از امامان مستودع به شمار مى‌آورند و گروهى را از امامان مستقر، مثلاًگروهى از باطنیان امام حسن(ع) را امام مستودع مى‌خوانند که بایستى امامت را به امام مستقر یعنى امام حسین(ع) مى‌رساند.


    اين تأويل را وقتى در كنار تأويل ديگرى كه شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهيم به هدف او روشنى بيشترى مى‌بخشيم:
    شهرستانى نیز از این دو واژه در مورد داوود و طالوت استفاده کرده، مى‌نویسد: «و کان الرجل الوحید و الامام الاعظم و الصابر الثابت فى القوم داود(ع) و کان طالوت کالمستودع لا کالمستقر نبوة.»


    «ما من شعيرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبيائه و اوليائه عليهم السلام و ما من سنة و شعيرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله،و شخص من اوليائه، فالكعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلين كالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله اى من اعلام دينه على رجل و امرأة هما زوجان،فمن حجّ البيت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح عليه ان يطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصين آخرين من اشخاص ولايته،و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعيرة و علامة على سر دقيق، فيكون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج كلّها على خلاف المعقول،و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص،و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقيقة و صدقا...»
    او در جاى جای «الملل و النحل» نیز از این دو واژه بسیار بهره مى‌برد.


    2.«و الخصلة الثانية،قوله«و يقطعون ما امر الله به ان يوصل»و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى،فهو كما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هو الدين الحنيفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم عليه السلام الى النبى(ص)نبوّة و رسالة،و منه الى يوم القيامة وصاية و امامة،و كلّ نبىّ كان واصلا لذلك القول الى نبى آخر،مصدقا لمن سبق،مبشرا بمن لحق،و كل امام كان واصلا لذلك القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق،موافقا له مبشرا ممن لحق غير مخالف له،فمن قطع ما امر الله به ان يوصل بالقول قطعا بالقول كان من الفاسقين فى الأوّل الخاسرين فى الآخرة.و من الوصلات القولية اقتران كلمة النبوة بكلمة التوحيد اعنى وصل محمد رسول الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطيعون،حتى لا يفرق بين القولين و لا يقطع بين الكلمتين،فان ذلك ممّا امر الله به ان يوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأركان،أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،من يطع الرسول فقد اطاع الله و كذلك...»
    == وفات ==


    3.«و قد عرفت ان الكتاب المجيد مجموع السور،و السور مجموع الآيات،و الآيات منتظمة من الكلمات،و الكلمات مترتبة من الحروف،و الحروف مفرداتها التى انحلّ التركيب و الترتيب اليها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف،كما أنّ الموجودات كلّها تستند الى الأمر الأوّل،و حكم الالف حكم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
    [[پرونده:NUR007400.jpg|بندانگشتی|سنگ مرقد علامه شهرستانی|250px]]


    5.به كاربردن اصطلاحات اسماعيليه
    شهرستانی در ۲۶ شعبان سال ۵۴۸ق درگذشت، در بخش نوخندان یعنی حدود ۱۷ کیلومتری شمال غربی شهر درگز و به فاصله یک کیلومتری غرب آبادی حضرت سلطان بقعه‌ای منسوب به مدفن علامه شهرستانی وجود دارد.<ref>[http://daregazonline.ir/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C/951 پایگاه درگز آنلاین]</ref>


    يكى از اصطلاحات باطنيان كه در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور يافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ايشان پيامبران اولوالعزم ناطق ناميده مى‌شوند و از زمان آفرينش عالم،هفت ناطق در هفت دور ظهور كرده‌اند و هر صاحب دورى وصيى داشته است.
    == آثار ==
    شهرستانى در حیات علمى خود آثار بسیارى-که برخى تا بیست اثر شمارش کرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از این تعداد که به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در ردیف آثار بر جاى مانده اوست، تنها چند اثر بیشتر بر جاى نمانده است، که عبارتند از:


    شهرستانى در تفسير خود از اين واژه بسيار سود مى‌برد.او مانند اسماعيليه از دور آدم،نوح،ابراهيم،موسى،عيسى و محمد(ص)و از وصى هر دور سخن مى‌گويد. و از دور وصايت و امامت پس از دور نبوت ياد مى‌كند.
    #الملل و النحل:این کتاب در میان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستین اثر او معرفى مى‌شود.نویسنده ملل و نحل دو مقدمه براى این کتاب آورده است که در یک مقدمه از وزارت نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر که از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت یاد مى‌کند.
    #: گروهى با توجه به این مقدمه، زمان تألیف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍.ق باور دارند و مى‌گویند این مقدمه، مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر، شهرستانى این مقدمه را حذف کرد و مقدمه‌اى براى کتابش آورد که در آن نامى از نصیرالدین محمود نیست.
    #:اما وجود قرینه‌اى محکم در متن ملل و نحل این دیدگاه را زیر سؤال مى‌برد، چه اینکه بر اساس این قرینه از زمان غیبت امام زمان(ع) تا زمان نوشتن کتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغیبة قد امتدت مائتین و نیفا و خمسین...» حال اگر این مقدار را به سال غیبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق) بیفزاییم نتیجه مى‌گیریم که شهرستانى کتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پیش از سال 520 به پایان برده است و گرنه واژه «نیفا» در عبارت «مائتین و نیفا و خمسین سنة» بى معنى خواهد بود، چنان که واژه «خمسین» نیز لغو مى‌نماید.
    #:با توجه به این نص محکم در الملل و النحل مى‌توانیم درباره مقدمات نیز به گونه‌اى دیگر اظهار نظر کنیم و بگوییم مقدمه‌اى که در آن از نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده که در زمان صدارت نصیرالدین محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى کتاب، همین مقدمه‌اى است که در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحیح بدران وجود دارد.
    #مصارع الفلاسفه:مقدمه این کتاب نشانگر آن است که شهرستانى این اثر را پس از «الملل و النحل» نوشته است.دیدگاه‌هاى نویسنده این کتاب را خواجه نصیرالدین در اثر گران سنگ خویش«مصارع المصارع»جمع‌آورى کرده و در دفاع از [[ابن سینا، حسین بن عبدالله|ابن سینا]] آنها را نقد مى‌کند.
    #نهایة الاقدام فى علم الکلام:از این کتاب مى‌توان به عنوان تتمه «الملل و النحل» نام برد.
    #مجلس مکتوب خوارزم:این متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى دیدگاه‌هاى موجود در این زمینه است.این کتاب، تنها اثر فارسى شهرستانى است.
    #تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»:این اثر در دو مجلد با قطع رحلى، از نسخه منحصر به فرد کتابخانه ملى عکس بردارى شده است و به صورت عکسى به چاپ رسیده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول این تفسیر کرد و چنان که خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گوید نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پایان رسید.مجموعه آیاتى که شهرستانى در این دو جلد تفسیر کرده آیات سوره فاتحه و بقره است.بنابر این با توجه به اینکه جلد اول، دو سال زمان برده است و جلد دوم نیز اگر به همین اندازه زمان برده باشد.بنابر این در چهار سال 293 آیه را شهرستانى توانسته تفسیر نماید، مى‌توانیم ادعا کنیم که شهرستانى نتوانسته است تمام آیات قرآن را تفسیر نماید، چه اینکه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.


    از ديگر اصطلاحات اسماعيليه كه در بحث امامت بسيار مطرح مى‌شود واژه «مستودع»و«مستقر»است؛براى نمونه برخى از اسماعيليه بعضى از ائمه خود را از امامان مستودع به شمار مى‌آورند و گروهى را از امامان مستقر،مثلا گروهى از باطنيان امام حسن(ع)را امام مستودع مى‌خوانند كه بايستى امامت را به امام مستقر يعنى امام حسين(ع) مى‌رساند.
    مجموع صفحات مفاتیح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است که از این مقدار حدود 54 صفحه دیدگاه‌هاى نویسنده در علوم قرآنى است.


    شهرستانى نيز از اين دو واژه در مورد داوود و طالوت استفاده كرده،مى‌نويسد: «و كان الرجل الوحيد و الامام الاعظم و الصابر الثابت فى القوم داود(ع)و كان طالوت كالمستودع لا كالمستقر نبوة.»
    ==پانویس ==
    <references/>


    او در جاى جاى«الملل و النحل»نيز از اين دو واژه بسيار بهره مى‌برد.
    ==وابسته‌ها==
    {{وابسته‌ها}}


    [[مصارع المصارع]]


    == وابسته‌ها ==
    [[الملل و النحل]]  
    [[مصارع المصارع]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده


    [[الملل و النحل]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[ترجمه کتاب الملل و النحل]]


    [[نهایه الاقدام فی علم الکلام]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[نهایه الاقدام فی علم الکلام]]  


    [[تفسیر الشهرستاني]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تفسیر الشهرستاني]]  


    [[کتاب الملل و النحل (شهرستانی، چاپ قم)]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[کتاب الملل و النحل (شهرستانی، چاپ قم)]]  


    [[رده:زندگی‌نامه]]
    [[رده:زندگی‌نامه]]
    [[رده:متکلمان]]
    [[رده:مفسران سنی]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۲ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۴

    مرقد منسوب به علامه شهرستانی
    نام شهرستانی، محمد بن عبدالکریم
    نام‎های دیگر
    نام پدر عبدالکریم
    متولد 479ق
    محل تولد شهرستان» از توابع خراسان
    رحلت ۲۶ شعبان سال ۵۴۸ق
    اساتید احمد خوافى

    ابونصر قریشى

    ابوالقاسم انصارى

    على بن احمد بن محمد المدائنى

    برخی آثار مصارع المصارع

    الملل و النحل

    نهایه الاقدام فی علم الکلام

    تفسیر الشهرستاني

    کد مؤلف AUTHORCODE00740AUTHORCODE

    محمد بن عبدالکریم شهرستانى (479-548ق)، عالم، فقیه، متکلم، و از مفسران ‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى، نویسنده کتاب الملل و النحل

    ولادت

    در سال 479ق در «شهرستان» از توابع خراسان دیده به جهان گشود.

    تحصیلات

    در نظامیه نیشابور با استفاده از اساتید بنامى چون احمد خوافى، ابونصر قریشى، ابوالقاسم انصارى، على بن احمد بن محمد المدائنى و...در فقه، کلام، تفسیر، حدیث، اصول و...تحصیلات خویش را به پایان برد.

    پس از فارغ التحصیلى از نظامیه نیشابور، به خوارزم و مکه رفت و در بازگشت از مکه به درخواست نظامیه بغداد که یکى از مهم‌ترین حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدریس و موعظه دانشجویان پرداخت.

    گرایش مذهبى شهرستانى

    درباره شهرستانى پژوهشهاى قابل توجهى صورت پذیرفته است، اما هنوز هم ناگفته‌ها و نایافته‌هاى بسیارى در زندگى او وجود دارد.یکى از این نادانسته‌ها گرایش مذهبى و فرقه‌اى شهرستانى است.این مسأله با وجود کتاب‌هاى بسیار وى، که مى‌تواند نشانگر باورهاى مذهبى او باشد، هنوز هم(به خصوص پیش از کشف تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» در کتابخانه ملى) از نقاط ابهام زندگى شهرستانى شناخته می‌شود.چه اینکه شهرستانى به جهت گرایش مذهبى خود که در نگاه بسیارى الحاد بود و زندگى در عصرى که جنگهاى مذهبى و فرقه‌اى به اوج خود رسیده بود و در اصفهان و رى و نیشابور زد و خوردهاى فرقه‌اى هر روز شدت بیشترى مى‌گرفت، ناچار از زندگى در پناه تقیه بود، به گونه‌اى که او در بسیارى از آثار خود جز «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»، خویش را سنى اشعرى جلوه مى‌دهد.این مسأله سبب شده عده‌اى وى را اشعرى مذهب معرفى کنند.

    ابن خلکان مى‌نویسد: «ابوالفتح محمد بن ابى القاسم عبدالکریم بن ابى‌بکر احمد الشهرستانى، المتکلم على مذهب الاشعرى کان اماما مبرزا فقیها متکلما...»

    جاپلقى در طرائف المقال مى‌نویسد: «ذکره صاحب الملل و النحل من علماء السنة.»

    کشّى مى‌نویسد: «و کذلک علامة الاقوام من علماء العامة، محمد بن عبدالکریم الشهرستانى.»

    محمد بن فتح‌الله بدران نیز در مقدمه «الملل و النحل» شهرستانى را اشعرى مى‌خواند. اما واقعیت امر چیز دیگرى است.شهرستانى به هیچ روى به اهل سنت و فرقه اشاعره گرایش نداشته است و سخنان و نوشته‌هاى او در دفاع از اهل سنت و در راستاى باورهاى آنها از روى تقیه بوده است.

    در این نوشتار که با هدف روشن ساختن باورها و اندیشه‌هاى مذهبى نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» شکل گرفته، دلایل، شواهد و قراینى از زندگى و آثار شهرستانى که حکایت از وابستگى او به مذهب شیعه و فرقه اسماعیلیه دارد ارائه مى‌شود.هر چند ممکن است برخى از این نشانه‌ها به تنهایى دلبستگى وى را به شیعه و اسماعیلیه اثبات ننماید، اما از مجموع دلایل و شواهد مى‌توان اطمینان یافت که نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»پیرو باطنیان بوده است.

    اسناد و مدارکى که نشانگر گرایش شهرستانى به شیعه و اسماعیلیه است به دو دسته تقسیم مى‌شود:1.مدارک و اسناد تاریخى؛2.قراین و شواهد موجود در آثار او.

    اسناد و مدارک تاریخى

    این دسته از مهم‌ترین دلایل گرایش شهرستانى به اسماعیلیه است، زیرا کسانى که نویسنده ملل و نحل را اسماعیلى معرفى مى‌کنند، یا از معاصران او به شمار مى‌آیند و یا به جهت ارتباط و زندگى با باطنیان، باورها، بزرگان و داعیان آنها را به خوبى مى‌شناسند.براى نمونه ابوسعید عبدالکریم بن محمد سمعانى از معاصران شهرستانى در «التحبیر فى المعجم الکبیر» می‌نویسد: «و کان متهما بالمیل الى اهل البدع یعنى الاسماعیلیة و الدعوة الیهم لضلالتهم.»

    ابومحمد محمود بن عباس بن ارسلان خوارزمى یکى دیگر از معاصران شهرستانى پس از معرفى شهرستانى و اساتید او مى‌نویسد: «لو لا تخلیطه فى الاعتقاد و میله الى اهل الزیغ و الالحاد، کان هو الامام، و کثیرا ما کنّا نتعجّب من وفور فضله و کمال عقله، کیف مال الى شىء لا اصل له و اختار امرا لا دلیل علیه لا معقولا و لا منقولا.»

    خوارزمى به روشنى و صراحت، شهرستانى را ملحد مى‌خواند و چنان که پیش از این گفته شد اسماعیلیه در عصر او یعنى قرن ششم ملاحده خوانده مى‌شدند و با همین اتهام قتل عام مى‌گشتند.بنابر این اگر خوارزمى شهرستانى را متمایل به الحاد مى‌خواند مقصودش گرایش و تمایل او به اسماعیلیان است.

    خواجه نصیرالدین طوسى نیز که سالیان سال در دژهاى باطنیان به خصوص قلعه الموت زیسته و تألیفاتى درباره اندیشه‌ها و اعتقادات آنها سامان داده است و به خوبى اندیشمندان ایشان را مى‌شناخته است شهرستانى را در شمار باطنیان مى‌آورد.

    و گویا به همین جهت، خواجه نصیر در کتاب گران سنگ خویش«مصارع المصارع» که با هدف نقد کتاب «مصارع الفلاسفه» شهرستانى نوشته است برخورد بسیار تند و غیر قابل انتظارى با شهرستانى مى‌کند؛وى را سارق دیدگاه‌هاى فلاسفه و ابن سینا مى‌خواند، نظریات او را به سخنان واعظان تشبیه مى‌کند، بارها او را بى سواد و خطبه خوان معرفى مى‌کند.

    در خور توجه آن که بیشتر تراجمى که درباره شهرستانى رسیده و گوشه‌هایى از زندگى وى را روشن ساخته از ابوسعید عبدالکریم بن محمد سمعانى(م 562 ه‍.ق)، ابوالحسن بیهقى(م 565 ه‍.ق) و خوارزمى صاحب تاریخ خوارزم است و هیچ یک از این افراد، شهرستانى را اشعرى و پیرو فقه شافعى معرفى نمى‌کنند.

    افزون بر مدارک و اسناد تاریخى فوق، در زندگى شهرستانى نیز شواهدى وجود دارد که نشان مى‌دهد او در تمام عمر خویش به باطنیان گرایش داشته است و باطنى‌گرى او به سالهایى که تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» را مى‌نوشته محدود نبوده است، اما او براى آن که بتواند در دستگاه خلافت نفوذ کند و اندیشه‌ها و باورهاى اسماعیلیان را در ضمن اندیشه‌هاى سایر فرقه‌هاى اسلامى به تصویر کشد ناگزیر از تقیه شده، چنان که وى با نوشتن «الملل و النحل» و دفاع از اندیشه‌هاى اهل سنت به مقام نیابت دیوان سلطان رسید و محرم اسرار او شد.شهرستانى با تقیه مى‌توانسته به آسانى و بدون هیچ گونه مشکلى، اعتقادات اسماعیلیه را به مردم عصر خود که باطنیان را ملاحده مى‌خوانند ارائه کند و آنان را از کشتن و ملحد و مهدور الدم خواندن اهل قلاع باز دارد.افزون بر این توانسته با نفوذ در دستگاه خلافت سلطان سنجر، از اذیت و آزار اسماعیلیان بکاهد و به سلطان و وزراء توصیه کند که به باطنیان به چشم ملحد ننگرند و به قلعه‌ها و دژهاى آنان هجوم نبرند.

    شواهد و نمونه‌ها در آثار شهرستانى

    نمونه اول؛آنچه بیش از هر اثر دیگر شهرستانى، اسماعیلى بودن او را نشان مى‌دهد، تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» است.در این تفسیر، شهرستانى یگانه شیوه بهینه فهم آیات قرآن را سخنان و دیدگاه‌هاى تفسیرى اهل‌بیت معرفى مى‌کند، آنان را تنها آشنایان با قرآن و معارف قرآنى نشان مى‌دهد و تفسیر خویش را انعکاس سخنان و روایات عترت مى‌داند.همو در مقدمه تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» استاد تفسیرش را انصارى معرفى مى‌کند: «ناصر الانصارى تلقفا،ثم اطلعنى مطالعات کلمات شریفه عن اهل‌البیت و اولیائهم على اسرار دفینة و اصول متینة فى علم القرآن.»

    و سلمان بن ناصر بن عمران انصارى چنان که در تراجم آمده است در سال 512 ه‍.ق از دنیا رفته است. بنابر این محمد شهرستانى در حدود 35 سالگى یعنى پیش از وفات انصارى به باطنیان وابستگى داشته و مانند آنان تفسیر بهینه آیات قرآن را مخصوص عترت پیامبر مى‌دانسته، ولى به جهت تقید و مشکلاتى که فراروى او بوده است نتوانسته نظریات خود را تا سال 538 که شروع به نوشتن تفسیر کرد ابراز کند.

    نمونه دوم: شهرستانى مهم‌ترین اثر خود یعنی «الملل و النحل» را که برخى مى‌گویند در سال 521 ه‍.ق به هنگام وزارت نصیرالدین محمود نوشته است و همچنین کتاب «مصارع الفلاسفه» را که نقد دیدگاه‌هاى ابن سینا در الهیات شفا، نجات و اشارات است، به سید مجدالدین ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى نقیب ترمذ و از نزدیک ان سلطان سنجر تقدیم داشته و هدف خود را از نوشتن «الملل و النحل»، خدمت به نقیب ترمذ خوانده است. و این دو تن یعنى نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر و نقیب ترمذ و یا دست کم نقیب ترمذ از نفوذى‌هاى اسماعیلیان به دربار حاکمان سنى هستند-زیرا چنان که ابن تیمیه و برخى مى‌گویند، شهرستانى کتاب ملل و نحل را به یک فرد باطنى تقدیم داشته است-و همانها بودند که پس از بازگشت شهرستانى از بغداد او را به سلطان سنجر معرفى کردند و مقدمات رسیدن وى را به مقام نیابت دیوان سلطان فراهم ساختند و صاحب ملل و نحل را محرم اسرار سلطان گردانیدند.و بعید نیست که دسیسه‌اى را که تاریخ نویسان سبب زندانى شدن نصیرالدین محمود و سید مجدالدین ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى مى‌دانند همان تمایل این دو نفر به باطنیان باشد.

    افزون بر این به نظر مى‌رسد شهرستانى با نوشتن کتاب «مصارع الفلاسفه» و تاج المعالى نقیب ترمذ که گفته‌اند از شهرستانى خواست کتابى در رد نظریات ابوعلى سینا بنویسد، قصد انتقام از ابوعلى سینا را داشته، چه اینکه ابن سینا بر خلاف عمو و پدرش که گرایش اسماعیلى داشتند به اسماعیلیان نپیوست و با این کار ضربه‌اى سهمگین بر باطنیان فرود آورد.

    در تمام آثار بر جاى مانده از شهرستانى دلایل و شواهد روشن کننده گرایش مذهبى شهرستانى به وفور یافت مى‌شود، اما این نشانه‌ها در آن نوشته‌ها و گفته‌هایى که در دربار سلطان سنجر و یا به درخواست نزدیک ان سلطان نوشته شده، بسیار کمرنگ‌تر از آثارى است که شهرستانى به شکل سخنرانى و تفسیر، بدون رعایت خواسته حکومت سامان داده است.دلایل و قراینى که در تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» و «مجلس خوارزم» وجود دارد، به هیچ روى قابل مقایسه با «الملل و النحل» و «مصارع الفلاسفه» و «نهایة الاقدام» نیست.در جاى جاى تفسیر «مفاتیح»، شهرستانى به روشنى وابستگى مذهبى و فرقه‌اى خویش را نشان مى‌دهد و نظر خود را آشکارا ابراز مى دارد.

    دلایل موجود در آثار شهرستانى را به دو دسته مى‌توان تقسیم کرد:

    1-دلایل و قرائنى که وابستگى و دلبستگى شهرستانى را به مذهب شیعه نشان می‌دهد و او را از معتزله، اشاعره، جبریه و...جدا مى‌سازد.

    2-نشانه‌هایى که از گرایش شهرستانى به فرقه اسماعیلیه یکى از فرقه‌هاى شیعه حکایت دارد و وى را از صف زیدیه و امامیه و...جدا مى‌کند.

    شهرستانى و فرقه‌هاى اهل سنت

    پیش از آن که به ذکر نشانه‌هاى گرایش شهرستانى به شیعه بپردازیم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره، معتزله، جبریه و... را نشان دهیم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زیر دیدگاه سایر فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذیرد:

    1. هدایت الهى
      ذیل آیه شریفه«اهدنا الصراط المستقیم»شهرستانى نخست در قالب تفسیر و معنى، دیدگاه خود را طرح مى‌کند و سپس به تلاش متکلمین براى تفسیر آیه اشاره مى‌کند و در پایان دیدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدایت الهى اشتباه خوانده خاستگاه این اشتباه را نا آشنایى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌کند:
      «اهدنا الصراط المستقیم»اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتکلمین:معناه اسلک بنا طریق الجنة و قوّمنا الیه کقوله تعالی «سیهدیهم و یصلح بالهم»(محمد5/) و انما قاموا و قعدوا فى تفسیر «اهدنا» لا اشکال فیه من وجهین: احدهما ان السؤال انما یکون لشیىء مفقود عن السائل و الموجود لا یطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما یکون اذا لم یعطه المسؤول، و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهین:إمّا بالتوفیق و خلق الهدایة و ذلک طریق الاشعریة، و إمّا بالهدایة الى طریق الجنة و ذلک طریق المعتزلة، و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محکماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود الیه ان شاء اللّه.»
      شهرستانى در این بحث چنان که از سخنانش پیداست هیچ اظهار نظرى درباره هدایت ندارد، اما در بحث اسرار آیه شریفه«اهدنا الصراط المستقیم»دیدگاه خود را به زیبایى بیان مى‌کند.او نخست هدایت را به هدایت عامه و خاصه تقسیم مى‌کند و پس از ذکر دیدگاه قدریه و جبریه آنها را از گمراهان مى‌خواند، زیرا به باور او قدریه با پذیرش هدایت عامه و نپذیرفتن هدایت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبریه با پذیرش هدایت خاصه و نپذیرفتن هدایت عامه به گمراهى رسیده‌اند:
      «و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص، جاریان فى الهدایة جریانهما فى سایر الالفاظ و المعانى، و لله عز و جل هدایة عامة فى جمیع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحیوانات، فان کلّ حیوان مخصوص بهدایة الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه، و ذلک بالطبع، و الفطرة دون التعلیم و الفکرة، و أخصّ منه هدایة الانسان فانه مخصوص بهدایة الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غیر نوعه، و ذلک بالتعلیم و الفکرة، و اخص منه هدایة الانبیاء و الاولیاء علیهم‌السلام، فانهم مخصوصون بهدایة الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غیر نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم، و ذلک بالوحى و الالهام.
      و کما صار الانسان ملکا على انواع الحیوانات بالهدایة الخاصة له، کذلک صار النبى ملکا على اصناف الانسان بالهدایة الخاصة به، و کما صارت حرکات الانسان معجزات الحیوان اعنى حرکاته الفکریة و القولیة و العملیة، کذلک صارت حرکات الانبیاء علیهم‌السلام معجزات الانسان، اعنى حرکاته الفطریة و الوحییة و الخلقة، فهم الذین انعم الله عزّ و جلّ علیهم بالهدایة العلویة القدسیة، و صراطهم صراط الله، و دینهم صبغة الله، و شریعتهم شرعة الله، فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقیم، و من اعتدى علیهم فهو الهاوى الى سر الجحیم.
      واذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهدایة، اطلعت على مزلّة اقدام الضالین فیها و ان الذین قالوا من القدریة ان الله تعالى قد یهدى المؤمن و الکافر بنصب الآیات و الادلة و انما یهتدى من نظر فیها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استکبر، و حملوا علیه قوله تعالى«و اما ثمود فهدیناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»(فصلت 17/) فقد ضلّوا اذ حکموا بعموم الهدایة دون الخصوص، و ان الذین قالوا من الجبریة ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الکافر بالتوفیق و خلق الایمان فمن اهتدى فبهدایةالله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا علیه قوله عز و جل«من یهد الله فهو المهتدى و من یضلل فأولئک هم الخاسرون»(اعراف118/) فقد ضلّوا اذ حکموا بخصوص الهدایة دون العموم، و این الفریقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الکونین و تقریر الحکمین«افلا یتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»(محمد24/.»
      همو در بحث از آیه شریفه«قال فبما أغویتنى لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم» (اعراف16/)خاستگاه دیدگاه جبریان را واژه «اغویتنى» و خاستگاه نظریه قدریه را «لأقعدنّ» معرفى مى‌کند و هر دو گروه را از دوزخیان مى‌خواند:
      «مذهب جبریان از این کلمه «اغویتنى» خاست، مذهب قدریان از این کلمه «لأقعدنّ» خاست، هر دو طایفه[را]دام در دام ابلیس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا که شبهتى است از وساوس شیطان است و هر کجا که وسوسه است از شبهات آن لعین خاست.شبهاتش یا تشبیه است یا تعطیل، یا جبر است یا قدر، یا عقل است یا سمع.»
    2. کلام خدا
      مسأله دیگرى که نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شیعه وابسته نیست بحث کلام خداست.شهرستانى پس از ذکر دیدگاه پیشینیان در مورد کلام خدا به بیان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پایان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
      «و ان السلف من اهل الاسلام، کانوا یقولون:ان کلام الله قدیم، و هو حروف و کلمات، و هى کلها قدیمة و انها اسباب الموجودات، و الکاف و النون من قوله «کن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القدیم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قدیم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة، و کل ذلک خبط و رمى فى عمایة.»
      همو در موردى دیگر قرآن را بر اساس دیدگاه پیشینیان کلام خدا و فرود آمده بر قلب پیامبر، معرفى مى‌کند و کلام خدا را همین آیاتى که مى‌شنویم و قراءت مى‌کنیم مى‌نمایاند و پس از بیان نظریه اشاعره، معتزله و کرامیه به صورت کوتاه اما کامل، اندیشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدایت‌گرى قرآن مى‌نامد:
      «ان المتکلمین ذکروا فى توجیه انزال القرآن و تنزیل الکتاب مذاهبهم، و السلف الصالحون فقد اتفقوا کلهم على ان القرآن کلام الله و ان ما یقرأ فى المصحف کتاب الله، و الکتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الکتاب و قصّ علیه القصص و أحکم الآیات و فصّلها و بیّن الحدود و الاحکام فیه و أوضحها و اتفقوا کلّهم على ان کتاب الله هو ما بین الدفتین و ان کلام الله بین اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه، و لیس یصح ذلک کلّه على مذهب المتکلمین اجمعین، فإنّ الاشعرى اذا قال:کلام الله صفة من صفاته، قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احکام و لا آیات و کلمات، و ما یقرأه و یسمعه دلالات علیه و حکایات عنه فالدلیل غیر المدلول و الحکایة غیر المحکى، و ان المعتزلى اذا قال:کلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح، و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و کما اوجده افناه و کما احدثه اعدمه مما یقرأه و نسمعه حکایات عن ذلک الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف یخطىء فیها و یصیب، و یعاقب على الخطأ فیها و یثاب على الصواب کشعر امرء القیس...و ان الکرامى اذا قال:کلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته، و ما یقرأه و یسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غیر المفعول و الخلق غیر المخلوق و هذا أشنع و أفحش، فاین کلام السلف الصالحین، و این ذلک الکتاب الذى هو هدى للمتقین «سبحان ربک رب العزة عما یصفون.و سلام على المرسلین.و الحمد لله رب العالمین».»
    3. خلق و امر
      شهرستانى در مجلس مکتوب خوارزم به مناسبت آیه شریفۀ«ألا له الخلق و الامر» بحث خلق و امر را طرح مى‌کند و پس از ارائه دیدگاه معتزله، کرامیه، اشعریه به نقد و بررسى نظریات آنها مى‌نشیند:
      «متکلمان در خلق و امر، سه مذهب داشتند؛ معتزلیان گفتند:خلق و امر هر دو یکى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لکن امر او صوتى و حرفى و قایم به درختى.کرامیان گفتند:خلق و امر هر دو یکى است؛ خلق او نه مخلوق، و امر او صوتى و حرفى حادث و لکن قایم به ذات او.اشعریان گفتند:خلق او مخلوق نه قایم به ذات او، امر او نه مخلوق قایم به ذات او.
      هیچ کس نه حقیقت خلق دانست، نه حقیقت امر.نه نسبت خلق با او که چه نسبت است و نه نسبت امر با او که چه نسبت است؟و قرآن مجید این مى‌گوید:«ألا له الخلق و الأمر».اگر هر دو یکى بودى این دو لفظ مختلف چرا؟اگر یکى قایم به ذات او بودى و یکى به این ذات او، این لفظ متحد چرا؟اگر «له» ملک راست، امر را صفت چرا گویى؟و اگر «له»صفت راست، خلق را صفت چرا نگویى؟نه نه چنین گوى که مرد کتاب و جفت کتاب گفت: «له الخلق ملکا، و له الامر ملکا» او خداوند ملک و خداوند ملک«الارواح ملکه و الاجساد ملکه فأحلّ ملکه فى ملکه، و له علیهما شرط و لهما عنده وعد، فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
    4. مرتکب کبیره
      یکى از مباحث مهمى که همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر کرده‌اند مسأله مرتکب کبیره است.شهرستانى این مسأله را ذیل آیه شریفه«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للکافرین»(بقره24/) به بحث مى‌کشد.وى دیدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعیدیه را درباره تفسیر آیه به زیبایى ارائه مى‌نماید و در پایان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل‌بیت، سرگردان مى‌خواند:
      «و هذا مقام حیرة المتکلمین کما ترى، و لو عرفوا مواقع الیقین بالرجوع الى الصادقین بیّنوا لهم أى کبیرة هى کفر و أى کبیرة لیست بکفر و یخلد فى النار و أىّ کبیرة لا یخلد...»
      مقصود شهرستانى از صادقین به قرینه مقدمه او در «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» و تفسیر او از آیه«الذین اتیناهم الکتاب»پیامبر و اهل‌بیت هستند.

    نشانه‌هایى از گرایش شهرستانى به تشیع

    الف.شهرستانى و مسأله امامت

    یکى از مسائل مهمى که صف شیعیان را از سایر فرقه‌ها جدا مى‌کند و آنها را به عنوان یک فرقه کلامى مطرح مى‌نماید، توجه خاص ایشان به امامت و وصایت است. به باور شیعه، امامت یکى از اصول اساسى مذهب به شمار مى‌آید و پیامبر(ص) حضرت على(ع) را به عنوان خلیفه بلافصل خود بارها به مردم معرفى کرده‌اند؛ اما قدرت طلبان به بهانه‌هاى گوناگون حق آن حضرت را گرفتند.

    در تفسیر شهرستانى نمونه‌هاى بسیارى نشان دهنده نوع نگرش شهرستانى به مسألۀ امامت است.به باور شهرستانى مسأله امامت، همانند توحید، نبوت، مبدأ و معاد از فطریات است و منکر آن منکر فطرت خوانده مى‌شود:

    «و لهذا قیل:التوحید فطرة و الامامة فطرة و المبدأ فطرة و المعاد فطرة من انکرها فقد أنکر الفطرة.»

    نویسنده «مفاتیح الاسرار» شکر نعمت و وفاء به عهد را دو اصل از اصول مهم و اساسى دین مى‌داند و عهد امامت را از سزاوارترین عهدها براى وفا و فراگیرترین پیمانها از جهت نفع براى مردم معرفى مى‌نماید:

    «و احق النعم بالشکر و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق نعمة النبوة.و أحقّ العهود بالوفاء و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق عهد الامامة.»

    همو آن چنان بر مسأله امامت و وصایت تأکید و اصرار دارد که مانند یک شیعه متعصّب، منافق در امامت را کافر مى‌نامد و با اشاره به یک روایت پیامبر در مقام و منزلت على(ع)، آن حضرت را بجا آورنده وظیفه‌اى که پیامبر بر عهده داشت مى‌خواند.

    او بر این باور است که پیامبر وظیفه داشت با کفار و منافقین، هم جهاد با حجت و دلیل کند و هم جهاد با سیف، اما پیامبر با کفار، جهاد با حجت و سیف کرد، ولى نسبت به منافقین تنها جهاد با حجت کرد و جهاد با سیف را ترک نمود.به همین جهت پیامبر فرمود:على قضاء کننده دین من است، و على(ع) نیز دین پیامبر را ادا کرد و با مارقین و قاسطین و ناکثین جهاد کرد.صریح عبارت شهرستانى در این باره چنین است:

    «و اما تبدل الدور فان المنافق فى دور النبوة لا یبقى منافقا فى دور الوصایة و الامامة، بل یحکم علیه ببعض احکام الکفر فان المنافق فى الکون الاول على المشابهة بالمسلم، فیجرى علیه احکام الاسلام، و هو فى الکون الثانى على المباینة عن المسلم، فیجرى علیه احکام المباینة و هو الکفر، و عن هذا قال النبى(ص): فیکم من یقاتل على تأویله کما قاتلت على تنزیله، الا و هو خاصف(و هو یخصف) النعل.

    و ما قیل فى تفسیر قوله «جاهد الکفار و المنافقین» بان جهاد الکفار بالسیف و المنافقین بالحجة فصحیح و ان کان یجاهدهما بالحجة و البرهان اولا،ثم خصّ الکفار بالسیف و ما شهر السیف على المنافقین، لانهم بعد فى ستر التقیة بالکلمة و الاستظلال ب‌الدین و الاسلام، لکن المحققین قالوا ان التکلیف کان متوجها علیه بالجهادین جمیعا سیفا و حجة، فقضى احد القرضین و الدینین و بقى علیه‌الدین الثانى، فقال:علىّ قاضى دینى فقضى دینه و أبرأ ذمته عن عهدة التکلیف، و ذلک قوله فیکم من یقاتل على تأویله کما قاتلت على تنزیله، و قوله ایضا انک تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین، و ذلک قوله و انت قاتلهم یا على فاذا أدرکتهم فاقتلهم.»

    از نگاه شهرستانى مسأله امامت و وصایت مانند مسأله نبوت است، چنان که اگر کسى به پیامبر ایمان نیاورد و او را تصدیق ننماید از زمره کافران خواهد شد کسى که به وصى او ایمان نیاورد و به شریعت او اقرار ننماید کافر است:

    «و سرّ آخر کما أن من أقرّ بالتوحید و لم یقرّ بالنبوة، أعنى من قال:لا اله الا الله و لم یقل:محمد رسول‌الله فقد ارتدّ على عقبه کافرا و لم ینفعه اقراره بالتوحید، کذلک من اقرّ بالنبوة و قال محمد رسول‌الله و لم یقرّ بشریعته و وصیته بعده فقد ارتدّ على عقبه کافرا...»

    در جاى جاى تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» با عنوان «الاسرار»آیات قرآن بر مسأله امامت و وصایت منطبق شده، نویسنده در سرّ دیگرى از اسرار آیات قرآن مسأله امامت را از عهود الهى مى‌خواند و منکر آن را منافق مى‌نامد:

    «فمن عرف نعمة الله ثم أنکرها و کفرها فهو کافر، و من نقض عهد الله من بعد میثاقه و قطع ما أمر الله به أن یوصل فهو منافق.»

    به باور شهرستانى، امامت، حق حضرت على(ع) بود و قدرت مداران آن حضرت را از رسیدن به حق الهى خود باز داشتند: «فقد أحصر رسول‌الله(ص) ع ن العمرة کما أحصر علىّ رضى الله عن الامامة.»

    همو على(ع) را تنها کسى مى‌داند که به آیه نجوى عمل نمود: «و لذلک کلّ من کان یرید مناجاة الرسول(ص) وجب علیه أن یقدّم بین یدى نجواه صدقة، فلا عمل بهذه الآیة إلاّ أمیر المؤمنین علىّ رضى‌الله‌عنه، حیث تصدّق بعشرة دراهم على عشرة مناجیات.»

    نویسنده مفاتیح الاسرار، آیات شریفه«الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّا و علانیة»(بقره274/) و«و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله»(بقره207/) را در شأن و منزلت على(ع) مى نمایاند.[1] و مخاطب آیه شریفه«یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرین»(بقره153/) را على(ع) می‌داند و ایشان را امام ائمه در صبر و صلات معرفى مى‌کند:

    «قال الصابرون على البلاء الشاکرون للنعماء:ان امام الائمة فى الصبر و الصلوة امیرالمؤمنین علىّ رضى‌الله‌عنه، حیث قال ان للمحن نهایات و لها غایات، فشأن المؤمن أن یصبر و یستغفر حتى ینقضى ایامها، و لقد کان‌ علیه‌السلام مقبلا على شأنه، راضیا بزمانه، صابرا على ما یصیبه من المحن، مشغولا بالعبادة على ما تنوبه من الفتن، و کان المخاطب ب‍«یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة»هو، و لقد قال النبى(ص) کلّ ما ورد فى القرآن«یا ایها الذین آمنوا»فعلىّ رأسه بل و الله هو الوافى بموجب الخطاب، و هو الخارج عن التکلیف التى تضمّنه الخطاب، فمن أدّى ما کلّف کان هو المعنىّ بالخطاب.»

    این باورها و اعتقادات شهرستانى در اولین اثر او «الملل و النحل» نیز ریشه دارد، او پس از آوردن ماجراى جنگ صفین و جمل در زمان حکومت على(ع) می‌نویسد: «و بالجملة کان علىّ رضى الله مع الحق و الحق معه.»

    ب.شهرستانى و اهل‌بیت

    یکى دیگر از باورهاى شهرستانى که نشان از گرایش او به مذهب شیعه دارد آن است که او در جاى جاى تفسیر خویش، فهم قرآن، تفسیر قرآن، تأویل قرآن و... را ویژۀ اهل‌بیت(ع) می‌داند و بر همین اساس بارها صحت دیدگاه‌هاى سایر فرقه‌هاى اسلامى را زیر سؤال مى‌برد و تأویلها و تفسیرهاى آنان از قرآن را مردود مى‌خواند.

    نویسنده مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، در تأویل آیات قرآن که با عنوان «الاسرار» انجام مى‌گیرد از اهل‌بیت پیامبر با عناوین دیگرى نیز یاد مى‌کند مانند: اهل القرآن، اصحاب الاسرار، العترة الطاهرة، الصادقین و...او در مقدمه مفاتیح الاسرار در این باره مى‌نویسد:

    «و اذا قلت:قال اهل القرآن، و اصحاب الاسرار او الذى شققت له اسماء من معنى الآیة، فلا ارید به نفسى عیاذ بالله و انما ارید الصدیقین من اهل‌بیت النبى(ص)، فهم الواقفون على الاسرار و هم من المصطفین الاخیار...»

    در نگاه شهرستانى پیامبر(ص) در برابر موسى(ع) که علم به تنزیل داشت و عیسى(ع) که تأویل مى‌دانست هم به تأویل آشنا بود و هم با تنزیل: «ثم ان موسى(ع) کان مخصوصاً بالتنزیل و کان عیسى(ع) مخصوصاً بالتأویل و کان محمد علیه الصلوة و السلام مخصوصاً بالجمع بین التنزیل و التأویل.»

    على(ع) نخستین مفسر قرآن و سرآمد صحابه در تفسیر قرآن به شمار مى‌آمد. و ابن عباس که مصدر تفسیر تمامى مفسران قرآن شناخته مى‌شد شاگرد على(ع) بود و از آن حضرت تأویل قرآن را آموخته بود:

    «و لقد کان حبر الائمه مصدر تفسیر جمیع المفسرین و قد دعا له رسول‌الله(ص) بأن قال:اللهم فقّهه فى‌الدین و علمه التأویل، فتلمذ لعلىّ رضى‌الله‌عنه حتى فقّهه فى‌الدین و علّمه التأویل.»

    على بن ابى‌طالب شایسته‌ترین فرد براى جمع‌آورى قرآن بود و هیچ یک از صحابه پیامبر از ویژگی‌ها و خصوصیات و امتیازات او برخوردار نبودند:

    «و دع هذا کله کیف لاطلبوا جمع على بن ابى‌طالب، أو ما کان أکتب من زید بن ثابت، أو ما کان أعرب من سعید بن العاص، أو ما کان أقرب الى رسول‌الله(ص) من الجماعة، بل ترکوا بأجمعهم جمعه و اتخذوه مهجورا و نبذوه ظهریا و جعلوه نسیا منسیا...»

    شهرستانى از کسانى که مسؤولیت جمع‌آورى قرآن را بر دوش داشتند و به اهل‌بیت(ع) مراجعه نکردند و از آنها رهنمود نخواستند-با اینکه مى‌دانستند که قرآن و علم آن مخصوص ایشان است و آنها یکى از دو ثقلى هستند که پیامبر بر جاى گذارد-در شگفت است:

    «و من المعلوم أن الذین تولّوا جمعه کیف خاضوا فیه و لم یراجعوا اهل‌البیت فى حرف بعد اتفاقهم على أنّ القرآن مخصوص بهم و انهم احد الثقلین فى قول النبى: إنى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى...و فى روایة اهل‌بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.» افزون بر على(ع) که سرآمد صحابه در فهم و درک آیات وحى بود اهل‌بیت(ع) نیز بهره وافرى از فهم قرآن داشتند و فهم قرآن به آنان اختصاص داشت:

    «و خصّ الکتاب بجملة من عترته الطاهرة و نقلة من اصحابه الزاکیة الزاهرة، یتلونه حق تلاوته و یدرسونه حق دراسته، فالقرآن ترکته و هم ورثته و هم احد الثقلین و بهم مجمع البحرین و لهم قاب قوسین و عندهم علم الکونین و العالمین.»

    «و ما السرّ، فى تقدیم اسم الله على اسم الرحمن و على اسم الرحیم، و من ذا الذى یقدر على الوقوف على هذه الاسرار دون هدایة من اهل القرآن الذین هم اهل الله و خاصّته علیهم‌السلام.»

    شهرستانى بر این باور است که صحابه نیز مانند او علم قرآن را مخصوص اهل‌بیت مى‌دانسته‌اند.به همین جهت وقتى از على(ع) دربارۀ علوم اهل‌بیت پرسش مى‌کنند، گویا علم به قرآن را مخصوص خاندان وحى مى‌گیرند و از اختصاص سایر چیزها به آنها سخن مى‌گویند:

    «و لقد کانت الصحابة متفقین على ان علم القرآن مخصوص باهل‌البیت(ع) اذ کانوا یسألون على بن ابى‌طالب(ع):هل خصصتم اهل‌البیت دوننا بشیىء سوى القرآن؟و کان یقول:لا و الذى فلق الحبّة و برأ النسمة، الا بما فى قراب سیفى هذا، الخبر.

    فاستثناء القرآن بالتخصیص دلیل على إجماعهم بان القرآن و علمه، تنزیله و تأویله مخصوص بهم.»

    همو در بحثى دیگر پس از ذکر حدیث ثقلین، عترت را «الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته» مى خواند و برای «حق تلاوته» وجوهى بر مى‌شمارد که نشان از آشنایى کامل اهل‌بیت با علوم قرآنى دارد:

    «و حق التلاوة على وجوه:منها، صحة اخراج الحروف من مخارجها، و منها صحة وضع الالفاظ على مواضعها، و منها صحة نظم المعانى على طرائقها، و منها الوقوف على اسرارها من الحروف و الاصوات اولا و من الالفاظ و الکلمات ثانیا و من المعانى و الآیات ثالثا، فیمیّزون بین المحکمات منها و المتشابهات، و بین العمومات منها و الخصوصات، و بین المفروغات منها و المقیدات، و بین المشروعات منها ظاهرا و المقدرات باطنا و...»

    بر اساس این باورها نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» تفسیر بایسته و بهینه قرآن را در توان اهل‌بیت مى‌خواند و تنها راه رهایى از گرداب تفسیر به رأى را آموختن تفسیر از اهل‌بیت معرفى مى‌نماید: «قالت العترة الطاهرة الذین هم احد الثقلین و ثانى اثنین:ان الذین فسروا القرآن بآرائهم انّما تبوّءوا مقعدهم من النار، لانهم لم یسندوا تفاسیرهم الى صادق قد عرفوا صدقه اولا ثم صدقوه فى التفسیر، فاختلفت اقاویلهم فى کل آیة، بل فى کل کلمة، بل فى کل حرف، و هم الذین حرّفوا الکلم عن مواضعها و الحروف عن مواقعها، و تعرضوا للوقوف على اسرار القرآن، و استرقوا السمع فأتبعهم شهاب ثاقب، فمن قال:انها عبارات عن اسماء الله و اسماء الحروف او السور او اسماء اشخاص او اقسام بها فقد اختطف خطفة مما تناجت به ملائکة اللّه، او تناغت علیه اولیاء الله، و إن الناجى منهم من و کل علمها الى اللّه تعالى و الى رسوله(ص) و الى الصادقین عن اللّه، و هو قول من قال ان لکلّ کتاب سرا و صفوة استأثر الله تعالى بعلمها و آثر اولیاه و اصفیاه بالوقوف علیها...»

    در نگاه شهرستانى تحریف قرآن بر دو قسم است؛ تحریف لفظى و تحریف معنوى که تحریف معنوى آیات، نتیجه بى توجهى به دیدگاه‌ها و تأویلات عترت پیامبر است:

    «و التحریف کما ذکروه على وجهین: تحریف ظاهر اللفظ و الوجه الثانى: تحریف المعنى دون ظاهر اللفظ، و هو کثیر، فانّ المتأولین کتاب الله على مقتضى مذاهبهم فى التشبیه و التعطیل و الجبر و القدر و العلو و التقصیر بآرائهم العائلة و أهوائهم الباطلة ظاهرون، و لو أنّهم أخذوا تأویل الآیات و معانیها عن الصادقین عن الله الراسخین فى علم الله الوارثین عن انبیاء الله، لکانت کلمتهم فیها واحدة و مقالاتهم فیها غیر مختلفة.»

    به همین جهت است که شهرستانى خود در تفسیر آیات وحى و بیان اسرار آیات، از اهل‌بیت و دیدگاه‌هاى تفسیرى آنها سود مى‌برد و از ناصر انصارى که با تفسیر اهل‌بیت و تأویل ایشان آشنایى کامل دارد دیدگاه‌هاى اهل‌بیت را مى‌آموزد: «...ناصر الانصارى تلقفا،ثم أطلعنى مطالعات کلمات شریفة عن اهل‌البیت و اولیائهم على اسرار دفینه و اصول متینة فى علم القرآن.»

    بهره‌ورى شهرستانى از روایات اهل‌بیت فقط در تفسیر و تأویل که همان اسرار آیات است خلاصه نمى‌شود، بلکه در علوم قرآنى نیز از روایات عترت پیامبر سود مى‌برد؛ روایاتى درباره تعداد سوره‌ها، تعداد آیات، نزول آیات، اولین و آخرین آیه نازل شده بر پیامبر، فضائل سوره‌ها، قراءات قرآن، جمع‌آورى قرآن و...در این میان روایات امام صادق و امام باقر(ع)جایگاه خاصى در تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» دارد، به گونه‌اى که نویسنده گاه براى ارائه نظریه تفسیرى و تأویلى اهل‌بیت و یا عرضه باور ایشان در مباحث علوم قرآنى به کتب خاص روایى شیعه مراجعه مى‌کند:

    «فى کتاب الکافى عن الکلبى عن الصادق ابى عبدالله جعفر بن محمد علیهما‌السلام قال:أوّل ما أنزل الله تعالى على رسوله(ص) بسم الله الرحمن الرحیم.اقرأ باسم ربک الذى خلق...»

    گرایش شهرستانى به اسماعیلیه

    از نشانه‌ها، دلایل و شواهد بسیارى که در آثار شهرستانى به خصوص تفسیر گران سنگ او «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» وجود دارد و ما تنها به بخشى از آنها اشاره کردیم نتیجه مى‌گیریم نویسنده «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» به مذهب شیعه وابسته بوده است.اکنون این سؤال مطرح است که شهرستانى از میان فرقه‌هاى متعدد شیعه مانند امامیه، کیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه و...به کدام یک وابستگى و دلبستگى داشته است؟آیا او یک مفسر کیسانى یا امامى و یا زیدى است و یا مفسرى است پیرو باطنیان که با عقاید و باورهاى آنها، آیات قرآن را تفسیر مى‌کند؟

    دلایل و شواهد بسیارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعیان اسماعیلیه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسیر وى که در محیطى تقریبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار دیگرش کمتر حکایت از تقیه دارد، نشانه‌هایى از وابستگى و دلبستگى نویسنده مفاتیح الاسرار به اسماعیلیه، باطنیه، تعلیمیه و ملاحده وجود دارد؛ نشانه‌هایى که تنها در صورت آشنایى با عقاید و باورهاى خاص اسماعیلیه و مقایسه آن با دیدگاه‌ها و اندیشه‌هاى شهرستانى در خور ردیابى است.برخى از این نشانه‌ها عبارتند از:

    1. خداشناسى
      یکى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعیلیه که آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شیعى و چه سنى-جدا مى‌کند، باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعیلیان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را که از آن به «ایس» تعبیر مى‌کنند از خداوند نفى مى‌کنند.حمیدالدین کرمانى یکى از فلاسفه بزرگ اسلام و پیرو اسماعیلیه، ذیل عنوان «فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان کونه ایسا»چندین دلیل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌کند. نویسنده دیگر اسماعیلیه پرسشهایى از قبیل:هل هو؟ما هو؟کم هو؟کیف هو؟اى هو؟متى هو؟و... را در مورد خداوند بیهوده و بى معنى مى‌خواند.
      مصطفى غالب، محقق برجسته اسماعیلى، در مقدمه «راحة العقل» درباره اعتقادات اسماعیلیه در بحث خداشناسى مى‌نویسد: «و مذهب الاسماعیلیة فى توحیدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء، لا شریک له و انه تعالى لیس ایسا و لیس لیسا، و هو لیس من جنس العقول حتى تدرکه العقول، و لیس بجسم حتى یراه البصر، و لا یحلّ فى جسد، و انه تعالى لا یعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمیر، و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الکلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلویة و السلفیة، لانه عین الابداع و عین المبدع من ناحیة و عین الوحدة من ناحیة اخرى.»
      این باور، در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى دیده مى‌شود، او در تلاش براى نقد اندیشه‌هاى ابن سینا از این باور باطنیان سود مى‌برد:
      «و قد قال بعض الحکماء، الغناء الاکبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان یوصف بالتمام فضلا عن ان یوصف بالنقص، فهو متمّم کلّ تام و مکمّل کلّ ناقص، فان عنى بالتمامیة ان المتمم لکل تامّ فهو صحیح، لکنّه یجب ان یطرد هذه القضیة فى کلّ صفة حتى فى الوجود، فیقول هو موجود بمعنى انه موجد کل موجود، و واجب‌الوجود بمعنى أنّه موجب کل وجود، و عالم بمعنى أنّه معلم کل عالم، و قادر بمعنى أنّه مقدر کل قادر، و لیس ذلک منهاج الرجل، و لو کان ذلک مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله، و حکم بأنّ الوجود من الاسماء المشترکه المحضة کما بیّناه قبل.»
      خواجه نصیرالدین طوسى ناقد شهرستانى نیز درباره مشابهت دیدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعیلیه-که تعلیمیه نیز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نویسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعلیمییّن، فإنّهم یقولون:انه تعالى لیس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم، و هکذا فى کلّ متقابلین و مترتّبین فانه متعال عنهما بل هو حاکمهما.»
      هر چند در اینجا خواجه نصیر به صراحت شهرستانى را از اسماعیلیان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌کند که آنچه شهرستانى آورده دیدگاه تعلیمیان است، اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد ابن سینا را بیان مى‌کند، مى‌نویسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمین من القول بقدم الکلمات و الحروف.و الذین یقولون بقدم الکلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ینکرون البحث و الکلام من العقلیات و یقتصرون على النقلیات، کاصحاب احمد بن حنبل و غیره من الذاهبین مذهب السلف و یعدّون تلک الاصوات و الحروف من صفات قدیمة لله تعالى، لیس یقولون بقدم العالم و لا بقدم شیئ منها. و اما الذین یقولون بقدم کلمات و حروف غیر هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل یثبتون واسطة بین الخالق و الخلق فسمّوه بالکلمة، و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتکون کلمات، فمنهم الباطنیة و یمیل الیهم المصنف.»
      خواجه نصیر با این عبارات نخواسته دیدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان اندیشه باطنیان مطرح کند، اما به صراحت و روشنى او را از پیروان باطنیه مى‌خواند و در ضمن یکى از دیدگاه‌هاى آنها را درباره کلام الهى نمایان مى‌کند.
      در موارد دیگرى نیز خواجه نصیر با عبارت «اصحابه» وابستگى او را به باطنیان نشان مى‌دهد، چه اینکه وقتى دیدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌کند آن دیدگاه را با باورهاى باطنیان کاملا هم خوان مى‌بینیم.
    2. امامت
      اسماعیلیه مانند سایر فرقه‌هاى شیعى جانشین پیامبر را على(ع) مى‌دانند.آنها بر این باورند که على(ع) به نص پیامبر و به سبب حقانیت خویش، شایسته این مقام گردید.
      باطنیان مانند امامیه و گروهى دیگر از شیعیان، حضرت على، امام حسن و امام حسین، امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم‌السلام را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر این باورند که امامت پس از امام صادق به فرزند ارشد ایشان یعنى اسماعیل و پس از وى به محمد بن اسماعیل و... رسید.
      از باورهاى اساسى باطنیان که آنان را از سایر فرقه‌هاى شیعه نمودار مى‌سازد، لزوم وجود امام در هر عصرى است؛ امامى که به نص امام پیش از خود به این مقام مى‌رسد. به همین جهت آنان در عصر حاضر، آقاخان چهارم یعنی «کریم» را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هایى از پایبندى او به این باور وجود دارد.
      براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود، اهل سنت و شیعه را-مقصود او از شیعه امامیه است، زیرا در عصر وى شیعه انصراف به امامیه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
      «و کما أنّ ابلیس خرج على خلیفة الحق، کذلک الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت، و کما ان ابلیس لم یقل بالامام الحاضر الحىّ القائم کذلک العامة و الشیعة.»
      نمونه دوم:شهرستانى در تفسیر آیه شریفه«انى جاعلک للناس اماما»به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌کند: «قال ابراهیم:«و من ذرّیتى قال لا ینال عهدى الظالمین»من ابصر أحد الکونین و حکم باحد الحکمین و لم یقاتل بین العالمین فلا یستحقّ الامامة، و ابتلى نظیره بالعموم و الخصوص کما ابتلى بالمفروع و المستأنف، حتى قال و من ذرّیتى اى بعض ذریتى و هى الطیبة الطاهرة، کما قال و جعلها کلمة باقیة فى عقبه، فالامامة انّما تجرى فى ذلک العرق الطاهر، و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات، حتى ختم احد النورین الطاهرین فى احد الشعبین بعیسى(ع) کلمة الله و روحه، و صدّقت امّه علیهاالسلام بکلمات ربّها و کتبه و کانت من القانتین، و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات‌الله‌علیه و آله، فصدّق بکلمات ربه یؤمن بالله و کلماته، فتمّ لابراهیم(ع) باتمام الله الکلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى یوم یبعثون.»
      نمونه سوم: «و الدلیل الساطع على وجوب الامامة سمعا، اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر.»
      همو پس از اشاره به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، از اتفاق امت بر امامت و خلافت حضرت على(ع) نتیجه مى‌گیرد که صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
      «و بعد ذلک کان الاتفاق على علىّ رضى الله، فدلّ ذلک کلّه على أنّ الصحابة رضوان‌الله‌علیهم و هم الصدر الأوّل کانوا على بکرة أبیهم متفقین على انّه لا بدّ من امام، و یدلّ على ذلک إجماعهم على التوقف فى الاحکام عند موت الامام الى ان یقوم امام آخر، و من ذلک الزمان الى زماننا کانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
      نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گوید: «پس قائمى بباید تا مخلص از منافق مرائى جدا باز کند و بهشتى از دوزخى جدا باز کند.»
    3. تعلیم
      یکى از باورهاى اساسى اسماعیلیان که وجه تسمیه آنان به «تعلیمیه» نیز خوانده شده مسأله تعلیم است.بر اساس این اصل، باطنیان تنها راه کسب معرفت را تعلیم معلمى صادق مى‌دانند و کاربرد عقل و کارآیى آن را بدون تعلیم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى کسب معرفت زیر سؤال مى‌برند.
      حسن صبّاح که برخى او را بنیانگذار این اصل مى‌دانند مى‌گوید: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولین:اما ان یقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر، من غیر احتیاج الى تعلیم معلّم؛و اما ان یقول:لا طریق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعلیم معلّم.و من أفتى بالاول فلیس له الانکار على عقل غیره و نظره؛فانه متى انکر فقد علم و الانکار تعلیم و دلیل على ان المنکر علیه محتاج الى غیره.
      و القسمان ضروریان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان یقول من نفسه او من غیره؛و کذلک اذا اعتقد عقدا فاما ان یعتقده من نفسه او من غیره.»
      حسن صبّاح پس از اثبات نیاز انسان به معلم، در فصل دوم کتاب خود-فصول اربعه-به شرایط معلم اشاره مى‌کند:
      «و من قال:انه یصلح کل معلم ما ساغ له الانکار على معلم خصمه، و اذا انکر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد.»
      و خواجه نصیر نیز در اثر گران سنگ خویش-سیر و سلوک-مى‌گوید: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم کلام-این مقدار فائده گرفت که بر اختلاف مذاهب، اندک وقوفى یافت تا در اثناء آن بدانست که اول خلافى که عقلا را است، در معرفت حق و تحصیل کمالى که سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه، على الاجمال لا على التفصیل-آن است که به عقل و نظر مجرد به این مقصود نتوان رسید یا با عقل و نظر به تعلیم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در این مقام، منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعلیم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه، چنان که آن تطویلى دارد و اهل تعلیم طایفه‌اى‌اند که به اسماعیلیان موسومند، و آن اول وقوفى بود که بر مذهب جماعت حاصل آید.»
      شهرستانى نیز تعلیم را یکى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر، أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزکیة و التعلیم.»
      شهرستانى در تفسیر خویش بارها با این باور اسماعیلیان دیدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌کشد.براى نمونه او در بحث از کلام خدا که به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده دیدگاه اشعرى، معتزلى و کرامى را در مورد کلام الهى مطرح مى‌کند و آن را مخالف دیدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پایان معیار و مبناى خود را این گونه به تصویر مى‌کشد:
      «و من أخذ العلم من أهله و لم یتکلم فى الله برأیه و عقله، هداه الکتاب الى اهل الکتاب و هداه اهل الکتاب الى الکتاب،«و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر»، و الانسان بین امرین فى هذا المقام؛ اما یسلک طریق السلامة، فیؤمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله، و یصدّق بکتابه و انه وحیه و تنزیله و کلامه و آیاته و کلماته، من غیر ان یتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل، و لا ان یتکلم فى انه قدیم او حادث او محدث، و یکل علم ذلک کلّه الى اللّه تعالى و الى رسول‌الله(ص)، فیقول اذا سئل عنه:اقول فیه ما قال اللّه و رسوله، فیکون من المؤمنین بالغیب...»
      نمونه دوم: در بحث مرتکب کبیره وقتى دیدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعیدیه را بیان مى‌کند آنها را به جهت نا آشنایى با رهنمودهاى اهل‌بیت حیران مى‌خواند:
      «هذا مقام حیرة المتکلمین کما ترى و لو عرفوا مواقع الیقین بالرجوع الى الصادقین بیّنوا لهم اىّ کبیرة هى کفر و اى کبیرة لیست بکفر و یخلّد فى النار و اى کبیرة لا یخلّد.»
      نمونه سوم: به باور شهرستانى دیدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحیح نمى‌نماید: «و کل ذلک خبط و رمى فى عمایة، و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم.»
      نمونه چهارم: «و اما الکلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهیة الدهیاء، و کثیرا ما کنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنیة و شرح الارشاد]ابا القاسم سلیمان بن ناصر الانصارى فیها و یتکلم علینا فیما یزید فیها على ان اثبات وجه فاعلیة البارى سبحانه و تعالى ممّا یقصر عن درکه عقول العقلاء.»
      نمونه پنجم: در بحث از تنزیه و تسبیح خداوند، شهرستانى بر ناکارآیى عقل تأکید مى‌کند و پیشنهاد مى‌دهد در این گونه مسائل به پیامبر(ص) تمسک جوییم: «و تلک التکلّفات فى التفسیر خارجه، و معناه نحن نسبّح بحمدک الذى حمدت به نفسک، لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبیح، فانّ العقول یتفاوت فى التنزیه و التسبیح، فعقل المعتزلى یحکم بأنّ التنزیه فى نفى الصفات و التسبیح و التقدیس فى نفى الرؤیة و نفى القبائح عنه، و عقل الاشعرى یحکم بأنّ التنزیه و التحمید فى اثبات الصفات و اثبات الرؤیة و اضافة الخیر و الشرّ الیه و کذلک کل حزب بما لدیهم فرحون، و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه، کما قال المصطفى صلوات الله و سلامه علیه:لا ابلغ الثناء علیک لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک و فوق ما یصفه الواصفون، کان ذلک تسبیحا و تقدیسا خالصا صافیا من شوائب الظنون...»
    4. تفسیر و تأویل
      اساس مذهب اسماعیلیه بر تأویل استوار است.به باور باطنیان آیات قرآن و احکام دین افزون بر معناى ظاهرى، معناى باطنى نیز دارند که آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمایند.ابواسحاق از بزرگان اسماعیلیه در این باره مى‌نویسد:
      «...دلیل بر اثبات معانى باطنى کتاب و شریعت چنین گوییم:هیچ ظاهرى نیست مگر اینکه پایدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد کثیف، ظاهر اوست و روح لطیف که پایدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنین کتاب و شریعت، ظاهر دین است و معنى تأویلى آنها، باطن و پنهان است از نادان و پیداست براى دانایان، هم چنان که جسد بى روح خوار باشد، کتاب و شریعت هم که مانند جسدى است براى دین بدون تأویل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است.»
      شهرستانى در مقدمه‌اى که بر مفاتیح الاسرار نوشته پس از تعریف تفسیر، تأویل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسیر را اعم از تأویل مى‌خواند:
      «و اما التأویل: فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.یقال:آل الشیئ یؤول، اذا رجع و هو تفسیر ما یؤول الیه الشیىء، و على هذا، التفسیر أعمّ من التأویل، فکلّ تأویل تفسیر و لیس کل تفسیر تأویلا.»
      او پس از بیان دیدگاه‌هاى گوناگونى که در مورد تفسیر و تأویل و تفاوت آنها گفته شده، مشکل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسیر و تأویل و در نتیجه به سرانجام نرسیدن تفاوت معرفى مى‌کند:
      «و ان الفارقین بین التفسیر و التأویل لما لم یذکروا اقسام التفسیر و اقسام التأویل لم یتحقق بینهما الفرق بینهما، فلربّما لا یتقابل قسمان منهما فلا یکون الفرق بینهما صحیحا...»
      و در بحث«اسرار» ذیل آیه«اهدنا الصراط المستقیم»پس از تعریف تفسیر و تأویل، شیوه خود را در تأویل آیات که با تأویل باطنیان همخوان است نشان مى‌دهد:
      «ظهور المعانى بالکلمات و الأسامى امر معلوم، و ذلک هو التفسیر، لکن تشخیص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعیان امر مشکل و ذلک هو التأویل، و کما ان رحمةالله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص) بعینه و شخصه بدلیل قوله تعالى«و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین»کذلک نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع) بدلیل قوله «یعرفون نعمة الله ثم ینکرونها»، فالرحمة و النعمة فى التنزیل على الاطلاق یعمّان الموجودات عموم الجود و الکرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأویل على التعیین یخصّان شخصا او شخصین خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و کما ان الحمد و الملک موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزیلا کذلک هما موضوعان على شخصین معیّنیین معنىّ و تأویلا، فرحمةالله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الکمال.»
      بر این اساس است که شهرستانى پس از مباحثى چون نظم، نزول، معانى، نحو و تفسیر به اسرار هر آیه مى‌پردازد.او در این باره مى‌نویسد:
      «فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسیر و المعانى ثمّ نشیر الى الاسرار التى هى مصابیح الابرار.»
      او در بحث اسرار هر آیه در موارد بسیارى به اعتقادات اسماعیلیه اشاره مى‌کند و نشان مى‌دهد سبک تأویلش کاملا با سبک بزرگان اسماعیلیه همخوانى دارد.

    نمونه‌هایى از تأویل شهرستانى

    1. «و سرّ آخر، الحجّ و العمرة یضاهیان شخصین فى هذا العالم، و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسلیم لهما و التوکل علیهما و یضاهیان موجودین فى ذلک العالم، و اتمامهما قبول الفیض منهما و التوجه الیهما و التصور بصورتهما و لذلک قیل، العمرة هى الحجة الصغرى کما قیل لیوم البراءة یوم الحج الاکبر.و انما سمّى الاکبر، لاتمامه برجل من الرجال کما ورد فى الخبر یبلغه رجل منک، فصار الحجّ به اکبر و صار الیوم به ازهر و صار الاذان به اشهر، بقوله تعالى«و أتمّوا الحج و العمرة لله»اى أقیموهما بأرکانهما و مواقیتهما مخلصین لله، و یضاهیهما اتمام‌الدین و الشریعة لله و اقامة التأویل و التنزیل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه، فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استیسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة، و الهدى ما یهدى به و کذلک الهدى من هدى الیه، و هو فى التنزیل بدنة او شاة و فى التأویل من علیه هدى الرشد و التقوى من المؤمنین هدیا بالغ الکعبة، و قد أحصر رسول‌اللّه(ص) من العمرة کما أحصر علىّ رضى‌الله‌عنه عن الامامة و قد اهدى رسول‌الله(ص)هدیا بالغ الکعبة و لم یجد علىّ الهدى فصام ثلثة أیّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة، تلک عشرة کاملة، هم عشرة من الاشخاص، صاموا صابرین فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار، و ظهر السرّ فى العشرة الکاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها، و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آیات الله، و الاشارات فى القرآن اکبر من ان یحصى بالبیان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان، عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
      این تأویل را وقتى در کنار تأویل دیگرى که شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهیم به هدف او روشنى بیشترى مى‌بخشیم:
      «ما من شعیرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبیائه و اولیائه علیهم‌السلام و ما من سنة و شعیرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله، و شخص من اولیائه، فالکعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلین کالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله‌اى من اعلام دینه على رجل و امرأة هما زوجان، فمن حجّ البیت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح علیه ان یطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصین آخرین من اشخاص ولایته، و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعیرة و علامة على سر دقیق، فیکون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج کلّها على خلاف المعقول، و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص، و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقیقة و صدقا...»
    2. «و الخصلة الثانیة، قوله «و یقطعون ما امر الله به ان یوصل» و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى، فهو کما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هو الدین الحنیفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم‌ علیه‌السلام الى النبى(ص) نبوّة و رسالة، و منه الى یوم القیامة وصایة و امامة، و کلّ نبىّ کان واصلا لذلک القول الى نبى آخر، مصدقا لمن سبق، مبشرا بمن لحق، و کل امام کان واصلا لذلک القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق، موافقا له مبشرا ممن لحق غیر مخالف له، فمن قطع ما امر الله به ان یوصل بالقول قطعا بالقول کان من الفاسقین فى الأوّل الخاسرین فى الآخرة.و من الوصلات القولیة اقتران کلمة النبوة بکلمة التوحید اعنى وصل محمد رسول‌الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطیعون، حتى لا یفرق بین القولین و لا یقطع بین الکلمتین، فان ذلک ممّا امر الله به ان یوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأرکان، أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولى الامر منکم، من یطع الرسول فقد اطاع الله و کذلک...»
    3. «و قد عرفت ان الکتاب المجید مجموع السور، و السور مجموع الآیات، و الآیات منتظمة من الکلمات، و الکلمات مترتبة من الحروف، و الحروف مفرداتها التى انحلّ الترکیب و الترتیب الیها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف، کما أنّ الموجودات کلّها تستند الى الأمر الأوّل، و حکم الالف حکم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
    4. به کاربردن اصطلاحات اسماعیلیه

    یکى از اصطلاحات باطنیان که در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور یافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ایشان پیامبران اولوالعزم ناطق نامیده مى‌شوند و از زمان آفرینش عالم، هفت ناطق در هفت دور ظهور کرده‌اند و هر صاحب دورى وصیى داشته است.

    شهرستانى در تفسیر خود از این واژه بسیار سود مى‌برد.او مانند اسماعیلیه از دور آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمد(ص) و از وصى هر دور سخن مى‌گوید. و از دور وصایت و امامت پس از دور نبوت یاد مى‌کند.

    از دیگر اصطلاحات اسماعیلیه که در بحث امامت بسیار مطرح مى‌شود واژه «مستودع» و «مستقر» است؛ براى نمونه برخى از اسماعیلیه بعضى از ائمه خود را از امامان مستودع به شمار مى‌آورند و گروهى را از امامان مستقر، مثلاًگروهى از باطنیان امام حسن(ع) را امام مستودع مى‌خوانند که بایستى امامت را به امام مستقر یعنى امام حسین(ع) مى‌رساند.

    شهرستانى نیز از این دو واژه در مورد داوود و طالوت استفاده کرده، مى‌نویسد: «و کان الرجل الوحید و الامام الاعظم و الصابر الثابت فى القوم داود(ع) و کان طالوت کالمستودع لا کالمستقر نبوة.»

    او در جاى جای «الملل و النحل» نیز از این دو واژه بسیار بهره مى‌برد.

    وفات

    سنگ مرقد علامه شهرستانی

    شهرستانی در ۲۶ شعبان سال ۵۴۸ق درگذشت، در بخش نوخندان یعنی حدود ۱۷ کیلومتری شمال غربی شهر درگز و به فاصله یک کیلومتری غرب آبادی حضرت سلطان بقعه‌ای منسوب به مدفن علامه شهرستانی وجود دارد.[۱]

    آثار

    شهرستانى در حیات علمى خود آثار بسیارى-که برخى تا بیست اثر شمارش کرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از این تعداد که به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در ردیف آثار بر جاى مانده اوست، تنها چند اثر بیشتر بر جاى نمانده است، که عبارتند از:

    1. الملل و النحل:این کتاب در میان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستین اثر او معرفى مى‌شود.نویسنده ملل و نحل دو مقدمه براى این کتاب آورده است که در یک مقدمه از وزارت نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر که از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت یاد مى‌کند.
      گروهى با توجه به این مقدمه، زمان تألیف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍.ق باور دارند و مى‌گویند این مقدمه، مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر، شهرستانى این مقدمه را حذف کرد و مقدمه‌اى براى کتابش آورد که در آن نامى از نصیرالدین محمود نیست.
      اما وجود قرینه‌اى محکم در متن ملل و نحل این دیدگاه را زیر سؤال مى‌برد، چه اینکه بر اساس این قرینه از زمان غیبت امام زمان(ع) تا زمان نوشتن کتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغیبة قد امتدت مائتین و نیفا و خمسین...» حال اگر این مقدار را به سال غیبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق) بیفزاییم نتیجه مى‌گیریم که شهرستانى کتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پیش از سال 520 به پایان برده است و گرنه واژه «نیفا» در عبارت «مائتین و نیفا و خمسین سنة» بى معنى خواهد بود، چنان که واژه «خمسین» نیز لغو مى‌نماید.
      با توجه به این نص محکم در الملل و النحل مى‌توانیم درباره مقدمات نیز به گونه‌اى دیگر اظهار نظر کنیم و بگوییم مقدمه‌اى که در آن از نصیرالدین محمود وزیر سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده که در زمان صدارت نصیرالدین محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى کتاب، همین مقدمه‌اى است که در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحیح بدران وجود دارد.
    2. مصارع الفلاسفه:مقدمه این کتاب نشانگر آن است که شهرستانى این اثر را پس از «الملل و النحل» نوشته است.دیدگاه‌هاى نویسنده این کتاب را خواجه نصیرالدین در اثر گران سنگ خویش«مصارع المصارع»جمع‌آورى کرده و در دفاع از ابن سینا آنها را نقد مى‌کند.
    3. نهایة الاقدام فى علم الکلام:از این کتاب مى‌توان به عنوان تتمه «الملل و النحل» نام برد.
    4. مجلس مکتوب خوارزم:این متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى دیدگاه‌هاى موجود در این زمینه است.این کتاب، تنها اثر فارسى شهرستانى است.
    5. تفسیر «مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار»:این اثر در دو مجلد با قطع رحلى، از نسخه منحصر به فرد کتابخانه ملى عکس بردارى شده است و به صورت عکسى به چاپ رسیده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول این تفسیر کرد و چنان که خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گوید نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پایان رسید.مجموعه آیاتى که شهرستانى در این دو جلد تفسیر کرده آیات سوره فاتحه و بقره است.بنابر این با توجه به اینکه جلد اول، دو سال زمان برده است و جلد دوم نیز اگر به همین اندازه زمان برده باشد.بنابر این در چهار سال 293 آیه را شهرستانى توانسته تفسیر نماید، مى‌توانیم ادعا کنیم که شهرستانى نتوانسته است تمام آیات قرآن را تفسیر نماید، چه اینکه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.

    مجموع صفحات مفاتیح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است که از این مقدار حدود 54 صفحه دیدگاه‌هاى نویسنده در علوم قرآنى است.

    پانویس

    وابسته‌ها