۸۴٬۴۳۴
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'م ترین ' به 'مترین ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' می ش' به ' میش') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
رمانی که شامل سه پرده از زندگی امام است. و در واقع هر پرده با یک دیدار آغاز میشود. هر سه پرده با هم پیش میرود و به هم می | رمانی که شامل سه پرده از زندگی امام است. و در واقع هر پرده با یک دیدار آغاز میشود. هر سه پرده با هم پیش میرود و به هم می | ||
پیوندد. اولی پیری است که طریق حق | پیوندد. اولی پیری است که طریق حق میپیماید. دومی کودکی روح الله است. پرده سوم دیدار با [[مدرس، سید حسن|آیتالله مدرس]] و شکلگیری شخصیت مبارزاتی امام است. | ||
پس، در کلبه ام را کوفت- به استحکام- و پا به درون کلبهام نهاد و نور کورم کرد و گفت، مردم حقیر را که خرسندانه از دریچههای محقر به جهان | پس، در کلبه ام را کوفت- به استحکام- و پا به درون کلبهام نهاد و نور کورم کرد و گفت، مردم حقیر را که خرسندانه از دریچههای محقر به جهان مینگرند دوست ندارم، این خیانتی است بزدلانه به چشم، به حق رؤیت که نه توان شناگری دیدن. | ||
پس همان گاه که دانستم او- آن مرد از دریا برآمده- برای ویران کردن آمده است و اندیشیدم که من، نخستین مُرید او خواهم بود،مسئله من، دگرگون شدن جهان است نه مقامی منیع در این دگرگونی داشتن…. | پس همان گاه که دانستم او- آن مرد از دریا برآمده- برای ویران کردن آمده است و اندیشیدم که من، نخستین مُرید او خواهم بود،مسئله من، دگرگون شدن جهان است نه مقامی منیع در این دگرگونی داشتن…. | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
برادر! چرا پدرمان همچو قَسَمی خورد و پای آن هم ایستاد؟ مگر پدر نمیدانست که مردم سالیان سال در خواب و کاهلی مانده، باید ابتدا بیدار شوند، برانگیخته شوند، حرکت داده شوند، | برادر! چرا پدرمان همچو قَسَمی خورد و پای آن هم ایستاد؟ مگر پدر نمیدانست که مردم سالیان سال در خواب و کاهلی مانده، باید ابتدا بیدار شوند، برانگیخته شوند، حرکت داده شوند، | ||
روحالله هر قدر که به گذشتهها بیشتر سفر میکرد و در باب کشته شدن پدر- مغز او را میکوبیدند یا قلبش را- | روحالله هر قدر که به گذشتهها بیشتر سفر میکرد و در باب کشته شدن پدر- مغز او را میکوبیدند یا قلبش را- میاندیشید، خطوط ارتباط عینی و ملموسش با زمان حال کمرنگ تر میشد. | ||
این ستمان مرتضی و نورالدین کار مشکل روحالله را مشکلتر میکرد، او را خلوت گزین و گریزان تر. تناقض تناض- همه چیز پوشیده. | این ستمان مرتضی و نورالدین کار مشکل روحالله را مشکلتر میکرد، او را خلوت گزین و گریزان تر. تناقض تناض- همه چیز پوشیده. | ||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
آقا روح الله حس کرده بود که مدرس، گرفتار اندوه نوع دوم است. اندوه مخرب، نه اندوه آفریننده، اندوهی آمیخته به افسوس، نه اندوهی سرشار از خشم شعله ور…. | آقا روح الله حس کرده بود که مدرس، گرفتار اندوه نوع دوم است. اندوه مخرب، نه اندوه آفریننده، اندوهی آمیخته به افسوس، نه اندوهی سرشار از خشم شعله ور…. | ||
آقا روح الله نگاه کرد و دید که صورت مدرس غرق اشک است. از محاسن بلند خاکستری او، چکه چکه، گریه | آقا روح الله نگاه کرد و دید که صورت مدرس غرق اشک است. از محاسن بلند خاکستری او، چکه چکه، گریه میچکید، روشنی قلب یک ملت شما هستید آقا! من کیستم که قلب بزرگی چون شما ذرهای نور بدهم؟ رعایای مملکت از این سو تا آن سو چشم بر شما دوخته اند…. خسته ام سید، خسته ام، رعیت انتظار معجزه دارد. آقا روح الله از خودش پرسید: مگر مصداق السطنه، همگام با مدرس نیست؟ همراه هماندیش…، مگر آقای کاشانی- که نسل بعد از نسل مبارز و مؤمن بوده- در کنار مدرس و مدافع اعتقادات او نیست؟ چرا اینها مردم را برنمیانگیزند…. | ||
از پی دیدار دوم | از پی دیدار دوم | ||
آقا روح الله نوجوان سر به دیوار بلند مبهمات | آقا روح الله نوجوان سر به دیوار بلند مبهمات میکوبید و تن به تنهی تنومند بیعدالتی، و فایدهی پرُ درد این کار، سرسخت شدن بود و تن ورزیدن برای روز مرگ. | ||
حال، پدر روح الله قبول شهادت کرده بود تا آن نظام خاندان دیانت (نیشابور- هند- خمین) را محفوظ بدارد، اما شهادت تن به مرگ سپردن نیست، بلکه در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر سینهی هلاک زدن و آن گاه در لحظه یی بی بدیل، به ناگزیر مرگ رضاخان و لبیک گفتن- یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.<ref> ر.ک: بینام، ج1، ص53-55</ref> | حال، پدر روح الله قبول شهادت کرده بود تا آن نظام خاندان دیانت (نیشابور- هند- خمین) را محفوظ بدارد، اما شهادت تن به مرگ سپردن نیست، بلکه در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر سینهی هلاک زدن و آن گاه در لحظه یی بی بدیل، به ناگزیر مرگ رضاخان و لبیک گفتن- یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.<ref> ر.ک: بینام، ج1، ص53-55</ref> | ||
خط ۱۲۱: | خط ۱۲۱: | ||
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند. | موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند. | ||
عجب! شما جرأت | عجب! شما جرأت میکنید در حوزهی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس میدانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب میکشند، یا غسل تمام میکنند. | ||
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، میرفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاریهایی را که تا بحال کردهاند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق.... | حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، میرفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاریهایی را که تا بحال کردهاند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق.... | ||
خط ۱۳۴: | خط ۱۳۴: | ||
روح الله سکوت میکرد و درون خویش، به اندوهی سنگین میگفت: «آه پدر... آه پدر... مگر چه میشد اگر کمی دیرتر میرفتی؟ مگر چه میشد؟ به دنبال دیدار سوم: از پی آن شومترین حادثه | روح الله سکوت میکرد و درون خویش، به اندوهی سنگین میگفت: «آه پدر... آه پدر... مگر چه میشد اگر کمی دیرتر میرفتی؟ مگر چه میشد؟ به دنبال دیدار سوم: از پی آن شومترین حادثه | ||
و باز حاج آقا روح الله، که پیوسته مستقل از حضرت بروجردی و دیگر علمای قم | و باز حاج آقا روح الله، که پیوسته مستقل از حضرت بروجردی و دیگر علمای قم میاندیشید، این لحظهی تاریخی منحصر را فرو نمیگذارد؛ چرا که ادراک اعتبار لحظهها، حرفهی او است و میداند که لحظهها بازگشتنی نیستند. | ||
حاج آقا روح الله خبر ملاقات زاهدی با آیتالله کاشانی و قول قطعی عامل مصیبت را در باب نفت | حاج آقا روح الله خبر ملاقات زاهدی با آیتالله کاشانی و قول قطعی عامل مصیبت را در باب نفت میشنود.... | ||
حاج آقا روح الله، مثل بسیاری از اوقات، میرود تا بالای درّه و باز میآید و سکوت همچنان باقی است و او نمیخواهد پیشگام در شکستن آن سکوت عبرتانگیز باشد، به آن حدّ که حاضر است از پی سکوتی طولانی برخیزد، شکر بگذارد، خداحافظی کند، و برود.... | حاج آقا روح الله، مثل بسیاری از اوقات، میرود تا بالای درّه و باز میآید و سکوت همچنان باقی است و او نمیخواهد پیشگام در شکستن آن سکوت عبرتانگیز باشد، به آن حدّ که حاضر است از پی سکوتی طولانی برخیزد، شکر بگذارد، خداحافظی کند، و برود.... | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
'''پروردگار!''' | '''پروردگار!''' | ||
تو میدانی، انسان چیزی را در قفا وا نهاده است و این گونه عجولانه اما خسته و نالان و اعتراضکنان به جانبی که آن را «آینده» | تو میدانی، انسان چیزی را در قفا وا نهاده است و این گونه عجولانه اما خسته و نالان و اعتراضکنان به جانبی که آن را «آینده» مینامد، گام برمیدارد. ما، حالیا، زنان و مردان رجعتیم، و خواهان حرکت به جانبی هستیم که باز، خود، آن را «گذشته» نام نهادهایم…. | ||
دنبالهی دیدار دوم: همهی پنجرهها را بگشای... | دنبالهی دیدار دوم: همهی پنجرهها را بگشای... | ||
خط ۱۷۰: | خط ۱۷۰: | ||
همچنان، دیدار سوم: خونِ نو، زیر پوست سیاست | همچنان، دیدار سوم: خونِ نو، زیر پوست سیاست | ||
در سال 1340، برای آخرین بار، [[موسوی خمینی، سید روحالله|حاج آقا روحالله خمینی]] با آقای کاشانی دیدار میکند. در این دیدار آیتالله کاشانی، که به راستی چون گنجشکی کوچک و لاغر شده است، بسیار آهسته | در سال 1340، برای آخرین بار، [[موسوی خمینی، سید روحالله|حاج آقا روحالله خمینی]] با آقای کاشانی دیدار میکند. در این دیدار آیتالله کاشانی، که به راستی چون گنجشکی کوچک و لاغر شده است، بسیار آهسته مینالد: حاج آقا روح الله، خودتان باید شروع کنید، از من دیگر هیچ کاری ساخته نیست. | ||
چشم آقا… مطمئن بدانید که این مبارزه، متوقف نخواهد شد.<ref> ر.ک: بینام، ج2، ص56-58</ref> | چشم آقا… مطمئن بدانید که این مبارزه، متوقف نخواهد شد.<ref> ر.ک: بینام، ج2، ص56-58</ref> |