۱۴۶٬۵۳۱
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') |
||
| خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
«ملت و حاکمیت» عنوان ششمین کتاب از مجموعۀ تاریخ شفاهی است که خاطرات دکتر [[کاظم ودیعی]] (1307) وزیر کار و امور اجتماعی دولت شریف امامی، عضو هیئتمدیره شرکت ملی نفت ایران، معاون وزارتخانه آموزش و پرورش در زمان خانم فرخرو پارسای و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران را روایت میکند. | «ملت و حاکمیت» عنوان ششمین کتاب از مجموعۀ تاریخ شفاهی است که خاطرات دکتر [[کاظم ودیعی]] (1307) وزیر کار و امور اجتماعی دولت شریف امامی، عضو هیئتمدیره شرکت ملی نفت ایران، معاون وزارتخانه آموزش و پرورش در زمان خانم فرخرو پارسای و رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران را روایت میکند. | ||
وی معاون دبیرکل و مسئول کمیته راهبری و آموزش و تبلیغ حزب رستاخیز ایران نیز بوده و تأسیس و ریاست مؤسسۀ تحقیقات و آموزش تعاون دانشگاه تهران (1340) را نیز برعهده داشته است. دانشکدۀ محیط زیست نیز به همت ودیعی در سال 1351 بنیان گذاشته شد. قانون نوین کار در دوره وزارت ایشان مصوب شد. این خاطرات روایتی از وضعیت آموزش سنتی در ایران، تأثیر نیروهای خارجی در این گذار از سنت به مدرنیته، فعالیتهای حزب توده و غائله آذربایجان، تجزیه و تحلیل درباره شاه، مصدق، قوام، اصلاحات ارضی و ... بوده است. او در این کتاب به خاطرات روزهای انقلاب که منجر به بازداشت، بازجویی و نهایت آزادی او شده اشاره میکند. | وی معاون دبیرکل و مسئول کمیته راهبری و آموزش و تبلیغ حزب رستاخیز ایران نیز بوده و تأسیس و ریاست مؤسسۀ تحقیقات و آموزش تعاون دانشگاه تهران (1340) را نیز برعهده داشته است. دانشکدۀ محیط زیست نیز به همت ودیعی در سال 1351 بنیان گذاشته شد. قانون نوین کار در دوره وزارت ایشان مصوب شد. این خاطرات روایتی از وضعیت آموزش سنتی در ایران، تأثیر نیروهای خارجی در این گذار از سنت به مدرنیته، فعالیتهای حزب توده و غائله آذربایجان، تجزیه و تحلیل درباره شاه، مصدق، قوام، اصلاحات ارضی و... بوده است. او در این کتاب به خاطرات روزهای انقلاب که منجر به بازداشت، بازجویی و نهایت آزادی او شده اشاره میکند. | ||
در بخشی از این گفتگو [[کاظم ودیعی]] دربارۀ پایان دورۀ دانشگاهش میگوید: «در پایان دورۀ دانشگاه، ما چند چیز آموختیم. اول کنجکاوی علمی بود؛ همان کنجکاوی علمیای که به خاطرش در کودکی به ما میگفتند فضول و بعداً فهمیدیم فضولی سرمایۀ مهمی برای یادگرفتن درس است. دوم اینکه متوجه شدیم علوم را باید از پایه و منشأ یاد بگیریم و اگر فقط به اخبار روز توجه کنیم، تجزیه و تحلیلهایمان درست نیست. سومین چیزی که یاد گرفتیم، وطنپرستی بود. استادان ما در دانشگاه تهران به هیچوجه منکر ارزشهای معنوی و مادی وطن نمیشدند و این جزء هویت ملی ما بود». (ص 49) | در بخشی از این گفتگو [[کاظم ودیعی]] دربارۀ پایان دورۀ دانشگاهش میگوید: «در پایان دورۀ دانشگاه، ما چند چیز آموختیم. اول کنجکاوی علمی بود؛ همان کنجکاوی علمیای که به خاطرش در کودکی به ما میگفتند فضول و بعداً فهمیدیم فضولی سرمایۀ مهمی برای یادگرفتن درس است. دوم اینکه متوجه شدیم علوم را باید از پایه و منشأ یاد بگیریم و اگر فقط به اخبار روز توجه کنیم، تجزیه و تحلیلهایمان درست نیست. سومین چیزی که یاد گرفتیم، وطنپرستی بود. استادان ما در دانشگاه تهران به هیچوجه منکر ارزشهای معنوی و مادی وطن نمیشدند و این جزء هویت ملی ما بود». (ص 49) | ||
[[کاظم ودیعی]] در این گفتگوها از کتابهایی که منتشر کرده نیز سخن گفته است. در بخشی از این کتاب دربارۀ یکی از کتابهایش میگوید: «من اولین کتاب روش تحقیقم را برای این نوشتم که یک روز آقای دکتر صدیقی در سحن دانشگاه به من رسید و گفت: آقای ودیعی از وقتی پلیکپی شما منتشر شده، نوشتن رسالۀ دانشجوها آسان شده. این را کتابش کنید. گفتم امسال نه. باشد برای سال دیگر. گرفتار دو سه تا کار هستم. گفت: این را جلو بیندازید. خب ایشان مرد محترم و پاکدامنی بود و من خیلی علاقه به او داشتم. بنابراین پذیرفتم و کتاب چاپ شد. یک روز آقای نراقی به من گفت «ساواک تو را احضار کرده». چرا؟ چون من در مقدمۀ کتاب نوشته بودم «اگر تشویقهای آقای صدیقی نبود، این کتاب به این زودی چاپ نمیشد». اتهام من این بود که اسم صدیقی را آوردهام و عضو جبهۀ ملی هستم و پس نمیتوانم رئیس بخش تحقیقات روستایی باشم؛ در حالی که رئیس مؤسسه خود صدیقی بود ....». (ص 97)<ref> [https://literaturelib.com/books/4047 ر.ک: پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات]</ref> | [[کاظم ودیعی]] در این گفتگوها از کتابهایی که منتشر کرده نیز سخن گفته است. در بخشی از این کتاب دربارۀ یکی از کتابهایش میگوید: «من اولین کتاب روش تحقیقم را برای این نوشتم که یک روز آقای دکتر صدیقی در سحن دانشگاه به من رسید و گفت: آقای ودیعی از وقتی پلیکپی شما منتشر شده، نوشتن رسالۀ دانشجوها آسان شده. این را کتابش کنید. گفتم امسال نه. باشد برای سال دیگر. گرفتار دو سه تا کار هستم. گفت: این را جلو بیندازید. خب ایشان مرد محترم و پاکدامنی بود و من خیلی علاقه به او داشتم. بنابراین پذیرفتم و کتاب چاپ شد. یک روز آقای نراقی به من گفت «ساواک تو را احضار کرده». چرا؟ چون من در مقدمۀ کتاب نوشته بودم «اگر تشویقهای آقای صدیقی نبود، این کتاب به این زودی چاپ نمیشد». اتهام من این بود که اسم صدیقی را آوردهام و عضو جبهۀ ملی هستم و پس نمیتوانم رئیس بخش تحقیقات روستایی باشم؛ در حالی که رئیس مؤسسه خود صدیقی بود....». (ص 97)<ref> [https://literaturelib.com/books/4047 ر.ک: پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات]</ref> | ||
==پانويس == | ==پانويس == | ||
<references /> | <references /> | ||