پرش به محتوا

بایزید بسطامی، طیفور بن‌ عیسى‌: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۵: خط ۴۵:


==تولد، خاندان==
==تولد، خاندان==
وی‌ در نیمه دوم‌ سده 2ق‌ در خانواده‌ای‌ نومسلمان‌ در محله موبدان‌ بسطام‌، از شهرهای‌ منطقه قومس‌ به‌ دنیا آمد. اجداد او از موبدان‌ زرتشتى‌ و از بزرگان‌ بسطام‌ بودند. احمد بن‌ حسین‌ بن‌ خرقانى‌ در كتاب‌ دستورالجمهور خود، نیای‌ پدری‌ او را شخصى‌ به‌ نام‌ موبد بسطامى‌ معرفى‌ كرده‌ است‌ كه‌ والى‌ و حاكم‌ قومس‌ و از اكابر عصر خود بود. سروشان‌ جد او - كه‌ نامش‌ در منابع‌، به‌ صورت‌های‌ گوناگون‌ آمده‌ است‌ - نیز از زرتشتیان‌ بسطام‌ بود كه‌ به‌ اسلام‌ گروید.
وی‌ در نیمه دوم‌ سده 2ق‌ در خانواده‌ای‌ نومسلمان‌ در محله موبدان‌ بسطام‌، از شهرهای‌ منطقه قومس‌ به‌ دنیا آمد. اجداد او از موبدان‌ زرتشتى‌ و از بزرگان‌ بسطام‌ بودند. [[احمد بن‌ حسین‌ بن‌ خرقانى‌]] در كتاب‌ [[دستور الجمهور في مناقب سلطان العارفين ابويزيد طيفور|دستور الجمهور]] خود، نیای‌ پدری‌ او را شخصى‌ به‌ نام‌ موبد بسطامى‌ معرفى‌ كرده‌ است‌ كه‌ والى‌ و حاكم‌ قومس‌ و از اكابر عصر خود بود. سروشان‌ جد او - كه‌ نامش‌ در منابع‌، به‌ صورت‌های‌ گوناگون‌ آمده‌ است‌ - نیز از زرتشتیان‌ بسطام‌ بود كه‌ به‌ اسلام‌ گروید.
پدر بایزید، عیسى‌ ظاهراً در هنگام‌ كودكى‌ِ او درگذشته‌ بود. از میان‌ منابع‌ متعدد سهلجى‌ اشاره كوچكى‌ به‌ عیسى‌ دارد كه‌ از اعتقاد عمیق‌ او به‌ اسلام‌ حكایت‌ مى‌كند و هجویری‌  و عطار نیز او را از بزرگان‌ بسطام‌ دانسته‌اند. ابن‌ خرقانى‌ نیز بر ورع‌ و تقوای‌ او تأكید كرده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ عیسى‌ پیش‌ از چهار سالگى‌ِ بایزید درگذشته‌ بود.  
پدر بایزید، عیسى‌ ظاهراً در هنگام‌ كودكى‌ِ او درگذشته‌ بود. از میان‌ منابع‌ متعدد سهلجى‌ اشاره كوچكى‌ به‌ عیسى‌ دارد كه‌ از اعتقاد عمیق‌ او به‌ اسلام‌ حكایت‌ مى‌كند و هجویری‌  و عطار نیز او را از بزرگان‌ بسطام‌ دانسته‌اند. ابن‌ خرقانى‌ نیز بر ورع‌ و تقوای‌ او تأكید كرده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ عیسى‌ پیش‌ از چهار سالگى‌ِ بایزید درگذشته‌ بود.  
==تحصیلات==
==تحصیلات==
بایزید در كودكى‌ به‌ مكتب‌ فرستاده‌ شد و قرائت‌ قرآن‌ و خواندن‌ و نوشتن‌ را آموخت؛ چنین‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ او تحصیلات‌ رسمى‌ و مرتبى‌ نداشته‌، اما این‌كه‌ سهلجى‌ او را امّى‌ شمرده‌ است‌، شاید اشاره‌ به‌ آن‌ دارد كه‌ وی‌ اثر مكتوبى‌ از خود برجای‌ نگذاشته‌؛ وگرنه‌ از حكایت‌هایى‌ كه‌ از او نقل‌ شده‌، مى‌توان‌ دریافت‌ كه‌ او خواندن‌ و نوشتن‌ مى‌دانسته‌ است. همچنین‌ گفته‌اند كه‌ وی‌ قرآن‌ را به‌ تمامى‌ از بر داشته‌ است‌؛ در هر حال‌، پاسخ‌هایى‌ كه‌ با استفاده‌ از آیات‌ قرآنى‌ به‌ برخى‌ پرسش‌‎ها داده‌ است‌ و نیز برداشت‌ها و تفسیرهای‌ عرفانى‌ او از برخى‌ آیات‌، حاكى‌ از انس‌ او با قرآن‌ است.
بایزید در كودكى‌ به‌ مكتب‌ فرستاده‌ شد و قرائت‌ قرآن‌ و خواندن‌ و نوشتن‌ را آموخت؛ چنین‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ او تحصیلات‌ رسمى‌ و مرتبى‌ نداشته‌، اما این‌كه‌ سهلجى‌ او را امّى‌ شمرده‌ است‌، شاید اشاره‌ به‌ آن‌ دارد كه‌ وی‌ اثر مكتوبى‌ از خود برجای‌ نگذاشته‌؛ وگرنه‌ از حكایت‌هایى‌ كه‌ از او نقل‌ شده‌، مى‌توان‌ دریافت‌ كه‌ او خواندن‌ و نوشتن‌ مى‌دانسته‌ است. همچنین‌ گفته‌اند كه‌ وی‌ قرآن‌ را به‌ تمامى‌ از بر داشته‌ است‌؛ در هر حال‌، پاسخ‌هایى‌ كه‌ با استفاده‌ از آیات‌ قرآنى‌ به‌ برخى‌ پرسش‌‎ها داده‌ است‌ و نیز برداشت‌ها و تفسیرهای‌ عرفانى‌ او از برخى‌ آیات‌، حاكى‌ از انس‌ او با قرآن‌ است.
==اساتید==
==اساتید==
بایزید از همان‌ اوان‌ كودكى‌ باطنى‌ روشن‌ داشت‌ و از ابتدای‌ جوانى‌ مجاهدات‌ و ریاضت‌های‌ دشوار را آغاز كرده‌ بود. گفته‌ شده‌ كه‌ استاد او در تصوف،‌ ابوعلى‌ سندی‌ بوده‌ است‌؛ ظاهراً وی‌ نومسلمانى‌ از اهالى‌ سند بود كه‌ بایزید به‌ او فرایض‌ دینى‌ را مى‌آموخت‌ و او علم‌ توحید و حقایق‌ صرف‌ را به‌ بایزید تعلیم‌ مى‌داد. خواجه‌ عبدالله‌ انصاری و در پى‌ او، جامى نیز به‌ استادی‌ كُرد (كه‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نیست‌ مردی‌ از نژاد كرد بوده‌، یا شبانى‌ و گله‌دار، یا مردی‌ سیار و اهل‌ ترك‌ و تجرید) اشاره‌ دارند و گفته‌اند: بایزید وصیت‌ كرده‌ بود كه‌ او را پس‌ از مرگ‌ در كنار مزار این‌ شخص‌ و پایین‌تر از قبر او دفن‌ كنند. ظاهراً تا زمان‌ حیات‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ مدفن‌ او در كنار مزار بایزید در بسطام‌ باقى‌ بوده‌ است‌، اما در منابع‌ دیگر، مطلبى‌ درباره این‌ شخص‌ نیامده‌ است‌. چنین‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ روح‌ تشنه‌ و سرگشته‌ و حقیقت‌ جوی‌ بایزید را این‌ دو نیز سیراب‌ نكردند، زیرا گفته‌اند كه‌ وی‌ در جست‌وجوی‌ مطلوب‌ خود در جوانى‌ 313 استاد دیگر را نیز خدمت‌ كرد و روایت‌ شده‌ است‌ كه‌ وی‌ مدتى‌ نیز شاگرد امام‌ جعفر صادق‌(ع‌) بود و در خانه او سقایى‌ مى‌كرد، اما با در نظر گرفتن‌ این‌ نكته‌ كه‌ امام‌ جعفر صادق‌(ع‌) در 148ق‌ درگذشته‌، و بایزید – چنان‌كه‌ خواهد آمد - در 188ق‌، یا به‌ احتمالى‌ در 161ق‌ به‌ دنیا آمده‌ است‌، صحت‌ این‌ روایت‌ به‌ شدت‌ مورد تردید قرار مى‌گیرد.
بایزید از همان‌ اوان‌ كودكى‌ باطنى‌ روشن‌ داشت‌ و از ابتدای‌ جوانى‌ مجاهدات‌ و ریاضت‌های‌ دشوار را آغاز كرده‌ بود. گفته‌ شده‌ كه‌ استاد او در تصوف،‌ ابوعلى‌ سندی‌ بوده‌ است‌؛ ظاهراً وی‌ نومسلمانى‌ از اهالى‌ سند بود كه‌ بایزید به‌ او فرایض‌ دینى‌ را مى‌آموخت‌ و او علم‌ توحید و حقایق‌ صرف‌ را به‌ بایزید تعلیم‌ مى‌داد. [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه‌ عبدالله‌ انصاری]] و در پى‌ او، جامى نیز به‌ استادی‌ كُرد (كه‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نیست‌ مردی‌ از نژاد كرد بوده‌، یا شبانى‌ و گله‌دار، یا مردی‌ سیار و اهل‌ ترك‌ و تجرید) اشاره‌ دارند و گفته‌اند: بایزید وصیت‌ كرده‌ بود كه‌ او را پس‌ از مرگ‌ در كنار مزار این‌ شخص‌ و پایین‌تر از قبر او دفن‌ كنند. ظاهراً تا زمان‌ حیات‌ [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌]] مدفن‌ او در كنار مزار بایزید در بسطام‌ باقى‌ بوده‌ است‌، اما در منابع‌ دیگر، مطلبى‌ درباره این‌ شخص‌ نیامده‌ است‌. چنین‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ روح‌ تشنه‌ و سرگشته‌ و حقیقت‌ جوی‌ بایزید را این‌ دو نیز سیراب‌ نكردند، زیرا گفته‌اند كه‌ وی‌ در جست‌وجوی‌ مطلوب‌ خود در جوانى‌ 313 استاد دیگر را نیز خدمت‌ كرد و روایت‌ شده‌ است‌ كه‌ وی‌ مدتى‌ نیز شاگرد [[امام جعفر صادق علیه‌السلام|امام‌ جعفر صادق‌(ع‌)]] بود و در خانه او سقایى‌ مى‌كرد، اما با در نظر گرفتن‌ این‌ نكته‌ كه‌ [[امام جعفر صادق علیه‌السلام|امام‌ جعفر صادق‌(ع‌)]] در 148ق‌ درگذشته‌، و بایزید – چنان‌كه‌ خواهد آمد - در 188ق‌، یا به‌ احتمالى‌ در 161ق‌ به‌ دنیا آمده‌ است‌، صحت‌ این‌ روایت‌ به‌ شدت‌ مورد تردید قرار مى‌گیرد.


عطار به‌ جست‌وجوی‌ 30 ساله او در بادیه شام‌ اشارت‌ دارد، اما از منابع‌ دیگر مى‌توان‌ دریافت‌ كه‌ وی‌ تنها به‌ سفر حج‌ رفته‌ بود و جز مواردی‌ كه‌ به‌ سبب‌ مخالفت‌ و تكفیر فقهای‌ بسطام‌ مجبور به‌ ترك‌ موقت‌ آن‌ شهر مى‌شد، بیشتر عمر خود را در بسطام‌ گذرانید و اساساً اقامت‌ در بسطام‌ را بر سفر ترجیح‌ مى‌داد. بایزید در بسطام‌ بیشتر اوقات‌ خود را در خانقاه‌ خویش‌ به‌ عبادت‌ و مراقبت‌ و تعلیم‌ مریدان‌ و شاگردان‌ مى‌گذرانید و در هنگام‌ نماز به‌ مسجد مى‌رفت‌ و در عین‌ حال‌، دیداركنندگانى‌ را كه‌ از راه‌های‌ دور به‌ دیدنش‌ مى‌آمدند، نیز مى‌پذیرفت‌ و گاه‌ خود به‌ استقبال‌ كسانى‌ كه‌ به‌ دیدارش‌ آمده‌ بودند، مى‌رفت.
[[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] به‌ جست‌وجوی‌ 30 ساله او در بادیه شام‌ اشارت‌ دارد، اما از منابع‌ دیگر مى‌توان‌ دریافت‌ كه‌ وی‌ تنها به‌ سفر حج‌ رفته‌ بود و جز مواردی‌ كه‌ به‌ سبب‌ مخالفت‌ و تكفیر فقهای‌ بسطام‌ مجبور به‌ ترك‌ موقت‌ آن‌ شهر مى‌شد، بیشتر عمر خود را در بسطام‌ گذرانید و اساساً اقامت‌ در بسطام‌ را بر سفر ترجیح‌ مى‌داد. بایزید در بسطام‌ بیشتر اوقات‌ خود را در خانقاه‌ خویش‌ به‌ عبادت‌ و مراقبت‌ و تعلیم‌ مریدان‌ و شاگردان‌ مى‌گذرانید و در هنگام‌ نماز به‌ مسجد مى‌رفت‌ و در عین‌ حال‌، دیداركنندگانى‌ را كه‌ از راه‌های‌ دور به‌ دیدنش‌ مى‌آمدند، نیز مى‌پذیرفت‌ و گاه‌ خود به‌ استقبال‌ كسانى‌ كه‌ به‌ دیدارش‌ آمده‌ بودند، مى‌رفت.
==خانواده==
==خانواده==
با آن‌كه‌ در هیچ‌یك‌ از منابع‌ كهن،‌ به‌ همسر و فرزند داشتن‌ او اشاره‌ای‌ نشده‌، و او خود نیز داشتن‌ زن‌ و فرزند را مانع‌ سلوك‌ زاهدانه‌ و صوفیانه‌ مى‌دانسته‌ است‌، ابونعیم‌ اصفهانى‌ و ابن‌ جوزی - ظاهراً به‌پیروی ‌از ابونعیم‌ - از قول‌ همسر ابویزید، مطالبى‌ را نقل‌ كرده‌اند و ابن‌ خرقانى‌ نیز از زنى‌ به‌نام‌ حرّه دهستانى‌ به‌ عنوان‌ همسر بایزید و پسری‌ به‌ نام‌ آدم‌ به‌ عنوان‌ پسر او یاد مى‌كند.  
با آن‌كه‌ در هیچ‌یك‌ از منابع‌ كهن،‌ به‌ همسر و فرزند داشتن‌ او اشاره‌ای‌ نشده‌، و او خود نیز داشتن‌ زن‌ و فرزند را مانع‌ سلوك‌ زاهدانه‌ و صوفیانه‌ مى‌دانسته‌ است‌، [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعیم‌ اصفهانى‌]] و [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن‌ جوزی]] - ظاهراً به‌پیروی ‌از [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعیم‌]] - از قول‌ همسر ابویزید، مطالبى‌ را نقل‌ كرده‌اند و ابن‌ خرقانى‌ نیز از زنى‌ به‌نام‌ حرّه دهستانى‌ به‌ عنوان‌ همسر بایزید و پسری‌ به‌ نام‌ آدم‌ به‌ عنوان‌ پسر او یاد مى‌كند.  


برخلاف‌ برخى‌ مشایخ‌ بزرگ‌ صوفیه‌ كه‌ به‌ حرفه‌ای‌ مشغول‌ بوده‌اند، ظاهراً بایزید حرفه‌ و پیشه‌ای‌ نداشته‌، و بدین‌سبب‌، مورد سؤال‌ قرار مى‌گرفته‌ است‌؛ ولى‌ بعید نیست‌ كه‌ از طریق‌ آنچه‌ به‌ او رسیده‌ بوده‌، زندگانى‌ را مى‌گذرانده‌ است‌.
برخلاف‌ برخى‌ مشایخ‌ بزرگ‌ صوفیه‌ كه‌ به‌ حرفه‌ای‌ مشغول‌ بوده‌اند، ظاهراً بایزید حرفه‌ و پیشه‌ای‌ نداشته‌، و بدین‌سبب‌، مورد سؤال‌ قرار مى‌گرفته‌ است‌؛ ولى‌ بعید نیست‌ كه‌ از طریق‌ آنچه‌ به‌ او رسیده‌ بوده‌، زندگانى‌ را مى‌گذرانده‌ است‌.
خط ۶۴: خط ۶۴:
از میان‌ مریدان‌ خاص‌ بایزید بسطامى‌ مى‌توان‌ به‌ عیسى‌ بن‌ آدم‌، ملقب‌ به‌ ابوموسى‌ خادم‌ (ابوموسى‌ اكبر)، برادرزاده او اشاره‌ كرد كه‌ خادم‌ شخص‌ بایزید بود و رسیدگى‌ به‌ امور خانقاه‌ را برعهده‌ داشت‌. وی‌ از مریدان‌ بسیار نزدیك‌ بایزید بود؛ بسیاری‌ از سخنان‌ بایزید از طریق‌ او نقل‌ شده‌، و چنان‌كه‌ خود گفته‌، هنوز 400 سخن‌ از پیر خود به‌ یاد داشته‌ است‌. او چون‌ كسى‌ را لایق‌ شنیدن‌ آنها نیافت‌، همه‌ را با خود به‌ گور برد. ابوموسى‌ در هنگام‌ درگذشت‌ بایزید 22 سال‌ داشت‌ و در طول‌ مصاحبت‌ با وی‌ خود در شناخت‌ و معرفت‌ به‌ مرتبه‌ای‌ رفیع‌ دست‌ یافته‌ بود. از ابوموسى‌ چهار فرزند به‌ جای‌ ماند كه‌ یكى‌ از آنان‌ به‌ نام‌ موسى‌، مشهور به‌ عَمّى‌ (یا عُمّى‌) بسطامى‌، احوال‌ بایزید را از قول‌ پدر خود نقل‌ كرده‌ است‌. مدفن‌ ابوموسى‌ در كنار مزار بایزید قرار داشت‌ و خود وصیت‌ كرده‌ بود كه‌ گور او را پایین‌تر از گور بایزید قرار دهند.
از میان‌ مریدان‌ خاص‌ بایزید بسطامى‌ مى‌توان‌ به‌ عیسى‌ بن‌ آدم‌، ملقب‌ به‌ ابوموسى‌ خادم‌ (ابوموسى‌ اكبر)، برادرزاده او اشاره‌ كرد كه‌ خادم‌ شخص‌ بایزید بود و رسیدگى‌ به‌ امور خانقاه‌ را برعهده‌ داشت‌. وی‌ از مریدان‌ بسیار نزدیك‌ بایزید بود؛ بسیاری‌ از سخنان‌ بایزید از طریق‌ او نقل‌ شده‌، و چنان‌كه‌ خود گفته‌، هنوز 400 سخن‌ از پیر خود به‌ یاد داشته‌ است‌. او چون‌ كسى‌ را لایق‌ شنیدن‌ آنها نیافت‌، همه‌ را با خود به‌ گور برد. ابوموسى‌ در هنگام‌ درگذشت‌ بایزید 22 سال‌ داشت‌ و در طول‌ مصاحبت‌ با وی‌ خود در شناخت‌ و معرفت‌ به‌ مرتبه‌ای‌ رفیع‌ دست‌ یافته‌ بود. از ابوموسى‌ چهار فرزند به‌ جای‌ ماند كه‌ یكى‌ از آنان‌ به‌ نام‌ موسى‌، مشهور به‌ عَمّى‌ (یا عُمّى‌) بسطامى‌، احوال‌ بایزید را از قول‌ پدر خود نقل‌ كرده‌ است‌. مدفن‌ ابوموسى‌ در كنار مزار بایزید قرار داشت‌ و خود وصیت‌ كرده‌ بود كه‌ گور او را پایین‌تر از گور بایزید قرار دهند.
از دیگر مریدان‌ مشهور بایزید ابوموسى‌ دیبلى‌، خواهرزاده او و از شاگردان‌ و مصاحبان‌ عبدالرحیم‌ بن‌ یحیى‌ اسود دیبلى‌ بود و از فضل‌ و كمال‌ بهره تمام‌ داشت‌. وی‌ كه‌ به‌ ابوموسى‌ ثانى‌ شهرت‌ یافت‌، در آغاز برای‌ دیدار بایزید به‌ بسطام‌ آمده‌ بود، پس‌ از ملاقات‌ شیفته او شد و در سلك‌ مریدانش‌ درآمد. با این‌ حال‌، اقامت‌ او در بسطام‌ دائمى‌ نبود و پس‌ از چندی‌ به‌ ارمنستان‌ رفت‌. سفر ابوموسى‌ به‌ ارمنستان‌ در نظر گروهى‌ از محققان‌ معاصر موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ اصل‌ او را از دبیل‌ (از شهرهای‌ قدیم‌ ارمنستان‌) و نه‌ از دَیبُل‌ (از شهرهای‌ دره سند) بدانند. به‌ هر حال‌، بسیاری‌ از گفته‌های‌ بایزید از قول‌ همین‌ ابوموسى‌ دیبلى‌ نقل‌ شده‌ است‌.
از دیگر مریدان‌ مشهور بایزید ابوموسى‌ دیبلى‌، خواهرزاده او و از شاگردان‌ و مصاحبان‌ عبدالرحیم‌ بن‌ یحیى‌ اسود دیبلى‌ بود و از فضل‌ و كمال‌ بهره تمام‌ داشت‌. وی‌ كه‌ به‌ ابوموسى‌ ثانى‌ شهرت‌ یافت‌، در آغاز برای‌ دیدار بایزید به‌ بسطام‌ آمده‌ بود، پس‌ از ملاقات‌ شیفته او شد و در سلك‌ مریدانش‌ درآمد. با این‌ حال‌، اقامت‌ او در بسطام‌ دائمى‌ نبود و پس‌ از چندی‌ به‌ ارمنستان‌ رفت‌. سفر ابوموسى‌ به‌ ارمنستان‌ در نظر گروهى‌ از محققان‌ معاصر موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ اصل‌ او را از دبیل‌ (از شهرهای‌ قدیم‌ ارمنستان‌) و نه‌ از دَیبُل‌ (از شهرهای‌ دره سند) بدانند. به‌ هر حال‌، بسیاری‌ از گفته‌های‌ بایزید از قول‌ همین‌ ابوموسى‌ دیبلى‌ نقل‌ شده‌ است‌.
سعید منجورانى‌، سعید راعى‌، خطاب‌ طرزی‌ و ابومنصور جینوی‌ نیز از مریدان‌ دیگر او بودند كه‌ همه‌ به‌ دست‌ او به‌ طریق‌ زهد و عبادت‌ روی‌ آوردند و از ناقلان‌ سخنان‌ و حكایت‌های‌ او به‌شمار مى‌رفتند. به‌ این‌ ترتیب‌، روایات‌ و اقوال‌ مربوط به‌ بایزید از یك‌سو به‌ واسطه افراد خانواده‌اش‌ و از سوی‌ دیگر از طریق‌ مریدان‌ و نیز كسانى‌ كه‌ به‌ دیدار او مى‌آمدند، نقل‌ و منتشر مى‌گشت‌. در سده‌های‌ بعد این‌ اقوال‌ از طریق‌ واسطه‌های‌ دیگری‌ همچون‌ جنید بغدادی‌ - كه‌ آنها را بیش‌ از همه‌ از ابوعمران‌ موسى‌ بن‌ عیسى‌ بن‌ آدم‌، نواده آدم‌، برادر بایزید، دریافت‌ داشته‌ بود - از فارسى‌ به‌ عربى‌ ترجمه‌ شد و به‌ سرزمین‌های‌ غربى‌ اسلام‌ نیز راه‌ یافت.
سعید منجورانى‌، سعید راعى‌، خطاب‌ طرزی‌ و ابومنصور جینوی‌ نیز از مریدان‌ دیگر او بودند كه‌ همه‌ به‌ دست‌ او به‌ طریق‌ زهد و عبادت‌ روی‌ آوردند و از ناقلان‌ سخنان‌ و حكایت‌های‌ او به‌شمار مى‌رفتند. به‌ این‌ ترتیب‌، روایات‌ و اقوال‌ مربوط به‌ بایزید از یك‌سو به‌ واسطه افراد خانواده‌اش‌ و از سوی‌ دیگر از طریق‌ مریدان‌ و نیز كسانى‌ كه‌ به‌ دیدار او مى‌آمدند، نقل‌ و منتشر مى‌گشت‌. در سده‌های‌ بعد این‌ اقوال‌ از طریق‌ واسطه‌های‌ دیگری‌ همچون‌ [[جنید بغدادی، جنید بن محمد|جنید بغدادی‌]] - كه‌ آنها را بیش‌ از همه‌ از ابوعمران‌ موسى‌ بن‌ عیسى‌ بن‌ آدم‌، نواده آدم‌، برادر بایزید، دریافت‌ داشته‌ بود - از فارسى‌ به‌ عربى‌ ترجمه‌ شد و به‌ سرزمین‌های‌ غربى‌ اسلام‌ نیز راه‌ یافت.
==وفات==
==وفات==
بایزید بسطامى‌ در 73 سالگى‌ در زادگاه‌ خود بسطام‌ درگذشت. سال‌ درگذشت‌ او در منابع‌ كهن‌تر به‌ دو صورت‌ 261ق و 234ق‌ ثبت‌ شده‌ است‌. تاریخ‌ اول‌ مستند به‌ سلسله‌ اسنادی‌ خانوادگى‌ است‌ كه‌ به‌ برادرزاده بایزید مى‌رسد و كسانى‌ چون‌ سلمى و خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌اند و تاریخ‌ دوم‌ كه‌ سهلجى‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌، با شواهد غیرمستقیمى‌ همچون‌ دیدار بایزید با شقیق‌ بلخى‌ (د 194ق‌/810م‌) و نیز گفت‌وگوی‌ بایزید با مرید او كه‌ در منابع‌ مختلف‌ آمده‌ است‌ و همچنین‌ حكایت‌ انتظار او برای‌ رسیدن‌ جواب‌ بایزید و درگذشتش‌ پیش‌ از رسیدن‌ جواب تأیید مى‌شود. اما از سوی‌ دیگر ابن‌ خرقانى‌ به‌ نقل‌ از ابن‌ فوطى‌ مورخ‌ بغدادی‌ آورده‌ است‌ كه‌ بایزید در زمان‌ خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز (99-101ق‌)، خلیفه اموی‌ متولد شد. همو در جای‌ دیگری‌ از این‌ كتاب‌ آورده‌ است‌ كه‌ شیخ‌ ابوالحسن‌ خرقانى‌ 171 سال‌ پس‌ از مرگ‌ بایزید به‌ دنیا آمد. با توجه‌ به‌ تاریخ‌ درگذشت‌ خرقانى‌ (425ق‌) و این‌كه‌ او 73 سال‌ زیسته‌ است‌، تاریخ‌ درگذشت‌ بایزید 181ق‌ خواهد بود. همچنین‌ در برخى‌ از منابع‌ كهن‌، ابراهیم‌ هروی‌، معروف‌ به‌ ستَنْبه‌ (یا استنبه‌) را از مصاحبان‌ بایزید و از راویان‌ اقوال‌ او به‌ شمار آورده‌اند؛ و از سوی‌ دیگر، ابونعیم‌ اصفهانى‌ در حلیةالأولیاء، همین‌ ابراهیم‌ هروی‌ را از نزدیكان‌ ابراهیم‌ ادهم‌ (د 166ق‌) خوانده‌ است‌. به‌این‌ ترتیب‌، شاید بتوان‌ دوران‌ حیات‌ او را در اواخر سده 2ق‌/8م‌ قرار داد، و در این‌ صورت‌ مسأله شاگردی‌ او در محضر امام‌ صادق‌(ع‌) و دیدارش‌ با شقیق‌ بلخى‌ نیز محتمل‌تر مى‌نماید و بعید نیست‌ كه‌ چند كس‌ به‌ نام‌های‌ مشابه‌ و نزدیك‌ به‌ هم‌ از این‌ خاندان‌ در اواخر سده 2ق‌ و اواسط سده 3ق‌ مى‌زیسته‌اند و سال‌های‌ وفات‌ آنها با هم‌ خلط شده‌ است‌.
بایزید بسطامى‌ در 73 سالگى‌ در زادگاه‌ خود بسطام‌ درگذشت. سال‌ درگذشت‌ او در منابع‌ كهن‌تر به‌ دو صورت‌ 261ق و 234ق‌ ثبت‌ شده‌ است‌. تاریخ‌ اول‌ مستند به‌ سلسله‌ اسنادی‌ خانوادگى‌ است‌ كه‌ به‌ برادرزاده بایزید مى‌رسد و كسانى‌ چون‌ سلمى و [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌]] آن‌ را نقل‌ كرده‌اند و تاریخ‌ دوم‌ كه‌ سهلجى‌ آن‌ را ذكر كرده‌ است‌، با شواهد غیرمستقیمى‌ همچون‌ دیدار بایزید با شقیق‌ بلخى‌ (د 194ق‌/810م‌) و نیز گفت‌وگوی‌ بایزید با مرید او كه‌ در منابع‌ مختلف‌ آمده‌ است‌ و همچنین‌ حكایت‌ انتظار او برای‌ رسیدن‌ جواب‌ بایزید و درگذشتش‌ پیش‌ از رسیدن‌ جواب تأیید مى‌شود. اما از سوی‌ دیگر ابن‌ خرقانى‌ به‌ نقل‌ از ابن‌ فوطى‌ مورخ‌ بغدادی‌ آورده‌ است‌ كه‌ بایزید در زمان‌ خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز (99-101ق‌)، خلیفه اموی‌ متولد شد. همو در جای‌ دیگری‌ از این‌ كتاب‌ آورده‌ است‌ كه‌ شیخ‌ [[ابوالحسن خرقانی، علی بن احمد|ابوالحسن‌ خرقانى‌]] 171 سال‌ پس‌ از مرگ‌ بایزید به‌ دنیا آمد. با توجه‌ به‌ تاریخ‌ درگذشت‌ خرقانى‌ (425ق‌) و این‌كه‌ او 73 سال‌ زیسته‌ است‌، تاریخ‌ درگذشت‌ بایزید 181ق‌ خواهد بود. همچنین‌ در برخى‌ از منابع‌ كهن‌، ابراهیم‌ هروی‌، معروف‌ به‌ ستَنْبه‌ (یا استنبه‌) را از مصاحبان‌ بایزید و از راویان‌ اقوال‌ او به‌ شمار آورده‌اند؛ و از سوی‌ دیگر، ابونعیم‌ اصفهانى‌ در حلیةالأولیاء، همین‌ ابراهیم‌ هروی‌ را از نزدیكان‌ ابراهیم‌ ادهم‌ (د 166ق‌) خوانده‌ است‌. به‌این‌ ترتیب‌، شاید بتوان‌ دوران‌ حیات‌ او را در اواخر سده 2ق‌/8م‌ قرار داد، و در این‌ صورت‌ مسأله شاگردی‌ او در محضر [[امام جعفر صادق علیه‌السلام|امام‌ صادق‌(ع‌)]] و دیدارش‌ با شقیق‌ بلخى‌ نیز محتمل‌تر مى‌نماید و بعید نیست‌ كه‌ چند كس‌ به‌ نام‌های‌ مشابه‌ و نزدیك‌ به‌ هم‌ از این‌ خاندان‌ در اواخر سده 2ق‌ و اواسط سده 3ق‌ مى‌زیسته‌اند و سال‌های‌ وفات‌ آنها با هم‌ خلط شده‌ است‌.


مزار بایزید در بسطام‌ از همان‌ ابتدا مورد توجه‌ صوفیان‌ و اهل‌ ذوق‌ و عرفان‌ قرار گرفت‌ كه‌ برای‌ تبرك‌ و كسب‌ فیض‌ به‌ زیارت‌ آن‌ مى‌آمدند و گاهى‌ نیز چندی‌ در آن‌جا مجاور مى‌شدند.
مزار بایزید در بسطام‌ از همان‌ ابتدا مورد توجه‌ صوفیان‌ و اهل‌ ذوق‌ و عرفان‌ قرار گرفت‌ كه‌ برای‌ تبرك‌ و كسب‌ فیض‌ به‌ زیارت‌ آن‌ مى‌آمدند و گاهى‌ نیز چندی‌ در آن‌جا مجاور مى‌شدند.
خط ۷۲: خط ۷۲:
==میراث معنوی==
==میراث معنوی==
میراث‌ معنوی‌ بایزید بیش‌ از همه‌ در میان‌ اعضای‌ خاندانش‌ و به‌خصوص‌ فرزندان‌ و نوادگان‌ برادرش‌ آدم‌ باقى‌ ماند كه‌ تا سال‌ها پس‌ از درگذشت‌ او سخنان‌ و حكایت‌هایش‌ را برای‌ جویندگان‌ و مشتاقان‌ نقل‌ مى‌كردند و به‌ پرسش‌های‌ كسانى‌ كه‌ جویای‌ احوال‌ او بودند، پاسخ‌ مى‌دادند. تأثیر شخصیت‌ بایزید در میان‌ اطرافیانش‌ چنان‌ بود كه‌ پس‌ از او بسیاری‌ از فرزندان‌ این‌ خانواده‌ به‌ احترام‌ او طیفور یا ابویزید و یا حتى‌ به‌ نام‌ پدر و برادران‌ او عیسى‌، على‌ و آدم‌ نامیده‌ مى‌شدند. همین‌ امر ظاهراً باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ مورخان‌ و تذكره‌نویسان‌ گاه‌ دچار اشتباه‌ شده‌، بعضى‌ نام‌ها را با یكدیگر خلط و در سلسله نقل‌قول‌ها خطا كنند. ابن‌ خرقانى‌ نیز با نسبت‌ دادن‌ فرزند پسری‌ به‌ نام‌ آدم‌ به‌ بایزید، فرزندان‌ و نوادگان‌ ابوموسى‌ اكبر را، فرزندان‌ بایزید و سپس‌ جانشینان‌ او معرفى‌ كرده‌ است.
میراث‌ معنوی‌ بایزید بیش‌ از همه‌ در میان‌ اعضای‌ خاندانش‌ و به‌خصوص‌ فرزندان‌ و نوادگان‌ برادرش‌ آدم‌ باقى‌ ماند كه‌ تا سال‌ها پس‌ از درگذشت‌ او سخنان‌ و حكایت‌هایش‌ را برای‌ جویندگان‌ و مشتاقان‌ نقل‌ مى‌كردند و به‌ پرسش‌های‌ كسانى‌ كه‌ جویای‌ احوال‌ او بودند، پاسخ‌ مى‌دادند. تأثیر شخصیت‌ بایزید در میان‌ اطرافیانش‌ چنان‌ بود كه‌ پس‌ از او بسیاری‌ از فرزندان‌ این‌ خانواده‌ به‌ احترام‌ او طیفور یا ابویزید و یا حتى‌ به‌ نام‌ پدر و برادران‌ او عیسى‌، على‌ و آدم‌ نامیده‌ مى‌شدند. همین‌ امر ظاهراً باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ مورخان‌ و تذكره‌نویسان‌ گاه‌ دچار اشتباه‌ شده‌، بعضى‌ نام‌ها را با یكدیگر خلط و در سلسله نقل‌قول‌ها خطا كنند. ابن‌ خرقانى‌ نیز با نسبت‌ دادن‌ فرزند پسری‌ به‌ نام‌ آدم‌ به‌ بایزید، فرزندان‌ و نوادگان‌ ابوموسى‌ اكبر را، فرزندان‌ بایزید و سپس‌ جانشینان‌ او معرفى‌ كرده‌ است.
بزرگى‌ شخصیت‌ معنوی‌ بایزید بدان‌ پایه‌ بود كه‌ اغلب‌ صوفیان‌ و عارفان‌ معاصر خود و بسیاری‌ از كسانى‌ را كه‌ تا قرن‌ها پس‌ از او آمدند، تحت‌تأثیر گرفت‌؛ حتى‌ كسانى‌ همچون‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ كه‌ با نگاهى‌ تردیدآمیز به‌ او مى‌نگریستند و شطحیاتش‌ را بر نمى‌تافتند، به‌ بزرگى‌ مقام‌ وی‌ اذعان‌ داشتند. داستان‌ گفت‌وگوهای‌ او با مشایخ‌ معاصرش‌ كه‌ برای‌ دیدار وی‌ به‌ بسطام‌ آمده‌ بودند، حكایت‌ از ژرفای‌ بینش‌ عرفانى‌ او دارد.
 
بزرگى‌ شخصیت‌ معنوی‌ بایزید بدان‌ پایه‌ بود كه‌ اغلب‌ صوفیان‌ و عارفان‌ معاصر خود و بسیاری‌ از كسانى‌ را كه‌ تا قرن‌ها پس‌ از او آمدند، تحت‌تأثیر گرفت‌؛ حتى‌ كسانى‌ همچون‌ [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌]] كه‌ با نگاهى‌ تردیدآمیز به‌ او مى‌نگریستند و شطحیاتش‌ را بر نمى‌تافتند، به‌ بزرگى‌ مقام‌ وی‌ اذعان‌ داشتند. داستان‌ گفت‌وگوهای‌ او با مشایخ‌ معاصرش‌ كه‌ برای‌ دیدار وی‌ به‌ بسطام‌ آمده‌ بودند، حكایت‌ از ژرفای‌ بینش‌ عرفانى‌ او دارد.
پس‌ از درگذشت‌ بایزید، جنید بغدادی‌ بخشى‌ از سخنان‌ و حكایت‌های‌ مربوط به‌ او را كه‌ از افراد مختلف‌، به‌ خصوص‌ از اعضای‌ خانواده او شنیده‌ بود، از فارسى‌ به‌ عربى‌ ترجمه‌ كرد و كوشید تا با ارائه تفسیرهایى‌ قابل‌ قبول‌ از شطحیات‌ بى‌پروای‌ او از یك‌سو، عظمت‌ مقام‌ او را به‌ جامعه آن‌ روز بشناساند و از سوی‌ دیگر از میزان‌ مخالفت‌ فقها و علمای‌ ظاهر با او بكاهد.
پس‌ از درگذشت‌ بایزید، جنید بغدادی‌ بخشى‌ از سخنان‌ و حكایت‌های‌ مربوط به‌ او را كه‌ از افراد مختلف‌، به‌ خصوص‌ از اعضای‌ خانواده او شنیده‌ بود، از فارسى‌ به‌ عربى‌ ترجمه‌ كرد و كوشید تا با ارائه تفسیرهایى‌ قابل‌ قبول‌ از شطحیات‌ بى‌پروای‌ او از یك‌سو، عظمت‌ مقام‌ او را به‌ جامعه آن‌ روز بشناساند و از سوی‌ دیگر از میزان‌ مخالفت‌ فقها و علمای‌ ظاهر با او بكاهد.
پس‌ از جنید، ابونصر سراج‌ با گردآوری‌ برخى‌ از مشهورترین‌ شطحیات‌ بایزید و برخى‌ از تفسیرهای‌ جنید بر آنها، و افزودن‌ توضیحات‌ خود، كاری‌ را كه‌ جنید آغاز كرده‌ بود، پى‌گرفت‌. در میان‌ نویسندگان‌ پس‌ از او نیز كلابادی، ابوطالب‌ مكى‌، سلمى، قشیری‌ و هجویری‌ هر یك،‌ بخشى‌ از كتاب‌ خود را به‌ شرح‌ احوال‌ و اقوال‌ او اختصاص‌ دادند و سرانجام‌ روزبهان‌ بقلى‌ شیرازی‌ در شرح‌ شطحیات‌ در فصل‌ بزرگى‌ به‌ سخنان‌ شطح‌آمیز بایزید پرداخته‌ است. عطار نیز در بخشى‌ از كتاب‌ تذكرةالأولیاء، احوال‌ و اقوال‌ و آراء بایزید را از منابع‌ مختلف‌، از جمله‌ از كتاب‌ النور سهلجى‌ گردآورده‌، و به‌ تفصیل‌ در این‌ باره‌ سخن‌ گفته‌ است‌. نقل‌ سخنان‌ بایزید به‌ زبان‌ فارسى‌ در آن‌ كتاب‌ شایسته توجه‌ است‌.
پس‌ از جنید، ابونصر سراج‌ با گردآوری‌ برخى‌ از مشهورترین‌ شطحیات‌ بایزید و برخى‌ از تفسیرهای‌ جنید بر آنها، و افزودن‌ توضیحات‌ خود، كاری‌ را كه‌ جنید آغاز كرده‌ بود، پى‌گرفت‌. در میان‌ نویسندگان‌ پس‌ از او نیز كلابادی، [[ابوطالب مکی، محمد بن علی|ابوطالب‌ مكى‌]]، [[سلمی اندلسی، عبدالملک بن حبیب|سلمى]]، [[قشیری، عبدالکریم بن هوازن|قشیری‌]] و [[هجویری، علی بن عثمان|هجویری‌]] هر یك،‌ بخشى‌ از كتاب‌ خود را به‌ شرح‌ احوال‌ و اقوال‌ او اختصاص‌ دادند و سرانجام‌ روزبهان‌ بقلى‌ شیرازی‌ در شرح‌ شطحیات‌ در فصل‌ بزرگى‌ به‌ سخنان‌ شطح‌آمیز بایزید پرداخته‌ است. عطار نیز در بخشى‌ از كتاب‌ [[تذکرة الأولیاء|تذكرةالأولیاء]]، احوال‌ و اقوال‌ و آراء بایزید را از منابع‌ مختلف‌، از جمله‌ از كتاب‌ النور سهلجى‌ گردآورده‌، و به‌ تفصیل‌ در این‌ باره‌ سخن‌ گفته‌ است‌. نقل‌ سخنان‌ بایزید به‌ زبان‌ فارسى‌ در آن‌ كتاب‌ شایسته توجه‌ است‌.
==جایگاه معرفتی==
==جایگاه معرفتی==
در سده‌های‌ بعد كه‌ تصوف‌ اسلامى‌ به‌ مراحل‌ كمال‌ خود رسید، بایزید بسطامى‌ همواره‌ از بلندترین‌ قله‌های‌ شناخت‌ عرفانى‌ و دریافت‌ شهودی‌ به‌ شمار آمده‌ است‌. ابوالحسن‌ خرقانى‌ و ابوسعید ابوالخیر هر دو او را پیشرو مسلك‌ و طریقت‌ خود دانسته‌اند. گفته‌اند كه‌ خرقانى‌ به‌ مدت‌ 12 سال‌ هر شب‌ به‌ زیارت‌ مزار بایزید مى‌رفت‌ و صبحگاه‌ باز مى‌گشت‌ و بایزید را پیر معنوی‌ خود مى‌دانست‌ و در دیدار با ابوسعید ابوالخیر زیارت‌ آرامگاه‌ بایزید را با حج‌ عمره‌ برابر شمرد. ابوسعید ابوالخیر نیز در بیان‌ فنای‌ بایزید در حق‌ گفته‌ است‌: «هژده‌ هزار عالم‌ از بایزید پر مى‌بینم‌ و بایزید در میان‌ نه‌». هجویری‌ در كشف‌ المحجوب‌ بایزید را یكى‌ از 10 امام‌ تصوف‌ شمرده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ «هیچ‌ كس‌ را پیش‌ از وی‌ اندر حقایق‌ این‌ علم‌ چندان‌ استنباط نبوده‌ است‌». سنایى‌ در حدیقةالحقیقة و نیز در دیوان‌ خود بارها به‌ بزرگى‌ مقام‌ او اشاره‌ كرده‌، و عطار در تذكرة الأولیا علاوه‌ بر تكریم‌ او، بخش‌ بزرگى‌ را به‌ شرح‌ زندگى‌، حكایت‌ها و گفته‌های‌ وی‌ اختصاص‌ داده‌ است و مولوی‌ نیز در مثنوی‌ در چند مورد با تكریم‌ و ستایش‌ از بایزید یاد كرده است. شیخ‌ اشراق‌ شهاب‌الدین‌ یحیى‌ سهروردی‌ در رساله «المشارع‌ و المطارحات‌» در توضیح‌ چگونگى‌ دریافت‌ حكمت‌ باستان‌ (خسروانى‌)، بایزید را وارث‌ خمیره خسروانى‌ دانسته‌ كه‌ از حكیمان‌ ایرانى‌ پیش‌ از خود دریافت‌ داشته‌، و به‌ حلاج‌، ابوالعباس‌ قصاب‌ و ابوالحسن‌ خرقانى‌ منتقل‌ ساخته‌ است‌. شیخ‌ علاءالدوله سمنانى‌، بایزید را یكى‌ از نخستین‌ پیران‌ و مشایخ‌ معنوی‌ خود مى‌دانست‌ كه‌ او را نزدیك‌ به‌ دو سال‌ در غیب‌ ارشاد كرده‌ بود.
در سده‌های‌ بعد كه‌ تصوف‌ اسلامى‌ به‌ مراحل‌ كمال‌ خود رسید، بایزید بسطامى‌ همواره‌ از بلندترین‌ قله‌های‌ شناخت‌ عرفانى‌ و دریافت‌ شهودی‌ به‌ شمار آمده‌ است‌. [[ابوالحسن خرقانی، علی بن احمد|ابوالحسن‌ خرقانى‌]] و [[ابوسعید ابوالخیر]] هر دو او را پیشرو مسلك‌ و طریقت‌ خود دانسته‌اند. گفته‌اند كه‌ خرقانى‌ به‌ مدت‌ 12 سال‌ هر شب‌ به‌ زیارت‌ مزار بایزید مى‌رفت‌ و صبحگاه‌ باز مى‌گشت‌ و بایزید را پیر معنوی‌ خود مى‌دانست‌ و در دیدار با [[ابوسعید ابوالخیر]] زیارت‌ آرامگاه‌ بایزید را با حج‌ عمره‌ برابر شمرد. [[ابوسعید ابوالخیر]] نیز در بیان‌ فنای‌ بایزید در حق‌ گفته‌ است‌: «هژده‌ هزار عالم‌ از بایزید پر مى‌بینم‌ و بایزید در میان‌ نه‌». [[هجویری، علی بن عثمان|هجویری‌]] در [[كشف المحجوب (تصنیف)|كشف‌ المحجوب‌]] بایزید را یكى‌ از 10 امام‌ تصوف‌ شمرده‌، و گفته‌ است‌ كه‌ «هیچ‌ كس‌ را پیش‌ از وی‌ اندر حقایق‌ این‌ علم‌ چندان‌ استنباط نبوده‌ است‌». سنایى‌ در حدیقةالحقیقة و نیز در دیوان‌ خود بارها به‌ بزرگى‌ مقام‌ او اشاره‌ كرده‌، و [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار]] در [[تذکرة الأولیاء|تذكرة الأولیا]] علاوه‌ بر تكریم‌ او، بخش‌ بزرگى‌ را به‌ شرح‌ زندگى‌، حكایت‌ها و گفته‌های‌ وی‌ اختصاص‌ داده‌ است و مولوی‌ نیز در مثنوی‌ در چند مورد با تكریم‌ و ستایش‌ از بایزید یاد كرده است. [[سهروردی، یحیی بن حبش|شیخ‌ اشراق‌ شهاب‌الدین‌ یحیى‌ سهروردی‌]] در رساله «[[المشارع و المطارحات|المشارع‌ و المطارحات‌]]» در توضیح‌ چگونگى‌ دریافت‌ حكمت‌ باستان‌ (خسروانى‌)، بایزید را وارث‌ خمیره خسروانى‌ دانسته‌ كه‌ از حكیمان‌ ایرانى‌ پیش‌ از خود دریافت‌ داشته‌، و به‌ حلاج‌، ابوالعباس‌ قصاب‌ و [[ابوالحسن خرقانی، علی بن احمد|ابوالحسن‌ خرقانى‌]] منتقل‌ ساخته‌ است‌. [[علاءالدوله سمنانی، احمد بن محمد|شیخ‌ علاءالدوله سمنانى‌]]، بایزید را یكى‌ از نخستین‌ پیران‌ و مشایخ‌ معنوی‌ خود مى‌دانست‌ كه‌ او را نزدیك‌ به‌ دو سال‌ در غیب‌ ارشاد كرده‌ بود.  
به‌ موازات‌ تكریم‌ و تجلیل‌ عارفان‌ بزرگ‌ از بایزید و نیز به‌ رغم‌ حضور برجسته‌ و نمایان‌ او به‌ عنوان‌ شخصیتى‌ ممتاز در تاریخ‌ تصوف‌، همواره‌ در مقابل‌ پاره‌ای‌ از سخنان‌ او، به‌ویژه‌ «شطحیات‌» و «معراج‌ نامه‌» اعتراضات‌ و مخالفت‌های‌ شدید وجود داشته‌ است‌.  
 
با این‌همه‌، جاذبه شخصیت‌ بایزید چنان‌ بود كه‌ به‌ رغم‌ تمام‌ مخالفت‌ها و تكفیرها در طول‌ تاریخ‌ تصوف‌ اسلامى‌ همچنان‌ در زمره مشایخ‌ بزرگ‌ طریقه‌های‌ عرفانى‌ باقى‌ ماند. اقوال‌ و راه‌ و روش‌ بایزید پس‌ از مرگ‌ او به‌ صورت‌ جریان‌ صوفیانه‌ای‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ خود را منتسب‌ به‌ او مى‌دانست‌ و مى‌كوشید تا با استفاده‌ از شهرت‌ او در جامعه آن‌ روز برای‌ خود پایگاهى‌ قابل‌ اتكا پیدا كند. این‌ حركت‌ صوفیانه‌ - كه‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ را نیز به‌ واكنش‌ واداشته‌ بود - در قرن‌های‌ بعد همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ و سرانجام‌ به‌ طریقه طیفوریه‌ مشهور گشت‌. طیفوریه‌ اهل‌ وجد و سكر و غلبه‌ بودند و در تبلیغ‌ و ترویج‌ این‌ روش‌ سعى‌ داشتند.  
به‌ موازات‌ تكریم‌ و تجلیل‌ عارفان‌ بزرگ‌ از بایزید و نیز به‌ رغم‌ حضور برجسته‌ و نمایان‌ او به‌ عنوان‌ شخصیتى‌ ممتاز در تاریخ‌ تصوف‌، همواره‌ در مقابل‌ پاره‌ای‌ از سخنان‌ او، به‌ویژه‌ «شطحیات‌» و «معراج‌ نامه‌» اعتراضات‌ و مخالفت‌های‌ شدید وجود داشته‌ است‌.
 
با این‌همه‌، جاذبه شخصیت‌ بایزید چنان‌ بود كه‌ به‌ رغم‌ تمام‌ مخالفت‌ها و تكفیرها در طول‌ تاریخ‌ تصوف‌ اسلامى‌ همچنان‌ در زمره مشایخ‌ بزرگ‌ طریقه‌های‌ عرفانى‌ باقى‌ ماند. اقوال‌ و راه‌ و روش‌ بایزید پس‌ از مرگ‌ او به‌ صورت‌ جریان‌ صوفیانه‌ای‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ خود را منتسب‌ به‌ او مى‌دانست‌ و مى‌كوشید تا با استفاده‌ از شهرت‌ او در جامعه آن‌ روز برای‌ خود پایگاهى‌ قابل‌ اتكا پیدا كند. این‌ حركت‌ صوفیانه‌ - كه‌ [[انصاری، عبدالله بن محمد|خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌]] را نیز به‌ واكنش‌ واداشته‌ بود - در قرن‌های‌ بعد همچنان‌ ادامه‌ یافت‌ و سرانجام‌ به‌ طریقه طیفوریه‌ مشهور گشت‌. طیفوریه‌ اهل‌ وجد و سكر و غلبه‌ بودند و در تبلیغ‌ و ترویج‌ این‌ روش‌ سعى‌ داشتند.  
==آراء و مشرب‌ عرفانى==
==آراء و مشرب‌ عرفانى==
بحث‌ درباره آراء بایزید را باید با موضوع‌ توحید آغاز كرد، زیرا وحدت‌ و یگانگى‌ خداوند اساس‌ عرفان‌ و سلوك‌ بایزید است‌؛ وحدتى‌ كه‌ نه‌ به‌ معنای‌ یگانگى‌ در مقابل‌ چند گانگى‌، و نه‌ به‌ معنای‌ برتری‌ و تعالى‌ خداوند نسبت‌ به‌ سایر موجودات‌، بلكه‌ به‌ معنای‌ بودن‌ِ یك‌ وجود در مقابل‌ هیچ‌ بودن‌ ماسوای‌ اوست‌. از این‌ روست‌ كه‌ بایزید، الله‌ اكبر را به‌ «خدا بزرگ‌تر از هر چیز است‌» معنا نمى‌كند، چه‌، در نظر او در كنار وجود خداوند، چیزی‌ وجود ندارد كه‌ او از آن‌ بزرگ‌تر باشد. خداوند برتر از هر آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ در خیال‌ و وهم‌ و پندار آدمى‌ بگنجد. حدیث‌ وصف‌ خداوند حكایت‌ برف‌ و گرمای‌ تابستان‌ است‌، چه‌ او به‌ سبب‌ اطلاق‌ و كمالش‌ هیچ‌گونه‌ وصفى‌ نمى‌پذیرد، و مثل‌ او، چون‌ خورشید روشنى‌ است‌ كه‌ خود دلیل‌ بر وجود خود است‌ و كسى‌ كه‌ برای‌ حصول‌ یقین‌ در پى‌ وصف‌ و بیان‌ آن‌ باشد، در خسران‌ است. به‌ همین‌ سبب‌، دورترین‌ مردم‌ از خداوند آنانند كه‌ بیشترین‌ سخن‌ را درباره او مى‌گویند. برخلاف‌ مردمان‌ دیگر كه‌ از ارتكاب‌ گناه‌، توبه‌ مى‌كنند، بایزید از گفتن‌ لا اله‌ الا الله‌ توبه‌ مى‌كند، زیرا در گفتن‌ آن‌ از كلام‌ بهره‌ گرفته‌ است‌ و خداوند ورای‌ كلام‌ است‌. خداوند الكل‌ّ بالكل‌ّ است‌ و روشن‌ است‌ كه‌ در برابر چنین‌ وجودی‌، كل‌ّ بشریت‌ جز قبضه‌ای‌ خاك‌ نیست‌ و همه دنیا حتى‌ آن‌ قدر ندارد كه‌ بتوان‌ از آن‌ زهد ورزید. پس‌ موضوع‌ طلب،‌ نه‌ دنیاست‌ و نه‌ بهشت‌، نه‌ نعیم‌ آخرت‌، بلكه‌ تنها خود اوست‌؛ و آنچه‌ به‌ درگاه‌ او باید آورد، نه‌ عبادت‌ صرف‌، بلكه‌ ذلت‌ و افتقار است‌، زیرا خزانه‌های‌ او از عبادت‌های‌ بندگان‌ سرشار است‌.
بحث‌ درباره آراء بایزید را باید با موضوع‌ توحید آغاز كرد، زیرا وحدت‌ و یگانگى‌ خداوند اساس‌ عرفان‌ و سلوك‌ بایزید است‌؛ وحدتى‌ كه‌ نه‌ به‌ معنای‌ یگانگى‌ در مقابل‌ چند گانگى‌، و نه‌ به‌ معنای‌ برتری‌ و تعالى‌ خداوند نسبت‌ به‌ سایر موجودات‌، بلكه‌ به‌ معنای‌ بودن‌ِ یك‌ وجود در مقابل‌ هیچ‌ بودن‌ ماسوای‌ اوست‌. از این‌ روست‌ كه‌ بایزید، الله‌ اكبر را به‌ «خدا بزرگ‌تر از هر چیز است‌» معنا نمى‌كند، چه‌، در نظر او در كنار وجود خداوند، چیزی‌ وجود ندارد كه‌ او از آن‌ بزرگ‌تر باشد. خداوند برتر از هر آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ در خیال‌ و وهم‌ و پندار آدمى‌ بگنجد. حدیث‌ وصف‌ خداوند حكایت‌ برف‌ و گرمای‌ تابستان‌ است‌، چه‌ او به‌ سبب‌ اطلاق‌ و كمالش‌ هیچ‌گونه‌ وصفى‌ نمى‌پذیرد، و مثل‌ او، چون‌ خورشید روشنى‌ است‌ كه‌ خود دلیل‌ بر وجود خود است‌ و كسى‌ كه‌ برای‌ حصول‌ یقین‌ در پى‌ وصف‌ و بیان‌ آن‌ باشد، در خسران‌ است. به‌ همین‌ سبب‌، دورترین‌ مردم‌ از خداوند آنانند كه‌ بیشترین‌ سخن‌ را درباره او مى‌گویند. برخلاف‌ مردمان‌ دیگر كه‌ از ارتكاب‌ گناه‌، توبه‌ مى‌كنند، بایزید از گفتن‌ لا اله‌ الا الله‌ توبه‌ مى‌كند، زیرا در گفتن‌ آن‌ از كلام‌ بهره‌ گرفته‌ است‌ و خداوند ورای‌ كلام‌ است‌. خداوند الكل‌ّ بالكل‌ّ است‌ و روشن‌ است‌ كه‌ در برابر چنین‌ وجودی‌، كل‌ّ بشریت‌ جز قبضه‌ای‌ خاك‌ نیست‌ و همه دنیا حتى‌ آن‌ قدر ندارد كه‌ بتوان‌ از آن‌ زهد ورزید. پس‌ موضوع‌ طلب،‌ نه‌ دنیاست‌ و نه‌ بهشت‌، نه‌ نعیم‌ آخرت‌، بلكه‌ تنها خود اوست‌؛ و آنچه‌ به‌ درگاه‌ او باید آورد، نه‌ عبادت‌ صرف‌، بلكه‌ ذلت‌ و افتقار است‌، زیرا خزانه‌های‌ او از عبادت‌های‌ بندگان‌ سرشار است‌.
نتیجه چنین‌ توحیدی‌، رسیدن‌ به‌ مرتبه‌ای‌ از معرفت‌ است‌ كه‌ سالك‌ در آن،‌ تمامى‌ حركات‌ و سكنات‌ بندگان‌ را از فعل‌ حق‌ مى‌بیند و به‌ یقین‌ در مى‌یابد كه‌ فاعل‌ مطلق‌ خداوند است‌ و آغازگر سلوك‌ و توبه‌ و ذاكر و دوستدار و عارف‌ همه‌ اوست‌. اوست‌ كه‌ اراده‌ مى‌كند و به‌ فضل‌ خود بنده‌ را در مسیر معرفت‌ به‌ حركت‌ و كوشش‌ بر مى‌انگیزد و سرانجام‌ بنده‌ را به‌ لطف‌ خویش‌ به‌ مقصود مى‌رساند. بایزید بر آن‌ باور بود كه‌ این‌ معرفت‌ خداداد است‌ و برخلاف‌ علم‌ علما كه‌ همچون‌ مرده‌ای‌ از مرده دیگر كسب‌ مى‌شود، از زنده‌ای‌ كه‌ هرگز نمى‌میرد، گرفته‌ شده‌ است و خود چون‌ نوری‌ است‌ كه‌ بنده‌ با آن‌ به‌ همه‌ چیز مى‌نگرد و به‌ واسطه آن‌ حقیقت‌ امور را در مى‌یابد؛ اما همه بندگان‌ خداوند و حتى‌ همه اولیای‌ او گنجایش‌ و توان‌ پذیرش‌ این‌ معرفت‌ را ندارند؛ از این‌ رو، خداوند آنان‌ را به‌ عبادت‌ خویش‌ مشغول‌ مى‌دارد.
نتیجه چنین‌ توحیدی‌، رسیدن‌ به‌ مرتبه‌ای‌ از معرفت‌ است‌ كه‌ سالك‌ در آن،‌ تمامى‌ حركات‌ و سكنات‌ بندگان‌ را از فعل‌ حق‌ مى‌بیند و به‌ یقین‌ در مى‌یابد كه‌ فاعل‌ مطلق‌ خداوند است‌ و آغازگر سلوك‌ و توبه‌ و ذاكر و دوستدار و عارف‌ همه‌ اوست‌. اوست‌ كه‌ اراده‌ مى‌كند و به‌ فضل‌ خود بنده‌ را در مسیر معرفت‌ به‌ حركت‌ و كوشش‌ بر مى‌انگیزد و سرانجام‌ بنده‌ را به‌ لطف‌ خویش‌ به‌ مقصود مى‌رساند. بایزید بر آن‌ باور بود كه‌ این‌ معرفت‌ خداداد است‌ و برخلاف‌ علم‌ علما كه‌ همچون‌ مرده‌ای‌ از مرده دیگر كسب‌ مى‌شود، از زنده‌ای‌ كه‌ هرگز نمى‌میرد، گرفته‌ شده‌ است و خود چون‌ نوری‌ است‌ كه‌ بنده‌ با آن‌ به‌ همه‌ چیز مى‌نگرد و به‌ واسطه آن‌ حقیقت‌ امور را در مى‌یابد؛ اما همه بندگان‌ خداوند و حتى‌ همه اولیای‌ او گنجایش‌ و توان‌ پذیرش‌ این‌ معرفت‌ را ندارند؛ از این‌ رو، خداوند آنان‌ را به‌ عبادت‌ خویش‌ مشغول‌ مى‌دارد.
عارف‌ در عالم‌ تنها خدا را مى‌بیند و تنها وجود او را در مى‌یابد و خود را به‌ چیزی‌ غیر از او مشغول‌ نمى‌كند و سرانجام‌ در آتش‌ محبت‌ او مى‌سوزد. به‌ این‌ ترتیب‌، بزرگ‌ترین‌ تفاوت‌ زاهد و عابد و عالم‌ با عارف‌ در آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ همگى‌ در بند خویشند، نه‌ در بند دوست‌، حال‌ آن‌كه‌ عارف‌ از خویش‌ گسسته‌، و به‌ دوست‌ پیوسته‌ است.
عارف‌ در عالم‌ تنها خدا را مى‌بیند و تنها وجود او را در مى‌یابد و خود را به‌ چیزی‌ غیر از او مشغول‌ نمى‌كند و سرانجام‌ در آتش‌ محبت‌ او مى‌سوزد. به‌ این‌ ترتیب‌، بزرگ‌ترین‌ تفاوت‌ زاهد و عابد و عالم‌ با عارف‌ در آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ همگى‌ در بند خویشند، نه‌ در بند دوست‌، حال‌ آن‌كه‌ عارف‌ از خویش‌ گسسته‌، و به‌ دوست‌ پیوسته‌ است.
با این‌همه‌، در نگاه‌ بایزید كمال‌ مراتب‌ عارفان‌ و صدیقان‌ بدایت‌ احوال‌ انبیاست‌ و نهایت‌ انبیا را كه‌ مقام‌ پیامبر خاتم‌(ص‌) است‌، غایتى‌ نیست‌، چنانكه‌ ذره‌ای‌ از سرّ او بر هیچ‌ یك‌ از خلایق‌ آشكار نیست؛ پس‌ بایزید گفت‌: در دریای‌ معارف‌ غواصى‌ كردم‌، تا آن‌جا كه‌ به‌ دریای‌ محمد(ص‌) رسیدم‌ و بین‌ خود و او هزار مقام‌ فاصله‌ دیدم‌ كه‌ اگر به‌ یكى‌ از آنها نزدیك‌ مى‌شدم‌، مى‌سوختم. او به‌ یقین‌ دریافته‌ بود كه‌ شناخت‌ همگان‌ از پیامبر(ص‌) و شأن‌ او همچون‌ شناختى‌ است‌ كه‌ شخص‌ از نم‌ِ بیرون‌ تراویده‌ از خیك‌ سربسته‌ نسبت‌ به‌ محتوای‌ آن‌ دارد؛ وی‌ بر آن‌ بود كه‌ اگر ذره‌ای‌ از حقیقت‌ پیامبر بر خلق‌ آشكار شود، هر آنچه‌ در زیر عرش‌ است‌، نابود خواهد شد، زیرا كه‌ شناخت‌ حقیقت‌ محمد(ص‌) و مقامى‌ كه‌ در قرب‌ حق‌ دارد، فوق‌ طاقت‌ و ظرفیت‌ خلایق‌ است‌.
با این‌همه‌، در نگاه‌ بایزید كمال‌ مراتب‌ عارفان‌ و صدیقان‌ بدایت‌ احوال‌ انبیاست‌ و نهایت‌ انبیا را كه‌ مقام‌ پیامبر خاتم‌(ص‌) است‌، غایتى‌ نیست‌، چنانكه‌ ذره‌ای‌ از سرّ او بر هیچ‌ یك‌ از خلایق‌ آشكار نیست؛ پس‌ بایزید گفت‌: در دریای‌ معارف‌ غواصى‌ كردم‌، تا آن‌جا كه‌ به‌ دریای‌ محمد(ص‌) رسیدم‌ و بین‌ خود و او هزار مقام‌ فاصله‌ دیدم‌ كه‌ اگر به‌ یكى‌ از آنها نزدیك‌ مى‌شدم‌، مى‌سوختم. او به‌ یقین‌ دریافته‌ بود كه‌ شناخت‌ همگان‌ از پیامبر(ص‌) و شأن‌ او همچون‌ شناختى‌ است‌ كه‌ شخص‌ از نم‌ِ بیرون‌ تراویده‌ از خیك‌ سربسته‌ نسبت‌ به‌ محتوای‌ آن‌ دارد؛ وی‌ بر آن‌ بود كه‌ اگر ذره‌ای‌ از حقیقت‌ پیامبر بر خلق‌ آشكار شود، هر آنچه‌ در زیر عرش‌ است‌، نابود خواهد شد، زیرا كه‌ شناخت‌ حقیقت‌ محمد(ص‌) و مقامى‌ كه‌ در قرب‌ حق‌ دارد، فوق‌ طاقت‌ و ظرفیت‌ خلایق‌ است‌.
بایزید متابعت‌ از شریعت‌ را شرط سلوك‌ صوفیانه‌ مى‌دانست‌ و به‌ مریدان‌ خود هشدار مى‌داد كه‌ با دیدن‌ كرامات‌ و معجزات‌ صوفى‌نمایان‌ فریب‌نخورند و میزان‌ پای‌بندی‌ اشخاص‌ به‌ اوامر و نواهى‌ و حدود شریعت‌ را معیار و میزان‌ قرار دهند. وی‌ خود به‌ احكام‌ شریعت‌ و حفظ حدود الهى‌ پای‌بندی‌ تمام‌ داشت‌ و رعایت‌ جزئى‌ترین‌ آداب‌ سنت‌ رسول‌الله‌(ص‌) را بر خود فرض‌ مى‌دانست.  
بایزید متابعت‌ از شریعت‌ را شرط سلوك‌ صوفیانه‌ مى‌دانست‌ و به‌ مریدان‌ خود هشدار مى‌داد كه‌ با دیدن‌ كرامات‌ و معجزات‌ صوفى‌نمایان‌ فریب‌نخورند و میزان‌ پای‌بندی‌ اشخاص‌ به‌ اوامر و نواهى‌ و حدود شریعت‌ را معیار و میزان‌ قرار دهند. وی‌ خود به‌ احكام‌ شریعت‌ و حفظ حدود الهى‌ پای‌بندی‌ تمام‌ داشت‌ و رعایت‌ جزئى‌ترین‌ آداب‌ سنت‌ رسول‌الله‌(ص‌) را بر خود فرض‌ مى‌دانست.