۱۰۶٬۳۱۲
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ه های ' به 'ههای ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'م ترین' به 'مترین') |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
==گزارش کتاب== | ==گزارش کتاب== | ||
جهان در حالی پا به سدهی بیستم گذاشت که سخت درگیر دین زدایی از همهی عرصه ها بود. نگاه پوزیتویستی (اثبات گرایانه) که در اروپا بر علوم طبیعی و انسانی چیره شده و ذهن بشر را به کلی تسخیر کرده بود، تلاش میکرد که هر چیز ماورایی را انکار، و با اصالت دادن به حواس پنج گانه، فکر و ذکر بشر را محدود به چارچوب طبیعت مادی کند. در این راه توفیقات مهمی هم به دست آمده بود. با پیشرفت علوم طبیعی، بیماریهای لاعلاج یکی پس از دیگری درمان می شد و در پی توسعهی صنعتی، فناوریهای نوین، هر ناممکنی را ممکن می ساخت. دانشمندان، سرمست از این دستاوردها، میخواستند با این کلید طلایی همهی مشکلات و مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز حل کنند. و در این میدان به سرعت به پیش می تاختند. گویی بشر را اکسیری را که در تمام طول تاریخ به دنبالش بوده، یافته و پس از سپری شدن دوران رنج ها و مرارت هایی که زیر بیرق کلیسا تحمل کرده بود، اینک کلید طلایی حل همهی مشکلات را به دست آورده و نفس راحتی میکشید. عقل سکولار سنگرهای ایمان دینی را یکی پس از دیگری فتح میکرد و رفته رفته دین به انبان خرافات تاریخ سپرده می شد. در آن زمان، تمدن غرب، تمدن و برتری خود را در همهی میدانها بر دیگر تمدنها به اثبات رسانیده بود. تمدنهای باستانی ریشه دار هند و چین، دوران طلایی خود را پشت سرگذاشته و دیگر مستعمرهای بیش نبودند. امپراطوریهای ایران و عثمانی که تا دو سه قرن پیش از آن، بانگ «انا الرجل» سر می دادند، در جنگ های خانمان براندازی که با روسیه و انگلیس و فرانسه و دیگر قدرتهای غربی داشتند، این حقیقت تلخ را به نیکی دریافته بودند که دیگر دوران آنان به سرآمده است. بسیاری از کشورهای آفریقایی و شرق دور هم در آن زمان مستعمرات دولتهای غربی بودند، و البته ازاول هم ادعایی نداشتند. تمدن غرب و روسیه در سالهای نخستین سدهی بیستم بر 68 درصد از کل پهنهی کرهی خاکی مسلط بودند، 62 درصد جمعیت جهان را داشتند، 89/5 درصد تولید صنعتی دنیا و 61/3 درصد از نیروی نظامی جهان را در اختیار داشتند. پس هیچ جای شکی برای جوامع دیگر باقی نمانده بود که در دنیای نوین، غرب، قدرت برتر است و تنها راه پیش روی آنان این است که به رمز موفقیت آن تمدن توجه کنند و چون شاگردی سر به راه، از آن درس بگیرند و برای نیل به پیشرفت، درست پا جای پای آن گذارند. یکی از راههای فائق آمدن بر فاصلهی پیش آمده بین تمدن ها، اعزام کارآموز و دانشجو به غرب بود. به این ترتیب نواجوانان و جوانان زیادی از کشورهای مختلف به عنوان جویندگان علم و فناوری عازم کشورهای اروپایی شدند. مأموریت این افراد این بود که با دانش و فناوری آن دیار آشنا شوند و پس از بازگشت، به کشور حود کمک کنند تا بتواند همان مسیر پیشرفت و توسعهای را بپیماید که غرب پیموده است. پس از اندی، این گروه از فرنگ برگشته که هرکدام چند صباحی در مدرسه یا دانشگاهی در پاریس و لندن و برلین و ... به تحصیل پرداخته بودند، گروه جدیدی را تشکیل دادند و به نام هایی چون تجددخواه، منورالفکر و یا به تعبیر امروزی تر روشنفکر، به تحلیل و نظریه پردازی از رمز پیشرفت غرب و پسرفت شرق پرداختند. البته کار اینان بیشتر ترجمه بود و طبعا نظریات و تحلیلهای غربیان را فضای بومی منتشر میکردند. یکی از این نظریات که به وسعت منتشر می شد، سکولاریسم بود که جدا شدن از ایمان دینی و پناه گرفتن در سایهی عقلانیت ابزاری نوین را به عبنوان رمز طلایی پیشرفت معرفی میکرد. این افکار از اواخر دوران ناصرالدین شاه در ایران طنین انداخت و در زمان مشروطه با بهره گیری از آزادی قلم و بیانی که برای مطبوعات نه چندان حرفهای آن دوران به وجود آمده بود، به اوج خود رسید. همه جا بانگ لزوم نوسازی با صدایی بلند شنیده می شد. در ایران و ترکیه، به ترتیب رضاشاه پهلوی و آتاترک، قهرمانان جریان نوسازی شدند. هردو به معنی واقعی کلمه دیکتاتور بودند و اعتقادی به دموکراسی و مردم سالاری نداشتند؛ در عین حال، هردو سهمی انکار ناشدنی در تحولات عظیم تاریخی در ایران و ترکیه داشتند. در کنار جاده و راه آهن و دادگستری و مدرسه و دانشگاه که مظاهر تقریبا مادی نوگرایی به شمار می آمد، جنبههای فرهنگی نیز مورد توجه این رهبران بود و یکی از | جهان در حالی پا به سدهی بیستم گذاشت که سخت درگیر دین زدایی از همهی عرصه ها بود. نگاه پوزیتویستی (اثبات گرایانه) که در اروپا بر علوم طبیعی و انسانی چیره شده و ذهن بشر را به کلی تسخیر کرده بود، تلاش میکرد که هر چیز ماورایی را انکار، و با اصالت دادن به حواس پنج گانه، فکر و ذکر بشر را محدود به چارچوب طبیعت مادی کند. در این راه توفیقات مهمی هم به دست آمده بود. با پیشرفت علوم طبیعی، بیماریهای لاعلاج یکی پس از دیگری درمان می شد و در پی توسعهی صنعتی، فناوریهای نوین، هر ناممکنی را ممکن می ساخت. دانشمندان، سرمست از این دستاوردها، میخواستند با این کلید طلایی همهی مشکلات و مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز حل کنند. و در این میدان به سرعت به پیش می تاختند. گویی بشر را اکسیری را که در تمام طول تاریخ به دنبالش بوده، یافته و پس از سپری شدن دوران رنج ها و مرارت هایی که زیر بیرق کلیسا تحمل کرده بود، اینک کلید طلایی حل همهی مشکلات را به دست آورده و نفس راحتی میکشید. عقل سکولار سنگرهای ایمان دینی را یکی پس از دیگری فتح میکرد و رفته رفته دین به انبان خرافات تاریخ سپرده می شد. در آن زمان، تمدن غرب، تمدن و برتری خود را در همهی میدانها بر دیگر تمدنها به اثبات رسانیده بود. تمدنهای باستانی ریشه دار هند و چین، دوران طلایی خود را پشت سرگذاشته و دیگر مستعمرهای بیش نبودند. امپراطوریهای ایران و عثمانی که تا دو سه قرن پیش از آن، بانگ «انا الرجل» سر می دادند، در جنگ های خانمان براندازی که با روسیه و انگلیس و فرانسه و دیگر قدرتهای غربی داشتند، این حقیقت تلخ را به نیکی دریافته بودند که دیگر دوران آنان به سرآمده است. بسیاری از کشورهای آفریقایی و شرق دور هم در آن زمان مستعمرات دولتهای غربی بودند، و البته ازاول هم ادعایی نداشتند. تمدن غرب و روسیه در سالهای نخستین سدهی بیستم بر 68 درصد از کل پهنهی کرهی خاکی مسلط بودند، 62 درصد جمعیت جهان را داشتند، 89/5 درصد تولید صنعتی دنیا و 61/3 درصد از نیروی نظامی جهان را در اختیار داشتند. پس هیچ جای شکی برای جوامع دیگر باقی نمانده بود که در دنیای نوین، غرب، قدرت برتر است و تنها راه پیش روی آنان این است که به رمز موفقیت آن تمدن توجه کنند و چون شاگردی سر به راه، از آن درس بگیرند و برای نیل به پیشرفت، درست پا جای پای آن گذارند. یکی از راههای فائق آمدن بر فاصلهی پیش آمده بین تمدن ها، اعزام کارآموز و دانشجو به غرب بود. به این ترتیب نواجوانان و جوانان زیادی از کشورهای مختلف به عنوان جویندگان علم و فناوری عازم کشورهای اروپایی شدند. مأموریت این افراد این بود که با دانش و فناوری آن دیار آشنا شوند و پس از بازگشت، به کشور حود کمک کنند تا بتواند همان مسیر پیشرفت و توسعهای را بپیماید که غرب پیموده است. پس از اندی، این گروه از فرنگ برگشته که هرکدام چند صباحی در مدرسه یا دانشگاهی در پاریس و لندن و برلین و ... به تحصیل پرداخته بودند، گروه جدیدی را تشکیل دادند و به نام هایی چون تجددخواه، منورالفکر و یا به تعبیر امروزی تر روشنفکر، به تحلیل و نظریه پردازی از رمز پیشرفت غرب و پسرفت شرق پرداختند. البته کار اینان بیشتر ترجمه بود و طبعا نظریات و تحلیلهای غربیان را فضای بومی منتشر میکردند. یکی از این نظریات که به وسعت منتشر می شد، سکولاریسم بود که جدا شدن از ایمان دینی و پناه گرفتن در سایهی عقلانیت ابزاری نوین را به عبنوان رمز طلایی پیشرفت معرفی میکرد. این افکار از اواخر دوران ناصرالدین شاه در ایران طنین انداخت و در زمان مشروطه با بهره گیری از آزادی قلم و بیانی که برای مطبوعات نه چندان حرفهای آن دوران به وجود آمده بود، به اوج خود رسید. همه جا بانگ لزوم نوسازی با صدایی بلند شنیده می شد. در ایران و ترکیه، به ترتیب رضاشاه پهلوی و آتاترک، قهرمانان جریان نوسازی شدند. هردو به معنی واقعی کلمه دیکتاتور بودند و اعتقادی به دموکراسی و مردم سالاری نداشتند؛ در عین حال، هردو سهمی انکار ناشدنی در تحولات عظیم تاریخی در ایران و ترکیه داشتند. در کنار جاده و راه آهن و دادگستری و مدرسه و دانشگاه که مظاهر تقریبا مادی نوگرایی به شمار می آمد، جنبههای فرهنگی نیز مورد توجه این رهبران بود و یکی از مهمترین نکات کلیدی در چشم انداز آنان - البته در راستای تلاش های روشنفکران در تفسیر نوگرایی - دین زدایی در حد امکان بود. راهی که رضاشاه در آن قدم گذاشته بود، کمابیش توسط محمدرضاشاه پهلوی ادامه یافت و در دههی پایانی حکومت او، یعنی دهه پنجاه شمسی، ایران بدون اغراق، مدرن ترین، مقتدرترین و پیشرفته ترین کشور منطقه بود. به برکت درآمد سرشار نفتی که در اوایل دهه 1350 چند برابر شد، تولید ناخالص داخلی و درآمد سرانهی ایرانیان به شدت افزایش یافت و شاخصههای اقتصادی رشد های خارق العاده را نشان می داد. ارتش افسانهای شاهنشاهی ایران، نه تنها تبدیل به قدرتمندترین و مجهزترین ارتش منطقه شده بود، بلکه «پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان» نیز بود. در پرتو گسترش شهر نشینی، برنامهی تحصیلات رایگان و توسعهی دانشگاه ها و نشریات و کتاب های زیادی که منتشر می شد، در کنار شبکههای رادیو و تلویزیون دولتی و جلوههای هنر و سینما، فضای کشور در مجموع به فضای نوگرا و غربی تبدیل شده بود. در این فضا، روحانیت به عنوان «ارتجاع سیاه» مظهر عقب ماندگی و واپس گرایی معرفی می شد. ادبیات رسمی و رسانه ها با تمام توان، افکار عمومی را بر ضد ارزش های دینی و روحانیون می شورانیدند. ولی ناگهان همه چیز زیر و رو شد. انقلاب اسلامی چون توفانی سرکش در مدت کوتاهی کشور را در نوردید و همان فرزندان ایران نوگرا و مدرن که شب و روز در میان شان شاه دوستی و غرب گرایی ترویج شده بود، بساط سلطنت شاهنشاهی را برای همیشه برچیدند و از میان همهی نیروهای سیاسی ایران، از چپگرا گرفته تا روشنفکران لیبرال، به ناگاه همای قدرت بر شانهی روحانیت نشست. اما چرا و چگونه؟ چه منطقی بر اذهان ایرانیان حاکم بود و چه شد که با پشت کردن به همهی مظاهر نوگرایی، «جمهوری اسلامی» را ترجیح دادند؟این پژوهش بر آن است تا به یک تحلیل علمی بپردازد، فارغ از نزاع های ارزشی و ایدئولوژیک و این که چه کسی حق و چه کسی ناحق است. هدف در اینجا این است که با روش تحلیلی، بررسی شود که در میان نیروها و بازیگران سیاسی ایران، که همگی بر اساس خرد و اندیشه گام بر می داشتهاند، چرا و چگونه روحانیت گوی سبقت را ربود. بنابراین این کتاب بیشتر به تحلیل معادلات قدرت میان نیروهای سیاسی مهم می پردازد و در پی آن است که بداند طرف های برنده از کدام نقاط قوت برخوردار بودند که پیروز شدند و در مقابل، طرف های بازنده از چه ضعف ها و کاستی هایی رنج می بردند که به رغم همهی امکاناتی که در اختیارشان بود و برتریهای مهمی که داشتند و تجربیات فراوان شان، از رقیب عقب افتادند و میدان را واگذارکردند؟<ref> [https://www.historylib.com/books/2320 ر.ک: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران] </ref> | ||
==پانويس == | ==پانويس == |