۱۰۶٬۱۰۱
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' می خورد' به ' میخورد') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ت ها ' به 'تها ') |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
'''حکایتهای تلخ و شیرین: خاطرات و حکایتهایی از زبان امام خمینی (قدسسره)،''' مجموعه 314 خاطره و حکایت از زبان [[موسوی خمینی، سید روحالله|حضرت امام خمینی(ره)]] است که توسط مؤسسه فرهنگی قدر ولایت تنظیم شده است. | '''حکایتهای تلخ و شیرین: خاطرات و حکایتهایی از زبان امام خمینی (قدسسره)،''' مجموعه 314 خاطره و حکایت از زبان [[موسوی خمینی، سید روحالله|حضرت امام خمینی(ره)]] است که توسط مؤسسه فرهنگی قدر ولایت تنظیم شده است. | ||
تاریخ انقلاب اسلامی ایران با وجود کینه توزیها و دشمنی قدرتهای بزرگ از توطئه تحریف در امان نیست و دروغ پراکنیهای رسانههای گروهی غرب و اذناب آنان در زمانی که نسل انقلاب بر مسند و مصدر کار حضور دارد، نشان میدهد که نسل آینده تا چه میزان در خطر قلب | تاریخ انقلاب اسلامی ایران با وجود کینه توزیها و دشمنی قدرتهای بزرگ از توطئه تحریف در امان نیست و دروغ پراکنیهای رسانههای گروهی غرب و اذناب آنان در زمانی که نسل انقلاب بر مسند و مصدر کار حضور دارد، نشان میدهد که نسل آینده تا چه میزان در خطر قلب واقعیتها قرار دارد. | ||
بنیانگذار جمهوری اسلامی، [[موسوی خمینی، سید روحالله|حضرت امام خمینی(ره)]] با آن روشن بینی و آینده نگری الهی این مسأله را گوشزد فرموده و در حکم مبارک خویش به حجت الاسلام [[سید حمید روحانی]] می فرمایند: | بنیانگذار جمهوری اسلامی، [[موسوی خمینی، سید روحالله|حضرت امام خمینی(ره)]] با آن روشن بینی و آینده نگری الهی این مسأله را گوشزد فرموده و در حکم مبارک خویش به حجت الاسلام [[سید حمید روحانی]] می فرمایند: | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
من یک قصه شنیدم که مال شاید صد سال پیش از این باشد، صد و بیشتر از صد سال. از شیخ ما مرحوم [[حائری یزدی، عبدالکریم|آیتالله حائری]]، رحمهالله نقل شد که فرموده بودند: «من بچه بودم در یزد و تازه این لامپ ها را، لامپ-هایی که آن وقت بود آورده بودند و یک پلههایی درست کرده بودند و آن لامپ ها را گذاشته بودندآن جا، آن بالا، مردم تازه می دیدند او را، چراغ هایشان قبلاً غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آن جا بود. این هر چند دقیقه یک دفعه از این پلهها بالا میرفت و آن ماشه لامپا را حرکت میداد، این یک قدری نورش میرفت بالا، مردم صلوات می فرستادند. بعد می آمد پایین، یک قدری می ماند و مردم مشغول تماشا بودند. دوباره میرفت بالا آن را میکشید پایین، مردم باز تظاهر میکردند». | من یک قصه شنیدم که مال شاید صد سال پیش از این باشد، صد و بیشتر از صد سال. از شیخ ما مرحوم [[حائری یزدی، عبدالکریم|آیتالله حائری]]، رحمهالله نقل شد که فرموده بودند: «من بچه بودم در یزد و تازه این لامپ ها را، لامپ-هایی که آن وقت بود آورده بودند و یک پلههایی درست کرده بودند و آن لامپ ها را گذاشته بودندآن جا، آن بالا، مردم تازه می دیدند او را، چراغ هایشان قبلاً غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آن جا بود. این هر چند دقیقه یک دفعه از این پلهها بالا میرفت و آن ماشه لامپا را حرکت میداد، این یک قدری نورش میرفت بالا، مردم صلوات می فرستادند. بعد می آمد پایین، یک قدری می ماند و مردم مشغول تماشا بودند. دوباره میرفت بالا آن را میکشید پایین، مردم باز تظاهر میکردند». | ||
این از آن | این از آن وقتها مطرح بوده است که ما حتی نمیتوانیم پیچ یک چراغ را بالا ببریم... فرنگی باید این کار را بکند، باید از خارج فرنگیها بیایند و دستشان را این طور کنند تا این ماشه چراغ، فتیله را بالا ببرد و بعد هم این طور کنند تا پایین بیاورد. | ||
'''چه دندانهای سفیدی دارد''' | '''چه دندانهای سفیدی دارد''' |