۱۰۵٬۸۱۵
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'آشتیانی، جلالالدین' به 'آشتیانی، سید جلالالدین') |
|||
خط ۶: | خط ۶: | ||
[[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان]] (نویسنده) | [[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان]] (نویسنده) | ||
[[آشتیانی، | [[آشتیانی، سید جلالالدین]] (مصحح) | ||
| زبان =فارسی | | زبان =فارسی | ||
| کد کنگره =BBR 1222 /ل8 13* | | کد کنگره =BBR 1222 /ل8 13* | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
'''لمعات الهيه'''، اثر [[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان|ملا عبدالله زنوزى]]، يك دوره مباحث حكمت متعاليه به شيوه صدرالدين شيرازى، به زبان فارسى است. | '''لمعات الهيه'''، اثر [[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان|ملا عبدالله زنوزى]]، يك دوره مباحث حكمت متعاليه به شيوه صدرالدين شيرازى، به زبان فارسى است. | ||
تصحيح اين اثر را [[آشتیانی، | تصحيح اين اثر را [[آشتیانی، سید جلالالدین|سيد جلالالدين آشتيانى]]، به انجام رسانده و مقدمهاى عالمانه به زبان فارسى بر آن افزوده و همچنين سيد حسين نصر، مقدمهاى به زبان انگليسى بر آن نوشته و مطالب آن را به غربیان شناسانده است. همچنين در اثر حاضر حواشى و تعليقات تحقيقى فرزند نویسنده - ملا على زنوزى مشهور به آقا على مدرّس طهرانى - و همچنين [[آشتیانی، سید جلالالدین|سيد جلالالدين آشتيانى]] ذكر شده است. | ||
== ساختار == | == ساختار == | ||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
#نویسنده حكيم، كتابش را اينگونه گشوده است: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» حمد و ثناى نامتناهى واجبالوجودى را سزاست كه به مجرد ذات پاکش ظاهر و هويدا و به قوت نور وجودش نهان و آشكار است. شكر و ستايش خداوندى را رواست كه پرتو نور فايض الجودش، ذوات ممكنات و اعيان ماهيات را از كتم عدم به عرصه وجود و از ظلمت نيستى به جلوه ظهور و از حضيض امكان به ذروه وجوب آورده، به زيور لآلى وجودات و زينت جواهر كمالات آراسته است. علمش به نظام اتمّ، بهنحوى جواهر جسمانیات و لآلى روحانیات را در رشته ايجاد كشيده، كه نه روحانى را تصور گسستگى و نه جسمانى را خيال جدايى است. حكمت بالغهاش عوالم مبدعات و مكونات را بهنحوى از تمام و بهوجهى از كمال الأشرف فالأشرف و الأخس فالأخس، در سلك نظم و ترتيب آورده كه عقول كامله و اذهان ثاقبه در ادراك آن واله و حيرانند و نعوت جمال و اوصاف جلالش از آن بلندتر كه طاير انديشه و قياس به ادنى پايهاى از درجات او تواند رسيد..<ref>ر.ک: همان، ص3</ref> | #نویسنده حكيم، كتابش را اينگونه گشوده است: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» حمد و ثناى نامتناهى واجبالوجودى را سزاست كه به مجرد ذات پاکش ظاهر و هويدا و به قوت نور وجودش نهان و آشكار است. شكر و ستايش خداوندى را رواست كه پرتو نور فايض الجودش، ذوات ممكنات و اعيان ماهيات را از كتم عدم به عرصه وجود و از ظلمت نيستى به جلوه ظهور و از حضيض امكان به ذروه وجوب آورده، به زيور لآلى وجودات و زينت جواهر كمالات آراسته است. علمش به نظام اتمّ، بهنحوى جواهر جسمانیات و لآلى روحانیات را در رشته ايجاد كشيده، كه نه روحانى را تصور گسستگى و نه جسمانى را خيال جدايى است. حكمت بالغهاش عوالم مبدعات و مكونات را بهنحوى از تمام و بهوجهى از كمال الأشرف فالأشرف و الأخس فالأخس، در سلك نظم و ترتيب آورده كه عقول كامله و اذهان ثاقبه در ادراك آن واله و حيرانند و نعوت جمال و اوصاف جلالش از آن بلندتر كه طاير انديشه و قياس به ادنى پايهاى از درجات او تواند رسيد..<ref>ر.ک: همان، ص3</ref> | ||
#از نظر تاريخ فلسفه، دانستنى است كه متأسفانه نویسنده حكيم در تنگناى زمانه گرفتار شده و در اين اثر، به مدح مفصل و ملالآور فتحعلى شاه قاجار پناه برده و او را پناهگاه مسلمانان شمرده و همين موضوع، نقد تند و آتشين [[آشتیانی، | #از نظر تاريخ فلسفه، دانستنى است كه متأسفانه نویسنده حكيم در تنگناى زمانه گرفتار شده و در اين اثر، به مدح مفصل و ملالآور فتحعلى شاه قاجار پناه برده و او را پناهگاه مسلمانان شمرده و همين موضوع، نقد تند و آتشين [[آشتیانی، سید جلالالدین|استاد آشتيانى]] را به اين صورت برانگيخته است: در عهد همين پادشاه اسلامپناه! در دو نوبت قسمتهاى مهمى از بابركتترين و زرخيزترين و آبادترين اجزاى كشور عزيز ما در سلطه بيگانه درآمد. پناه بردن شاهنشاه گيتىستان به آغوش نسوان به متجاوزان فرصت داد تا سرسبزترين ولايات ايران را به تصرف خود درآورند؛ در حالتى كه وضع زمان اقتضا داشت فتحعلى خان نيز مثل سلف خود پا در ركاب و شمشير در دست، فرصت تجاوز به بيگانه، ندهد<ref>ر.ک: همان، ص5، پاورقى 1</ref>گفتنى است كه هرچند حقّ با [[آشتیانی، سید جلالالدین|استاد آشتيانى]] است و شد آنچه نبايد مىشد و بايد انصاف داد كه مدح و ستايشهاى طولانى نویسنده حكيم، سراسر گزافه و مبالغه است، وليكن شايد بتوان گفت كه به جهت فقر فرهنگى و ضعف اطلاعات سياسى مردم و نيز ضعف اعتقاد و ايمان دينى آنان در آن روزگار استبدادى، دست فقيهان و انديشمندان بسته بود و اگر چنين سخنانى نمىگفتند، بهطور كلى از صحنه فعاليت علمى و مذهبى و اجتماعى حذف و از انجام اندك اصلاحات و فعالیتهای مفيد نيز محروم مىشدند و به اين ترتيب شايد بتوان گفت در اين مدح و ثناهاى غرورآفرين و شگفتآور نيز خبرى از حكمت و تدبير هست. به همين جهت، نویسنده، اوضاع آن دوران را چنين تصوير كرده: «در زمان سلطنت قاهره و خلافت باهرهاش، علوم عقليه و صناعات علميه و احاديث نبويه و احكام شرعيه كه به جهت حوادث زمان و نامساعدتى دوران، روى به اندراس و انطماس گذاشته بودند، به مرتبهاى در اقطار و اكناف عالم انتشار يافته است كه از هر بلده، بلكه از هر دهكده، بسى فضلاى نامدار و علماى عالىمقدار و فقهاى صاحباقتدار، در زواياى حكمت و معرفت و در منابر دعوت و موعظت و در مجالس فتوا و حكومت، قرار گرفتهاند؛ بعضى به تعليم معالم دينيه و معارف يقينيه و برخى به ترويج احكام شرعيه و اجراى قضاياى فرعیه و جمعى به اظهار مواعظ دينيه و نصايح اخرويه مشغولند. مجلس بهشتآيينش على الدوام به ذكر معضلات مسائل الهيه و مشكلات مقاصد كلاميه و معظمات مطالب نقليه و احكام فقهيه، موشح و مزين است<ref>ر.ک: همان، ص5</ref>و نویسنده خودش را «في الحقيقة تربيتيافته آن شاهنشاه و بهاخلاص تمام دعاگوى دولت ابدپيوند و سلطنت قاهره آن شهريار» و «مأمور» او شمرده است<ref>ر.ک: همان، ص6</ref> | ||
#بدان كه در نزد ارباب بصيرت و عرفان، ظاهر است كه مراد از فناى در توحيد و فناى فى اللّه اين نيست كه ذات عارف در واقع و نفس الأمر فانى و معدوم گردد و يا عين ذات معروف و معلوم شود؛ چنانكه بىخبران از طريقه حكمت و عرفان و جماعتى از متصوّفه و اراذل ايشان توهّم نمودهاند و... علاوه بر اين ارباب حكمت و عرفان به خلاف اين معنى تصريح نمودهاند، بلكه مراد ايشان مفاد «موتوا قبل أن تموتوا» و مقصور گردانيدن نظر است به مشاهده عظمت و كبرياى خداوندى و التفات نكردن است به اشياء، حتى به هويات و انيّات خود، مگر به اعتبار اينكه افعال و آثار و فيوضات و اشراقاتند از براى او، تتبّع كن احوال خاتم اولياء(ع) را كه در كتب اخبار مسطور است كه چگونه در حال اشتغال به نماز، پيكان را از پاى مبارکش كشيدند و مطّلع نگرديد و..<ref>ر.ک: متن كتاب، ص465</ref> | #بدان كه در نزد ارباب بصيرت و عرفان، ظاهر است كه مراد از فناى در توحيد و فناى فى اللّه اين نيست كه ذات عارف در واقع و نفس الأمر فانى و معدوم گردد و يا عين ذات معروف و معلوم شود؛ چنانكه بىخبران از طريقه حكمت و عرفان و جماعتى از متصوّفه و اراذل ايشان توهّم نمودهاند و... علاوه بر اين ارباب حكمت و عرفان به خلاف اين معنى تصريح نمودهاند، بلكه مراد ايشان مفاد «موتوا قبل أن تموتوا» و مقصور گردانيدن نظر است به مشاهده عظمت و كبرياى خداوندى و التفات نكردن است به اشياء، حتى به هويات و انيّات خود، مگر به اعتبار اينكه افعال و آثار و فيوضات و اشراقاتند از براى او، تتبّع كن احوال خاتم اولياء(ع) را كه در كتب اخبار مسطور است كه چگونه در حال اشتغال به نماز، پيكان را از پاى مبارکش كشيدند و مطّلع نگرديد و..<ref>ر.ک: متن كتاب، ص465</ref> | ||