۱۰۶٬۴۴۷
ویرایش
(←آثار) |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
=== پیوستن شمس به مولانا === | === پیوستن شمس به مولانا === | ||
شخصیت عجیب و افسانهاى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمسالدین محمد بن على بن ملکداد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه کیمیایى! که تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسید. چنانکه گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمىدید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوینه مىرود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومىرود که با هیچکس سخن نمىگوید. زیرا مىدانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویىهاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامهها فرستاده شد .بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىکشاند. این بار جلالالدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مىآورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مىگردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمىتوان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مىکرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونهاى به کار مىبرد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشتهاند. | شخصیت عجیب و افسانهاى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمسالدین محمد بن على بن ملکداد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه کیمیایى! که تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسید. چنانکه گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمىدید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوینه مىرود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومىرود که با هیچکس سخن نمىگوید. زیرا مىدانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویىهاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامهها فرستاده شد.بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىکشاند. این بار جلالالدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مىآورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مىگردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمىتوان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مىکرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونهاى به کار مىبرد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشتهاند. | ||
پس از غیبت [[شمس تبریزی، محمد|شمس تبریزى]]، مولوى دردها و اندوههایش را با صلاحالدین فراموش ساخت، صلاحالدین مرد سادهدلى بود و معروف است که قفل را قلف و مبتلا را مفتلا مىگفته است. این بار توجه مولوى به صلاحالدین، حسادت دیگران را برانگیخت؛ اما مولوى خود چنان شیفته صلاحالدین گشته بود که به این سخنان توجه نکرد. صلاحالدین در سال 657 درگذشت. | پس از غیبت [[شمس تبریزی، محمد|شمس تبریزى]]، مولوى دردها و اندوههایش را با صلاحالدین فراموش ساخت، صلاحالدین مرد سادهدلى بود و معروف است که قفل را قلف و مبتلا را مفتلا مىگفته است. این بار توجه مولوى به صلاحالدین، حسادت دیگران را برانگیخت؛ اما مولوى خود چنان شیفته صلاحالدین گشته بود که به این سخنان توجه نکرد. صلاحالدین در سال 657 درگذشت. |