۱۱۱٬۶۱۲
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'می آید' به 'میآید') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'میپر' به 'میپر') |
||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
در روستای طولیان در بین سادات عباسی رضاتوفیق یعنی طایفه میرجنگی و میرعلی دوستی نزاعی رخ داد که منجر به قتل سیدی به نام میر علی پناه از طایفه میرجنگی شد. موضوع به محکمه کشیده و میرعباس که پسرعموی مقتول و میرملا که برادر مقتول بودند خلاف انتظار در بهبهان زندانی شدند. بعد از آزادشدن از زندان میرملا به کهگیلویه برگشت، ولی میرعباس از بهبهان به طرف شیراز حرکت کرد تا میر مؤمن را به جهت حل و فصل این غائله به منطقه برگرداند. | در روستای طولیان در بین سادات عباسی رضاتوفیق یعنی طایفه میرجنگی و میرعلی دوستی نزاعی رخ داد که منجر به قتل سیدی به نام میر علی پناه از طایفه میرجنگی شد. موضوع به محکمه کشیده و میرعباس که پسرعموی مقتول و میرملا که برادر مقتول بودند خلاف انتظار در بهبهان زندانی شدند. بعد از آزادشدن از زندان میرملا به کهگیلویه برگشت، ولی میرعباس از بهبهان به طرف شیراز حرکت کرد تا میر مؤمن را به جهت حل و فصل این غائله به منطقه برگرداند. | ||
جالب است که میرعباس وقتی به شهر شیراز رسید درشهر به یک سید روحانی برخورد میکند و از او | جالب است که میرعباس وقتی به شهر شیراز رسید درشهر به یک سید روحانی برخورد میکند و از او میپرسد که آقا ما یک عالمی در این شهر به نام میر مؤمن داریم آیا شما او را میشناسید؟ | ||
در حالی که آن سید خود میر مؤمن بود ولی به جهت اینکه سالها از منطقه رفته بود و قیافه شان تغییر کرده بود، میر عباس او را نشناخت. ولی میر مؤمن اورا شناخت و گفت شما میر عباس نیستید با تعجب جواب داد : چرا خودم هستم. | در حالی که آن سید خود میر مؤمن بود ولی به جهت اینکه سالها از منطقه رفته بود و قیافه شان تغییر کرده بود، میر عباس او را نشناخت. ولی میر مؤمن اورا شناخت و گفت شما میر عباس نیستید با تعجب جواب داد : چرا خودم هستم. |