۱۱۱٬۴۸۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ه های' به 'ههای') |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
{{ب|''گویند بهشت جاودان خوش باشد''|2=''آدانم به یقین که خوشتر از روی تو نیست''<ref>مقدمه، ص 5</ref>}}{{پایان شعر}} | {{ب|''گویند بهشت جاودان خوش باشد''|2=''آدانم به یقین که خوشتر از روی تو نیست''<ref>مقدمه، ص 5</ref>}}{{پایان شعر}} | ||
مقدّمه کتاب ما را از کلّیّات عرفان و تصوّف و از جهان گستردهی آن به مرور به سمت جزئی میبرد تا روی نقطهای خاص متمرکز شویم و آن جهان وسیع را در این نقطه به نظاره بنشینیم. و لذا تمهیدی مناسب برای ورود به زندگی و احوالات عارف به نظر میرسد. نویسنده به طور مقدّماتی خواننده را با شخصیّت مورد بحث اینگونه آشنا میکند: [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|سعدالدین حموی]] از جهاتی بسیار خاص و برجسته است. یکی از این بابت که | مقدّمه کتاب ما را از کلّیّات عرفان و تصوّف و از جهان گستردهی آن به مرور به سمت جزئی میبرد تا روی نقطهای خاص متمرکز شویم و آن جهان وسیع را در این نقطه به نظاره بنشینیم. و لذا تمهیدی مناسب برای ورود به زندگی و احوالات عارف به نظر میرسد. نویسنده به طور مقدّماتی خواننده را با شخصیّت مورد بحث اینگونه آشنا میکند: [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|سعدالدین حموی]] از جهاتی بسیار خاص و برجسته است. یکی از این بابت که ریشههای بلند و استواری در خانواده ی خود دارد و اجداد او اغلب از مشاهیر زمانه بودند و برخی نیز در تصوّف از مشایخ و مردان نامور و گاه شیخ الشّیوخ نامیده میشدند. از این رو با بسیاری دیگر از افراد که این پیشینه را ندارند کاملاً متفاوت میشود. از دیگر سو گذشته از استعدادی که خود در یافتن حقایق داشته و راه قرآن و سنّت را به نیکی دنبال میکرده، در میان دو کوه استوار طریقتی قرار گرفته که با هر دو میانهای خوش داشته است. در یک سو شیخ اکبر، [[ابن عربی، محمد بن علی|محییالدّین بن عربی]] است و از دیگر سو، حضرت شیخ [[نجمالدین کبری، احمد بن عمر|نجمالدین کبری]]. گرچه ابن عربی را اکبر میخواندهاند ولی کوه نجم برای او همواره کبری و بزرگتر جلوه میکرده است، و اینکه دست ارادت به نجم داده و از وی صاحب اجازه ی ارشاد شده است، نشان از این باور دارد<ref>مقدّمه، صص 23-22</ref>. | ||
نویسنده در همان مقدّمه نخستین چالش را با [[ادوارد براون]] در کتاب [[تاریخ ادبیات ایران از فردوسى تا سعدى (براون)|تاریخ ادبیات ایران از فردوسی تا سعدی]] بر قرار میکند و به سخن او در آن کتاب که شیخ سعدالدین را از روی عدم شناخت حالات عرفانی و صوفیانه «صرعی» معرّفی میکند ایراد میگیرد و وی را متّهم میدارد که فهم درستی از حالات عرفانی ندارد و لذا در توضیح خود مینویسد: البتّه از یک مستشرق اجتماعی و سیاسی و احیاناً ادب پیشه چندان انتظاری نیست که مفاهیم و حالات و کردار خاص صوفیانه و عرفانی را درک کند، که انسلاخ و خلع ارادیِ کالبد را که به نوعی موت ارادی و مرگ اختیاری است، نمیداند و تصوّر صرع از آن دارد. وقتی که کسی از غربیان با این عبارت مواجه شود، نوعی از بیماری مغزی ـ روانی را مدّ نظر قرار میدهد، آنگاه از این عرفان و تصوّف چه چیزی باید برداشت کند و از این عارفان و صوفیان بلند آوازه چه چیزی را باید فرا بگیرد. که گاهی سخن ناگفتن بهتر از بد گفتن است و این یکی از بدترین معرّفی ها از یکی از بهترین مستشرقین تاریخ ایران است. واقع این است که در باره ی زندگی، اندیشه و سلوک بزرگان عرفان و تصوّفِ ما بسیار کم اهتمام صورت گرفته است. بسیاری از ایشان ناشناخته و یا کم شناخته اند و در عین حال از تعرّض دینداران صوری و ظاهری که دین را در صورتِ ظاهر هم ناقص و کج میفهمیده اند در امان نماندهاند. و لذا از دو سوی بر ایشان جفا صورت گرفته، یکی از سوی مانعان که شدیداً به این منع میپرداختند و دو دیگر از بی همّتی کسانی که نام تحقیق و معرفت را یدک میکشیدند و در این راستا هیچ تلاشی ننمودند<ref>مقدّمه، صص 25-24</ref>. | نویسنده در همان مقدّمه نخستین چالش را با [[ادوارد براون]] در کتاب [[تاریخ ادبیات ایران از فردوسى تا سعدى (براون)|تاریخ ادبیات ایران از فردوسی تا سعدی]] بر قرار میکند و به سخن او در آن کتاب که شیخ سعدالدین را از روی عدم شناخت حالات عرفانی و صوفیانه «صرعی» معرّفی میکند ایراد میگیرد و وی را متّهم میدارد که فهم درستی از حالات عرفانی ندارد و لذا در توضیح خود مینویسد: البتّه از یک مستشرق اجتماعی و سیاسی و احیاناً ادب پیشه چندان انتظاری نیست که مفاهیم و حالات و کردار خاص صوفیانه و عرفانی را درک کند، که انسلاخ و خلع ارادیِ کالبد را که به نوعی موت ارادی و مرگ اختیاری است، نمیداند و تصوّر صرع از آن دارد. وقتی که کسی از غربیان با این عبارت مواجه شود، نوعی از بیماری مغزی ـ روانی را مدّ نظر قرار میدهد، آنگاه از این عرفان و تصوّف چه چیزی باید برداشت کند و از این عارفان و صوفیان بلند آوازه چه چیزی را باید فرا بگیرد. که گاهی سخن ناگفتن بهتر از بد گفتن است و این یکی از بدترین معرّفی ها از یکی از بهترین مستشرقین تاریخ ایران است. واقع این است که در باره ی زندگی، اندیشه و سلوک بزرگان عرفان و تصوّفِ ما بسیار کم اهتمام صورت گرفته است. بسیاری از ایشان ناشناخته و یا کم شناخته اند و در عین حال از تعرّض دینداران صوری و ظاهری که دین را در صورتِ ظاهر هم ناقص و کج میفهمیده اند در امان نماندهاند. و لذا از دو سوی بر ایشان جفا صورت گرفته، یکی از سوی مانعان که شدیداً به این منع میپرداختند و دو دیگر از بی همّتی کسانی که نام تحقیق و معرفت را یدک میکشیدند و در این راستا هیچ تلاشی ننمودند<ref>مقدّمه، صص 25-24</ref>. | ||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
از مباحث مهم کتاب که نویسنده به آن بسیار توجّه داشته و توجّه هم داده است بخش تشیّع شیخ است که به این مقوله باوری جدّی و قطعی داشته است. و غرض از شیعه در نظر نویسنده صرفاً شیعه دوازده امامی است که با [[امام علی(ع)]] آغاز میشود و با امام مهدی(ع) پایان مییابد. در همین بخش سخنی مهم را از قول پروفسور [[هانری کوربن]] در [[تاریخ فلسفه اسلامی (هانری کربن)|تاریخ فلسفه اسلامی]] میآورد که بسیار مهم است: [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|سعدالدین حمویه]] شیخ بزرگ صوفی و شیعی ایرانی که قبلاً به اشاره از او یاد شد گفته است: «تا مردم شایستهی اسرارِ توحید نگردند «امام غایب» ظهور نخواهد کرد» و منظور او از اسرار توحید همان معنای باطنی وحدت الهی است. قطعاً این «سرّ» همان امام منتظر، یا انسان کامل یا انسان تمام است»<ref>تاریخ فلسفه اسلامی، ص 100</ref>. سخن سعدالدین بسیار پر معناست، نغز و پر مغز. تا مردم شایستهی اسرارِ توحید نشوند، امام ظهور نخواهد کرد، و لذا ظهور او بسته به فهم انسان دارد، تا انسان نفهمد و مستعدّ فهم بیشتر نشود خبری از ظهور نیست. لذا ظهور با فهمِ ما عجین است و در صورتی که فهمیدر کار نباشد، ظهوری نخواهد بود و در واقع ظهور او با ظاهر شدن فهمِ ما همراه است. در این حالت اگر غیبتی هست غیبت ماست که در فهم نیستیم و آشکار کننده حقیقت، همان فهم ماست و با ظهور فهم غیبت و حجاب ماست که به یکسو میرود و حقیقت قابل دیدن میشود، گویی که حقیقت در قالب امام یا امام در قالب حقیقت ظهور و حضور محض است ولی مادامیکه ما چشم خود را بر فهم بستهایم از دیدن او عاجزیم، هرگاه با فهم دیده گشادیم دیدن او سهل خواهد بود، که در آن صورت به همان گونه که او نمیتواند آشکار نباشد و نمیتواند خود را از فرط نورانیت پنهان کند ما نیز نمیتوانیم او را نبینیم<ref>متن، ص 231</ref>. | از مباحث مهم کتاب که نویسنده به آن بسیار توجّه داشته و توجّه هم داده است بخش تشیّع شیخ است که به این مقوله باوری جدّی و قطعی داشته است. و غرض از شیعه در نظر نویسنده صرفاً شیعه دوازده امامی است که با [[امام علی(ع)]] آغاز میشود و با امام مهدی(ع) پایان مییابد. در همین بخش سخنی مهم را از قول پروفسور [[هانری کوربن]] در [[تاریخ فلسفه اسلامی (هانری کربن)|تاریخ فلسفه اسلامی]] میآورد که بسیار مهم است: [[سعدالدین حمویه، محمد بن مؤید|سعدالدین حمویه]] شیخ بزرگ صوفی و شیعی ایرانی که قبلاً به اشاره از او یاد شد گفته است: «تا مردم شایستهی اسرارِ توحید نگردند «امام غایب» ظهور نخواهد کرد» و منظور او از اسرار توحید همان معنای باطنی وحدت الهی است. قطعاً این «سرّ» همان امام منتظر، یا انسان کامل یا انسان تمام است»<ref>تاریخ فلسفه اسلامی، ص 100</ref>. سخن سعدالدین بسیار پر معناست، نغز و پر مغز. تا مردم شایستهی اسرارِ توحید نشوند، امام ظهور نخواهد کرد، و لذا ظهور او بسته به فهم انسان دارد، تا انسان نفهمد و مستعدّ فهم بیشتر نشود خبری از ظهور نیست. لذا ظهور با فهمِ ما عجین است و در صورتی که فهمیدر کار نباشد، ظهوری نخواهد بود و در واقع ظهور او با ظاهر شدن فهمِ ما همراه است. در این حالت اگر غیبتی هست غیبت ماست که در فهم نیستیم و آشکار کننده حقیقت، همان فهم ماست و با ظهور فهم غیبت و حجاب ماست که به یکسو میرود و حقیقت قابل دیدن میشود، گویی که حقیقت در قالب امام یا امام در قالب حقیقت ظهور و حضور محض است ولی مادامیکه ما چشم خود را بر فهم بستهایم از دیدن او عاجزیم، هرگاه با فهم دیده گشادیم دیدن او سهل خواهد بود، که در آن صورت به همان گونه که او نمیتواند آشکار نباشد و نمیتواند خود را از فرط نورانیت پنهان کند ما نیز نمیتوانیم او را نبینیم<ref>متن، ص 231</ref>. | ||
در فصل آراء و اندیشههاهم به موارد زیادی توجّه شده است که شیخ سعدالدین روی آنها نظر داشته است و سخنان خاص خود را نوشته یا سروده و یا بر زبان جاری کرده است که رئوس آن عبارتند از: توحید و خدا، تجلّی الهی، انواع مشایخ و سلوک در عرفان، تأویل و تأویگرایی، نبوّت و ولایت، روح و عقل. در بخش آثار نیز به کتابها ی او اشاره کرده و آنچه که از او در منابع یاد شده و یا دیده و منتشر شده است را متذکّر گشته. در ادامه به مکتوبات و | در فصل آراء و اندیشههاهم به موارد زیادی توجّه شده است که شیخ سعدالدین روی آنها نظر داشته است و سخنان خاص خود را نوشته یا سروده و یا بر زبان جاری کرده است که رئوس آن عبارتند از: توحید و خدا، تجلّی الهی، انواع مشایخ و سلوک در عرفان، تأویل و تأویگرایی، نبوّت و ولایت، روح و عقل. در بخش آثار نیز به کتابها ی او اشاره کرده و آنچه که از او در منابع یاد شده و یا دیده و منتشر شده است را متذکّر گشته. در ادامه به مکتوبات و نامههای شیخ هم اشاره شده و تعدادی از آنها را با محتوایشان بیان نموده است. در بخش اشعار هم تقریباً عموم اشعاری که در منابع دیده شده را جمع و تصحیح کرده است و چیزی از این بابت ظاهراً در آنچه که وجود داشته جا نمانده. در آخرین بخش هم که مربوط به حکایات شیخ است چندین حکایت از منابع گوناگون نقل شده که هر کدام حاوی نکاتی ارزنده و قابل تأمّل است. | ||