۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'جـ' به 'ج') |
جز (جایگزینی متن - 'بـ' به 'ب') |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
نویسنده در بخش دیگری از این فصل نگاه خود را به انسان چنین توضیح میدهد: به هر جهت من در این اثر از انسان سخن میگویم، و فکر فلسفی را هم چاشنیِ آن میکنم تا با حقیقت انسان مواجه شویم و چیزی را ناظر باشیم که بایسته است، و این کار را در کنار برخی دیگر کارها که در شناخت بهینهی انسان در کار آنتروپولوژی امّا از طریق اونتولوژی و اپیستمولوژی مدّ نظر قرار دادهام، مینهم تا در این مجموعه کار را عمیق تر و ژرفتر در نظر آوریم و هر لحظه به انسان و انسانی تر شدن نزدیک و نزدیکتر شویم <ref>مقدمه، ص 20</ref>. | نویسنده در بخش دیگری از این فصل نگاه خود را به انسان چنین توضیح میدهد: به هر جهت من در این اثر از انسان سخن میگویم، و فکر فلسفی را هم چاشنیِ آن میکنم تا با حقیقت انسان مواجه شویم و چیزی را ناظر باشیم که بایسته است، و این کار را در کنار برخی دیگر کارها که در شناخت بهینهی انسان در کار آنتروپولوژی امّا از طریق اونتولوژی و اپیستمولوژی مدّ نظر قرار دادهام، مینهم تا در این مجموعه کار را عمیق تر و ژرفتر در نظر آوریم و هر لحظه به انسان و انسانی تر شدن نزدیک و نزدیکتر شویم <ref>مقدمه، ص 20</ref>. | ||
بخش دوّم کتاب از ارتباط میان انسان، عرفان و فلسفه سخن میگوید، در واقع انسان را منظر فلسفه و عرفان دنبال میکند تا در نقطه ای به تعریف واحد برسد. نویسنده خود این سه راهی که در پیش انسان است و انسان از آن طرق میتواند به خود بنگرد و به تحلیل خود بنشیند، یعنی دین، عرفان و فلسفه، عنوان ««سه گانهی معنوی» میدهد <ref>متن، ص 37</ref>. در این فصل به مسئلهی اگزیستانسیالیسم و اومانیسم توجّه ویژه ای صورت گرفته و فلاسفه ای که از این بابت سخن گفته و صاحب اثر بوده اند مورد نقد قرار میگیرد. در همین راستا [[دکارت]] و اندیشهی «میاندیشم پس هستم» را اصلی برای جستجو قرار میدهد. گاه با [[لئون مینار]]، نویسندهی کتاب [[شناسایی و هستی]] در میافتد، گاه با [[ماکس شلر]] فیلسوف شهیر آلمانی چالش میکند. در مواردی نظریات [[کاسیرر]] فیلسوف فرهنگ را در معرض نقد قرار میدهد و در عین حال نکات برجستهی هر یک را در تبیین نظریهی خود بر میگزیند و در راستای کار خود قرار میدهد. مؤلّف [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در بخشی از این فصل مینویسد: شناخت انسانِ کلّی، که بر عهده ی فلسفه است، یاری گر خوبی برای کشف دقایقی از حقایق وجودیِ اوست. انسان از این بابت که هست، هستیِ او نیز قابل طرح و بررسی است و اگر به گونهی اگزیستانسیل به او بنگریم، او را باید انسانِ وجودی قلمداد کنیم و انسانیّت او را در قالب وجود داشتن و اعتبار وجودش بسنجیم. گرچه در جنبه ی وجودی هرچه که کشف شود، در پنهان داشتن او کوشیده است، زیرا چیزی از او کشف نمیشود، هرچه که کشف شود او نیست، هر چند که در باره ی اوست، این خاصیّتِ وجود است که مدام در حجاب، از فکر و عقل باشد. این همان چیزی است که یاسپرس، به آن «وجود احاطی» میگوید. وجود همواره محیط بر ماست و ما هرچه را که از وجود بتوانیم مورد شناسایی قرار بدهیم، همان بخش شناخته شـده ی وجودی | بخش دوّم کتاب از ارتباط میان انسان، عرفان و فلسفه سخن میگوید، در واقع انسان را منظر فلسفه و عرفان دنبال میکند تا در نقطه ای به تعریف واحد برسد. نویسنده خود این سه راهی که در پیش انسان است و انسان از آن طرق میتواند به خود بنگرد و به تحلیل خود بنشیند، یعنی دین، عرفان و فلسفه، عنوان ««سه گانهی معنوی» میدهد <ref>متن، ص 37</ref>. در این فصل به مسئلهی اگزیستانسیالیسم و اومانیسم توجّه ویژه ای صورت گرفته و فلاسفه ای که از این بابت سخن گفته و صاحب اثر بوده اند مورد نقد قرار میگیرد. در همین راستا [[دکارت]] و اندیشهی «میاندیشم پس هستم» را اصلی برای جستجو قرار میدهد. گاه با [[لئون مینار]]، نویسندهی کتاب [[شناسایی و هستی]] در میافتد، گاه با [[ماکس شلر]] فیلسوف شهیر آلمانی چالش میکند. در مواردی نظریات [[کاسیرر]] فیلسوف فرهنگ را در معرض نقد قرار میدهد و در عین حال نکات برجستهی هر یک را در تبیین نظریهی خود بر میگزیند و در راستای کار خود قرار میدهد. مؤلّف [[محمدی وایقانی، کاظم|کاظم محمّدی]] در بخشی از این فصل مینویسد: شناخت انسانِ کلّی، که بر عهده ی فلسفه است، یاری گر خوبی برای کشف دقایقی از حقایق وجودیِ اوست. انسان از این بابت که هست، هستیِ او نیز قابل طرح و بررسی است و اگر به گونهی اگزیستانسیل به او بنگریم، او را باید انسانِ وجودی قلمداد کنیم و انسانیّت او را در قالب وجود داشتن و اعتبار وجودش بسنجیم. گرچه در جنبه ی وجودی هرچه که کشف شود، در پنهان داشتن او کوشیده است، زیرا چیزی از او کشف نمیشود، هرچه که کشف شود او نیست، هر چند که در باره ی اوست، این خاصیّتِ وجود است که مدام در حجاب، از فکر و عقل باشد. این همان چیزی است که یاسپرس، به آن «وجود احاطی» میگوید. وجود همواره محیط بر ماست و ما هرچه را که از وجود بتوانیم مورد شناسایی قرار بدهیم، همان بخش شناخته شـده ی وجودی به مـا میگوید، من وجود نیستم و این چیزی است که باید در خصوص وجود انسان نیز مورد فهم قرار داد. <ref>متن، صص 65-64</ref>. | ||
فصل سوّم کتاب، یعنی «در گسترهی واژگان عدالت» تمهیدی است، برای ورود به بحث اصلی که با نام کتاب هم یگانه است. سخن آغازین این فصل از مفهومِ آشنای عدل و ظلم است و نویسنده جوامع بشری را در این دو امر عارف و آشنا میبیند و بیشتر بر این است که مردم ستم را بیشتر به جان خود احساس کرده اند این است که همگی طالب عدل و دادند. دادخواهی، حکمت و معرفت خواهی و طلب محبّت و عشق در نظر او دلالت بر وسعت و حضور مخالف آن است. بدین خاطر استشهاد نویسنده به آیاتی چند است تا بتواند حضور ظلم را در جامعه و نقش آن را در تخریب هویّت انسان نشان بدهد. آیاتی که نهایتاً عدم پذیرش ستم را در هر حالی نتیجه میگیرد و مردم را به عدل و داد میخواند تا در دنیا و آخرت به صحّت و سلامت ظاهر و باطن راه یابند. | فصل سوّم کتاب، یعنی «در گسترهی واژگان عدالت» تمهیدی است، برای ورود به بحث اصلی که با نام کتاب هم یگانه است. سخن آغازین این فصل از مفهومِ آشنای عدل و ظلم است و نویسنده جوامع بشری را در این دو امر عارف و آشنا میبیند و بیشتر بر این است که مردم ستم را بیشتر به جان خود احساس کرده اند این است که همگی طالب عدل و دادند. دادخواهی، حکمت و معرفت خواهی و طلب محبّت و عشق در نظر او دلالت بر وسعت و حضور مخالف آن است. بدین خاطر استشهاد نویسنده به آیاتی چند است تا بتواند حضور ظلم را در جامعه و نقش آن را در تخریب هویّت انسان نشان بدهد. آیاتی که نهایتاً عدم پذیرش ستم را در هر حالی نتیجه میگیرد و مردم را به عدل و داد میخواند تا در دنیا و آخرت به صحّت و سلامت ظاهر و باطن راه یابند. |
ویرایش