پرش به محتوا

مولوی، جلال‌الدین محمد: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰: خط ۲۰:
|-
|-
|متولد  
|متولد  
| data-type="authorbirthDate" |604 ق
| data-type="authorbirthDate" |۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ق
|-
|-
|محل تولد
|محل تولد
خط ۲۶: خط ۲۶:
|-
|-
|رحلت  
|رحلت  
| data-type="authorDeathDate" |672ق
| data-type="authorDeathDate" |یکشنبه ۵ جمادی‌الآخر ۶۷۲ق
|-
|-
|اساتید
|اساتید
خط ۵۳: خط ۵۳:


== ولادت ==
== ولادت ==
نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود، جلال‌الدین و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرن‌هاى بعد از (نهم) براى وى به کار رفته است. وى در سال 604 هجرى در بلخ ولادت یافت. پدرش بهاءولد (648-543) ملقب به سلطان‌العلماء، هم از رؤساى شریعت بود و هم از رؤساى طریقت. یکى از حوادث مهم زندگى وى، سفر مولوى و خانواده‌اش و مقیم شدن در قونیه بود. در سال 617، سلطان‌العلماء به همراه خانواده‌اش از بلخ مهاجرت کردند. حکایت مشهورى که در طى این سفر روایت شده، این است که روزى [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار نیشابورى]]، مولوى را دید و درباره مولوى به پدرش گفت: (این فرزند را گرامى دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند). در طول این سفر، آن‌ها مدتى را در وخش و سمرقند گذرانیدند. سپس به حج رفتند و نیشابور را دیدند و به بغداد رسیدند. مدتى در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مکه، چندى نیز در شام بودند. چند سالى را نیز در لارنده به سر بردند که در همین شهر، جلال‌الدین، با گوهر خاتون، دختر شرف‌الدین لالا، ازدواج کرد. پس از آن بهاءولد به قونیه رفت و در همان جا وفات یافت.
نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود، جلال‌الدین و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرن‌هاى بعد از (نهم) براى وى به کار رفته است. وى در ۱۵ مهرماه ۵۸۶ ش برابر با ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ق در بلخ ولادت یافت.  
 
پدرش بهاءولد (648-543) ملقب به سلطان‌العلماء، هم از رؤساى شریعت بود و هم از رؤساى طریقت. یکى از حوادث مهم زندگى وى، سفر مولوى و خانواده‌اش و مقیم شدن در قونیه بود. در سال 617، سلطان‌العلماء به همراه خانواده‌اش از بلخ مهاجرت کردند. حکایت مشهورى که در طى این سفر روایت شده، این است که روزى [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار نیشابورى]]، مولوى را دید و درباره مولوى به پدرش گفت: (این فرزند را گرامى دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند). در طول این سفر، آن‌ها مدتى را در وخش و سمرقند گذرانیدند. سپس به حج رفتند و نیشابور را دیدند و به بغداد رسیدند. مدتى در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مکه، چندى نیز در شام بودند. چند سالى را نیز در لارنده به سر بردند که در همین شهر، جلال‌الدین، با گوهر خاتون، دختر شرف‌الدین لالا، ازدواج کرد. پس از آن بهاءولد به قونیه رفت و در همان جا وفات یافت.


== اساتید ==
== اساتید ==
مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، [[محقق ترمذی، برهان‌الدین حسین|سید برهان‌الدین محقق ترمذى]] که از شاگردان و مریدان سلطان‌العلماء بود، به قونیه آمد و مولوى شاگرد و مرید وى گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آن‌که به تربیت مولوى پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشه‌گیرى کرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همین جا رنگى دیگر به خود گرفت. استادى که مولوى از چشمه دانش او جرعه‌ها نوشید، وفات یافت و مولوى پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانى که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کرده‌اند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوى آتشى براى دیدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگویم او در انتظار عشقى به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفته‌ام.
مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، [[محقق ترمذی، برهان‌الدین حسین|سید برهان‌الدین محقق ترمذى]] که از شاگردان و مریدان سلطان‌العلماء بود، به قونیه آمد و مولوى شاگرد و مرید وى گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آن‌که به تربیت مولوى پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشه‌گیرى کرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همین جا رنگى دیگر به خود گرفت. استادى که مولوى از چشمه دانش او جرعه‌ها نوشید، وفات یافت و مولوى پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانى که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کرده‌اند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوى آتشى براى دیدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگویم او در انتظار عشقى به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفته‌ام.


=== پیوستن شمس به مولانا ===
شخصیت عجیب و افسانه‌اى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبان‌هاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمس‌الدین محمد بن على بن ملک‌داد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مى‌رفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مى‌افتد همه زر مى‌شود» و چه کیمیایى! که تمام اندوخته‌هاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدت‌ها در انتظارش بود رسید. چنان‌که گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمى‌دید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویى‌ها روز پنج‌شنبه 21 شوال 643ق از قوینه مى‌رود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومى‌رود که با هیچ‌کس سخن نمى‌گوید. زیرا مى‌دانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویى‌هاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامه‌ها فرستاده شد .بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مى‌گردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مى‌کشاند. این بار جلال‌الدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مى‌آورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مى‌گردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمى‌توان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مى‌کرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمى‌گفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدت‌ها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنان‌چه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونه‌اى به کار مى‌برد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشته‌اند.
شخصیت عجیب و افسانه‌اى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبان‌هاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمس‌الدین محمد بن على بن ملک‌داد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مى‌رفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مى‌افتد همه زر مى‌شود» و چه کیمیایى! که تمام اندوخته‌هاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدت‌ها در انتظارش بود رسید. چنان‌که گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمى‌دید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویى‌ها روز پنج‌شنبه 21 شوال 643ق از قوینه مى‌رود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومى‌رود که با هیچ‌کس سخن نمى‌گوید. زیرا مى‌دانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویى‌هاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامه‌ها فرستاده شد .بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مى‌گردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مى‌کشاند. این بار جلال‌الدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مى‌آورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مى‌گردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمى‌توان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مى‌کرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمى‌گفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدت‌ها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنان‌چه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونه‌اى به کار مى‌برد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشته‌اند.


خط ۶۵: خط ۶۸:


== وفات ==
== وفات ==
مولوی، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.
مولوی، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی‌الآخر ۶۷۲ق برابر با ۴ دی ۶۵۲ش در قونیه درگذشت.


== آثار  ==
== آثار  ==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش