۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
==گزارش محتوا== | ==گزارش محتوا== | ||
اسناد (طریق) کتاب در صفحه اول آن اینگونه ذکر شده است: أخبرنا ابوالفضل: جعفر بن علی بن هبه الله الهمدانی المقرئ، قراءة علیه و نحن نسمع فی یوم الجمعة ثامن عشر جمادی الآخرة من سنه خمس و ثلاثین و ستمائة بالجامع المظفری بسفح جبل کاسیون ظاهر دمشق قیل له: أخبرکم الشیخ العالم الحافظ ابوطاهر: أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن إبراهیم السلفی الاصبهانی فی جمادی الأولی سنة سبعین و خمسمائة بالاسکندریه، ثنا ابوغالب: محمد بن الحسن احمد الباقلانی ببغداد سنه اربع و تسعین و اربعمائة، انبأ ابوعلی الحسن بن احمد بن ابراهیم بن شاذان البزار، انبأ ابومحمد: عبدالخالق بن الحسن بن محمد بن نصر بن مرزوق بن عبدالرحمن بن بزیغ القسطی ثنا: ابوبکر محمد بن سلیمان بن الحارث الباغندی الواسطی. و سپس شروع به ذکر اولین روایت از قول ابوعاصم ضحاک بن مخلد شیبانی... از پیامبر خدا(ص) کرده است.<ref>ر.ک: متن کتاب، ص13</ref> متن این حدیث چنین است: «ویل للذی یحدث الناس فیکذب لیضحکهم ویل له ویل له»؛ وای بر آنکه دروغی بگوید تا دیگران را بخنداند، وای بر او... وای بر او... .<ref>ر.ک: همان</ref> | اسناد (طریق) کتاب در صفحه اول آن اینگونه ذکر شده است: أخبرنا ابوالفضل: جعفر بن علی بن هبه الله الهمدانی المقرئ، قراءة علیه و نحن نسمع فی یوم الجمعة ثامن عشر جمادی الآخرة من سنه خمس و ثلاثین و ستمائة بالجامع المظفری بسفح جبل کاسیون ظاهر دمشق قیل له: أخبرکم الشیخ العالم الحافظ ابوطاهر: أحمد بن محمد بن أحمد بن محمد بن إبراهیم السلفی الاصبهانی فی جمادی الأولی سنة سبعین و خمسمائة بالاسکندریه، ثنا ابوغالب: محمد بن الحسن احمد الباقلانی ببغداد سنه اربع و تسعین و اربعمائة، انبأ ابوعلی الحسن بن احمد بن ابراهیم بن شاذان البزار، انبأ ابومحمد: عبدالخالق بن الحسن بن محمد بن نصر بن مرزوق بن عبدالرحمن بن بزیغ القسطی ثنا: ابوبکر محمد بن سلیمان بن الحارث الباغندی الواسطی. و سپس شروع به ذکر اولین روایت از قول ابوعاصم ضحاک بن مخلد شیبانی... از پیامبر خدا(ص) کرده است.<ref>ر.ک: متن کتاب، ص13</ref> متن این حدیث چنین است: «ویل للذی یحدث الناس فیکذب لیضحکهم ویل له ویل له»؛ وای بر آنکه دروغی بگوید تا دیگران را بخنداند، وای بر او... وای بر او....<ref>ر.ک: همان</ref> | ||
ادامه مطالب کتاب، در ذکر روایات اسلامی اهل تسنن است. این کتاب، در مجموع 88 روایت را در خود دارد. سند آخرین روایت کتاب، اینگونه است: حدثنا ابونعیم، ثنا زکریا عن ابی زائده، عن فراس، عن الشعبی عن مسروق عن عایشه قالت:... و در متن آن بیان شده که: روزی فاطمه(س) نزد رسول خدا(ص) آمد و راه رفتنش همانند پیامبر(ص) بود. رسول خدا(ص) به او فرمود: خوشآمدی (مرحبا) دخترم. و سپس حضرت زهرا(س) را در یکطرف خودش (راوی در سمت راست یا چپ مردد است) نشاند. سپس چیزی در گوش صدیقه طاهره(س) گفت و آن حضرت(س) گریست. من (عایشه) به حضرت زهرا(س) گفتم: پیامبر خدا(ص) تو را به گفتار خودش مختص کرده، پس چرا میگریی؟ سپس پیامبر خدا مجدداً چیزی را فقط به آن حضرت(س) گفت و حضرت فاطمه(س) خندید. من (عایشه) به او گفتم: مانند امروز را تابهحال ندیده بودم؛ شادیای نزدیک به غم. سپس از حضرت زهرا(س) پرسیدم: پیامبر(ص) چه به تو گفت؟ زهرای مرضیه(س) فرمود: من راز پیامبر خدا(ص) را فاش نمیکنم. این ماجرا ماند تا اینکه پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت. پس از رحلت آن حضرت(ص) از حضرت فاطمه(س) ماجرای آن روز را پرسیدم. ایشان فرمود: پدرم مخفیانه به من فرمود: جبرئیل در هرسال یکمرتبه قرآن را بر من عرضه میکرد ولی امسال دومرتبه این کار را کرده است و این یعنی، اجل من فرا رسیده است. تو اولین نفر از خاندان من هستی که به من ملحق میشوی و چه خوب پدری بودم برایت (نعم السلف أنا لک). من با شنیدن این خبر گریستم. سپس پدرم(ص) به من فرمود: آیا دوست نداری که سرور زنان این امت و سایر مؤمنین باشی؟ من با شنیدن این خبر، خوشحال شدم و خندیدم.<ref>ر.ک: همان، ص89</ref> | ادامه مطالب کتاب، در ذکر روایات اسلامی اهل تسنن است. این کتاب، در مجموع 88 روایت را در خود دارد. سند آخرین روایت کتاب، اینگونه است: حدثنا ابونعیم، ثنا زکریا عن ابی زائده، عن فراس، عن الشعبی عن مسروق عن عایشه قالت:... و در متن آن بیان شده که: روزی فاطمه(س) نزد رسول خدا(ص) آمد و راه رفتنش همانند پیامبر(ص) بود. رسول خدا(ص) به او فرمود: خوشآمدی (مرحبا) دخترم. و سپس حضرت زهرا(س) را در یکطرف خودش (راوی در سمت راست یا چپ مردد است) نشاند. سپس چیزی در گوش صدیقه طاهره(س) گفت و آن حضرت(س) گریست. من (عایشه) به حضرت زهرا(س) گفتم: پیامبر خدا(ص) تو را به گفتار خودش مختص کرده، پس چرا میگریی؟ سپس پیامبر خدا مجدداً چیزی را فقط به آن حضرت(س) گفت و حضرت فاطمه(س) خندید. من (عایشه) به او گفتم: مانند امروز را تابهحال ندیده بودم؛ شادیای نزدیک به غم. سپس از حضرت زهرا(س) پرسیدم: پیامبر(ص) چه به تو گفت؟ زهرای مرضیه(س) فرمود: من راز پیامبر خدا(ص) را فاش نمیکنم. این ماجرا ماند تا اینکه پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت. پس از رحلت آن حضرت(ص) از حضرت فاطمه(س) ماجرای آن روز را پرسیدم. ایشان فرمود: پدرم مخفیانه به من فرمود: جبرئیل در هرسال یکمرتبه قرآن را بر من عرضه میکرد ولی امسال دومرتبه این کار را کرده است و این یعنی، اجل من فرا رسیده است. تو اولین نفر از خاندان من هستی که به من ملحق میشوی و چه خوب پدری بودم برایت (نعم السلف أنا لک). من با شنیدن این خبر گریستم. سپس پدرم(ص) به من فرمود: آیا دوست نداری که سرور زنان این امت و سایر مؤمنین باشی؟ من با شنیدن این خبر، خوشحال شدم و خندیدم.<ref>ر.ک: همان، ص89</ref> |
ویرایش