پرش به محتوا

أخبار الظراف و المتماجنين: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۳: خط ۴۳:
مقدمه مؤلف، به بيانات برخى از بزرگان، در باب مطايبه و شوخ‌طبعى، اختصاص يافته است.
مقدمه مؤلف، به بيانات برخى از بزرگان، در باب مطايبه و شوخ‌طبعى، اختصاص يافته است.


در باب اول، در پنج قسم زير، حكايات و رواياتى بيان شده است كه قهرمان اصلى آنها، مردان مى‌باشند:
در باب اول، در پنج قسم زير، حكايات و رواياتى بيان شده است كه قهرمان اصلى آنها، مردان مى‌باشند<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/59 متن کتاب، ص50]</ref>:


الف) پيامبران: به‌عنوان نمونه، در روايتى از ابى‌بكر بن محمد بن عمرو بن حزم، حكايت شده است كه در مدينه، مردى به نام نعمان بود كه هر گاه خوراكى و میوه جديدى به مدينه مى‌آمد، آن را به‌صورت نسيه خريدارى كرده و به رسول الله(ص) هديه مى‌داد، اما وقتى صاحب آن برای گرفتن پولش نزد وى مى‌آمد، او را نزد رسول خدا(ص) حواله كرده و از او مى‌خواست تا پولش را از ايشان بگيرد. در این هنگام بود كه رسول الله(ص) از نعمان مى‌پرسيد: مگر آن را به من هديه ندادى؟ وى در پاسخ مى‌گفت: همین‌طور است، اما خدا مى‌داند كه پولى ندارم، فقط مى‌خواستم شما هم از آن تناول فرماييد. رسول الله(ص) نيز از این كار خنده‌اش گرفته و پول آن شخص را پرداخت مى‌نمود.
الف) پيامبران: به‌عنوان نمونه، در روايتى از ابى‌بكر بن محمد بن عمرو بن حزم، حكايت شده است كه در مدينه، مردى به نام نعمان بود كه هر گاه خوراكى و میوه جديدى به مدينه مى‌آمد، آن را به‌صورت نسيه خريدارى كرده و به رسول الله(ص) هديه مى‌داد، اما وقتى صاحب آن برای گرفتن پولش نزد وى مى‌آمد، او را نزد رسول خدا(ص) حواله كرده و از او مى‌خواست تا پولش را از ايشان بگيرد. در این هنگام بود كه رسول الله(ص) از نعمان مى‌پرسيد: مگر آن را به من هديه ندادى؟ وى در پاسخ مى‌گفت: همین‌طور است، اما خدا مى‌داند كه پولى ندارم، فقط مى‌خواستم شما هم از آن تناول فرماييد. رسول الله(ص) نيز از این كار خنده‌اش گرفته و پول آن شخص را پرداخت مى‌نمود.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/61 همان، ص61]</ref>


ب) صحابه: در روايتى از ابى رزين نقل شده است كه از عباس سؤال شد تو بزرگ‌ترى يا رسول الله(ص) و او پاسخ داد: ايشان از من بزرگ‌تر است، اما من قبل از وى به دنيا آمدم.
ب) صحابه: در روايتى از ابى رزين نقل شده است كه از عباس سؤال شد تو بزرگ‌ترى يا رسول الله(ص) و او پاسخ داد: ايشان از من بزرگ‌تر است، اما من قبل از وى به دنيا آمدم.


از جمله صحابه‌اى كه حكايتى از آنها نقل شده است، مى‌توان به افراد زير اشاره كرد: انس بن مالك، عمر بن خطاب، عبدالله بن ابى‌بكر، [[امام على(ع)]]، عبدالله بن عمر، احنف بن قيس بن معاویة بن حصين، معاویة بن ابى سفيان، عبدالله بن عامر، ابى اسود دوئلى، ابوهريره و...
از جمله صحابه‌اى كه حكايتى از آنها نقل شده است، مى‌توان به افراد زير اشاره كرد: انس بن مالك، عمر بن خطاب، عبدالله بن ابى‌بكر، [[امام على(ع)]]، عبدالله بن عمر، احنف بن قيس بن معاویة بن حصين، معاویة بن ابى سفيان، عبدالله بن عامر، ابى اسود دوئلى، ابوهريره و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/65 همان، ص65]</ref>


ج) علما و حكما: از جمله آنها عبارتند از: شريح بن حارث بن قيس كندى، مسروق بن الاجدع، ابویحيى خالد بن میمون بن فيروز، عامر بن شراحيل بن عبدذى كبار، سليمان بن مهران اسدى، عبدالله بن ادريس اودى، على بن عاصم، ابوالعباس طوسى، احمد بن محمد بن يحيى القطان، يحيى بن مبارک، محمد بن حرب هلالى و...
ج) علما و حكما: از جمله آنها عبارتند از: شريح بن حارث بن قيس كندى، مسروق بن الاجدع، ابویحيى خالد بن میمون بن فيروز، عامر بن شراحيل بن عبدذى كبار، سليمان بن مهران اسدى، عبدالله بن ادريس اودى، على بن عاصم، ابوالعباس طوسى، احمد بن محمد بن يحيى القطان، يحيى بن مبارک، محمد بن حرب هلالى و...


در حكايتى در این بخش، چنين آمده است كه روزى خوارج، یکى از شیعیان را گرفته و از او درباره عقيده‌اش سؤال كردند و او با زيركى گفت: «انا من على و من عثمان برىء». آنها گمان كردند كه وى، از هر دو تن برائت جسته و بدين ترتيب او را رها كردند، در حالى كه منظور او این بود كه من از على هستم و از عثمان، برائت مى‌جویم.
در حكايتى در این بخش، چنين آمده است كه روزى خوارج، یکى از شیعیان را گرفته و از او درباره عقيده‌اش سؤال كردند و او با زيركى گفت: «انا من على و من عثمان برىء». آنها گمان كردند كه وى، از هر دو تن برائت جسته و بدين ترتيب او را رها كردند، در حالى كه منظور او این بود كه من از على هستم و از عثمان، برائت مى‌جویم.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/77 همان، ص77]</ref>


د) اعراب: حكاياتى كه در این قسمت ذكر شده، مربوط به باديه‌نشينان و افراد گمنامى از اعراب، مى‌باشد.
د) اعراب: حكاياتى كه در این قسمت ذكر شده، مربوط به باديه‌نشينان و افراد گمنامى از اعراب، مى‌باشد.
خط ۵۹: خط ۵۹:
در حكايتى از مهدى بن سابق، چنين آمده است كه روزى، عربى، مردى را ديد كه طبقى از انجير در مقابلش بود، نزد وى رفته و سلام كرد؛ آن مرد كه ديد آن عرب نزد او مى‌آيد، فورا رداى خویش را بر روى طبق انجير كشيد و وانمود كرد كه چيزى نزدش نيست. وقتى عرب در مقابل آن مرد نشست، آن مرد وى را خطاب كرد و گفت: آيا از قرآن چيزى مى‌دانى؟ عرب گفت: آرى و چنين خواند: «و الزيتون و طور سينين». آن مرد پرسيد: پس انجيرش(تين) كو؟ عرب گفت: زير عباى شماست.
در حكايتى از مهدى بن سابق، چنين آمده است كه روزى، عربى، مردى را ديد كه طبقى از انجير در مقابلش بود، نزد وى رفته و سلام كرد؛ آن مرد كه ديد آن عرب نزد او مى‌آيد، فورا رداى خویش را بر روى طبق انجير كشيد و وانمود كرد كه چيزى نزدش نيست. وقتى عرب در مقابل آن مرد نشست، آن مرد وى را خطاب كرد و گفت: آيا از قرآن چيزى مى‌دانى؟ عرب گفت: آرى و چنين خواند: «و الزيتون و طور سينين». آن مرد پرسيد: پس انجيرش(تين) كو؟ عرب گفت: زير عباى شماست.


در حكايتى ديگر آمده است كه عربى، گروهى از يهوديان را گرفته و از آنها پرسيد: نظر شما در مورد عيسى بن مريم(ع) چيست؟ آنها گفتند: او را كشته و به صليب كشيده‌ايم. آن عرب هم گفت: و الله رهایتان نمى‌كنم تا ديه او را بپردازيد، آن‌گاه ديه كامل فردى را از آنها گرفت.
در حكايتى ديگر آمده است كه عربى، گروهى از يهوديان را گرفته و از آنها پرسيد: نظر شما در مورد عيسى بن مريم(ع) چيست؟ آنها گفتند: او را كشته و به صليب كشيده‌ايم. آن عرب هم گفت: و الله رهایتان نمى‌كنم تا ديه او را بپردازيد، آن‌گاه ديه كامل فردى را از آنها گرفت.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/129 همان، ص129]</ref>


ه‍) عوام: حكايات این بخش، به‌طور پراكنده بوده و مربوط به شخص خاصى نيست؛ تنها وجه مشترك آن با قسمت‌هاى قبلى، در این است كه اشخاص اول این حكايات، مردان مى‌باشند.
ه‍) عوام: حكايات این بخش، به‌طور پراكنده بوده و مربوط به شخص خاصى نيست؛ تنها وجه مشترك آن با قسمت‌هاى قبلى، در این است كه اشخاص اول این حكايات، مردان مى‌باشند.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/139 همان، ص139]</ref>


باب دوم، به حكايات مربوط به زنان، اختصاص يافته است كه برخى از آنها، عبارتند از: عايشه، اسماء بنت ابى‌بكر، همسر عمران حطان، خواهرزاده زبير بن عوام و...
باب دوم، به حكايات مربوط به زنان، اختصاص يافته است كه برخى از آنها، عبارتند از: عايشه، اسماء بنت ابى‌بكر، همسر عمران حطان، خواهرزاده زبير بن عوام و...<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/163 همان، ص163]</ref>


در حكايتى آمده است كه روزى پادشاهى، پيرزنى از اعراب را ديده و از او درباره تبار و قبيله‌اش پرسيد. وى، در پاسخ گفت كه از قبيله طى مى‌باشد. شاه پرسيد: چه باعث شده كه ديگر كسى مثل حاتم در قبيله طى پيدا نمى‌شود. او گفت: همان چيزى كه باعث شده در میان ملوك، ديگر كسى مثل تو پيدا نشود. شاه از حاضرجوابى وى شگفت‌زده شد و به او صله فراوان داد.
در حكايتى آمده است كه روزى پادشاهى، پيرزنى از اعراب را ديده و از او درباره تبار و قبيله‌اش پرسيد. وى، در پاسخ گفت كه از قبيله طى مى‌باشد. شاه پرسيد: چه باعث شده كه ديگر كسى مثل حاتم در قبيله طى پيدا نمى‌شود. او گفت: همان چيزى كه باعث شده در میان ملوك، ديگر كسى مثل تو پيدا نشود. شاه از حاضرجوابى وى شگفت‌زده شد و به او صله فراوان داد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/168 همان، ص168-169]</ref>


در آخرين باب، حكاياتى آمده است كه مربوط به كودكان مى‌باشد.
در آخرين باب، حكاياتى آمده است كه مربوط به كودكان مى‌باشد.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/177 همان، ص177]</ref>


در حكايتى كه در این باب آمده است، بشر حافى مى‌گوید: روزى به خانه معافى بن عمران رفته و در زدم، كودكى از پشت در پرسيد: كيستى؟ گفتم: بشر حافى (پابرهنه) گفت: اگر به پشيزى كفشى مى‌خريدى، ديگر پابرهنه نمى‌ماندى.
در حكايتى كه در این باب آمده است، بشر حافى مى‌گوید: روزى به خانه معافى بن عمران رفته و در زدم، كودكى از پشت در پرسيد: كيستى؟ گفتم: بشر حافى (پابرهنه) گفت: اگر به پشيزى كفشى مى‌خريدى، ديگر پابرهنه نمى‌ماندى.<ref>[https://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/7753/1/181 همان، ص181]</ref>


==وضعيت کتاب==
==وضعيت کتاب==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش