پرش به محتوا

انوار جليه در کشف اسرار حقیقت علویه: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۵ نوامبر ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده'
جز (جایگزینی متن - '== ساختار ==' به '==ساختار==')
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده')
خط ۴: خط ۴:
| عنوان‌های دیگر =انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه
| عنوان‌های دیگر =انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه
| پدیدآوران =  
| پدیدآوران =  
[[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان]] (نويسنده)
[[زنوزی، عبدالله بن بیرمقلی باباخان]] (نویسنده)


[[آشتیانی، جلال‎‌الدین]] (مصحح)
[[آشتیانی، جلال‎‌الدین]] (مصحح)
خط ۳۷: خط ۳۷:


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
در مقدمات، ضمن ارائه زندگى‌نامه نويسنده، به توضيح موضوع و محتواى كتاب، پرداخته شده است.<ref>مقدمه، ص15-42</ref>
در مقدمات، ضمن ارائه زندگى‌نامه نویسنده، به توضيح موضوع و محتواى كتاب، پرداخته شده است.<ref>مقدمه، ص15-42</ref>


اثر حاضر كه شرح و تفسير «حديث حقيقت» مى‌باشد، در واقع پاسخى است از [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] پيرامون سؤالى كه كميل بن زياد درباره حقيقت نموده است.
اثر حاضر كه شرح و تفسير «حديث حقيقت» مى‌باشد، در واقع پاسخى است از [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] پيرامون سؤالى كه كميل بن زياد درباره حقيقت نموده است.
خط ۴۳: خط ۴۳:
در كتب عامه و خاصه، سخن از حديثى به ميان آمده است كه «حديث حقيقت» نام دارد. كميل بن زياد كه از اصحاب مورد عنايات [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] بود، از آن حضرت سؤال مى‌كند: «حقيقت چيست؟» حضرت به او جواب فرمودند: «تو را با حقيقت چه كار است». كميل به آن جناب عرض نمود: «مگر من صاحب سرّ تو نيستم؟» امام فرمود: «بلى، تو صاحب سرّ منى، ولى درك آنچه را كه طلب نمودى مشكل است».<ref>ر.ک: مقدمه، ص29</ref>
در كتب عامه و خاصه، سخن از حديثى به ميان آمده است كه «حديث حقيقت» نام دارد. كميل بن زياد كه از اصحاب مورد عنايات [[علی بن ابی‎طالب(ع)، امام اول|حضرت على(ع)]] بود، از آن حضرت سؤال مى‌كند: «حقيقت چيست؟» حضرت به او جواب فرمودند: «تو را با حقيقت چه كار است». كميل به آن جناب عرض نمود: «مگر من صاحب سرّ تو نيستم؟» امام فرمود: «بلى، تو صاحب سرّ منى، ولى درك آنچه را كه طلب نمودى مشكل است».<ref>ر.ک: مقدمه، ص29</ref>


نويسنده، معتقد است اين كلام [[امام على(ع)|مولا على(ع)]]، به كميل كه: «بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح مني»، كنايه از آن است كه بايد به‌تدريج طريق بين مقام و مرتبه خود (كه شايد مقام قلب باشد) و اصل حقيقت كه مقام احديّت وجود است را بپيمايى؛ چون سلوك راه حق به‌تدريج، منزل‌به‌منزل ميسّر است؛ زيرا لغت الرّشح، رشح رشحا، به معناى عرق؛ يعنى ظاهر شدن قطرات عرق است و «ترشّح الأم ولدها باللبن»؛ يعنى: مادر شير خود را به‌تدريج در دهن طفل مى‌ريزد تا دهان طفل قوت گيرد و خود پستان مادر را بمكد؛ چه، آنكه جمله بعد (ما يطفح مني) مؤيد اين معنى است و لغت طفح، طفوحا، به معناى پر و لبريز شدن ظرف است، به حدى كه آب از اطراف آن سرازير شود و از نهايت پرى، فيضان نمايد.<ref>ر.ک: همان</ref>
نویسنده، معتقد است اين كلام [[امام على(ع)|مولا على(ع)]]، به كميل كه: «بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح مني»، كنايه از آن است كه بايد به‌تدريج طريق بين مقام و مرتبه خود (كه شايد مقام قلب باشد) و اصل حقيقت كه مقام احديّت وجود است را بپيمايى؛ چون سلوك راه حق به‌تدريج، منزل‌به‌منزل ميسّر است؛ زيرا لغت الرّشح، رشح رشحا، به معناى عرق؛ يعنى ظاهر شدن قطرات عرق است و «ترشّح الأم ولدها باللبن»؛ يعنى: مادر شير خود را به‌تدريج در دهن طفل مى‌ريزد تا دهان طفل قوت گيرد و خود پستان مادر را بمكد؛ چه، آنكه جمله بعد (ما يطفح مني) مؤيد اين معنى است و لغت طفح، طفوحا، به معناى پر و لبريز شدن ظرف است، به حدى كه آب از اطراف آن سرازير شود و از نهايت پرى، فيضان نمايد.<ref>ر.ک: همان</ref>


نويسنده، معقتد است بااينكه اين روايت را با سند - چه معتبر و چه غير معتبر - ارباب حديث نقل نكرده‌اند، ولى آن را صادر از مقام ولايت مى‌دانند و جمع كثيرى از محققان بر اين حديث شرح نوشته‌اند و همه اتفاق دارند كه فهم اين حديث در غايت اشكال و صعوبت است.<ref>ر.ک: همان، ص30</ref>
نویسنده، معقتد است بااينكه اين روايت را با سند - چه معتبر و چه غير معتبر - ارباب حديث نقل نكرده‌اند، ولى آن را صادر از مقام ولايت مى‌دانند و جمع كثيرى از محققان بر اين حديث شرح نوشته‌اند و همه اتفاق دارند كه فهم اين حديث در غايت اشكال و صعوبت است.<ref>ر.ک: همان، ص30</ref>


به نظر نويسنده، در اينكه مراد از حقيقت چيست، اختلاف وجود داشته و نيز اينكه كميل باآنكه صاحب سرّ حضرت و از ارباب يقين بود، در زمان سؤال از حقيقت، به چه مرتبه از مراتب سبعه و به چه درجه از درجات لطائف انسانى رسيده بود كه حضرت او را مستعد از جهت مشاهده حقيقت نديدند، از مباحث مهم است.<ref>ر.ک: همان، ص30-31</ref>
به نظر نویسنده، در اينكه مراد از حقيقت چيست، اختلاف وجود داشته و نيز اينكه كميل باآنكه صاحب سرّ حضرت و از ارباب يقين بود، در زمان سؤال از حقيقت، به چه مرتبه از مراتب سبعه و به چه درجه از درجات لطائف انسانى رسيده بود كه حضرت او را مستعد از جهت مشاهده حقيقت نديدند، از مباحث مهم است.<ref>ر.ک: همان، ص30-31</ref>


به اعتقاد وى، مراد از درجات و مراتب سلوك در كلام امام و سؤال كميل، مراتب علم اليقين نمى‌باشد؛ چه، آنكه اولياء، اصحاب خويش را به عين جمع و احديت وجود مى‌خوانند و مراتب و درجات علم اليقين مانند انوار خاص مراتب قلبيه و حجب نورانيه، حجاب اندر حجابند؛ وجود مجازى سالك، حجاب و مدركات و اوهام او حجاب اكبرند و در مقام شهود، كار به جايى مى‌رسد كه اصل وجود سالك نيز بايد فنا پذيرد؛ «زان زودتر كه عالم فانى شود خراب».<ref>همان، ص31</ref>
به اعتقاد وى، مراد از درجات و مراتب سلوك در كلام امام و سؤال كميل، مراتب علم اليقين نمى‌باشد؛ چه، آنكه اولياء، اصحاب خويش را به عين جمع و احديت وجود مى‌خوانند و مراتب و درجات علم اليقين مانند انوار خاص مراتب قلبيه و حجب نورانيه، حجاب اندر حجابند؛ وجود مجازى سالك، حجاب و مدركات و اوهام او حجاب اكبرند و در مقام شهود، كار به جايى مى‌رسد كه اصل وجود سالك نيز بايد فنا پذيرد؛ «زان زودتر كه عالم فانى شود خراب».<ref>همان، ص31</ref>


نويسنده بر اين عقيده است كه در شرح اين حديث، چند مطلب بايد حل شود: يكى مسئله حقيقت است؛ چه، آنكه كميل از حقيقت سؤال كرد و گفت «ما الحقيقة». در اول امر بايد ديد كه مراد از «ما» چيست؟ ما، شارحه است يا حقيقيه؟ و ديگر آنكه مراد از سرّ در كلام او، چيست؟ آيا «نفس سرّ» از سنخ ذوات و اعيان و يا آنكه از معانى است؟ آيا «سرّ» فوق مقام روح است؟ يا آنكه سرّ فوق مقام قلب و متأخر از مقام روح است؟ يا آنكه «سرّ» همان «روح» مستخلص از تعلّقات قلبى است كه به مقام غربت رسيده باشد؟ سرّ سرّ، چيست؟ اينها مطالبى است كه بايد در شرح حديث، مفهوم و معين باشد و آيا جمله «أ و لست صاحب سرّك» را بايد حمل بر استفهام انكارى كرد و يا حمل بر حقيقت بايد شود؟.<ref>ر.ک: همان، ص31-32</ref>
نویسنده بر اين عقيده است كه در شرح اين حديث، چند مطلب بايد حل شود: يكى مسئله حقيقت است؛ چه، آنكه كميل از حقيقت سؤال كرد و گفت «ما الحقيقة». در اول امر بايد ديد كه مراد از «ما» چيست؟ ما، شارحه است يا حقيقيه؟ و ديگر آنكه مراد از سرّ در كلام او، چيست؟ آيا «نفس سرّ» از سنخ ذوات و اعيان و يا آنكه از معانى است؟ آيا «سرّ» فوق مقام روح است؟ يا آنكه سرّ فوق مقام قلب و متأخر از مقام روح است؟ يا آنكه «سرّ» همان «روح» مستخلص از تعلّقات قلبى است كه به مقام غربت رسيده باشد؟ سرّ سرّ، چيست؟ اينها مطالبى است كه بايد در شرح حديث، مفهوم و معين باشد و آيا جمله «أ و لست صاحب سرّك» را بايد حمل بر استفهام انكارى كرد و يا حمل بر حقيقت بايد شود؟.<ref>ر.ک: همان، ص31-32</ref>


همچنين وى معتقد است كه بايد در وجوه فصاحت و بلاغت موجود در جمله «لكن يرشح عليك ما يطفح مني» تأمّل كرد تا به مقام و مرتبت قائل، حتى‌المقدور به اندازه استعداد خود پى برد.<ref>ر.ک: همان، ص32</ref>
همچنين وى معتقد است كه بايد در وجوه فصاحت و بلاغت موجود در جمله «لكن يرشح عليك ما يطفح مني» تأمّل كرد تا به مقام و مرتبت قائل، حتى‌المقدور به اندازه استعداد خود پى برد.<ref>ر.ک: همان، ص32</ref>
۶۱٬۱۸۹

ویرایش