۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
| خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''هزار مدح شکرطعم وصف تو گـفتم''|2=''کـز او نـگشت مرا تازه یک صبوح فتوح'' | {{ب|''هزار مدح شکرطعم وصف تو گـفتم''|2=''کـز او نـگشت مرا تازه یک صبوح فتوح''<ref>ر.ک: همان، ص43</ref>}}{{پایان شعر}}. | ||
و در قطعه دیـگر مـیگوید: | و در قطعه دیـگر مـیگوید: | ||
| خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
{{ب|''اندرین عصر هرکه شعر برد''|2=''به امید صلت بر ممدوح''}} | {{ب|''اندرین عصر هرکه شعر برد''|2=''به امید صلت بر ممدوح''}} | ||
{{ب|''چار آلت ببایدش ورنـه''|2='' گـردد از رنج و غم دلش مجروح''}} | {{ب|''چار آلت ببایدش ورنـه''|2='' گـردد از رنج و غم دلش مجروح''}} | ||
{{ب|''دانش خـضر و نـعمت قارون''|2='' صـبر ایـوب و زنـدگانی نوح'' | {{ب|''دانش خـضر و نـعمت قارون''|2='' صـبر ایـوب و زنـدگانی نوح''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}}. | ||
و هنگامی که از ممدوح صلتی دریـافت نـمیکند، میگوید: | و هنگامی که از ممدوح صلتی دریـافت نـمیکند، میگوید: | ||
| خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''چو آبروی نیفزایدم ز مدح و غزل ''|2='' چرا به آتش فکرت همی بـکاهم روح''}} | {{ب|''چو آبروی نیفزایدم ز مدح و غزل ''|2='' چرا به آتش فکرت همی بـکاهم روح''}} | ||
{{ب|''عنان طبع از این پس کشیده خواهم داشـت ''|2=''اگر گشاده نبـینم در قـبول و فتوح'' | {{ب|''عنان طبع از این پس کشیده خواهم داشـت ''|2=''اگر گشاده نبـینم در قـبول و فتوح''<ref>ر.ک: همان، ص44-43</ref>}}{{پایان شعر}}. | ||
و از اینکه حرفت خود و هـمکاران خـویش را گدایی نام نهد شرمسار نیست: | و از اینکه حرفت خود و هـمکاران خـویش را گدایی نام نهد شرمسار نیست: | ||
| خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
{{ب|''سؤالکی است در این حالتم به غایت لطف ''|2='' گـمان بـنده چنان است کان نه نازیباست''}} | {{ب|''سؤالکی است در این حالتم به غایت لطف ''|2='' گـمان بـنده چنان است کان نه نازیباست''}} | ||
{{ب|''ز غـایت کـرم تـو است یا ز خـامی مـن''|2='' که با گناه چـنین مـنکرم امید عطاست''}} | {{ب|''ز غـایت کـرم تـو است یا ز خـامی مـن''|2='' که با گناه چـنین مـنکرم امید عطاست''}} | ||
{{ب|''بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر ''|2='' به بنده گرچه گدایی شـریعت شـعراست'' | {{ب|''بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر ''|2='' به بنده گرچه گدایی شـریعت شـعراست''<ref>ر.ک: همان، ص44</ref>}}{{پایان شعر}}. | ||
همین طمع صلت است کـه انـوری را به آفـریدن مـضمونهایی نـو و یا بهتر بگویم مـبالغتهای آمیخته به اغراق وامیدارد و ممدوح خود را به صفاتی میستاید که مدیحهسرایان پیشین نگفتهاند: | همین طمع صلت است کـه انـوری را به آفـریدن مـضمونهایی نـو و یا بهتر بگویم مـبالغتهای آمیخته به اغراق وامیدارد و ممدوح خود را به صفاتی میستاید که مدیحهسرایان پیشین نگفتهاند: | ||
| خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
{{ب|''وجود بیکف تـو تـنگ عیش بود چنان''|2='' که امن و سـلوت مـیخواند مـن و سـلوی را''}} | {{ب|''وجود بیکف تـو تـنگ عیش بود چنان''|2='' که امن و سـلوت مـیخواند مـن و سـلوی را''}} | ||
{{ب|''وجـوه جود تو رایـج فـتاد اگرنه وجود''|2=''به نیمه بازِ قضا میفروخت اجری را''}} | {{ب|''وجـوه جود تو رایـج فـتاد اگرنه وجود''|2=''به نیمه بازِ قضا میفروخت اجری را''}} | ||
{{ب|''زهی روایح جودت ز راه استعداد ''|2=''امید شرکت احیا فـکنده مـوتی را'' | {{ب|''زهی روایح جودت ز راه استعداد ''|2=''امید شرکت احیا فـکنده مـوتی را''<ref>ر.ک: همان</ref>}}{{پایان شعر}} . | ||
وی شاعری متفاضل و مداح است که خصیصه مشترک بیشتر شاعران همعصر اوست. بـا تـوجه به سلیقه حاکمان آن روزگار که علاقه داشتند شاعران آنها را مدح و ستایش کنند و به سبب بیتوجهی به فضل و دانش و وضعیت اقتصادی نابسامان، شاعران ناگزیر بودند با مداحی امرار معاش کـنند<ref>ر.ک: محسنینیا، ناصر؛ حکیما، فاطمه، ص46</ref>. | وی شاعری متفاضل و مداح است که خصیصه مشترک بیشتر شاعران همعصر اوست. بـا تـوجه به سلیقه حاکمان آن روزگار که علاقه داشتند شاعران آنها را مدح و ستایش کنند و به سبب بیتوجهی به فضل و دانش و وضعیت اقتصادی نابسامان، شاعران ناگزیر بودند با مداحی امرار معاش کـنند<ref>ر.ک: محسنینیا، ناصر؛ حکیما، فاطمه، ص46</ref>. | ||
| خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''ز شعر باطل هرکس زبانم ''|2=''نمیگفته است حقی تا به اکنون''}} | {{ب|''ز شعر باطل هرکس زبانم ''|2=''نمیگفته است حقی تا به اکنون''}} | ||
{{ب|''کسی که مدت سی سـال شعر باطل گفت ''|2=''خدای بر همه کامیش داد پیــــــروزی'' | {{ب|''کسی که مدت سی سـال شعر باطل گفت ''|2=''خدای بر همه کامیش داد پیــــــروزی''<ref>ر.ک: همان، ص52-51</ref>}}{{پایان شعر}}. | ||
انوری خود را شاعری روانطبع و باریک دانسته و شعر خـود را شعری بیخلل و خاطر خود را چون آتش و زبان خود را چون آب روان دانسته است و از اینکه ممدوح درخور قصاید مدحی و معشوقی در شأن غزلهای عاشقانه او نیست، دریغ و افسوس میخورد و میگوید: | انوری خود را شاعری روانطبع و باریک دانسته و شعر خـود را شعری بیخلل و خاطر خود را چون آتش و زبان خود را چون آب روان دانسته است و از اینکه ممدوح درخور قصاید مدحی و معشوقی در شأن غزلهای عاشقانه او نیست، دریغ و افسوس میخورد و میگوید: | ||
ویرایش