پرش به محتوا

آنگاه که اهل‌بیت را شناختم: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۶ سپتامبر ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'براى' به 'برای'
جز (جایگزینی متن - 'وي' به 'وی')
جز (جایگزینی متن - 'براى' به 'برای')
خط ۲۹: خط ۲۹:
نویسنده، مطالب کتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوینى، كه گاه چندان هم گویا نيست، نوشته است.
نویسنده، مطالب کتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوینى، كه گاه چندان هم گویا نيست، نوشته است.


«نگارنده كوشيده تا موضع‌گيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفى‌مسلك را در قالبى جديد براى حق‌پویان به تصویر در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است».<ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/9 مقدمه، ص9]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8 8]</ref>
«نگارنده كوشيده تا موضع‌گيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفى‌مسلك را در قالبى جديد برای حق‌پویان به تصویر در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است».<ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/9 مقدمه، ص9]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8 8]</ref>


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
خط ۳۶: خط ۳۶:
سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروه‌گروه با چهره‌هاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستایى وارد سالن انتظار مى‌شدند؛ اما در گوشه‌اى از سالن، عده‌اى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مى‌زد. لحظه‌شمارى مى‌كردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظه‌ها به‌كندى مى‌گذشت، اما سرانجام انتظار به پایان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزدیک  كردند. هركس سعى مى‌كرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاه‌ترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلى‌هاى خود قرار گرفتند».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/11|متن کتاب، ص11]]</ref>
سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروه‌گروه با چهره‌هاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستایى وارد سالن انتظار مى‌شدند؛ اما در گوشه‌اى از سالن، عده‌اى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مى‌زد. لحظه‌شمارى مى‌كردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظه‌ها به‌كندى مى‌گذشت، اما سرانجام انتظار به پایان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزدیک  كردند. هركس سعى مى‌كرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاه‌ترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلى‌هاى خود قرار گرفتند».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/11|متن کتاب، ص11]]</ref>


نویسنده، حركت كاروان جوانان براى زيارت حرم پيامبر(ص) و لحظه ورود به حرم را به زيبايى توصيف كرده است: «كاروان جوانان به طرف حرم نبوى به حركت درآمد. دل‌ها در سينه‌ها به تپش افتاد؛ لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده مى‌شد.{{شعر}}{{ب|''لحظه وصل چون شود نزدیک ''|2=''آتش شوق تيزتر گردد ''}}{{پایان شعر}}
نویسنده، حركت كاروان جوانان برای زيارت حرم پيامبر(ص) و لحظه ورود به حرم را به زيبايى توصيف كرده است: «كاروان جوانان به طرف حرم نبوى به حركت درآمد. دل‌ها در سينه‌ها به تپش افتاد؛ لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده مى‌شد.{{شعر}}{{ب|''لحظه وصل چون شود نزدیک ''|2=''آتش شوق تيزتر گردد ''}}{{پایان شعر}}




خط ۴۵: خط ۴۵:
ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخش‌هاى زيباى کتاب است. در بخشى از اين داستان مى‌خوانيم: «ابوخالد گفت: مدت‌ها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مى‌ديدم و همچون صخره‌پيمايى بودم كه ميخ‌هاى صخره‌اش يك به يك درآمده و تنها به يك ميخ بين زمين و آسمان بند است. راه صعود به بالا نداشتم، زير پايم نيز دره‌اى هولناك بود. بين شك و ترديد در عقيده دست و پا مى‌زدم... در يكى از جنگ‌ها كه به مقرّ نيروهاى شيعه حمله كرديم، به مقدارى از وسايل غنيمتى دست يافتيم؛ در ميان وسايل به‌جامانده و غنيمتى آنان علاوه بر قرآن، کتاب «نهج‌البلاغة» و «صحيفه سجاديه على بن الحسين» را پيدا كرديم و چون ما پيش از اين، نام آن دو کتاب را از فداحسين شنيده بوديم، آن‌ها را با خود به مقر آورديم.
ذكر داستان هدايت شدن دو وهابى از ديگر بخش‌هاى زيباى کتاب است. در بخشى از اين داستان مى‌خوانيم: «ابوخالد گفت: مدت‌ها در حيرانى و سرگردانى عقيدتى بوديم. من خود را معلّق بين زمين و آسمان مى‌ديدم و همچون صخره‌پيمايى بودم كه ميخ‌هاى صخره‌اش يك به يك درآمده و تنها به يك ميخ بين زمين و آسمان بند است. راه صعود به بالا نداشتم، زير پايم نيز دره‌اى هولناك بود. بين شك و ترديد در عقيده دست و پا مى‌زدم... در يكى از جنگ‌ها كه به مقرّ نيروهاى شيعه حمله كرديم، به مقدارى از وسايل غنيمتى دست يافتيم؛ در ميان وسايل به‌جامانده و غنيمتى آنان علاوه بر قرآن، کتاب «نهج‌البلاغة» و «صحيفه سجاديه على بن الحسين» را پيدا كرديم و چون ما پيش از اين، نام آن دو کتاب را از فداحسين شنيده بوديم، آن‌ها را با خود به مقر آورديم.


ابوزيد گفت: روزنه‌اى به‌سوى روشنايى و راه نجاتى براى ما پيدا شد؛ به‌دور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهج‌البلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارى‌هاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد به‌سوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/123|ر.ک: همان، ص123]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/121|121]]</ref>
ابوزيد گفت: روزنه‌اى به‌سوى روشنايى و راه نجاتى برای ما پيدا شد؛ به‌دور از چشم همراهان دو نفرى به مطالعه «نهج‌البلاغة» پرداختيم و راه علاج بيمارى‌هاى درونى خود را در آن يافتيم. دنيايى جديد به‌سوى ما گشوده شده بود. با سخنانى آشنا شده بوديم كه تا آن زمان به گوش ما نخورده بود... در ابتدا در شك و ترديد بوديم؛ اما وقتى سخنان محمد عبده - از عالمان ديار مصر - در شرح كلمات آن حضرت را مطالعه كرديم، شك و ترديد ما برطرف شد و به يقين رسيديم».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/123|ر.ک: همان، ص123]]-[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/121|121]]</ref>


از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبه‌رو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيت‌الله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشم‌ها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش براى سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضى‌ها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمى‌توان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبان‌ها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هق‌هق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مى‌رسيد و...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/143|همان، ص143]]</ref>
از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبه‌رو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيت‌الله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشم‌ها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش برای سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضى‌ها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمى‌توان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبان‌ها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هق‌هق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مى‌رسيد و...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/143|همان، ص143]]</ref>


==وضعيت کتاب==
==وضعيت کتاب==
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش