پرش به محتوا

سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۱ مهٔ ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'خاك' به 'خاک'
(لینک درون متنی)
جز (جایگزینی متن - 'خاك' به 'خاک')
خط ۵۵: خط ۵۵:
كتاب با گزارش مسافرتى آغاز مى‌شود و اندك اندك در انتها تمثيلى مى‌گردد. ابراهيم‌بيگ يك تاجرزاده ايرانى است كه در مصر بزرگ شده و ثروتى اندوخته است. بين او و دخترى از خانه زادانش به نام محبوبه تعلق خاطرى هست. اما عشق بزرگ‌تر و محبوبه واقعى‌اش ايران يا به قول يكى از آدم‌هاى قصه «ايران خانم» است. عشقى كه نويسنده شرايط رشد و پرورش آن را در محيط خانواده قهرمانانش نشان داده است. در عالم خيال وطن را بى‌نقص‌ترين و منزه‌ترين جاهاى دنيا مى‌داند، تا حدى كه حاضر نيست هيچ خبر ناگوارى راجع به ايران بپذيرد يا حتى بشنود. در برابر هر سخن واهى، اما اميد بخشى درباره ايران را با دادن پاداش به گوينده‌اش استقبال مى‌كند.
كتاب با گزارش مسافرتى آغاز مى‌شود و اندك اندك در انتها تمثيلى مى‌گردد. ابراهيم‌بيگ يك تاجرزاده ايرانى است كه در مصر بزرگ شده و ثروتى اندوخته است. بين او و دخترى از خانه زادانش به نام محبوبه تعلق خاطرى هست. اما عشق بزرگ‌تر و محبوبه واقعى‌اش ايران يا به قول يكى از آدم‌هاى قصه «ايران خانم» است. عشقى كه نويسنده شرايط رشد و پرورش آن را در محيط خانواده قهرمانانش نشان داده است. در عالم خيال وطن را بى‌نقص‌ترين و منزه‌ترين جاهاى دنيا مى‌داند، تا حدى كه حاضر نيست هيچ خبر ناگوارى راجع به ايران بپذيرد يا حتى بشنود. در برابر هر سخن واهى، اما اميد بخشى درباره ايران را با دادن پاداش به گوينده‌اش استقبال مى‌كند.


سرانجام ابراهيم‌بيگ براى زيارت مرقد امام هشتم و نخستين ديدار از وطن معبود از راه عثمانى رهسپار ايران مى‌شود. سر راهش، در استانبول، نويسنده داستان؛ (يعنى [[مراغه‌ای، زین‌العابدین|زين‌العابدين مراغه‌اى]]) را ملاقات مى‌كند و در خانه او نسخه‌اى از كتاب احمد را مى‌بيند و مى‌خواند. ابراهيم‌بيگ انتقادات اين كتاب از وضع ايران را جدى نمى‌گيرد و با خود فريبى از آن مى‌گذرد. سفر ادامه مى‌يابد و ابراهيم‌بيگ به قفقاز مى‌رسد و نخستين بار، حال و روز غم انگيز ايرانيان مهاجر را از نزديك مى‌بيند، پس به خود دلدارى مى‌دهد كه اين جا غربت است و در سرزمين اصلى ايران امن و آسايش حكمفرماست. او با همين خود فريبى ترديدآميز قدم به خاك ايران مى‌گذارد و ناگهان در هر قدم با ناروايى و مصيبتى روبه رو مى‌شود. براى ابراهيم‌بيگ پذيرش حقيقت تلخ دشوارتر است. اما از آن دشوارتر سكوت و دم برنياوردن است. چون نمى‌خواهد تسليم وضع موجود شود، و چون در پى راه علاجى براى اين مصايب كهنه و ريشه‌دار است، با اصناف و طبقات مردم به جر و بحث و مرافعه مى‌پردازد، در جامعه جاهل و عقب مانده‌اى كه منطق «به من چه» در آن حكومت مى‌كند، ابراهيم‌بيگ مى‌كوشيد از مردم عادى كوچه و بازار گرفته تا اعيان و وزراء را به جانب عمل فعال ارشاد كرده، به وظيفه ملى و دينى و وجدانى‌اش آشنا سازد. البته اين تلاش بى‌انعكاس و بى‌پاداش مى‌ماند، يا پداش آن سرخوردگى است. حتى بارها او را به جرم فضولى در معقولات كتك مى‌زنند، دشنام مى‌گويند و آزار مى‌دهند. عاقبت سرخورده و نوميد راه آمده را بر مى‌گردد و نوشتن سياحتنامه خود را كه بنا به وصيت پدرش آغاز كرده بود و به پايان مى‌رساند. اما داستان به پايان نمى‌رسد. يوسف عمو، مربى ابراهيم‌بيگ، كه در اين سفر نيز همراه او بود، دنباله حكايت را ادامه مى‌دهد. يوسف عمو روايت مى‌كند كه ابراهيم‌بيگ با همان اعصاب خسته فرسوده نيز در غربت دست از محاجه و مرافعه با ديگران بر نمى‌دارد. تا سرانجام شبى در پى يكى از بحث‌هاى ديوانه وارش موجب حريق مى‌گردد و مصدوم و مجروح مى‌شود. و جلد اول سياحتنامه ابراهيم‌بيگ كه عنوان فرعى «بلاى تعصب او» را دارد در همين جا به پايان مى‌رسد.
سرانجام ابراهيم‌بيگ براى زيارت مرقد امام هشتم و نخستين ديدار از وطن معبود از راه عثمانى رهسپار ايران مى‌شود. سر راهش، در استانبول، نويسنده داستان؛ (يعنى [[مراغه‌ای، زین‌العابدین|زين‌العابدين مراغه‌اى]]) را ملاقات مى‌كند و در خانه او نسخه‌اى از كتاب احمد را مى‌بيند و مى‌خواند. ابراهيم‌بيگ انتقادات اين كتاب از وضع ايران را جدى نمى‌گيرد و با خود فريبى از آن مى‌گذرد. سفر ادامه مى‌يابد و ابراهيم‌بيگ به قفقاز مى‌رسد و نخستين بار، حال و روز غم انگيز ايرانيان مهاجر را از نزديك مى‌بيند، پس به خود دلدارى مى‌دهد كه اين جا غربت است و در سرزمين اصلى ايران امن و آسايش حكمفرماست. او با همين خود فريبى ترديدآميز قدم به خاک ايران مى‌گذارد و ناگهان در هر قدم با ناروايى و مصيبتى روبه رو مى‌شود. براى ابراهيم‌بيگ پذيرش حقيقت تلخ دشوارتر است. اما از آن دشوارتر سكوت و دم برنياوردن است. چون نمى‌خواهد تسليم وضع موجود شود، و چون در پى راه علاجى براى اين مصايب كهنه و ريشه‌دار است، با اصناف و طبقات مردم به جر و بحث و مرافعه مى‌پردازد، در جامعه جاهل و عقب مانده‌اى كه منطق «به من چه» در آن حكومت مى‌كند، ابراهيم‌بيگ مى‌كوشيد از مردم عادى كوچه و بازار گرفته تا اعيان و وزراء را به جانب عمل فعال ارشاد كرده، به وظيفه ملى و دينى و وجدانى‌اش آشنا سازد. البته اين تلاش بى‌انعكاس و بى‌پاداش مى‌ماند، يا پداش آن سرخوردگى است. حتى بارها او را به جرم فضولى در معقولات كتك مى‌زنند، دشنام مى‌گويند و آزار مى‌دهند. عاقبت سرخورده و نوميد راه آمده را بر مى‌گردد و نوشتن سياحتنامه خود را كه بنا به وصيت پدرش آغاز كرده بود و به پايان مى‌رساند. اما داستان به پايان نمى‌رسد. يوسف عمو، مربى ابراهيم‌بيگ، كه در اين سفر نيز همراه او بود، دنباله حكايت را ادامه مى‌دهد. يوسف عمو روايت مى‌كند كه ابراهيم‌بيگ با همان اعصاب خسته فرسوده نيز در غربت دست از محاجه و مرافعه با ديگران بر نمى‌دارد. تا سرانجام شبى در پى يكى از بحث‌هاى ديوانه وارش موجب حريق مى‌گردد و مصدوم و مجروح مى‌شود. و جلد اول سياحتنامه ابراهيم‌بيگ كه عنوان فرعى «بلاى تعصب او» را دارد در همين جا به پايان مى‌رسد.


جلد دوم سياحتنامه، با عنوان فرعى (نتيجه تعصب او) و همچنان به روايت يوسف عمو ادامه مى‌يابد: چون ابراهيم‌بيگ به خود مى‌آيد، هوش و هواسش را از دست داده و جسماً بسيار فرسوده شده است، تخفيف يا تشديد مرض او به آمدن خبرهاى خوب و بد از ايران بستگى دارد. خبر پادشاهى مظفرالدين شاه و آغاز اصلاحات اجتماعى و سياسى، به زمامدارى صدراعظم امين‌الدوله، موجب بهبودى كوتاه در احوال ابراهيم‌بيگ مى‌گردد. در فاصله بازيافت سلامتى، به توصيه و فشار اطرافيانش با محبوبه ازدواج مى‌كند. اما دوران خوشى بسيار كوتاه است. خبرهاى بد از ايران مى‌رسد. صدراعظم بر كنار مى‌شود، گروه قديمى درباره قدرت را به دست مى‌گيرند و شاه هم به فسادهاى معمول دربار تسليم شده، از تعقيب نقشه‌هاى آغازين خود دست برداشته است. نامه‌ها و اخبارى كه اينك از ايران مى‌رسد، ابراهيم‌بيگ را قدم به قدم به سراشيب جنون و دق مرگى مى‌برد. ابراهيم‌بيگ مى‌ميرد و محبوبه پيكر محتضر را در آغوش مى‌كشد و همراه او جان مى‌سپارد.
جلد دوم سياحتنامه، با عنوان فرعى (نتيجه تعصب او) و همچنان به روايت يوسف عمو ادامه مى‌يابد: چون ابراهيم‌بيگ به خود مى‌آيد، هوش و هواسش را از دست داده و جسماً بسيار فرسوده شده است، تخفيف يا تشديد مرض او به آمدن خبرهاى خوب و بد از ايران بستگى دارد. خبر پادشاهى مظفرالدين شاه و آغاز اصلاحات اجتماعى و سياسى، به زمامدارى صدراعظم امين‌الدوله، موجب بهبودى كوتاه در احوال ابراهيم‌بيگ مى‌گردد. در فاصله بازيافت سلامتى، به توصيه و فشار اطرافيانش با محبوبه ازدواج مى‌كند. اما دوران خوشى بسيار كوتاه است. خبرهاى بد از ايران مى‌رسد. صدراعظم بر كنار مى‌شود، گروه قديمى درباره قدرت را به دست مى‌گيرند و شاه هم به فسادهاى معمول دربار تسليم شده، از تعقيب نقشه‌هاى آغازين خود دست برداشته است. نامه‌ها و اخبارى كه اينك از ايران مى‌رسد، ابراهيم‌بيگ را قدم به قدم به سراشيب جنون و دق مرگى مى‌برد. ابراهيم‌بيگ مى‌ميرد و محبوبه پيكر محتضر را در آغوش مى‌كشد و همراه او جان مى‌سپارد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش