۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' الدين' به 'الدين') |
جز (جایگزینی متن - '؛ق' به '؛ ق') |
||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
بدين سان شگفتى ندارد كه گفتهاند وى در تبليغ عقايد و نظريات خود و دفاع از آنها سخت بىپروا بوده و از اين رهگذر دشمن تراشى مىكرده و رنجهاى فراوان متحمل مىشده است. با توجه به خصلت وفادارى وى مىتوان هوادارى استوار و حتى تعصب آميز او را در برابر فرمانروايان اموى توجيه كرد، و از همين جاست ناگواريها، رنجها، تبعيدها و در به دريهايى كه در آن دوران آشفتگى و فروپاشى سياسى-اجتماعى اندلس نصيب وى شده بود. | بدين سان شگفتى ندارد كه گفتهاند وى در تبليغ عقايد و نظريات خود و دفاع از آنها سخت بىپروا بوده و از اين رهگذر دشمن تراشى مىكرده و رنجهاى فراوان متحمل مىشده است. با توجه به خصلت وفادارى وى مىتوان هوادارى استوار و حتى تعصب آميز او را در برابر فرمانروايان اموى توجيه كرد، و از همين جاست ناگواريها، رنجها، تبعيدها و در به دريهايى كه در آن دوران آشفتگى و فروپاشى سياسى-اجتماعى اندلس نصيب وى شده بود. | ||
بسيارى از فقيهان و عالمانى كه مخالف عقايد و نظريات ابن حزم بودهاند، در آزار او و تحريك فرمانروايان بر ضد وى مىكوشيدهاند، و ايشان و عوام را عليه وى برمىانگيختهاند تا بدانجا كه در زمان حكومت ابوعمرو عبّاد بن محمد المعتضد بالله (433-461 ق1042/-1069 م) کتابهاى وى را در اشبيليه سوزاندند و برخى را نيز در ملأ عام پاره پاره كردند. نويسندگان سرگذشت وى مىگويند كه:بزرگ ترين عيب وى[به گمان ايشان از ديدگاه منصفان]نا آگاهى او از سياست علم بوده است كه دشوارتر از تكميل آن است (ابن بسام، 1 (1) 141/- | بسيارى از فقيهان و عالمانى كه مخالف عقايد و نظريات ابن حزم بودهاند، در آزار او و تحريك فرمانروايان بر ضد وى مىكوشيدهاند، و ايشان و عوام را عليه وى برمىانگيختهاند تا بدانجا كه در زمان حكومت ابوعمرو عبّاد بن محمد المعتضد بالله (433-461 ق1042/-1069 م) کتابهاى وى را در اشبيليه سوزاندند و برخى را نيز در ملأ عام پاره پاره كردند. نويسندگان سرگذشت وى مىگويند كه:بزرگ ترين عيب وى[به گمان ايشان از ديدگاه منصفان]نا آگاهى او از سياست علم بوده است كه دشوارتر از تكميل آن است (ابن بسام، 1 (1) 141/-142؛ قس: ياقوت، 247/12-249؛[[ذهبى]]، 200/18- 201، سوزاندن کتابهايش: 205). | ||
ابن حزم بنا بر گفتۀ خودش بسيارى از کتابهايش را در زمانهايى نوشته است كه از وطن و بستگان و فرزندان دور بوده و از ستم و عدوان ديگران به خود هراسان بوده است (التقريب، 200). وى دربارۀ موقعيت خودش در زمانش و ميان هموطنانش مىگويد «اما سرزمين خودمان، حكم دربارۀ آن همان مثل سائر است.» خود در اين باره به اين مثل سائر استشهاد مىكند كه «ازهد الناس في عالم اهله» (روى گردانترين كسان از مرد دانشمند، بستگان و همشهريان اويند) و مىافزايد كه در انجيل خوانده است: عيسى(ع) گفت: پيامبر حرمتش را جز در شهر خويش از دست نمىدهد. آنگاه ابن حزم از حسدورزى اندلسيان در برابر دانشمندان و بدرفتارى با آنان سخن مىگويد (نك: «رسالة في فضل»، 166/ | ابن حزم بنا بر گفتۀ خودش بسيارى از کتابهايش را در زمانهايى نوشته است كه از وطن و بستگان و فرزندان دور بوده و از ستم و عدوان ديگران به خود هراسان بوده است (التقريب، 200). وى دربارۀ موقعيت خودش در زمانش و ميان هموطنانش مىگويد «اما سرزمين خودمان، حكم دربارۀ آن همان مثل سائر است.» خود در اين باره به اين مثل سائر استشهاد مىكند كه «ازهد الناس في عالم اهله» (روى گردانترين كسان از مرد دانشمند، بستگان و همشهريان اويند) و مىافزايد كه در انجيل خوانده است: عيسى(ع) گفت: پيامبر حرمتش را جز در شهر خويش از دست نمىدهد. آنگاه ابن حزم از حسدورزى اندلسيان در برابر دانشمندان و بدرفتارى با آنان سخن مىگويد (نك: «رسالة في فضل»، 166/3؛ قس، /798 E , III كه نويسنده «عالم» را در مثل مذكور «عالم» خوانده و در ترجمه دچار اشتباه شده است). | ||
==عقايد و نظريات== | ==عقايد و نظريات== | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۴۰: | ||
ابن حزم در دفاع از مذهب ظاهرى، رسالۀ مستقلى دارد كه در آن مبانى فقهى اهل سنت مانند قياس، رأى، استحسان را رد مىكند. | ابن حزم در دفاع از مذهب ظاهرى، رسالۀ مستقلى دارد كه در آن مبانى فقهى اهل سنت مانند قياس، رأى، استحسان را رد مىكند. | ||
خلاصۀ نظريات ابن حزم در اين باره چنين است: رأى در سده اول هجرى، يعنى قرن صحابه، پديد آمد. حقيقت واژۀ «رأى» اين است كه مفتى در مواردى كه نصى در دست ندارد، آنچه را در تحريم، تحليل يا وجوب احوط و مناسبتر تشخيص مىدهد، بيان كند. اگر كسى چنين معنايى را براى رأى بپذيرد، بى آنكه به برهانى نياز باشد، آن را ممنوع شناخته است، چه رأى خود سخنى بى برهان است. سپس مىافزايد كه در سدۀ دوم هجرى قياس پديد آمد. برخى آن را پذيرفتند و برخى ديگر آن را مردود شناختند. به عقيدۀ آنان معناى واژۀ قياس اين است كه بايد در آنچه نصى براى آن در دين نيست، همانند مواردى عمل كرد كه يا داراى نصند يا بر آنها اجماع شده است. سپس مىنويسد كه طرفداران قياس در علت صحت آن اختلاف كردند: صاحب نظرانشان عقيده داشتند كه دليل اعتبار قياس يكى بودن علت حكم در هر دو مورد است، و بعضى ديگر مىگفتند كه دليل اعتبار آن گونهاى همانندى ميان آنهاست. ولى ابن حزم معتقد است كه قياس باطل است و همچنين استدلال مىكند كه اين امر از سه حال خارج نيست: نخست اينكه آنچه نصى ندارد، اصلا جزو دين نيست و دين كلا منصوص است؛ دوم اينكه اگر موردى يافت شود كه فاقد نص باشد، جايز نيست كه حتى بر پايۀ همانندى با موارد منصوص، براى آن حكمى صادر شود؛سوم اينكه احكام خدا نيازى به علّت ندارد و دعوى علت براى آنها فاقد برهان است. آنگاه مىنويسد: استحسان در قرن سوم پديد آمد و معنى آن اين است كه بدانچه نيكو مىپندارند فتوا دهند و اين باطل است، زيرا تابع ميل افراد است و برهانى نيز ندارد. پس از آن تقليد و تعليل در سدۀ چهارم پديد آمد. تقليد يعنى فتوا دادن مطابق فتواى علماى ديگر بدون نص، اما اين نيز باطل است، زيرا فاقد برهان است. اما تعليل از نظر وى اين است كه مفتى علت حكمى را كه براى آن نصى وارد شده است، استخراج كند، كه اين نيز يقينا باطل است، زيرا معنى اين سخن اين است كه خداوند به سبب اين علت چنين حكمى صادر كرده است، و اين دروغ بستن به خدا و خبر دادن از چيزى است كه خدا از آن خبر نداده است («کتاب ابطال القياس»، 167- | خلاصۀ نظريات ابن حزم در اين باره چنين است: رأى در سده اول هجرى، يعنى قرن صحابه، پديد آمد. حقيقت واژۀ «رأى» اين است كه مفتى در مواردى كه نصى در دست ندارد، آنچه را در تحريم، تحليل يا وجوب احوط و مناسبتر تشخيص مىدهد، بيان كند. اگر كسى چنين معنايى را براى رأى بپذيرد، بى آنكه به برهانى نياز باشد، آن را ممنوع شناخته است، چه رأى خود سخنى بى برهان است. سپس مىافزايد كه در سدۀ دوم هجرى قياس پديد آمد. برخى آن را پذيرفتند و برخى ديگر آن را مردود شناختند. به عقيدۀ آنان معناى واژۀ قياس اين است كه بايد در آنچه نصى براى آن در دين نيست، همانند مواردى عمل كرد كه يا داراى نصند يا بر آنها اجماع شده است. سپس مىنويسد كه طرفداران قياس در علت صحت آن اختلاف كردند: صاحب نظرانشان عقيده داشتند كه دليل اعتبار قياس يكى بودن علت حكم در هر دو مورد است، و بعضى ديگر مىگفتند كه دليل اعتبار آن گونهاى همانندى ميان آنهاست. ولى ابن حزم معتقد است كه قياس باطل است و همچنين استدلال مىكند كه اين امر از سه حال خارج نيست: نخست اينكه آنچه نصى ندارد، اصلا جزو دين نيست و دين كلا منصوص است؛ دوم اينكه اگر موردى يافت شود كه فاقد نص باشد، جايز نيست كه حتى بر پايۀ همانندى با موارد منصوص، براى آن حكمى صادر شود؛سوم اينكه احكام خدا نيازى به علّت ندارد و دعوى علت براى آنها فاقد برهان است. آنگاه مىنويسد: استحسان در قرن سوم پديد آمد و معنى آن اين است كه بدانچه نيكو مىپندارند فتوا دهند و اين باطل است، زيرا تابع ميل افراد است و برهانى نيز ندارد. پس از آن تقليد و تعليل در سدۀ چهارم پديد آمد. تقليد يعنى فتوا دادن مطابق فتواى علماى ديگر بدون نص، اما اين نيز باطل است، زيرا فاقد برهان است. اما تعليل از نظر وى اين است كه مفتى علت حكمى را كه براى آن نصى وارد شده است، استخراج كند، كه اين نيز يقينا باطل است، زيرا معنى اين سخن اين است كه خداوند به سبب اين علت چنين حكمى صادر كرده است، و اين دروغ بستن به خدا و خبر دادن از چيزى است كه خدا از آن خبر نداده است («کتاب ابطال القياس»، 167-168؛ قس: الاحكام، 195/2-196، 515، 583، 593، 602). | ||
ابن حزم تصريح مىكند: هر كه ادعا كند كه عقل چيزى را حلال يا حرام مىكند يا علتهاى موجبۀ همۀ افعالى را كه خداوند تعالى-از شرايع و جز آن-در اين جهان پديد آورده، در مىيابد، مانند اين است كه كسى عقل را به عنوان يك دليل كلا باطل بداند. كسى كه براى عقل چيزى را كه در آن نيست، ادعا كند، مانند كسى است كه آنچه را در عقل است، از آن بيرون كند... ما توضيح دادهايم كه حقيقت عقل فقط بازشناسى چيزهايى است كه از سوى حواس و فهم ادراك مىشود و نيز شناخت صفاتى از آن چيزهاست كه آن چيزها بدانها قائمند، مانند ايجاب حدوث جهان و يگانگى آفريننده و درستى پيامبرى آن كس كه دلايلى براى پيامبرى وى اقامه شده است و وجوب فرمانبردارى از كسى كه ما را در صورت ارتكاب گناه به آتش وعده داده است، و عمل كردن به آنچه كه عقل در همۀ آن امور و چيزهاى ديگرى كه در جهان موجودند-غير از شرايع-پذيرفته است. اما عقل هرگز نمىتواند نفيا و ايجابا حكم كند كه گوشت خوك حرام باشد يا حلال، يا نماز ظهر چهار ركعت و نماز مغرب سه ركعت باشد... | ابن حزم تصريح مىكند: هر كه ادعا كند كه عقل چيزى را حلال يا حرام مىكند يا علتهاى موجبۀ همۀ افعالى را كه خداوند تعالى-از شرايع و جز آن-در اين جهان پديد آورده، در مىيابد، مانند اين است كه كسى عقل را به عنوان يك دليل كلا باطل بداند. كسى كه براى عقل چيزى را كه در آن نيست، ادعا كند، مانند كسى است كه آنچه را در عقل است، از آن بيرون كند... ما توضيح دادهايم كه حقيقت عقل فقط بازشناسى چيزهايى است كه از سوى حواس و فهم ادراك مىشود و نيز شناخت صفاتى از آن چيزهاست كه آن چيزها بدانها قائمند، مانند ايجاب حدوث جهان و يگانگى آفريننده و درستى پيامبرى آن كس كه دلايلى براى پيامبرى وى اقامه شده است و وجوب فرمانبردارى از كسى كه ما را در صورت ارتكاب گناه به آتش وعده داده است، و عمل كردن به آنچه كه عقل در همۀ آن امور و چيزهاى ديگرى كه در جهان موجودند-غير از شرايع-پذيرفته است. اما عقل هرگز نمىتواند نفيا و ايجابا حكم كند كه گوشت خوك حرام باشد يا حلال، يا نماز ظهر چهار ركعت و نماز مغرب سه ركعت باشد... | ||
خط ۱۸۶: | خط ۱۸۶: | ||
ابن بسام، على، الذخيرة في محاسن اهل الجزيرة، قاهره، 1358 ق1939/ م؛ ابن حزم، على بن احمد، الاحكام في اصول الاحكام، بيروت، 1985 م؛همو، التقريب لحد المنطق، به كوشش [[عباس، احسان|احسان عباس]]، بيروت، 1959 م؛همو، رسائل، به كوشش [[عباس، احسان|احسان عباس]]، قاهره، مكتبة الخانجى؛همو، «رسالة البيان عن حقيقة الايمان»، «رسالة التوقيف على شارع النجاة باختصار الطريق»، «رسالة في مداواة النفوس و تهذيب الاخلاق»، «رسالة مراتب العلوم»، رسائل (نك: ابن حزم در همين مآخذ)، همو، «رسالة في فضل الاندلس»، [[نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب|نفح الطيب]] (نك: مقرى در همين مآخذ)؛همو، طوق الحمامة، به كوشش صلاحالدين قاسمى، تونس، 1985 م؛همو، الفصل، قاهره، 1347 ق؛همو، «کتاب ابطال القياس، همراه ظاهريان، نظام عقيدتى و تاريخ» (نك: گولدتسيهر در مآخذ لاتين)، همو، المحلى، به كوشش احمد محمد شاكر، بيروت، دار الافاق الجديدة؛ ابن صاعد اندلسى، صاعد بن احمد، طبقات الامم، به كوشش لويس شيخو، بيروت، 1912 م؛ ابن عذارى مراكشى، احمد بن محمد، البيان المغرب، به كوشش ج. س. كولان و لوى پرووانسال، بيروت، 1929 م؛حميدى، عبدالله بن محمد، جذوة المقتبس، به كوشش محمد بن تاويت الطنجى، قاهره، 1371 ق؛[[ذهبى]]، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنووط و محمد نعيم العرقسوسى، بيروت، 1045 ق1984/ | ابن بسام، على، الذخيرة في محاسن اهل الجزيرة، قاهره، 1358 ق1939/ م؛ ابن حزم، على بن احمد، الاحكام في اصول الاحكام، بيروت، 1985 م؛همو، التقريب لحد المنطق، به كوشش [[عباس، احسان|احسان عباس]]، بيروت، 1959 م؛همو، رسائل، به كوشش [[عباس، احسان|احسان عباس]]، قاهره، مكتبة الخانجى؛همو، «رسالة البيان عن حقيقة الايمان»، «رسالة التوقيف على شارع النجاة باختصار الطريق»، «رسالة في مداواة النفوس و تهذيب الاخلاق»، «رسالة مراتب العلوم»، رسائل (نك: ابن حزم در همين مآخذ)، همو، «رسالة في فضل الاندلس»، [[نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب|نفح الطيب]] (نك: مقرى در همين مآخذ)؛همو، طوق الحمامة، به كوشش صلاحالدين قاسمى، تونس، 1985 م؛همو، الفصل، قاهره، 1347 ق؛همو، «کتاب ابطال القياس، همراه ظاهريان، نظام عقيدتى و تاريخ» (نك: گولدتسيهر در مآخذ لاتين)، همو، المحلى، به كوشش احمد محمد شاكر، بيروت، دار الافاق الجديدة؛ ابن صاعد اندلسى، صاعد بن احمد، طبقات الامم، به كوشش لويس شيخو، بيروت، 1912 م؛ ابن عذارى مراكشى، احمد بن محمد، البيان المغرب، به كوشش ج. س. كولان و لوى پرووانسال، بيروت، 1929 م؛حميدى، عبدالله بن محمد، جذوة المقتبس، به كوشش محمد بن تاويت الطنجى، قاهره، 1371 ق؛[[ذهبى]]، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنووط و محمد نعيم العرقسوسى، بيروت، 1045 ق1984/ م؛ قرآن كريم؛محمد بن داوود، کتاب الزهرة، به كوشش آرنولد نيكل و ابراهيم طوقان، شيكاگو، 1932 م؛ مراكشى، عبدالواحد، المعجب، به كوشش محمد سعيد العريان و محمد العربى العلمى، قاهره، 1368 ق1949/ م؛مقرى تلمسانى، احمد بن محمد، [[نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب|نفح الطيب]]، به كوشش [[عباس، احسان|احسان عباس]]، بيروت، 1388 ق1968/م «؛ياقوت، ادبا، نيز: | ||
, tarihleri, ceviren CihaDtunc, Ankara, 1982. | , tarihleri, ceviren CihaDtunc, Ankara, 1982. |
ویرایش