۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '==منبع مقاله==' به '==منابع مقاله==') |
جز (جایگزینی متن - ' الدين' به 'الدين') |
||
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
همو کتاب جداگانهاى در احوال شيخ خود تأليف كرده به نام الجواهر و الدّرر في ترجمة شيخ الاسلام ابن حجر كه هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداريم و آنچه از اين کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد كمالالدين عزالدين است به نام التاريخ و المنهج التّاريخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تكيۀ عمدۀ ما بر گفتههاى ديگر سخاوى در الضوء اللامع و الذيل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهمتر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تأليف خود ابن حجر است كه مهمترين منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنين از گفتههاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] در السّلوك لمعرفة دول الملوك استفاده شده است. | همو کتاب جداگانهاى در احوال شيخ خود تأليف كرده به نام الجواهر و الدّرر في ترجمة شيخ الاسلام ابن حجر كه هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداريم و آنچه از اين کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد كمالالدين عزالدين است به نام التاريخ و المنهج التّاريخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تكيۀ عمدۀ ما بر گفتههاى ديگر سخاوى در الضوء اللامع و الذيل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهمتر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تأليف خود ابن حجر است كه مهمترين منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنين از گفتههاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] در السّلوك لمعرفة دول الملوك استفاده شده است. | ||
به گفتۀ سخاوى.<ref>الضوء، 36/2</ref>«ابن حجر» لقب يكى از اجداد او بوده است كه به اولاد و احفاد او هم بسط يافته و شاخص ترين عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نيز اهل علم و مدتى در حكم و قضا نايب ابن عقيل | به گفتۀ سخاوى.<ref>الضوء، 36/2</ref>«ابن حجر» لقب يكى از اجداد او بوده است كه به اولاد و احفاد او هم بسط يافته و شاخص ترين عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نيز اهل علم و مدتى در حكم و قضا نايب ابن عقيل بهاءالدين ابومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن شافعى (د 769 ق) بود. او شاعر هم بود و چند ديوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مىگويد كه در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نكرده بود و او را مانند خيال به ياد داشت و گفته بود كه كنيۀ فرزندم احمد، ابوالفضل است.<ref>انباء، 174/1-175</ref>تولد ابن حجر در قاهره در خانهاى در كنار رود نيل، نزديك دار النحاس و جامع جديد، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود كه در زمان حيات پدر از دنيا رفت و او از آن باب سخت اندوهناك شد. يكى از شيوخ به نام شيخ يحيى صنافيرى (د 773 ق) او را تسليت داد. اين شيخ كه اهل كشف و كرامات بود او را به فرزند ديگرى بشارت داد كه همين ابن حجر بود.<ref>الدّرر الكامنه، 201/6</ref> | ||
پس از وفات پدر يكى از بازرگانان مشهور به نام | پس از وفات پدر يكى از بازرگانان مشهور به نام زكىالدين ابوبكر على الكارمى الخَرّوبى (د 787 ق) وصايت ابن حجر را بنا به وصيت پدرش به عهده گرفت.<ref>انباء، 197/2</ref>ابن حجر در پنج سالگى به مكتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى ياد گرفت. در 784ق كه يازده ساله بود با وصى خود زكىّالدين خرّوبى به مكه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفتۀ خودش در 783ق قرآن را ختم كرده بود و در همين سال كه به مكه رفتند، خواست تا ختم را اعاده كند، اما چون مصادف با ايام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مكه ماندند تا در سال بعد تشريفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراويح با مردم بود.<ref>انباء، 100/2-101، ابن فهد مكى، 326؛ سخاوى، الذيل، 76</ref> | ||
در اينجا بايد متذكر شد كه محمد كمالالدين عزالدين.<ref>ص 71، حاشيۀ 6</ref>معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة» در نيافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معيد (بازگو كنندۀ درس استاد) انجام مىدهد، گرفته است. ابن حجر كه در 785ق بيش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام كرده بود چگونه مىتوانست در دروس عالى حاضر شود و درس را براى دانشجويان «اعاده كند»؟ اعاده در اينجا به معنى اعاده ختم قرآن است براى انجام تشريفات آن كه همان نماز تراويح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنين است: «و فيها (سنة 784) حججت مع | در اينجا بايد متذكر شد كه محمد كمالالدين عزالدين.<ref>ص 71، حاشيۀ 6</ref>معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة» در نيافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معيد (بازگو كنندۀ درس استاد) انجام مىدهد، گرفته است. ابن حجر كه در 785ق بيش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام كرده بود چگونه مىتوانست در دروس عالى حاضر شود و درس را براى دانشجويان «اعاده كند»؟ اعاده در اينجا به معنى اعاده ختم قرآن است براى انجام تشريفات آن كه همان نماز تراويح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنين است: «و فيها (سنة 784) حججت مع زكىالدين الخروبى و كانت وقفة الجمعة و جاورنا، فصلّيت بالناس في السنة التى تليها و قد كنت ختمت من اول السنة الماضية و اشتغلت بالاعادة في هذه السنة فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلك بمكة و كانت فيه الخيرة». | ||
سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس في معجم المفهرس مىگويد كه به هنگام مجاورتش در مكه در 785ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهيره علم الحديث ياد گرفت و کتاب عمدة الاحكام ابن سرور جماعيلى را نزد او خواند و در سال بعد كه همراه | سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس في معجم المفهرس مىگويد كه به هنگام مجاورتش در مكه در 785ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهيره علم الحديث ياد گرفت و کتاب عمدة الاحكام ابن سرور جماعيلى را نزد او خواند و در سال بعد كه همراه زكىالدين خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حديث مشغول شد. نيز در مكه [[صحيح بخارى]] را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سليمان نيشابورى مكى، معروف به عفيف نشاورى (د 790 ق) استماع كرد..<ref>الذيل، 75-76، نك: عزالدين، 71-73</ref> | ||
در 17 سالگى از شمس الدّين محمد بن على بن محمد قطان مصرى (د 813 ق) كه يكى از اوصياى او بود، فقه و عربيّت و حساب ياد گرفت و نيز در نزد ابومحمد (يا ابواسحاق) أبناسى (د 802 ق) فقه خواند.<ref>سخاوى، الذيل، 77</ref>سخاوى مىگويد كه ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790ق ملازمت او را اختيار كرد.<ref>الضوء، 173/1</ref>ابن حجر استادان و مشايخ بسيارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس في معجم المفهرس نام برده است. اين کتاب هنوز چاپ نشده است و ذكر همۀ شيوخ و استادان او در اينجا ممكن نيست، اما بعضى از مشاهير مشايخ او را در اينجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذيل نام مىبريم: | در 17 سالگى از شمس الدّين محمد بن على بن محمد قطان مصرى (د 813 ق) كه يكى از اوصياى او بود، فقه و عربيّت و حساب ياد گرفت و نيز در نزد ابومحمد (يا ابواسحاق) أبناسى (د 802 ق) فقه خواند.<ref>سخاوى، الذيل، 77</ref>سخاوى مىگويد كه ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790ق ملازمت او را اختيار كرد.<ref>الضوء، 173/1</ref>ابن حجر استادان و مشايخ بسيارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس في معجم المفهرس نام برده است. اين کتاب هنوز چاپ نشده است و ذكر همۀ شيوخ و استادان او در اينجا ممكن نيست، اما بعضى از مشاهير مشايخ او را در اينجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذيل نام مىبريم: | ||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
#ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (د 800 ق) كه به «ابن خطيب عين شرما» نيز معروف بود. ابن حجر مىگويد: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] و مسند شافعى و تاريخ اصفهان و غير آن از «کتاب كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.<ref>همان، 407/3-408</ref> | #ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (د 800 ق) كه به «ابن خطيب عين شرما» نيز معروف بود. ابن حجر مىگويد: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] و مسند شافعى و تاريخ اصفهان و غير آن از «کتاب كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.<ref>همان، 407/3-408</ref> | ||
#زينالدين عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (د 807 ق). ابن حجر مىگويد: «قرات عليه الكثير».<ref>همان، 311/4</ref> | #زينالدين عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (د 807 ق). ابن حجر مىگويد: «قرات عليه الكثير».<ref>همان، 311/4</ref> | ||
# | #نورالدين على بن ابىبكر بن سليمان الهيثمى (د 807 ق). ابن حجر كتبى را كه پيش او خوانده است، ياد كرده است، از جمله نيمى از مجمع الزوائد تأليف خود او و يك ربع از زوائد [[مسند الإمام أحمد بن حنبل|مسند احمد]]. و مىگويد: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مىكردم و چون شنيدم كه اين كار من بر او گران مىآيد به رعايت خاطرش دست از اين كار برداشتم.<ref>همان، 256/5-260</ref> | ||
#ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعيل الظّاهرى التيمىّ (د 808 ق). ابن حجر مىگويد: سمعت من فوائده كثيرا.<ref>همان، 317/5-318</ref> | #ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعيل الظّاهرى التيمىّ (د 808 ق). ابن حجر مىگويد: سمعت من فوائده كثيرا.<ref>همان، 317/5-318</ref> | ||
#شهابالديناحمد بن عمر جوهرى (د 809 ق). ابن حجر مىگويد: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] را در جامع عمرو بن العاص پيش او خواندم و نيز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاريخ بغداد]] خطيب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم.<ref>همان، 18/6</ref> | #شهابالديناحمد بن عمر جوهرى (د 809 ق). ابن حجر مىگويد: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] را در جامع عمرو بن العاص پيش او خواندم و نيز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاريخ بغداد]] خطيب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم.<ref>همان، 18/6</ref> | ||
#محمد بن انس الحنفى الطنتدائى يا طنتدى (د 809 ق). ابن حجر مىگويد: كتبت منه الكثير.<ref>همان، 43/6</ref> | #محمد بن انس الحنفى الطنتدائى يا طنتدى (د 809 ق). ابن حجر مىگويد: كتبت منه الكثير.<ref>همان، 43/6</ref> | ||
# | #مجدالدين محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (د 817 ق). ابن حجر از او استماع حديث كرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است كه آن را از خود او روايت كند.<ref>همان، 162/7</ref> | ||
#محمد بن محمد بن على الغمارى المالكى (د 802 ق). ابن حجر مىگويد: «اجاز لى غير مرّة».<ref>همان، 181/4</ref> | #محمد بن محمد بن على الغمارى المالكى (د 802 ق). ابن حجر مىگويد: «اجاز لى غير مرّة».<ref>همان، 181/4</ref> | ||
علاوه بر اشخاص مذكور مىتوان از جمله شيوخ و استادان او اشخاص ذيل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.<ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ ابشيطى، سليمان بن عبدالناصر، د 511ق.<ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتكى، ابوالبقاء محمد بن ابراهيم انصارى دمشقى، د 830ق.<ref>همان، 278/6</ref>كه معلم ادبيات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خليل بن يوسف، د 809ق.<ref>همان، 19/5</ref>؛ ابن الملقن، | علاوه بر اشخاص مذكور مىتوان از جمله شيوخ و استادان او اشخاص ذيل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.<ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ ابشيطى، سليمان بن عبدالناصر، د 511ق.<ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتكى، ابوالبقاء محمد بن ابراهيم انصارى دمشقى، د 830ق.<ref>همان، 278/6</ref>كه معلم ادبيات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خليل بن يوسف، د 809ق.<ref>همان، 19/5</ref>؛ ابن الملقن، سراجالدين، د 804ق.<ref>همو، الذ، 77</ref>؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.<ref>ابن حجر، ابناء، 77/4</ref>و شمسالدين ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.<ref>همان، 480/7</ref> | ||
اما اينها نمونهاى از استادان و مشايخ اجازات اوست و براى تفصيل آن بايد به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهمتر به المجمع المؤسّس وى مراجعه كرد. سخاوى در الذيل.<ref>ص 79</ref>مىگويد: شيوخ بزرگى كه او داشت و همه مشار اليه و مرجع مشكلات بودند، هيچ يك از معاصران او نداشتند، زيرا هر يك از اين شيوخ در فن خود متبحر بودند و كسى در فن اختصاصى آنها به پايه ايشان نمىرسيد، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحديث و هيثمى در حفظ متون و بلقينى در وسعت محفوظات و كثرت اطلاع و ابن الملقن در كثرت تصانيف و | اما اينها نمونهاى از استادان و مشايخ اجازات اوست و براى تفصيل آن بايد به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهمتر به المجمع المؤسّس وى مراجعه كرد. سخاوى در الذيل.<ref>ص 79</ref>مىگويد: شيوخ بزرگى كه او داشت و همه مشار اليه و مرجع مشكلات بودند، هيچ يك از معاصران او نداشتند، زيرا هر يك از اين شيوخ در فن خود متبحر بودند و كسى در فن اختصاصى آنها به پايه ايشان نمىرسيد، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحديث و هيثمى در حفظ متون و بلقينى در وسعت محفوظات و كثرت اطلاع و ابن الملقن در كثرت تصانيف و مجدالدين فيروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبيات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون. | ||
ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و يمن و عدن و اسكندريه هيچ گاه از كسب علم غفلت نمىكرد و هر جا شيخى و فقيهى مىيافت كه مىتوانست از او حديثى بشنود و فايدهاى برگيرد، بىدرنگ به ديدنش مىشتافت. | ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و يمن و عدن و اسكندريه هيچ گاه از كسب علم غفلت نمىكرد و هر جا شيخى و فقيهى مىيافت كه مىتوانست از او حديثى بشنود و فايدهاى برگيرد، بىدرنگ به ديدنش مىشتافت. | ||
ابن حجر مىگويد: در 793ق به قوص و ديگر شهرهاى صعيد مصر سفر كردم، ولى چيزى از مسموعات حديث در اين شهرها استفاده نكردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات كردم، از جمله | ابن حجر مىگويد: در 793ق به قوص و ديگر شهرهاى صعيد مصر سفر كردم، ولى چيزى از مسموعات حديث در اين شهرها استفاده نكردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات كردم، از جمله ناصرالدين قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نيز با جمعى از اهل ادب ديدار كردم.<ref>انباء، 77/3</ref>در ذيقعدۀ 799 از راه طور و درياى سرخ به يمن رفت.<ref>همان، 335/3</ref>و در 800ق به يمن رسيد. | ||
سلطان يمن ملك اشرف اسماعيل بن عباس از سلاطين رسولى (د 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مىگويد كه او را مدح گفتم و او به من صله داد.<ref>همان، 265/4</ref>در اين ملاقات نسخهاى از خريدة القصر را كه به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذكور اهداء كرد (عزالدين، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن يحيى الطائى الصعدى كه از اعيان تجار يمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت يمن به او محول شده بود، ملاقات كرد. | سلطان يمن ملك اشرف اسماعيل بن عباس از سلاطين رسولى (د 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مىگويد كه او را مدح گفتم و او به من صله داد.<ref>همان، 265/4</ref>در اين ملاقات نسخهاى از خريدة القصر را كه به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذكور اهداء كرد (عزالدين، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن يحيى الطائى الصعدى كه از اعيان تجار يمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت يمن به او محول شده بود، ملاقات كرد. | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
مىگويد در نيكى به من مبالغه كرد و از ديدن من بسيار خوشحال شد زيرا با دايى من دوستى قديمى داشت.<ref>انباء، 304/4</ref>در شهرهاى يمن با علماء و شيوخ معتبر آن ديار ديدار كرد و از آنها استماع حديث كرد. | مىگويد در نيكى به من مبالغه كرد و از ديدن من بسيار خوشحال شد زيرا با دايى من دوستى قديمى داشت.<ref>انباء، 304/4</ref>در شهرهاى يمن با علماء و شيوخ معتبر آن ديار ديدار كرد و از آنها استماع حديث كرد. | ||
در 800ق همراه محملى كه سلطان يمن براى حجّ ترتيب داده بود به مكه رفت.<ref>عزالدين، همانجا</ref>در يمن بود كه با | در 800ق همراه محملى كه سلطان يمن براى حجّ ترتيب داده بود به مكه رفت.<ref>عزالدين، همانجا</ref>در يمن بود كه با مجدالدين فيروز آبادى صاحب قاموس ملاقات كرد.<ref>همو، 123-124</ref>در 803ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول كشيد و در اين صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حديث استماع كرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفة الصحابۀ ابن منده و بيشتر مسند ابى يعلى. در اول محرم 803 از دمشق بيرون آمد.<ref>ابن حجر، انباء، 189/4</ref>در بازگشت به قاهره کتاب تعليق التّعليق را دربارۀ زندگانى مشايخ بزرگ خود به اتمام رسانيد.<ref>بجاوى، 8</ref>در سفر به شام در شهرهاى قطيه، غزه، رمله، قدس و صالحيه از علما سماع حديث كرد.<ref>همانجا</ref>چنانكه در انباء (73/4) مىگويد: بازگشتش به قاهره به سبب شنيدن خبر حركت تيمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنيف ادامه داد و از 808ق در خانقاه شيخونيه الاربعين المتباينة و نيز قسمتى از عشاريات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء كرد.<ref>نك: بجاوى، همانجا</ref> | ||
در سوم رجب 811 امير جمالالدين يوسف البيرى البجاسى استادار سلطان مدرسهاى را كه در رحبة العيد ساخته بود، افتتاح كرد و در آن چهار مدرس براى مذاهب چهارگانه تعيين كرد و تدريس علم الحديث نيز به ابن حجر واگذار گرديد.<ref>انباء، 95/6-96</ref> | در سوم رجب 811 امير جمالالدين يوسف البيرى البجاسى استادار سلطان مدرسهاى را كه در رحبة العيد ساخته بود، افتتاح كرد و در آن چهار مدرس براى مذاهب چهارگانه تعيين كرد و تدريس علم الحديث نيز به ابن حجر واگذار گرديد.<ref>انباء، 95/6-96</ref> | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
در شرح حال على بن يوسف ابيارى نحوى (د 814 ق) آمده است كه جمالالدين استادار تدريس در «شيخونيه» را به او واگذار كرد ولى ابيارى در آنجا فقط يك روز تدريس كرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.<ref>انباء، 39/7</ref> | در شرح حال على بن يوسف ابيارى نحوى (د 814 ق) آمده است كه جمالالدين استادار تدريس در «شيخونيه» را به او واگذار كرد ولى ابيارى در آنجا فقط يك روز تدريس كرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.<ref>انباء، 39/7</ref> | ||
در 813ق | در 813ق نورالدين على بن عبدالرحمن ربعى رشيدى مدرس حديث در قبّۀ بيبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او براى محدّثان تدريس كرد.<ref>همان، 252/6</ref>تدريس در بيبرسيه ميان او و برادر جمالالدين استادار مورد نزاع بود. در 815ق برادر جمالالدين در مشيخۀ بيبرسيه با او شريك شد و در 816ق بر تمام آن دست يافت. | ||
ابن حجر دوباره در 818ق آن را به دست آورد و سلطان مؤيّد شيخ (د 824 ق) توقيعى به نام ابن حجر صادر كرد و برادر جمالالدين را از آنجا بر كنار كرد. در اينجا بايد بگوييم كه اين امر نتيجۀ بحث او با شمسالدين هروى بود و سلطان در ازاى پيروزى او در اين بحث از او خواست كه پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت كه او شيخ بيبرسيّه بود و برادر جمالالدين آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت كرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشيد و در مدرسۀ مذكور حضور يافت.<ref>انباء، 178/7</ref>پس از آنكه شمس قاياتى (د 850 ق) در 849ق قاضى شافعيه گرديد، رياست مشيخۀ بيبرسيه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مىگويد عقلا قبول قاياتى را نپسنديدند.<ref>الضوء، 213/8</ref>ابن حجر دوباره در اوايل ربيع الثانى 852 به مدرسۀ مذكور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مىگويد ابن حجر نام اشخاصى را كه در مدرسۀ مذكور بودند به ترتيب حروف معجم و به اقتباس از رسم ديوان الجيش مراتب ساخته بود، او بيشتر مستحقان مدارس را چنين ترتيبى داده بود و اين اشخاص پيش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.<ref>نك: عزالدين، 171</ref> | ابن حجر دوباره در 818ق آن را به دست آورد و سلطان مؤيّد شيخ (د 824 ق) توقيعى به نام ابن حجر صادر كرد و برادر جمالالدين را از آنجا بر كنار كرد. در اينجا بايد بگوييم كه اين امر نتيجۀ بحث او با شمسالدين هروى بود و سلطان در ازاى پيروزى او در اين بحث از او خواست كه پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت كه او شيخ بيبرسيّه بود و برادر جمالالدين آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت كرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشيد و در مدرسۀ مذكور حضور يافت.<ref>انباء، 178/7</ref>پس از آنكه شمس قاياتى (د 850 ق) در 849ق قاضى شافعيه گرديد، رياست مشيخۀ بيبرسيه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مىگويد عقلا قبول قاياتى را نپسنديدند.<ref>الضوء، 213/8</ref>ابن حجر دوباره در اوايل ربيع الثانى 852 به مدرسۀ مذكور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مىگويد ابن حجر نام اشخاصى را كه در مدرسۀ مذكور بودند به ترتيب حروف معجم و به اقتباس از رسم ديوان الجيش مراتب ساخته بود، او بيشتر مستحقان مدارس را چنين ترتيبى داده بود و اين اشخاص پيش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.<ref>نك: عزالدين، 171</ref> | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
از جمله مناصب و وظايف او ايراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطيب بود. وظيفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزين به او واگذار كرده بود.<ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>در آخر رمضان 838 نيمى از وظيفۀ خطابت در الازهر را با نيمى از وظيفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شيخ شمسالدين محمد بن يحيى معاوضه كرد و در همين روز در جامع عمرو خطبه خواند.<ref>انباء، 353/8</ref> | از جمله مناصب و وظايف او ايراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطيب بود. وظيفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزين به او واگذار كرده بود.<ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>در آخر رمضان 838 نيمى از وظيفۀ خطابت در الازهر را با نيمى از وظيفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شيخ شمسالدين محمد بن يحيى معاوضه كرد و در همين روز در جامع عمرو خطبه خواند.<ref>انباء، 353/8</ref> | ||
از جمله وظايف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محموديه بود كه محتوى نفيسترين کتابها بود، و اين کتابها را قاضى | از جمله وظايف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محموديه بود كه محتوى نفيسترين کتابها بود، و اين کتابها را قاضى برهانالدين ابراهيم بن عبدالرحيم ابن جماعة جمع كرده و در آن، كتب به خط مؤلفان فراوان بود. بيشتر اين کتابها را پس از او جمالالدين استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود كرد.<ref>انباء 293/20، 294</ref>ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذكور دو فهرست براى آن تنظيم كرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتيب حروف الفباء براى اسامى كتب. ابن حجر هفتهاى يك روز در اين کتابخانه كار مى كرد و توانست کتابهايى را كه پيش از او از اين کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.<ref>عزالدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref> | ||
==ابن حجر در مسند قضا== | ==ابن حجر در مسند قضا== | ||
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى براى منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به اين شغل ظاهر نمىساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها اين منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئوليتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است اين درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عزالدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمسالدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزهگر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مىگويد كه در اين قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكميت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمسالدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلالالدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref> | ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى براى منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به اين شغل ظاهر نمىساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها اين منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئوليتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است اين درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عزالدين، 156</ref>سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمسالدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزهگر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مىگويد كه در اين قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتيجۀ حكميت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمسالدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلالالدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref> | ||
پس از مرگ جلالالدين بلقينى در 824ق قاضى | پس از مرگ جلالالدين بلقينى در 824ق قاضى ولىالدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، اين پيشنهاد را پذيرفت تا نگويند كه بلقينى را بر او ترجيح مىدهد.<ref>عزالدين، 157</ref> | ||
پس از | پس از ولىالدين ابن العراقى قاضى صالح علمالدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مىگويد: شيخ ما (ابن حجر) در اين كار به او مساعدت كرده بود.<ref>الذيل، 160</ref> | ||
علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشتهاى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با اين درخواست مىخواهد شأن او را بالا ببرد و به همين جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه | علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشتهاى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با اين درخواست مىخواهد شأن او را بالا ببرد و به همين جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علمالدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت ميان اين دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ يكديگر دريغ نكردند و اين امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت. | ||
علمالدين بلقينى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و اين منصب به ابن حجر پيشنهاد شد. ابن حجر با آنكه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استيحاش كرده بود، اين پيشنهاد را بى درنگ پذيرفت.<ref>انباء، 39/8؛ عزالدين، 157-158</ref>در اين قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقينى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنايى او را بدهد. | |||
تاريخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.<ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اينجاست كه خود او در رفع الاصر.<ref>بجاوى، 8</ref>تاريخ آن را 27 ماه مذكور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] 28 محرم سال مذكور (656/4) گفته است. فرمان اين منصب و به اصطلاح آن زمان «تقليد» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.<ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>در طى اين دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زكات گرفتن از بازرگانان پيش آمد و اين در جمادى الآخر سال مذكور بود. دو تن از قضات يعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر اين كار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زكات از بازرگانان مخالفت كرد و گفت مالياتى كه سلطان از بازرگانان مىگيرد، چندين برابر زكات است. قاضى مالكى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت كردند و مجلس داورى با اين نظر موافقت كرد.<ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>در 8 ذيقعدۀ همين سال منصب قضاى شافعيه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفويض شد.<ref>همان، 48/8</ref>اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول كردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] (687/4) مىگويد:در 3 رجب اين سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زيرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نيكى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.<ref>الذيل، 81</ref>از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مىكند كه روز مذكور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: يكى از جهت عزل هروى و ديگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقليد» وى بر اين منصب در كنار «قاضى القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت و قضاى «بلاد شامية» را نيز افزودند. | تاريخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.<ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اينجاست كه خود او در رفع الاصر.<ref>بجاوى، 8</ref>تاريخ آن را 27 ماه مذكور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] 28 محرم سال مذكور (656/4) گفته است. فرمان اين منصب و به اصطلاح آن زمان «تقليد» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.<ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>در طى اين دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زكات گرفتن از بازرگانان پيش آمد و اين در جمادى الآخر سال مذكور بود. دو تن از قضات يعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر اين كار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زكات از بازرگانان مخالفت كرد و گفت مالياتى كه سلطان از بازرگانان مىگيرد، چندين برابر زكات است. قاضى مالكى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت كردند و مجلس داورى با اين نظر موافقت كرد.<ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>در 8 ذيقعدۀ همين سال منصب قضاى شافعيه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفويض شد.<ref>همان، 48/8</ref>اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول كردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] (687/4) مىگويد:در 3 رجب اين سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زيرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نيكى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.<ref>الذيل، 81</ref>از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مىكند كه روز مذكور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: يكى از جهت عزل هروى و ديگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقليد» وى بر اين منصب در كنار «قاضى القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت و قضاى «بلاد شامية» را نيز افزودند. | ||
در اين دوره از اشتغال او به قضا، نجمالدين ابن حجّى كوشيد تا اين منصب را از ابن حجر بگيرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در اين منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و | در اين دوره از اشتغال او به قضا، نجمالدين ابن حجّى كوشيد تا اين منصب را از ابن حجر بگيرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در اين منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علمالدين بلقينى جاى او را گرفت.<ref>همانجا</ref> | ||
ابن حجر بعضى از قضاياى اين دوره از قضا را كه چهار سال و چند ماه طول كشيد، يادداشت كرده است. از آن جمله درگيرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (د 835 ق) قاضى حنفيه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام ميمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نكردند و ابن حجر گفت كه ميمونى عقل درستى ندارد و به همين جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زياد رأى ابن حجر غالب آمد و ميمونى نجات يافت. آنچه در اين قضيه جالب توجه است، اين است كه به گفتۀ ابن حجر بيشتر سپاهيان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى مىكردند. اين شايد بدان جهت بود كه سپاهيان و مباشران امور در دستگاه مماليك بيشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى كه طرف ميل سلطان بود، از ميمونى طرفدارى مىكرد.<ref>انباء، 76/8-77</ref> | ابن حجر بعضى از قضاياى اين دوره از قضا را كه چهار سال و چند ماه طول كشيد، يادداشت كرده است. از آن جمله درگيرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (د 835 ق) قاضى حنفيه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام ميمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نكردند و ابن حجر گفت كه ميمونى عقل درستى ندارد و به همين جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زياد رأى ابن حجر غالب آمد و ميمونى نجات يافت. آنچه در اين قضيه جالب توجه است، اين است كه به گفتۀ ابن حجر بيشتر سپاهيان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى مىكردند. اين شايد بدان جهت بود كه سپاهيان و مباشران امور در دستگاه مماليك بيشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى كه طرف ميل سلطان بود، از ميمونى طرفدارى مىكرد.<ref>انباء، 76/8-77</ref> | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
اگر به عوام اجازه داده مىشد، همۀ كنيسهها را ويران مىكردند. من گفتم امشب منتظر بمانيد تا دربارۀ كليساهاى مسيحيان نيز حكم داده شود، عوام اين سخن را پسنديدند و پراكنده شدند و من به والى امر كردم تا آنچه را كه به تازگى احداث شده بود، در آن شب ويران كنند و بدين ترتيب از ويرانى همۀ كنيسهها جلوگيرى شد. | اگر به عوام اجازه داده مىشد، همۀ كنيسهها را ويران مىكردند. من گفتم امشب منتظر بمانيد تا دربارۀ كليساهاى مسيحيان نيز حكم داده شود، عوام اين سخن را پسنديدند و پراكنده شدند و من به والى امر كردم تا آنچه را كه به تازگى احداث شده بود، در آن شب ويران كنند و بدين ترتيب از ويرانى همۀ كنيسهها جلوگيرى شد. | ||
ابن حجر در رجب 831 در مجلسى كه به امر سلطان براى رسيدگى به امر محمل حج تشكيل شده بود، شركت كرد. | ابن حجر در رجب 831 در مجلسى كه به امر سلطان براى رسيدگى به امر محمل حج تشكيل شده بود، شركت كرد. علاءالدين محمد بن محمد بخارى (د 841 ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصا در شبها مخالف بود و مىگفت اين امر سبب آذين بستن دكانها و موجب كارهاى زشت و ناشايست مىشود و بهانهاى به دست مردم براى فساد و اعمال خلاف مىدهد. ابن حجر در آن مجلس گفت: | ||
گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اينكه راهها امن است و مردم مىتوانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذين بستن بازارها و شوارع است كه مردم را به فساد برمىانگيزد. پس آنچه موجب مصلحت است بايد حفظ شود و آنچه مايۀ فساد است بايد منع گردد. | گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اينكه راهها امن است و مردم مىتوانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذين بستن بازارها و شوارع است كه مردم را به فساد برمىانگيزد. پس آنچه موجب مصلحت است بايد حفظ شود و آنچه مايۀ فساد است بايد منع گردد. | ||
در همين مجلس | در همين مجلس علاءالدين بخارى، [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] عارف مشهور را تكفير كرد و قاضى مالكى به حمايت از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] برخاست و ابن حجر از علاءالدين بخارى طرفدارى كرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالكى از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] تبرّى جست. سلطان گفت آيا قاضى مالكى را بايد به جهت حمايت سابقش از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] معزول ساخت يا تعزير كرد؟ ابن حجر به هيچ كدام رأى نداد و گفت تبرّى او از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كافى است.<ref>انباء، 144/8-146</ref> | ||
در ربيع الآخر 833 دعواى مهم ديگرى پيش آمد كه در آن | در ربيع الآخر 833 دعواى مهم ديگرى پيش آمد كه در آن علمالدين بلقينى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وكيل بيت المال زمينى را خريد و آن را وقف كرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر اين وقف را تنفيذ كردند و قاضى حنفى با آن مخالفت كرد. علمالدين بلقينى كه شافعى بود نيز مخالفت كرد و گفت وكيل در اين معامله مانند خود موكلّ (يعنى سلطان) است و اگر سلطان از وكيل بيت المال زمينى كه متعلق به بيت المال است بخرد، مثل اين است كه خودش هم بايع و هم مشترى يا هم موجب و هم قابل باشد و اين امر سبب بطلان بيع مىشود. ابن حجر در پاسخ گفت كه وكيل بيت المال وكيل سلطان نيست بلكه وكيل همۀ مسلمانان است و بنابراين اتحاد بايع و مشترى لازم نمىآيد. سرانجام پس از بحث و جدال بسيار وقف تنفيذ شد.<ref>ابن حجر، انباء، 175/8-178</ref> | ||
در ربيع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسألهاى مالى و اقتصادى دخالت كرد و مشكلى مهم از مشكلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. اين مشكل دربارۀ پول رايج كه فلوس خوانده مىشد، پيش آمد. معاملات با فلوس صورت مىگرفت، اما قيمت آن بالا و پايين مىرفت و مردم متضرر مىشدند. در ماه مذكور قيمت فلوس را در مقايسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام كردند. | در ربيع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسألهاى مالى و اقتصادى دخالت كرد و مشكلى مهم از مشكلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. اين مشكل دربارۀ پول رايج كه فلوس خوانده مىشد، پيش آمد. معاملات با فلوس صورت مىگرفت، اما قيمت آن بالا و پايين مىرفت و مردم متضرر مىشدند. در ماه مذكور قيمت فلوس را در مقايسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام كردند. | ||
خط ۱۵۲: | خط ۱۵۲: | ||
ابن حجر گفت كه چنين الزامى به طور مطلق لازم نيست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد كه در هيچ معامله و صداق و غير آن سندى بدون تعيين نقره و طلا ننويسند. زيرا در اسناد معاملات فلوس مىنوشتند در صورتى كه گاهى فلوس بدست نمىآمد. ابن حجر مىگويد اين قضيه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به اين كار موفق ساخت.<ref>همان، 169/8-170، 295</ref> | ابن حجر گفت كه چنين الزامى به طور مطلق لازم نيست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد كه در هيچ معامله و صداق و غير آن سندى بدون تعيين نقره و طلا ننويسند. زيرا در اسناد معاملات فلوس مىنوشتند در صورتى كه گاهى فلوس بدست نمىآمد. ابن حجر مىگويد اين قضيه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به اين كار موفق ساخت.<ref>همان، 169/8-170، 295</ref> | ||
ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعيه بركنار شد و به جاى او | ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعيه بركنار شد و به جاى او علمالدين بلقينى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعيه گرديد و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به اين منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصريه را نيز به او واگذار كردند. ابن حجر در اين سمت اين بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام كرد.<ref>سخاوى، الذيل، 81-82</ref> | ||
در ذيقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و | در ذيقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علمالدين بلقينى بالا گرفت. بلقينى مىخواست كه وظايف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصريه را از ابن حجر بگيرند و به او واگذار كنند و در برابر اين كار او از كوشش براى دست يافتن به منصب قضا صرف نظر كند. ابن حجر به اين كار رضايت داد، اما بلقينى از سلطان تشكر كرد و چون سلطان گفت كه اين تشكر را بايد از ابن حجر كند در پاسخ گفت كه اين مناصب را من از سلطان دارم. اين از حماقت بلقينى بود، زيرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصريه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط كرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضايت قاضى شافعى چنين اجازهاى مىداد، بر خلاف نظر واقف عمل كرده بود. ابن حجر با شنيدن اين خبر حكم به عزل بلقينى از وظايف مذكور كرد، ولى بلقينى اعتنايى نكرد و به كار خود ادامه داد. در اين ميان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پيش آمد. اين خانه متصل به جامع طولون بود و بلقينى دستور داده بود تا خانۀ مذكور را خراب كنند. ابن حجر و قاضى مالكى بر خلاف رأى بلقينى حكم كردند و قضاى حنفى از بلقينى طرفدارى كرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.<ref>ابن حجر، همان، 255/8- 256</ref> | ||
ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و ديار بكر همراه او بود. ابن حجر.<ref>همان، 274/8- 283</ref>شرح اين سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نيمۀ شعبان سال مذكور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتيب داد و مستملى قاضى | ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و ديار بكر همراه او بود. ابن حجر.<ref>همان، 274/8- 283</ref>شرح اين سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نيمۀ شعبان سال مذكور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتيب داد و مستملى قاضى نورالدين بن سالم بود و علماى ديگر مانند حافظ شمسالدين بن ناصرالدين و ديگران در اين مجلس شركت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بيرون شهر حمص رسيدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موكبى با شكوه وارد حلب گرديدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال كسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع كبير حلب با مردم نماز آيات خواند. اين سفر كه به قصد جنگ با امير عثمان قرايولوك امير تركمانان آق قويونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناكام ماند. سلطان پس از آشتى با قرايولوك به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسيدند. | ||
ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همين سال بنا به رسم هميشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مىداند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. اين شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را براى توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به اين كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref> | ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همين سال بنا به رسم هميشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مىداند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. اين شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را براى توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به اين كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref> | ||
در محرم 837 رسولى از جانب ايران به نام تاجالدين عبداللّه حسينى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امير تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى براى كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در اين باره تصميم بگيرند. قضات در مجلس مذكور اين تقاضا را رد كردند براى آنكه بهانهاى مىشود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مىخواست اين تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، براى استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشتههاى آنها را نپسنديد و | در محرم 837 رسولى از جانب ايران به نام تاجالدين عبداللّه حسينى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امير تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى براى كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در اين باره تصميم بگيرند. قضات در مجلس مذكور اين تقاضا را رد كردند براى آنكه بهانهاى مىشود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مىخواست اين تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، براى استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشتههاى آنها را نپسنديد و علمالدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمسالدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ يك نتيجهاى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref> | ||
اما | اما علمالدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمىايستاد. در اين ميان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامهاى بنويسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر براى خود بخواهد. و چون از اين معنى پرسيده شد، گفتند براى اين است كه اين شخص مبلغ زيادى براى اين كار مىپردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همين مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مىكنند. مقصود اين است كه حمصى به تحريك بلقينى مبلغ زيادى براى گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما اين حيلهاى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همين مبلغ را قبول مىكرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مىآمد. سلطان به اين پيشنهاد مايل شد، ولى تا پايان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه براى قضاى بلقينى مىكوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به يكى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگويد و از او براى پرداخت مبلغى (براى ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علمالدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد. | ||
در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيعالاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جويى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. اين اوقاف در زمان قضاى | در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيعالاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جويى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. اين اوقاف در زمان قضاى ولىالدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ اين اوقاف با فرمان تازهاى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref> | ||
ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر براى تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهايى از او گرفته و به | ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر براى تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهايى از او گرفته و به علمالدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref> | ||
در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسين الاميوطى كه در خانههاى قضات وكالت مىكرد و نقيب قاضى | در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسين الاميوطى كه در خانههاى قضات وكالت مىكرد و نقيب قاضى علمالدين بلقينى بود، بر اثر شكايات زياد مورد تعقيب قرار گرفت و يكى از شكايت كنندگان ولوى بلقينى از اقارب علمالدين بلقينى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجيش ابن حجر رأى به عدم تعقيب داد. تفصيل داستان را سخاوى.<ref>الضوء، 98/3، 99</ref>آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسين بن حسن آمده است و ميان كلمۀ «شكا» و نام او جملهاى افتاده است كه متضمن نام شاكى بوده است. بدون اين تذكر مطلب انباء (چاپ حيدر آباد) قابل فهم نيست. | ||
در رجب 844 ابن حجر حكمى صادر كرد كه دلالت بر بينش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمسالدين صفدى حنفى شكايت شد كه او گفته است مقيد به مذهب حنفى نيست بلكه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالك رأى مىدهد و علماى حنفيه گفتهاند كه اين كار او بازى با مذهب است و حكم او درست نيست. صفدى در پاسخ گفت كه او چنين نگفته است، بلكه گفته است به مذهب يكى از بزرگان حنفيه مقيد نيست و در مواقع مقتضى به رأى يكى از علماى مذكور عمل مىكند. مدعيان او گفتند كه دعوى در حكم به مذاهب مختلف است نه در درون يك مذهب و از اين رو پاسخ او مطابق دعوى نيست. ابن حجر به كمك صفدى شتافت و گفت اگر رأى يك عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روايت او از يك عالم حنفى ديگر مطابق با مذهب مالك باشد، جواب با ادعا مطابقت مىكند. سلطان قاضى را به طريق سابق (از روى اهليّت) منصوب مىكند و آنكه اهليت ترجيح يك رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهليّت دارد و در اين باب نمىتوان بر او انكار كرد. سرانجام سلطان گفت اگر اين ادعا بر او ثابت شود، چيزى بيشتر از تعزير بر او لازم نمىآيد و تعزيرش همين بود كه از دمشق به قاهره احضار شده است.<ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref> | در رجب 844 ابن حجر حكمى صادر كرد كه دلالت بر بينش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمسالدين صفدى حنفى شكايت شد كه او گفته است مقيد به مذهب حنفى نيست بلكه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالك رأى مىدهد و علماى حنفيه گفتهاند كه اين كار او بازى با مذهب است و حكم او درست نيست. صفدى در پاسخ گفت كه او چنين نگفته است، بلكه گفته است به مذهب يكى از بزرگان حنفيه مقيد نيست و در مواقع مقتضى به رأى يكى از علماى مذكور عمل مىكند. مدعيان او گفتند كه دعوى در حكم به مذاهب مختلف است نه در درون يك مذهب و از اين رو پاسخ او مطابق دعوى نيست. ابن حجر به كمك صفدى شتافت و گفت اگر رأى يك عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روايت او از يك عالم حنفى ديگر مطابق با مذهب مالك باشد، جواب با ادعا مطابقت مىكند. سلطان قاضى را به طريق سابق (از روى اهليّت) منصوب مىكند و آنكه اهليت ترجيح يك رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهليّت دارد و در اين باب نمىتوان بر او انكار كرد. سرانجام سلطان گفت اگر اين ادعا بر او ثابت شود، چيزى بيشتر از تعزير بر او لازم نمىآيد و تعزيرش همين بود كه از دمشق به قاهره احضار شده است.<ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref> | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۷۴: | ||
در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شريك كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مىگويد. | در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شريك كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مىگويد. | ||
اما حقيقت قضيه اين بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگويى و بهتان بود و قاضى براى مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مىخواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مىساخت و سلطان خيال كرد كه اين همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و يكى از نواب حكم به نام | اما حقيقت قضيه اين بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگويى و بهتان بود و قاضى براى مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مىخواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مىساخت و سلطان خيال كرد كه اين همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و يكى از نواب حكم به نام برهانالدين ابراهيم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را براى خواندن خطبه تعيين كرد و از او براى تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن الميلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علمالدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و اين در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همين روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و يكى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگويى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز يكشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امير ناصرالدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با اين كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر اين خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref> | ||
روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعهاى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از اين قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و يك ماه و 10 روز براى نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شريك باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگتر رأى داد و خواهر كوچكتر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمهاى براى اين قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچكتر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمىتواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شريك سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچكتر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچكتر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مىداند، اسراف و سفه ندانند و بر اين ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگويد سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همين جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصميم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصميم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى اين چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به اين كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref> | روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعهاى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از اين قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و يك ماه و 10 روز براى نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شريك باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگتر رأى داد و خواهر كوچكتر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمهاى براى اين قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچكتر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمىتواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شريك سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچكتر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچكتر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مىداند، اسراف و سفه ندانند و بر اين ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگويد سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همين جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصميم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصميم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى اين چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به اين كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref> | ||
خط ۱۸۲: | خط ۱۸۲: | ||
روز يكشنبه 3 ربيع الآخر يكى از دويداريّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حكومت مماليك) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر كرد كه من در خانه بمانم. اين دستور كنايه از عزل من بود، پس از آن يك ساعت يا كمتر سپرى نشد كه شيخ شمسالدين رومى نديم سلطان آمد و گفت كه سلطان از كار خود پشيمان است و گفته است كه مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست كه بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» كه علامت رضايت سلطان است، بپوشم. سبب اين واقعه آن بود كه يكى از نايبان من در حكم چيزى را ثابت كرده بود و سلطان از آن در شك افتاده بود و نايب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با يكديگر مطابقت نكرده بود و سلطان در خشم رفته و نايب را زندانى ساخته و به عزل من حكم كرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نايب مرا نيز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصميم گرفتم كه براى خود بيش از ده نايب نگيرم و كسى را بجز ايشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به كار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را كه نايب من در حكم ثابت كرده بود، روشن كردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمسالدين ونائى سخن مرا قبول كرد و اين دو قاضى گفتند كه نايب در حكم خود اشتباه نكرده است. با اينهمه در دل سلطان هنوز چيزى باقى مانده بود تا آنكه در مجلس ديگر در قبول عذر تأكيد كرد و از نايب راضى شد و يك فرجيّه باو پوشانيد و اجازه داد كه به شغل نيابت خود بازگردد..<ref>221/9-222</ref> | روز يكشنبه 3 ربيع الآخر يكى از دويداريّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حكومت مماليك) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر كرد كه من در خانه بمانم. اين دستور كنايه از عزل من بود، پس از آن يك ساعت يا كمتر سپرى نشد كه شيخ شمسالدين رومى نديم سلطان آمد و گفت كه سلطان از كار خود پشيمان است و گفته است كه مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست كه بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» كه علامت رضايت سلطان است، بپوشم. سبب اين واقعه آن بود كه يكى از نايبان من در حكم چيزى را ثابت كرده بود و سلطان از آن در شك افتاده بود و نايب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با يكديگر مطابقت نكرده بود و سلطان در خشم رفته و نايب را زندانى ساخته و به عزل من حكم كرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نايب مرا نيز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصميم گرفتم كه براى خود بيش از ده نايب نگيرم و كسى را بجز ايشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به كار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را كه نايب من در حكم ثابت كرده بود، روشن كردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمسالدين ونائى سخن مرا قبول كرد و اين دو قاضى گفتند كه نايب در حكم خود اشتباه نكرده است. با اينهمه در دل سلطان هنوز چيزى باقى مانده بود تا آنكه در مجلس ديگر در قبول عذر تأكيد كرد و از نايب راضى شد و يك فرجيّه باو پوشانيد و اجازه داد كه به شغل نيابت خود بازگردد..<ref>221/9-222</ref> | ||
روز دوشنبه يازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حكم و قضا منفصل گرديد و به جاى او شمسالدين محمد بن على القاياتى قاضى القضاة شافعيه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخريه در بازارچۀ صاحب بود كه موجب مرگ عدهاى و زخمى شدن و ناقص شدن عدهاى ديگر گرديد. ناظر مدرسۀ مذكور شخصى به نام | روز دوشنبه يازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حكم و قضا منفصل گرديد و به جاى او شمسالدين محمد بن على القاياتى قاضى القضاة شافعيه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخريه در بازارچۀ صاحب بود كه موجب مرگ عدهاى و زخمى شدن و ناقص شدن عدهاى ديگر گرديد. ناظر مدرسۀ مذكور شخصى به نام نورالدين قليوبى بود كه يكى از نايبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خيال كرد كه او نايب ابن حجر در مدرسۀ مذكور نيز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منارۀ مذكور بوده است. ولى بعد معلوم شد كه ابن حجر نه متولى مدرسۀ مذكور بوده است و نه نايبى در آن داشته است. اين واقعه سبب شد كه دشمنان ابن حجر فرصت يافتند و به سلطان رساندند كه ابن حجر او را ظالم و ستمكار مىداند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حكم معزول كرد و او را ملزم ساخت كه ديۀ كشته شدگان زير آوار منار مدرسه را بپردازد.<ref>همان، 232/9-233</ref>ابن حجر در اين دوره هفت سال و اندكى بيش از سه ماه در منصب قضا بر جاى ماند. | ||
شمسالدين محمد قاياتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از يك سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت كرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گرديد، اما باز در اواخر ذيحجّه همان سال منفصل گرديد و با روز دوشنبه 8 ربيع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به كلى از اين منصب كنارهگيرى كرد و ديگر اين منصب را نپذيرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگيش كمى بيش از 21 سال بود.<ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref> | شمسالدين محمد قاياتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از يك سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت كرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گرديد، اما باز در اواخر ذيحجّه همان سال منفصل گرديد و با روز دوشنبه 8 ربيع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به كلى از اين منصب كنارهگيرى كرد و ديگر اين منصب را نپذيرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگيش كمى بيش از 21 سال بود.<ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref> | ||
خط ۱۹۸: | خط ۱۹۸: | ||
دربارۀ اين انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: يكى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مىگردد: پسر او بدرالدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مىگويد:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزديك كرد و اين پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در اين باره چه مىتوانست بكند. ابن حجر جز اين پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت. | دربارۀ اين انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: يكى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مىگردد: پسر او بدرالدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مىگويد:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزديك كرد و اين پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در اين باره چه مىتوانست بكند. ابن حجر جز اين پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت. | ||
ولىالدين سفطى كه در ربيعالاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، براى دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همين كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref> | |||
البته اگر پسر ابن حجر بهانهاى به دست نمىداد، تحت تعقيب واقع نمىشد. ابن حجر براى دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم في الذّبّ عن عرض المسلم (همانجا). خود ابن حجر هم وقتى كه مردم به خانۀ او براى دلداريش از عزل از منصب و تهنيت به قاضى قاياتى براى تصدى منصب رفته بودند، شعرى از يكى از شعراى پيشين انشاد كرد كه در آن تلويحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار كرده بود.<ref>همان، 84</ref> | البته اگر پسر ابن حجر بهانهاى به دست نمىداد، تحت تعقيب واقع نمىشد. ابن حجر براى دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم في الذّبّ عن عرض المسلم (همانجا). خود ابن حجر هم وقتى كه مردم به خانۀ او براى دلداريش از عزل از منصب و تهنيت به قاضى قاياتى براى تصدى منصب رفته بودند، شعرى از يكى از شعراى پيشين انشاد كرد كه در آن تلويحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار كرده بود.<ref>همان، 84</ref> | ||
خط ۲۰۴: | خط ۲۰۴: | ||
اما انتقاد ابن فهد كه چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنيف و زيارت مشغول نشد، بى معنى است، زيرا ابن حجر بارها به زيارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدريس و تصنيف كرد و شمارۀ تأليفات او به صد و پنجاه مىرسد. | اما انتقاد ابن فهد كه چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنيف و زيارت مشغول نشد، بى معنى است، زيرا ابن حجر بارها به زيارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدريس و تصنيف كرد و شمارۀ تأليفات او به صد و پنجاه مىرسد. | ||
اما حرص و ولع او به منصب چنانكه اشاره شد واقعيت دارد. او هم مانند قضات ديگر در مقابل مناصب «بذل» يا «تقدمه» (هديه و تحفه) مىداد. چنانكه از مطالعۀ كتب تاريخ آن زمان برمىآيد، اين امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلكه صاحبان مناصب بايستى از درآمدهاى حاصل از وظايف خود و مخصوصا تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و اين در حقيقت در حكم ماليات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظايف 13000 دينار به ملك ظاهر مىداد، در حالى كه براى وصول اين درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مىدادند.<ref>عزالدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>اتهام ابن حجر به اينكه در منصب قضا و وظايف ديگر تعدّى و اجحاف كرده نيز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محكوم نشد، در صورتى كه بسيارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متوليان اوقاف تحت تعقيب و مصادره قرار مىگرفتند، مانند همان | اما حرص و ولع او به منصب چنانكه اشاره شد واقعيت دارد. او هم مانند قضات ديگر در مقابل مناصب «بذل» يا «تقدمه» (هديه و تحفه) مىداد. چنانكه از مطالعۀ كتب تاريخ آن زمان برمىآيد، اين امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلكه صاحبان مناصب بايستى از درآمدهاى حاصل از وظايف خود و مخصوصا تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و اين در حقيقت در حكم ماليات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظايف 13000 دينار به ملك ظاهر مىداد، در حالى كه براى وصول اين درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مىدادند.<ref>عزالدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>اتهام ابن حجر به اينكه در منصب قضا و وظايف ديگر تعدّى و اجحاف كرده نيز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محكوم نشد، در صورتى كه بسيارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متوليان اوقاف تحت تعقيب و مصادره قرار مىگرفتند، مانند همان ولىالدين سفطى كه با همۀ سختگيرى در املاك موقوفه و زياد كردن عايدات آن متهم و محكوم به سوء استفاده گرديد.<ref>نك: سخاوى، الذيل، 245- 255</ref> | ||
از مواردى كه احتياط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطين مىرساند، مسألۀ تكفير قرايوسف آق قويونلو است. اين تكفير مسألهاى سياسى بود و غرض از آن برانگيختن مردم به جنگ با قرايوسف و حمايت از دشمن سرسخت او امير عثمان قرايولوك امير آق قويونلو بود. در قاهره محاضرى براى تكفير قرايوسف و پسرش ترتيب دادند و به مشايخ علم نشان دادند تا امضا كنند. ابن حجر مىگويد كه اين لطف خدا دربارۀ من بود كه ملتزم به امضاى تكفير نامه شدم، اما آن را امضا نكردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع كرد و فتاواى فقها را در اين باب خوانده شد. | از مواردى كه احتياط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطين مىرساند، مسألۀ تكفير قرايوسف آق قويونلو است. اين تكفير مسألهاى سياسى بود و غرض از آن برانگيختن مردم به جنگ با قرايوسف و حمايت از دشمن سرسخت او امير عثمان قرايولوك امير آق قويونلو بود. در قاهره محاضرى براى تكفير قرايوسف و پسرش ترتيب دادند و به مشايخ علم نشان دادند تا امضا كنند. ابن حجر مىگويد كه اين لطف خدا دربارۀ من بود كه ملتزم به امضاى تكفير نامه شدم، اما آن را امضا نكردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع كرد و فتاواى فقها را در اين باب خوانده شد. | ||
خط ۲۲۵: | خط ۲۲۵: | ||
داستان اين مجلس مناظره و توطئهاى كه طرفداران هروى و مخالفان او براى خوار داشتن يكديگر كرده بودند و رفتار سلطان مؤيّد در آن مجلس از داستانهاى بسيار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصيل ذكر كرده است.<ref>172/7-179</ref> | داستان اين مجلس مناظره و توطئهاى كه طرفداران هروى و مخالفان او براى خوار داشتن يكديگر كرده بودند و رفتار سلطان مؤيّد در آن مجلس از داستانهاى بسيار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصيل ذكر كرده است.<ref>172/7-179</ref> | ||
يكى ديگر از مخالفان او | يكى ديگر از مخالفان او علمالدين بلقينى است. او سر سخت ترين دشمن ابن حجر بود و دائما مىكوشيد تا به مناصب و وظايف او دست يابد و دشمنى او تا بدانجا رسيد كه پس از مرگ ابن حجر مىخواست با بيوۀ او ازدواج كند، ولى سخاوى او را از اين كار بازداشت. چنانكه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غير شرعى متهم كرده است.<ref>عزالدين، 179</ref> | ||
شمسالدين محمد بن على قاياتى نيز از مخالفان او بود و هنگامى كه به قضا رسيد، پسر ابن حجر را تحت تعقيب قرار داد.<ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>همو به مساعدت و تحريك بلقينى وظيفۀ مشيخه و نظارت خانقاه بيبرسيه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزير از خانقاه مذكور نقل مكان كرد و عيالش را به جاى ديگر برد.<ref>همان، 285-286</ref>با اينهمه ابن حجر در حق او خوبى كرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.<ref>انباء، 247/9</ref> | شمسالدين محمد بن على قاياتى نيز از مخالفان او بود و هنگامى كه به قضا رسيد، پسر ابن حجر را تحت تعقيب قرار داد.<ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>همو به مساعدت و تحريك بلقينى وظيفۀ مشيخه و نظارت خانقاه بيبرسيه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزير از خانقاه مذكور نقل مكان كرد و عيالش را به جاى ديگر برد.<ref>همان، 285-286</ref>با اينهمه ابن حجر در حق او خوبى كرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.<ref>انباء، 247/9</ref> | ||
خط ۲۴۱: | خط ۲۴۱: | ||
ابن حجر در ذيقعدۀ 852 پس از پايان مجلس املاء بيمار شد. بيمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفيد نيفتاد و در شب شنبه 28 ذيحجۀ سال مذكور وفات يافت.<ref>ابن فهد مكى، 337</ref>مردم قاهره بازارها و دكانها را بستند و در تشييع جنازۀ او شركت جستند. عدۀ تشييع كنندگان را 50000 تن نوشتهاند و مىگويند پس از تشييع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تيميه]] چنين تشييعى ديده نشده بود. سلطان و خليفه در تشييع جنازه حاضر بودند و سلطان از خليفه خواست كه بر او نماز گزارد.<ref>عزالدين، 93- 94</ref>در حاشيۀ لحظ الالحاظ.<ref>ص 338</ref>به نقل از تاريخ ابن طولون دمشقى آمده است كه | ابن حجر در ذيقعدۀ 852 پس از پايان مجلس املاء بيمار شد. بيمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفيد نيفتاد و در شب شنبه 28 ذيحجۀ سال مذكور وفات يافت.<ref>ابن فهد مكى، 337</ref>مردم قاهره بازارها و دكانها را بستند و در تشييع جنازۀ او شركت جستند. عدۀ تشييع كنندگان را 50000 تن نوشتهاند و مىگويند پس از تشييع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تيميه]] چنين تشييعى ديده نشده بود. سلطان و خليفه در تشييع جنازه حاضر بودند و سلطان از خليفه خواست كه بر او نماز گزارد.<ref>عزالدين، 93- 94</ref>در حاشيۀ لحظ الالحاظ.<ref>ص 338</ref>به نقل از تاريخ ابن طولون دمشقى آمده است كه علمالدين بلقينى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خليفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل كردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى ميان مرقد امام شافعى و شيخ مسلم سلمى در برابر جامع ديلمى به خاك سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مىگويد: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش كشيدند.<ref>ابن فهد مكى، 338</ref> | ||
ابن حجر خوش صورت با قدى مايل به كوتاهى و نحيف اندام و فصيح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زياد و موثق بودن ستودهاند، استادش شيخ زينالدين عراقى گواهى داده بود كه او داناترين اصحاب او به علم حديث است. شعر خوب مىگفت و اشعار زيادى حفظ داشت. بسيار روزه مىگرفت و بسيار عبادت مىكرد. متواضع و حليم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسنديده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندين نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ ترين و مشهورترين شاگردان او شمسالدين محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانكه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تأليف كرده است. | ابن حجر خوش صورت با قدى مايل به كوتاهى و نحيف اندام و فصيح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زياد و موثق بودن ستودهاند، استادش شيخ زينالدين عراقى گواهى داده بود كه او داناترين اصحاب او به علم حديث است. شعر خوب مىگفت و اشعار زيادى حفظ داشت. بسيار روزه مىگرفت و بسيار عبادت مىكرد. متواضع و حليم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسنديده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندين نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ ترين و مشهورترين شاگردان او شمسالدين محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانكه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تأليف كرده است. | ||
خط ۲۶۲: | خط ۲۶۲: | ||
از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان الميزان است كه اختصار و تكملهاى است بر کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولين هستند. ابن حجر در لسان الميزان نام راويان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خويش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمىكرده است.<ref>لسان الميزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در ميزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مىگويد اين گونه اشخاص در ميان تابعين و اصحاب تابعين زياد بودهاند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از ميان مىرود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مىگويد در ميان اهل رفض آدم راستگو ديده نمىشود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان الميزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مىگويد: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مىكنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابويوسف روايت آنها را مطلقا قبول كردهاند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شدهاند، مثلا برخى از ايشان گفتهاند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كردهاند كه در ميان اهل سنت هم راويانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بودهاند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كردهاند. اگر ميزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مىآورد، فرقى ميان شيعه و اهل سنت نبايد باشد. | از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان الميزان است كه اختصار و تكملهاى است بر کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولين هستند. ابن حجر در لسان الميزان نام راويان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خويش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمىكرده است.<ref>لسان الميزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در ميزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مىگويد اين گونه اشخاص در ميان تابعين و اصحاب تابعين زياد بودهاند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از ميان مىرود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مىگويد در ميان اهل رفض آدم راستگو ديده نمىشود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان الميزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مىگويد: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مىكنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنيفه]] و ابويوسف روايت آنها را مطلقا قبول كردهاند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شدهاند، مثلا برخى از ايشان گفتهاند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كردهاند كه در ميان اهل سنت هم راويانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بودهاند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كردهاند. اگر ميزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مىآورد، فرقى ميان شيعه و اهل سنت نبايد باشد. | ||
از کتابهاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مىگويد: در اين کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نويسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهابالدينبن فضلالله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكميل مىكرده، با اين حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمىآيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكميل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك: عزالدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در اين کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتابهاى | از کتابهاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مىگويد: در اين کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نويسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهابالدينبن فضلالله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تكميل مىكرده، با اين حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمىآيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكميل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك: عزالدين، 475-476</ref>کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در اين کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتابهاى ناصرالدين ابن الفرات و صارمالدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقىالدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدرالدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى يك ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثهاى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref> | ||
کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاريخ مماليك در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصا طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مىكرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر اين کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مىشود. | کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاريخ مماليك در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصا طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مىكرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر اين کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مىشود. |
ویرایش