پرش به محتوا

باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ')ر' به ') ر'
جز (جایگزینی متن - ')ن' به ') ن')
جز (جایگزینی متن - ')ر' به ') ر')
خط ۵۶: خط ۵۶:
عضد الدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهايى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت،ظاهرا نمى‌خواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.
عضد الدوله، كه وسعت نظر و بلند پروازيهايى وراى اختلاف مذاهب و فرق داشت،ظاهرا نمى‌خواست دربار او در شيراز منحصر به علماى معتزله شود و در بغداد و عراق، كه مركز عالم اسلام بود، به اين صفت اشتهار يابد و مايل بود كه بجز شيعه و معتزله از نمايندگان مذهب اشعرى نيز، كه در آن زمان در ميان مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله در همه جا كاسته بودند، كسانى در دربار خود داشته باشد.ازينرو، باقلاّنى جوان را كه، در محيط كلامى بصره در جدل و احتجاج مشهور شده بود، به دربار خود خواند.


معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مى‌خواهد كه اسماء (اشياء)را بگويند و آنان در پاسخ مى‌گويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا، جز آنچه به ما ياد داده‌اى چيزى نمى‌دانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد،يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست.
معتزله در حضور عضد الدوله يكى از مسائل مشكل و جنجالى علم كلام را با باقلاّنى در ميان گذاشتند و از او خواستند كه به آن پاسخ دهد و اين در حقيقت دامى بود كه براى او گسترده بودند.مسئله اين بود كه «آيا خداوند مى‌تواند انسان را به چيزى كه فوق تاب و توانايى اوست مكلّف سازد؟» اشاعره، كه براى قدرت خداوند حدّ و مرزى قائل نبودند، پاسخشان به اين سؤال مثبت بود؛ولى معتزله مى‌گفتند كه پس مسئلۀ عدل الهى چه مى‌شود و از نظر حسن و قبح عقلى امور چه توضيحى داده مى‌شود؟معتزله مى‌خواستند با پاسخ مثبتى كه باقلاّنى اشعرى به اين سؤال مى‌دهد او را در نظر عضد الدوله ناچيز گردانند.پاسخ باقلاّنى زيركانه بود:اگر مقصود شما از تكليف فقط سخن خداوند با مخلوق خويش است كه در اين صورت تكليف به فوق طاقت جايز است، زيرا خود خداوند در قرآن مى‌فرمايد:'''و يدعون الى السّجود فلا يستطيعون'''(القلم:42)، آنان به سجود فراخوانده مى‌شوند ولى نمى‌توانند.اين تكليف به مالايطاق است.يا خداوند از فرشتگان مى‌خواهد كه اسماء (اشياء) را بگويند و آنان در پاسخ مى‌گويند:'''سبحانك لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا'''(بقره:32)، پاك خدايا، جز آنچه به ما ياد داده‌اى چيزى نمى‌دانيم.پس خداوند فرشتگان را تكليف به مالايطاق كرده است؛ اما اگر مقصود تكليف اصطلاحى باشد،يعنى آنچه فعل و ترك آن مقدور است، سؤال شما درست نيست؛زيرا تكليف آن استكه فعل آن مقدور باشد و تكليف به نامقدور سخنى متناقض خواهد بود و سؤال شما شايستۀ پاسخ نيست.


پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مى‌شد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مى‌خوانند مى‌فرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما.
پس از گفتگوى مختصرى باقلاّنى مسئله را بتفصيل جواب داد و گفت:در شرع ما بر كسى كه ناتوان و عاجز باشد تكليفى نشده است؛ اما اگر هم مى‌شد درست بود، زيرا خداوند از زبان كسانى كه او را مى‌خوانند مى‌فرمايد:'''و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به''' (بقره:286)، آنچه به آن توانايى نداريم بر ما تحميل مفرما.
خط ۶۲: خط ۶۲:
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است،يافت.
سؤال ديگرى هم كه شيوخ معتزله در آن مجلس از باقلاّنى كردند، دربارۀ رؤيت خداوند در روز رستاخيز بود كه از معتقدات اصلى اشاعره است و معتزله سخت آن را منكرند.باقلاّنى، با آنكه مانند پيشواى خود اشعرى و مانند اكثر اهل سنت معتقد به رؤيت خداوند بود، در اينجا رأى تازه‌اى اظهار داشت كه مايۀ حيرت مخالفانش شد و آن «ادراك» است.گفت:خداوند با چشم ديده نمى‌شود بلكه درك مى‌شود و اين ادراك را خداوند در چشم پس از مقابله با مرئى مى‌آفريند.معنى سخن باقلاّنى را بايد در مفهوم كلى نفى عليّت، كه عقيدۀ اشاعره است،يافت.


اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مى‌گويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مى‌كند.و اين «جريان عادة اللّه» است،يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مى‌گيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا «بصر»(بينش)را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد.
اشاعره معتقد به تأثير علت در معلول نيستند و مى‌گويند خداوند، پس از حصول اسباب و شرايط، اثر را در معلول ايجاد مى‌كند.و اين «جريان عادة اللّه» است،يعنى اگر ارادۀ خداوند تعلّق گرفت اثر را از مؤثر باز مى‌گيرد و به همين جهت چشم و تقابل او با شىء«مرئى» علت رؤيت نيست و خداوند بايد «ادراك» یا «بصر»(بينش) را بيافريند تا عمل رؤيت صورت گيرد.


عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372) در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود، گسترد.
عضد الدوله در 367 وارد بغداد شد و تا پايان عمر (372) در آن شهر ماند و باقلاّنى نيز به بغداد رفت و بساط درس و مناظرۀ خود را در آن شهر، كه از هر جهت مركز عالم اسلام بود، گسترد.
خط ۷۶: خط ۷۶:
مى‌گويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد، وزير عضد الدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمى‌خواهى؟» باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مى‌داند.<ref>عياض بن موسى، ج 4، ص 594</ref>
مى‌گويند هنگامى كه باقلاّنى براى سفر به قسطنطنيه آماده شد، وزير عضد الدوله به او گفت: «طالع خروج خود را نمى‌خواهى؟» باقلاّنى گفت كه اعتقادى به احكام نجوم ندارد و سعد و نحس و خير و شر را همه از قدرت خداوند مى‌داند.<ref>عياض بن موسى، ج 4، ص 594</ref>


وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست، زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مى‌گوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمى‌كند، زيرا خرق عادت است؛چنانكه خداوند مى‌تواند كسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بيافريند، اما امروز نمى‌آفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابوسليمان گفت:مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان) تجربه‌اى ندارم، زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما (حكما)را نمى‌شناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمى‌دانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد.
وزير به ابوسليمان منطقى سجستانى گفت كه با او در اين باره بحث كند و ابوسليمان گفت كه اهل بحث با باقلاّنى نيست، زيرا باقلاّنى معتقد است كه اگر در اين سوى دجله ده نفر سوار قايق شوند در آن سوى دجله ممكن است به قدرت الهى يازده نفر شوند و مرا با چنين كسى بحثى نيست.باقلاّنى گفت كه سخن در قدرت خداوند نبود، ما مى‌گوييم كه چنين كارى از قدرت خدا ساخته است اما امروز نمى‌كند، زيرا خرق عادت است؛چنانكه خداوند مى‌تواند كسى را مانند آدم، نه از پدر و مادر، بيافريند، اما امروز نمى‌آفريند زيرا خرق عادت است و به همين جهت سخن ابوسليمان منطقى فرار از بحث است.ابوسليمان گفت:مناظرات بر پايۀ تمرين و تجربه است و من در مناظره با اين قوم(متكلمان) تجربه‌اى ندارم، زيرا ايشان اصطلاحات و عبارات ما (حكما) را نمى‌شناسند و ما هم اصطلاحات ايشان را نمى‌دانيم.وزير عذر او را پذيرفت و باقلاّنى روانۀ سفر شد.


دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص 6،7،19</ref> نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة <ref>ج 1، ص 39</ref> استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.
دربارۀ اين بحث كوتاه، كه ميان باقلاّنى و ابوسليمان در گرفته است، بايد گفت كه، بر خلاف گفتۀ باقلاّنى، مسئله واقعا دربارۀ تعلق قدرت خدا بر امور طبيعى و اسباب و مسببّات، از جمله تأثير نجوم بر اوضاع زمين، بوده است نه دربارۀ مسئلۀ خاص اعتقاد به احكام نجوم.اما اينكه ابوسليمان از مناظره با باقلاّنى سر باز زده است، مطابق عقيدۀ خود رفتار كرده است و اين نكته را قول ابوحيّان توحيدى در الامتاع و المؤانسة<ref>ج 2، ص 6،7،19</ref> نيز تأييد مى‌كند.به گفتۀ او، ابوسليمان معتقد بوده است كه شريعت و اصول عقايد امورى نيستند كه با برهان عقلى و قياسات منطقى ثابت شوند و در آنها «چون» و «چگونه» و «اگر» راه ندارد.همچنين از گفتۀ ابوحيان در الامتاع و المؤانسة <ref>ج 1، ص 39</ref> استنباط مى‌شود كه ابوسليمان به احكام نجوم علم نداشته و علم او به نجوم هم از حدود«تقويم» تجاوز نمى‌كرده است.بنابر اين، مباحثۀ باقلاّنى، كه اصلا منكر تأثير كواكب بوده، با ابوسليمان، كه اصلا عالم به احكام نجوم نبوده، معنى نداشته است، جز از باب تأثير علت و سبب كه صرفا مسئلۀ كلامى بوده است.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش