۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ايت الله' به 'آيتالله') |
|||
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
در بخش اول كتاب، [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] مىفرمايد: در بين اديان مختلف الهى هيچ شك و شبههاى نيست كه انبياء(ع) بنا بر تفاوت و درجاتشان و جايگاهشان به نشئه ماوراء طبيعت متصل هستند و از امور باطنى مطلع هستند، اما سؤال اين است كه آيا اين اتصال و اطلاع فقط مخصوص ايشان است و اين موهبت الهى فقط منحصر به انبياء است يا براى ديگران هم ممكن است؛ به عبارت ديگر آيا اين اتصال و ارتباط با غيب، امر اختصاصى ايشان است و در غير از ايشان تا بعد از مرگ به وجود نمىآيد يا اينكه اين امر اكتسابى است و قابل دستيابى؟ در جواب مىگوييم كه اين امر (اتصال و اطلاع از غيب) اكتسابى است. در توضيح مطلب مىگوييم: نسبت بين نشئه دنيا و نشئه ماوراء دنيا، نسبت علت و معلولى است و نسبت نقص و كمالى است كه اين رابطه را ما نسبت ظاهر و باطن مىناميم و علت نامگذارى ظاهر و باطن بدين جهت است كه ما ضرورتا ظاهر را مىبينيم و اين در حالى است كه در داخل اين ظاهر، باطن موجود است، زيرا پيدايش ظاهر، يكى از اطوار وجود باطن است، پس در زمانى كه ما ظاهر را مىبينيم، بالفعل باطن در آن موجود مىباشد، زيرا ظاهر هر چيز حد و اندازه و تعيين باطن آن است، پس اگر انسان بتواند با سعى و مجاهدهى بسيار، ظاهر را ناديده بگيرد پس ضرورتا و طبيعتا باطن آن چيز را خواهد ديد و همين مطلب منظور ما است. | در بخش اول كتاب، [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]] مىفرمايد: در بين اديان مختلف الهى هيچ شك و شبههاى نيست كه انبياء(ع) بنا بر تفاوت و درجاتشان و جايگاهشان به نشئه ماوراء طبيعت متصل هستند و از امور باطنى مطلع هستند، اما سؤال اين است كه آيا اين اتصال و اطلاع فقط مخصوص ايشان است و اين موهبت الهى فقط منحصر به انبياء است يا براى ديگران هم ممكن است؛ به عبارت ديگر آيا اين اتصال و ارتباط با غيب، امر اختصاصى ايشان است و در غير از ايشان تا بعد از مرگ به وجود نمىآيد يا اينكه اين امر اكتسابى است و قابل دستيابى؟ در جواب مىگوييم كه اين امر (اتصال و اطلاع از غيب) اكتسابى است. در توضيح مطلب مىگوييم: نسبت بين نشئه دنيا و نشئه ماوراء دنيا، نسبت علت و معلولى است و نسبت نقص و كمالى است كه اين رابطه را ما نسبت ظاهر و باطن مىناميم و علت نامگذارى ظاهر و باطن بدين جهت است كه ما ضرورتا ظاهر را مىبينيم و اين در حالى است كه در داخل اين ظاهر، باطن موجود است، زيرا پيدايش ظاهر، يكى از اطوار وجود باطن است، پس در زمانى كه ما ظاهر را مىبينيم، بالفعل باطن در آن موجود مىباشد، زيرا ظاهر هر چيز حد و اندازه و تعيين باطن آن است، پس اگر انسان بتواند با سعى و مجاهدهى بسيار، ظاهر را ناديده بگيرد پس ضرورتا و طبيعتا باطن آن چيز را خواهد ديد و همين مطلب منظور ما است. | ||
در فصل اول بخش اول، علامه مىفرمايد: همانا بهترين و حقيقىترين كمال براى انسان، | در فصل اول بخش اول، علامه مىفرمايد: همانا بهترين و حقيقىترين كمال براى انسان، ولآيتالله و دوستى و تحت سرپرستى قرار گرفتن پذيرش الهى است، زيرا با برهان قاطع و صريح مشخص مىشود كه هدف اصلى دين حقه الهى و دلالت ظاهر بيانات دينى همين ولآيتالله و ولى الله شدن است و در فصلهاى مختلف كتاب به آن اشاره شده است كه در پنج فصل و يك تكميلكننده تأليف فرمودهاند. | ||
درباره اينكه براى ظاهر دين، باطنى و براى صورت حقهاش، حقايقى است، مىفرمايند: موجودات دو نوعند: يا مصداق خارجى دارند، چه ما ادراك بكنيم چه نكنيم، مثل جماد و نبات و حيوان؛ يا فقط با ادراك ما مصداق خارجى پيدا مىكنند، مثل مالكيت و رياست. نوع اول از اين ادراكات را «حقيقت» و نوع دوم را «اعتبار» مىنامند. انسان بر حسب ظاهر، با يك نظام قراردادى و اعتبارى زندگى مىكند، ولى بر حسب باطن و حقيقت امر، در يك نظام طبيعى و تكوينى بسرمىبرد و خلاصه صحبت اينكه اين نظام اعتبارى فقط در ظرف اجتماعى و زندگى دستهجمعى موجود است و در جايى كه جامعه و اجتماع نيست، اعتبار و قراردادى هم وجود ندارد؛ به عبارت ديگر، قبل از اين نشئه و بعد از اين نشئه، قوانين اعتبارى جارى نيست، زيرا اجتماع و مدنيت در قبل و بعد از اين اجتماع وجود ندارد، پس قوانين اعتبارى و ايجاد آن در آن عوالم و نشئهها معنايى نخواهد داشت، پس معارف و احكامى كه در دين مطرح شده، همه آنها از حقايق ديگرى به زبان اعتبار خبر مىدهد. | درباره اينكه براى ظاهر دين، باطنى و براى صورت حقهاش، حقايقى است، مىفرمايند: موجودات دو نوعند: يا مصداق خارجى دارند، چه ما ادراك بكنيم چه نكنيم، مثل جماد و نبات و حيوان؛ يا فقط با ادراك ما مصداق خارجى پيدا مىكنند، مثل مالكيت و رياست. نوع اول از اين ادراكات را «حقيقت» و نوع دوم را «اعتبار» مىنامند. انسان بر حسب ظاهر، با يك نظام قراردادى و اعتبارى زندگى مىكند، ولى بر حسب باطن و حقيقت امر، در يك نظام طبيعى و تكوينى بسرمىبرد و خلاصه صحبت اينكه اين نظام اعتبارى فقط در ظرف اجتماعى و زندگى دستهجمعى موجود است و در جايى كه جامعه و اجتماع نيست، اعتبار و قراردادى هم وجود ندارد؛ به عبارت ديگر، قبل از اين نشئه و بعد از اين نشئه، قوانين اعتبارى جارى نيست، زيرا اجتماع و مدنيت در قبل و بعد از اين اجتماع وجود ندارد، پس قوانين اعتبارى و ايجاد آن در آن عوالم و نشئهها معنايى نخواهد داشت، پس معارف و احكامى كه در دين مطرح شده، همه آنها از حقايق ديگرى به زبان اعتبار خبر مىدهد. |
ویرایش