پرش به محتوا

ربع قرن مع العلامة الأميني: شذرات من حياته الشريفة: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه ای تازه حاوی «<div class='wikiInfo'> [[پرونده:NUR20187J1.jpg|بندانگش» ایجاد کرد.)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۰: خط ۳۰:
|-
|-
|سال نشر  
|سال نشر  
|data-type='publishYear'|
|data-type='publishYear'| 1417 هـ.ق
|-class='articleCode'
|-class='articleCode'
|کد اتوماسیون  
|کد اتوماسیون  
خط ۵۳: خط ۵۳:
درباره محتواى اين اثر به چند نكته اشاره مى‌شود:
درباره محتواى اين اثر به چند نكته اشاره مى‌شود:


1. نويسنده با بيان اينكه در سال 1375ق خداوند توفيق داد كه براى معالجه بيمارى مؤمنى يارى‌گر باشم و كمك كنم؛ نوشته است: پس از اينكه بهبودى حاصل شد، هديه‌اى زيبا به عنوان يادبود به من داد و اين هديه تابلويى چوبى بود كه بر روى آن آيه قرآن در مورد روزه، كنده‌كارى شده بود: '''بسم اللّه الرّحمن الرّحيم يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ '''؛ نويسنده سپس افزوده است: اين تابلو بسيار زيبا و باشكوه بود هيچ جايى براى نصب اين تابلو در اتاق پذيرايى و سالن داخلى نيافتم غير از اتاق غذاخورى، لذا آنرا بدون هيچ قصد و غرضى در آنجا قرار دادم و اتفاقاً چند روز تا ماه مبارك رمضان مانده بود، در همان ايام، علّامه امينى مهمان ما شد به هنگام صرف غذا، ناگاه، توجّه او به تابلويى كه در مقابلش قرار داشت جلب شد. قبل از اينكه غذا را تناول كند در مورد تابلو سؤال كرد، من هم به سادگى در جواب او گفتم: اين تابلو، هديه است. علّامه به شوخى با تندى گفت: آنرا فورا پايين بياور! من هم اطاعت امر كردم. سپس به او گفتم: چرا؟ گفت: مى‌خواهى من غذا بخورم در حاليكه اين آيه شريفه مرا سفارش به روزه مى‌كند؟! تبسّمى كرد من هم خنديدم و آنگاه به معناى پربار كلامش پى بردم (متن كتاب، ص 45- 46 و همرهى خضر، ص 48- 49).  
1. نويسنده با بيان اينكه در سال 1375ق خداوند توفيق داد كه براى معالجه بيمارى مؤمنى يارى‌گر باشم و كمك كنم؛ نوشته است: پس از اينكه بهبودى حاصل شد، هديه‌اى زيبا به عنوان يادبود به من داد و اين هديه تابلويى چوبى بود كه بر روى آن آيه قرآن در مورد روزه، كنده‌كارى شده بود: '''بسم اللّه الرّحمن الرّحيم يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ '''؛ نويسنده سپس افزوده است: اين تابلو بسيار زيبا و باشكوه بود هيچ جايى براى نصب اين تابلو در اتاق پذيرايى و سالن داخلى نيافتم غير از اتاق غذاخورى، لذا آنرا بدون هيچ قصد و غرضى در آنجا قرار دادم و اتفاقاً چند روز تا ماه مبارك رمضان مانده بود، در همان ايام، علّامه امينى مهمان ما شد به هنگام صرف غذا، ناگاه، توجّه او به تابلويى كه در مقابلش قرار داشت جلب شد. قبل از اينكه غذا را تناول كند در مورد تابلو سؤال كرد، من هم به سادگى در جواب او گفتم: اين تابلو، هديه است. علّامه به شوخى با تندى گفت: آنرا فورا پايين بياور! من هم اطاعت امر كردم. سپس به او گفتم: چرا؟ گفت: مى‌خواهى من غذا بخورم در حاليكه اين آيه شريفه مرا سفارش به روزه مى‌كند؟! تبسّمى كرد من هم خنديدم و آنگاه به معناى پربار كلامش پى بردم (متن كتاب، ص 45- 46 و همرهى خضر، ص 48- 49).  


2. يكى ديگر از خاطرات جالب نويسنده اين است: روزى براى ناهار مهمان علّامه بودم. وى از مراحل تكميل ساختمان كتابخانه و تدارك و مهيّا نمودن آن سخن مى‌گفت: من هم به دقت به سخنانش گوش مى‌دادم كه ناگهان كلامش را قطع كرد و تبسمى زد. من هم توجهم را معطوف كردم او گفت: من اين نكته لطيف را برايت تعريف مى‌كنم: روزى وارد خانه شدم، نوه‌هايم را ديدم كه در حياط بازى مى‌كنند. متوجه ورود من نشدند به دست يكى از آنها چراغ برقى خرابى بود كه با آن خودنمايى مى‌كرد و به خود مى‌باليد، ديگرى به او گفت: هر گاه پدربزرگ آمد چراغ را از او مخفى كن و نگذار آنرا ببيند! كسى كه چراغ در دستش بود پرسيد؟ چرا؟ گفت: مى‌ترسم اين چراغ را دست تو ببيند، آنرا بگيرد و به كتابخانه ببرد! نويسنده افزوده است: علّامه هيچ چيز گرانقدر و گرانبهايى در خانه نداشت مگر آنكه، آنرا به كتابخانه مى‌برد به طوريكه ديگر بچه‌ها نيز اين نكته را فهميده بودند و به يكديگر هشدار مى‌دادند! (متن كتاب، ص 52 و همرهى خضر، ص 57- 58).  
2. يكى ديگر از خاطرات جالب نويسنده اين است: روزى براى ناهار مهمان علّامه بودم. وى از مراحل تكميل ساختمان كتابخانه و تدارك و مهيّا نمودن آن سخن مى‌گفت: من هم به دقت به سخنانش گوش مى‌دادم كه ناگهان كلامش را قطع كرد و تبسمى زد. من هم توجهم را معطوف كردم او گفت: من اين نكته لطيف را برايت تعريف مى‌كنم: روزى وارد خانه شدم، نوه‌هايم را ديدم كه در حياط بازى مى‌كنند. متوجه ورود من نشدند به دست يكى از آنها چراغ برقى خرابى بود كه با آن خودنمايى مى‌كرد و به خود مى‌باليد، ديگرى به او گفت: هر گاه پدربزرگ آمد چراغ را از او مخفى كن و نگذار آنرا ببيند! كسى كه چراغ در دستش بود پرسيد؟ چرا؟ گفت: مى‌ترسم اين چراغ را دست تو ببيند، آنرا بگيرد و به كتابخانه ببرد! نويسنده افزوده است: علّامه هيچ چيز گرانقدر و گرانبهايى در خانه نداشت مگر آنكه، آنرا به كتابخانه مى‌برد به طوريكه ديگر بچه‌ها نيز اين نكته را فهميده بودند و به يكديگر هشدار مى‌دادند! (متن كتاب، ص 52 و همرهى خضر، ص 57- 58).  
خط ۸۴: خط ۸۴:
[[رده:کتاب‌شناسی]]
[[رده:کتاب‌شناسی]]
[[رده:اسلام، عرفان، غیره]]
[[رده:اسلام، عرفان، غیره]]
[[رده:سرگذشتنامه ها]]
[[رده:سرگذشت‌ نامه‌ها]]
[[رده:سرگذشتنامه های فردی]]
[[رده:سرگذشت‌ نامه‌های فردی]]
[[رده:علماء و ائمه]]
[[رده:علماء و ائمه]]
۰

ویرایش