۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' (ره)' به '(ره)') |
جز (جایگزینی متن - 'علیه السلام' به 'علیهالسلام') |
||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
پس فرمود که من عطا کردم به جهت تو کتابى به مولى محمد تاج و من در خواب او را مىشناختم پس فرمود برو و بگیر آن کتاب را از او | پس فرمود که من عطا کردم به جهت تو کتابى به مولى محمد تاج و من در خواب او را مىشناختم پس فرمود برو و بگیر آن کتاب را از او | ||
پس بیرون رفتم از در مسجدى که مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطیخ که محلهایست در اصفهان پس چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آرى پس بیرون آورد از بغل خود کتاب کهنه چون باز کردم آن را و ظاهر شد براى من که آن کتاب دعا است پس بوسیدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوى صاحب الأمر | پس بیرون رفتم از در مسجدى که مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطیخ که محلهایست در اصفهان پس چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آرى پس بیرون آورد از بغل خود کتاب کهنه چون باز کردم آن را و ظاهر شد براى من که آن کتاب دعا است پس بوسیدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوى صاحب الأمر علیهالسلام که بیدار شدم و آن کتاب با من نبود | ||
پس شروع کردم در تضرع و گریه و ناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقیب و در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمد همان شیخ بهائى است و نامیدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در میان علماء پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود دیدم او را که مشغول است به مقابله صحیفه کامله و خواننده سید صالح أمیر ذو الفقار گلپایگانى پس ساعتى نشستم تا فارغ شد از آن کار و ظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود لکن به جهت غمى که بر من مستولى بود نفهمیدم سخن او و سخن ایشان را و من گریه مىکردم پس رفتم نزد شیخ و خواب خود را به او گفتم و گریه مىکردم به جهت فوات کتاب | پس شروع کردم در تضرع و گریه و ناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقیب و در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمد همان شیخ بهائى است و نامیدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در میان علماء پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود دیدم او را که مشغول است به مقابله صحیفه کامله و خواننده سید صالح أمیر ذو الفقار گلپایگانى پس ساعتى نشستم تا فارغ شد از آن کار و ظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود لکن به جهت غمى که بر من مستولى بود نفهمیدم سخن او و سخن ایشان را و من گریه مىکردم پس رفتم نزد شیخ و خواب خود را به او گفتم و گریه مىکردم به جهت فوات کتاب |
ویرایش