۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
ابن سينا نخست به آموختن قرآن و ادبيات پرداخت و ده ساله بود كه همۀ قرآن و بسيارى از مباحث ادبى را فرا گرفته و سبب شگفتى ديگران شده بود. در اين ميان پدر وى دعوت يكى از داعيان مصرى اسماعيليان را پذيرفته بود و از پيروان ايشان به شمار مىرفت. برادر ابن سينا نيز از آنان بود. پدر، ابن سينا را نيز به آيين اسماعيليان دعوت مىكرد، اما وى هر چند به سخنان آنان گوش مىداد و گفتههايشان را در بارۀ عقل و نفس مىفهميد، نمىتوانست آيين ايشان را بپذيرد و پيرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفا را مطالعه مىكرد و ابن سينا نيز گاه به مطالعۀ آنها مىپرداخت. سپس پدرش وى را نزد سبزى فروشى به نام محمود مساحى كه از حساب هندى آگاه بود، فرستاد و ابن سينا از وى اين فن را آموخت. | ابن سينا نخست به آموختن قرآن و ادبيات پرداخت و ده ساله بود كه همۀ قرآن و بسيارى از مباحث ادبى را فرا گرفته و سبب شگفتى ديگران شده بود. در اين ميان پدر وى دعوت يكى از داعيان مصرى اسماعيليان را پذيرفته بود و از پيروان ايشان به شمار مىرفت. برادر ابن سينا نيز از آنان بود. پدر، ابن سينا را نيز به آيين اسماعيليان دعوت مىكرد، اما وى هر چند به سخنان آنان گوش مىداد و گفتههايشان را در بارۀ عقل و نفس مىفهميد، نمىتوانست آيين ايشان را بپذيرد و پيرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفا را مطالعه مىكرد و ابن سينا نيز گاه به مطالعۀ آنها مىپرداخت. سپس پدرش وى را نزد سبزى فروشى به نام محمود مساحى كه از حساب هندى آگاه بود، فرستاد و ابن سينا از وى اين فن را آموخت. | ||
در اين هنگام دانشمندى به نام ابوعبداللّه (حسين بن ابراهيم الطبرى) ناتلى كه مدعى فلسفه دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سينا وى را در خانۀ خود جاى داد و ابن سينا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وى پيش از آمدن ناتلى به بخارا، نزد مردى به نام اسماعيل زاهد فقه آموخته و در اين زمينه سخت جويا و پويا و با همۀ شيوههاى اعتراض، به روش فقيهان آشنا شده بود | در اين هنگام دانشمندى به نام ابوعبداللّه (حسين بن ابراهيم الطبرى) ناتلى كه مدعى فلسفه دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سينا وى را در خانۀ خود جاى داد و ابن سينا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت. وى پيش از آمدن ناتلى به بخارا، نزد مردى به نام اسماعيل زاهد فقه آموخته و در اين زمينه سخت جويا و پويا و با همۀ شيوههاى اعتراض، به روش فقيهان آشنا شده بود. | ||
در اين | آنگاه ابن سينا نزد ناتلى به خواندن «مدخل منطق [[ارسطو]]» (ايساگوگه ايساغوجى) اثر پرفوريوس فيلسوف نوافلاطونى (234-301 يا 305 م) پرداخت و در اين راه تا بدانجا پيش رفت كه نكات تازهاى كشف مىكرد و سبب شگفتى بسيار استادش مىشد چنانكه وى پدر ابن سينا را وادار ساخت كه فرزندش را يكباره و تنها در راه دانش مشغول كند. ابن سينا بخشهاى سادۀ منطق را نزد ناتلى فرا گرفت، اما او را در بارۀ دقايق اين دانش ناآگاه يافت، از اين رو به خواندن کتابهاى منطق [[ارسطو]] و مطالعۀ شرحهاى ديگران بر آنها پرداخت، تا اينكه در اين دانش چيره دست شد. وى همزمان کتاب «عناصر يا اصول هندسه» اثر اقليدس (يوكلايدس) رياضىدان مشهور يونانى (سدۀ 4 و 3 ق م) را اندكى نزد ناتلى خواند و سپس بقيۀ مسائل کتاب را نزد خود خواند و آنها را حل كرد. سپس خواندن کتاب معروف المجسطى (مگيسته سونتاكسيس) اثر بطلميوس (كلاوديوس پتولمايوس) ستاره شناس بزرگ يونانى (ثلث دوم سدۀ 2 ق م) را نزد ناتلى آغاز كرد و پس از خواندن مقدمات و رسيدن به شكلهاى هندسى آن، ناتلى به وى گفت كه بقيۀ کتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل كند و مشكلات را از وى بپرسد، اما به اين كار نپرداخت و ابن سينا نزد خودش مسائل آن را حل كرد، چنانكه بسيارى از مشكلها را ناتلى نمىدانست، مگر پس از آنكه ابن سينا آنها را براى وى توضيح مىداد. در اين هنگام، ناتلى بخارا را به قصد گرگانج و رسيدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه، ترك كرد. | ||
پس از آن، ابن سينا يك سال و نيم ديگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار ديگر خواندن کتابهاى منطق و همۀ بخشهاى فلسفه را از سر گرفت. وى در اين ميان حتى يك شب را در سراسر آن نمىخوابيد و روزها نيز جز به كار خواندن و آموختن نمىپرداخت. انبوهى از دستههاى كاغذ در برابر خود مىنهاد و مسائل گوناگون را براى خود مطرح مىكرد و در هر مسألهاى مقدمات قياس و شروط آن را در نظر مىگرفت. هر گاه نيز با قياسى رو به رو مىشد كه نمىتوانست به «حد اوسط» آن دست يابد، برمىخاست و به مسجد مىرفت و نماز مىگزارد و از خداوند حل مشكل خويش را خواستار مىشد تا بر وى گشوده مىگشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز مىگشت، چراغ پيش روى مىنهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مىشد؛ هرگاه كه خواب بر چشمانش چيره مىشد يا احساس ناتوانى در تن خود مىكرد، پيالهاى شراب مىنوشيد (برخى معتقدند كه در اينجا شراب مطلق نوشيدنى است) و توان خود را باز مىيافت و بار ديگر به خواندن مىپرداخت. به گفتۀ خودش «هرگاه خوابش مىبرد، خود آن مسائل را در خواب مىديد و بسيارى از آنها بر وى روشن و آشكار مىشد.» ابن سينا بدين شيوه پيش مىرفت تا بر همۀ دانشها آگاهى يافت و به اندازۀ توانايى انسانى، بر آنها چيره گرديد، چنانكه خود مىگويد: «آنچه در آن زمان مىدانستم، به همان گونه است كه اكنون مىدانم و تا به امروز چيزى بر آن نيفزودهام.» ابن سينا در اين هنگام نزديك به 18 سال داشته، در منطق، طبيعيات و رياضيات چيرهدست بوده است و آنگاه بر الهيات روى آورده و به خواندن کتاب متافيزيك (ما بعد الطبيعة) [[ارسطو]] پرداخته و حتى به گفتۀ خودش 40 بار آن را خوانده بوده، چنانكه متن آن را از بر داشته، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمىفهميده است. وى از خود نااميد شده و به خود مىگفته است «اين کتابى است كه راهى به سوى فهميدن آن نيست» تا اينكه روزى در بازار کتاب فروشان، مردى کتابى را به بهاى ارزان بر او عرضه مىكند كه وى پس از ترديد آن را مىخرد؛اين همان کتاب ابونصر [[فارابی، محمد بن محمد|فارابى]] در بارۀ اغراض ما بعد الطبيعة بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتواى آن کتاب بر وى روشن مىشود. | در اين ميان ابن سينا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهاى کتابهايى در طبيعيات و الهيات پرداخت تا به گفتۀ خودش «درهاى دانش به رويش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشكى گرايش يافت و خواندن کتابهايى را در اين زمينه آغاز كرد. وى پزشكى را دانشى مىشمارد كه دشوار نيست و بدين سان مىگويد كه وى در اندك زمانى در آن مبرّز شده، چنانكه پزشكان برجسته نزد او آموختن پزشكى را آغاز كردند. | ||
خود ابن سينا نيز به درمان بيماران مىپرداخت و در اين رهگذر شيوههايى درمانى، برگرفته از تجربه، بر وى آشكار مىشد كه به گفتۀ خودش نمىتوان آنها را وصف كرد. وى همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با ديگران در اين زمينه ادامه مىداد. وى در اين هنگام 16 ساله بوده است. | |||
پس از آن، ابن سينا يك سال و نيم ديگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار ديگر خواندن کتابهاى منطق و همۀ بخشهاى فلسفه را از سر گرفت. وى در اين ميان حتى يك شب را در سراسر آن نمىخوابيد و روزها نيز جز به كار خواندن و آموختن نمىپرداخت. انبوهى از دستههاى كاغذ در برابر خود مىنهاد و مسائل گوناگون را براى خود مطرح مىكرد و در هر مسألهاى مقدمات قياس و شروط آن را در نظر مىگرفت. | |||
هر گاه نيز با قياسى رو به رو مىشد كه نمىتوانست به «حد اوسط» آن دست يابد، برمىخاست و به مسجد مىرفت و نماز مىگزارد و از خداوند حل مشكل خويش را خواستار مىشد تا بر وى گشوده مىگشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز مىگشت، چراغ پيش روى مىنهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مىشد؛ هرگاه كه خواب بر چشمانش چيره مىشد يا احساس ناتوانى در تن خود مىكرد، پيالهاى شراب مىنوشيد (برخى معتقدند كه در اينجا شراب مطلق نوشيدنى است) و توان خود را باز مىيافت و بار ديگر به خواندن مىپرداخت. | |||
به گفتۀ خودش «هرگاه خوابش مىبرد، خود آن مسائل را در خواب مىديد و بسيارى از آنها بر وى روشن و آشكار مىشد.» ابن سينا بدين شيوه پيش مىرفت تا بر همۀ دانشها آگاهى يافت و به اندازۀ توانايى انسانى، بر آنها چيره گرديد، چنانكه خود مىگويد: «آنچه در آن زمان مىدانستم، به همان گونه است كه اكنون مىدانم و تا به امروز چيزى بر آن نيفزودهام.» ابن سينا در اين هنگام نزديك به 18 سال داشته، در منطق، طبيعيات و رياضيات چيرهدست بوده است و آنگاه بر الهيات روى آورده و به خواندن کتاب متافيزيك (ما بعد الطبيعة) [[ارسطو]] پرداخته و حتى به گفتۀ خودش 40 بار آن را خوانده بوده، چنانكه متن آن را از بر داشته، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمىفهميده است. وى از خود نااميد شده و به خود مىگفته است «اين کتابى است كه راهى به سوى فهميدن آن نيست» تا اينكه روزى در بازار کتاب فروشان، مردى کتابى را به بهاى ارزان بر او عرضه مىكند كه وى پس از ترديد آن را مىخرد؛اين همان کتاب ابونصر [[فارابی، محمد بن محمد|فارابى]] در بارۀ اغراض ما بعد الطبيعة بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتواى آن کتاب بر وى روشن مىشود. | |||
==ورود به دنياى سياست== | ==ورود به دنياى سياست== | ||
فرمانرواى بخارا در اين زمان نوح بن منصور سامانى بوده است. وى دچار يك بيمارى مىشود كه پزشكان در درمان آن درمانده بودند. در اين ميان نام ابن سينا به دانشورى مشهور شده بود. پزشكان نام او را نزد آن فرمانروا به ميان آوردند و از او خواستند كه ابن سينا را به حضور بخواند. ابن سينا نزد بيمار رفت و با پزشكان در مداواى وى شركت كرد و از آن پس در شمار پيرامونيان و نزديكان نوح بن منصور در آمد. ابن سينا روزى از وى اجازه خواست كه به کتابخانۀ بزرگ و مشهور وى راه يابد، اين اجازه به او داده شد و ابن سينا در آنجا کتابهاى بسيارى را در دانشهاى گوناگون يافت كه نامهاى بسيارى از آنها را كسى نشنيده و خود وى نيز، هم پيش و هم پس از آن، آنها را نديده بود. وى به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهرههاى فراوان گرفت. پس از چندى آن کتابخانه آتش گرفت و همۀ کتابها سوخته شد. دشمنان ابن سينا مىگفتند كه خود وى عمدا آن را به آتش كشيده بود تا ديگران از کتابهاى آن بهرهمند نشوند.در بارۀ اين کتابخانه و آتش گرفتن آن نك:مقالۀ ماكس وايزوايلر، «ابن سينا و کتابخانههاى ايرانى زمان وى» در «يادنامۀ ابن سينا»، 63-48، به ويژه 56، كه نويسنده حدس مىزند کتابخانه در ذيقعدۀ 389 ق آتش گرفته است. | فرمانرواى بخارا در اين زمان نوح بن منصور سامانى بوده است. وى دچار يك بيمارى مىشود كه پزشكان در درمان آن درمانده بودند. در اين ميان نام ابن سينا به دانشورى مشهور شده بود. پزشكان نام او را نزد آن فرمانروا به ميان آوردند و از او خواستند كه ابن سينا را به حضور بخواند. | ||
ابن سينا نزد بيمار رفت و با پزشكان در مداواى وى شركت كرد و از آن پس در شمار پيرامونيان و نزديكان نوح بن منصور در آمد. ابن سينا روزى از وى اجازه خواست كه به کتابخانۀ بزرگ و مشهور وى راه يابد، اين اجازه به او داده شد و ابن سينا در آنجا کتابهاى بسيارى را در دانشهاى گوناگون يافت كه نامهاى بسيارى از آنها را كسى نشنيده و خود وى نيز، هم پيش و هم پس از آن، آنها را نديده بود. | |||
وى به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهرههاى فراوان گرفت. پس از چندى آن کتابخانه آتش گرفت و همۀ کتابها سوخته شد. دشمنان ابن سينا مىگفتند كه خود وى عمدا آن را به آتش كشيده بود تا ديگران از کتابهاى آن بهرهمند نشوند.در بارۀ اين کتابخانه و آتش گرفتن آن نك:مقالۀ ماكس وايزوايلر، «ابن سينا و کتابخانههاى ايرانى زمان وى» در «يادنامۀ ابن سينا»، 63-48، به ويژه 56، كه نويسنده حدس مىزند کتابخانه در ذيقعدۀ 389 ق آتش گرفته است. | |||
ابن سينا در اين هنگام، به گفتۀ خودش به 18 سالگى رسيده و از آموختن همۀ دانشهاى زمانش فارغ شده بود. وى مىگويد: «در آن زمان حافظۀ بهترى در علم داشتم، اما اكنون دانش من پختهتر شده است، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چيز تازهاى دست نيافتهام.» | ابن سينا در اين هنگام، به گفتۀ خودش به 18 سالگى رسيده و از آموختن همۀ دانشهاى زمانش فارغ شده بود. وى مىگويد: «در آن زمان حافظۀ بهترى در علم داشتم، اما اكنون دانش من پختهتر شده است، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چيز تازهاى دست نيافتهام.» | ||
ابن سينا به 22 سالگى رسيده بود كه پدرش درگذشت. بيهقى، على، 44 وى در اين ميان برخى كارهاى دولتى امير سامانى عبدالملك دوم را بر عهده گرفته بود. از سوى ديگر، در اين فاصله، سركردۀ خاندان قراخانيان ايلك نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف كرد و در ذيقعدۀ 389 عبدالملك بن نوح، يعنى آخرين فرمانرواى سامانى را زندانى كرد و به اوزگند فرستاد. بدين سان ابن سينا بايستى ظاهرا در حدود دو سال در دربار عبدالملك بن نوح به سربرده باشد، يعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (387 ق) تا پايان كار عبدالملك. نك:بارتولد، 268، 267 اين دگرگونيهاى سياسى و سقوط فرمانروايى سامانيان در بخارا، انگيزۀ آن شد كه ابن سينا بار سفر بر بندد و به گفتۀ خودش «ضرورت وى را بر آن داشت كه بخارا را ترك گويد.» | ابن سينا به 22 سالگى رسيده بود كه پدرش درگذشت. بيهقى، على، 44 وى در اين ميان برخى كارهاى دولتى امير سامانى عبدالملك دوم را بر عهده گرفته بود. | ||
از سوى ديگر، در اين فاصله، سركردۀ خاندان قراخانيان ايلك نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف كرد و در ذيقعدۀ 389 عبدالملك بن نوح، يعنى آخرين فرمانرواى سامانى را زندانى كرد و به اوزگند فرستاد. بدين سان ابن سينا بايستى ظاهرا در حدود دو سال در دربار عبدالملك بن نوح به سربرده باشد، يعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (387 ق) تا پايان كار عبدالملك. نك:بارتولد، 268، 267 اين دگرگونيهاى سياسى و سقوط فرمانروايى سامانيان در بخارا، انگيزۀ آن شد كه ابن سينا بار سفر بر بندد و به گفتۀ خودش «ضرورت وى را بر آن داشت كه بخارا را ترك گويد.» | |||
وى در حدود 392 ق در جامۀ فقيهان با طيلسان و تحت الحنك از بخارا به گرگانج در شمال غربى خوارزم رفت و در آنجا به حضور على ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه، از فرمانروايان آل مأمون (تا ح 387-399 ق) معرفى شد. در اين هنگام ابوالحسين سهيلى كه به گفتۀ خود ابن سينا «دوستدار اين گونه دانشها» بوده مقام وزارت را بر عهده داشته است. | |||
نام اين مرد در متن گزارش ابن سينا و نيز متن على بن زيد بيهقى (ص 45) ابوالحسين آمده است، اما ثعالبى در يتيمة الدهر (254/4) نام وى را ابوالحسن احمد بن محمد سهيلى آورده است و مىگويد وى در 404 ق به بغداد رفت و در آنجا در 418 ق درگذشت. در گرگانج حقوق ماهيانهاى براى ابن سينا مقرر گرديد كه به گفتۀ خودش براى «معاش كسى چون او كفايت مىكرد». | |||
پس از چندى، به گفتۀ ابن سينا، بار ديگر «ضرورت وى را بر آن داشت» كه گرگانج را ترك كند. وى در بارۀ چگونگى اين ضرورت چيزى نمىگويد، اما از سوى ديگر، نظامى عروضى (ص 77) داستانى را مىآورد كه بنا بر آن، سلطان محمود غزنوى (حك 388-421 ق) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست كرد كه چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سينا را به دربار وى گسيل دارد. | |||
تنى چند از ايشان، از جمله [[ابو ریحان بیرونی، محمد بن احمد|ابوريحان بيرونى]]، به اين سفر رضايت دادند، اما ابن سينا و دانشمند ديگرى به نام ابوسهل مسيحى از رفتن سر باز زدند و ناگزير شدند كه گرگانج را ترك گويند. | |||
در اين داستان مىتوان بذرى از حقيقت را يافت. محمود غزنوى سنى مذهب متعصبى بوده است، در حالى كه ابن سينا، بنا بر سنت خانوادگيش شيعى مذهب بوده است (چنانكه ديديم پدرش به اسماعيليان گرويده بود). | |||
وى در | محمود غزنوى همچنين با فلسفه و فيلسوفان ميانۀ خوشى نداشته است، چنانكه وى را در هجوم به رى در 420 ق مىيابيم كه در آن شهر «مقدار 50 خروار دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه، از سراهاى ايشان بيرون آورد و زير درختهاى آويختگان (يعنى كسانى كه ايشان را بر درختان به دار آويخته بودند) بفرمود سوختن.» مجمل التواريخ و القصص، 404 با وجود اين نمىتوان انگيزۀ اصلى ابن سينا را براى ترك گرگانج معين كرد و به حقيقت تاريخى اين «ضرورت» پىبرد. | ||
به هر حال در حدود 402 ق ابن سينا از راه شهرهاى نسا، ابيورد (يا باورد)، طوس، سمنگان (سمنقان) به جاجرم سرحد نهايى خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسيد. به گفتۀ خود ابن سينا، قصد وى از اين سفر پيوستن به دربار شمس المعالى قابوس بن وشمگير (حك 367-402 ق) فرمانرواى زيارى گرگان بوده است. اما در اين ميان، سپاهيان قابوس بر وى شوريده و او را خلع و زندانى كرده بودند. | |||
در | وى در 403 ق درگذشت. جانشين قابوس، پسرش منوچهر، خود را دست نشاندۀ محمود غزنوى اعلام كرد و دختر او را به همسرى گرفت. روشن است كه ابن سينا نمىتوانست با وى از در سازش در آيد و بار ديگر ناگزير شد كه گرگان را ترك گويد. | ||
در اين ميان ابوعبيد جوزجانى، شاگرد وفادارش به وى پيوست و تا پايان عمر ابن سينا، يار و همراه او بود و نيز نخستين نويسندۀ سرگذشت ابن سينا به نقل از خودش بود. | |||
از اينجا به بعد، جوزجانى به تكميل بقيۀ زندگانى و سرگذشت ابن سينا مىپردازد و مىگويد كه در گرگان مردى بود به نام ابومحمد شيرازى كه دوستدار دانشها بود و در همسايگى خود، براى ابن سينا خانهاى خريد و او را در آنجا مسكن داد. | از اينجا به بعد، جوزجانى به تكميل بقيۀ زندگانى و سرگذشت ابن سينا مىپردازد و مىگويد كه در گرگان مردى بود به نام ابومحمد شيرازى كه دوستدار دانشها بود و در همسايگى خود، براى ابن سينا خانهاى خريد و او را در آنجا مسكن داد. | ||
در حدود 404 ق ابن سينا گرگان (جرجان) را به قصد رى ترك كرد. وى در رى به خدمت سيّده (با نام شيرين دختر سپهبد شروين و ملقب به امّ الملوك (د 419 ق) بيوۀ فخر الدوله على بويه (د 387 ق) و مادر مجد الدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله) پيوست. مادر و فرزند، ابن سينا را بنا بر توصيههايى كه همراه آورده بود، گرامى داشتند. در اين ميان ابن سينا مجد الدوله را كه دچار بيمارى سوداء (ماليخوليا) شده بود، درمان كرد. وى همچنان در رى ماند تا هنگامى كه شمس الدوله ابوطاهر پسر ديگر فخر الدوله كه پس از مرگ پدرش در 387 ق فرمانرواى همدان و قرميسن (کرمانشاه) شده بود، در 405 ق به رى حمله آورد. اين حمله پس از درگيرى وى با هلال بن بدر بن حسنويه روى داد. وى از دودمان كردهاى فرمانروا بر نواحى جبل و قرميسن بوده است. هلال بن بدر كه از سوى سلطان الدوله (د 412 ق) در بغداد زندانى شده بود، آزادى خود را باز يافته و از سوى سلطان الدوله لشكرى در اختيارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله كه در اين ميان بر سرزمينهاى ديگرى نيز دست يافته بود، به جنگ برخيزد. در نبردى كه در ذيقعدۀ 405 ميان ايشان درگرفت، هلال بن بدر كشته شد و سپاهيان سلطان الدوله ناچار شدند كه به بغداد بازگردند. [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، حوادث سال 405 ق | در حدود 404 ق ابن سينا گرگان (جرجان) را به قصد رى ترك كرد. وى در رى به خدمت سيّده (با نام شيرين دختر سپهبد شروين و ملقب به امّ الملوك (د 419 ق) بيوۀ فخر الدوله على بويه (د 387 ق) و مادر مجد الدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله) پيوست. | ||
مادر و فرزند، ابن سينا را بنا بر توصيههايى كه همراه آورده بود، گرامى داشتند. در اين ميان ابن سينا مجد الدوله را كه دچار بيمارى سوداء (ماليخوليا) شده بود، درمان كرد. وى همچنان در رى ماند تا هنگامى كه شمس الدوله ابوطاهر پسر ديگر فخر الدوله كه پس از مرگ پدرش در 387 ق فرمانرواى همدان و قرميسن (کرمانشاه) شده بود، در 405 ق به رى حمله آورد. اين حمله پس از درگيرى وى با هلال بن بدر بن حسنويه روى داد. | |||
وى از دودمان كردهاى فرمانروا بر نواحى جبل و قرميسن بوده است. هلال بن بدر كه از سوى سلطان الدوله (د 412 ق) در بغداد زندانى شده بود، آزادى خود را باز يافته و از سوى سلطان الدوله لشكرى در اختيارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله كه در اين ميان بر سرزمينهاى ديگرى نيز دست يافته بود، به جنگ برخيزد. | |||
در نبردى كه در ذيقعدۀ 405 ميان ايشان درگرفت، هلال بن بدر كشته شد و سپاهيان سلطان الدوله ناچار شدند كه به بغداد بازگردند. [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، حوادث سال 405 ق | |||
به گفتۀ جوزجانى، در اين هنگام «حوادثى روى داد كه ابن سينا را ناگزير ساخت كه رى را ترك كند.» اما وى در بارۀ ماهيت اين حوادث چيزى نمىگويد. به هر حال مىتوان گمان برد كه اين بار نيز اوضاع سياسى و اجتماعى رى چنان شده بود كه ابن سينا ديگر نمىتوانست بيشتر در آن شهر بماند. | |||
در اين ميان شايد تهديدهايى كه از سوى محمود غزنوى به رى مىشد، در تصميم ابن سينا به ترك آن شهر بى تأثير نبوده باشد، زيرا در گزارشى از خواند مير (ص 128-129) آمده است كه «در آن وقت كه سلطان محمود غزنوى به طرف عراق رايت آفتاب اشراق برافراشت، شيخ (يعنى ابن سينا) از رى به قزوين و از قزوين به همدان شتافت.» به هر روى، ابن سينا به همدان رفت. | |||
در اين ميان شمس الدوله به بيمارى قولنج دچار شد. ابن سينا را به كاخ وى بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود يافت. ابن سينا چهل روز را در كاخ گذرانيد و در پايان خلعتهاى فراوان گرفت و به خانۀ خود بازگشت، در حالى كه در شمار نزديكان و همنشينان شمس الدوله در آمده بود. پس از چندى شمس الدوله براى نبرد با عنّاز به سوى قرميسن لشكر كشيد. | |||
حسام الدين ابوشوك فارس بن محمد بن عنّاز سركردۀ قبيلۀ كرد شاذنجان بود كه در دو سوى رشته كوههاى ميان کرمانشاه و قصر شيرين كنونى فرمانروايى داشت. پس از شكست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمينهايش، عنّاز كه همسايۀ دورتر او بود، بر آن شد كه آن سرزمينها را تصرف كند. | |||
بنا براين شمس الدوله براى پيشگيرى از دست اندازيهاى عناز به جنگ وى رفت، در حالى كه ابن سينا نيز همراه او بود. در اين نبرد، شمس الدوله شكست خورد و به همدان بازگشت. اين واقعه در 406 ق بود. | |||
در اين هنگام شمس الدوله ابن سينا را به وزارت خود گماشت. اما پس از چندى ميان ابن سينا و سپاهيان شمس الدوله كه تركيبى از پياده نظام ديلمى و سواره نظام ترك بودند، درگيرى روى داد. سپاهيان كه شايد از شكست خوردن از عنّاز ناآرامتر شده بودند و براى خود از سوى ابن سينا احساس خطر مىكردند، بر وى شوريدند، خانهاش را محاصره كردند و پس از دستگيرى وى همۀ دارايى او را به تاراج بردند. افزون بر اين از شمس الدوله خواستار كشتن وى شدند، اما شمس الدوله از اين كار سر باز زد و براى آرام كردن سپاهيان، ابن سينا را فقط از دستگاه دولت دور كرد. ابن سينا متوارى شد و 40 روز را در خانۀ مردى به نام ابوسعد (يا ابوسعيد) بن دخدول (يا دخدوك) به سر برد. | |||
در اين هنگام، شمس الدوله بار ديگر دچار بيمارى قولنج شد و ابن سينا را احضار كرد و از وى بسيار پوزش خواست. ابن سينا به معالجۀ وى پرداخت تا بهبود يافت. شمس الدوله بار ديگر وزارت را به وى سپرد. بنا بر گزارش جوزجانى، شمس الدوله در اين ميان از ابن سينا خواسته بود كه شرحى بر نوشتههاى [[ارسطو]] بنويسد، اما ابن سينا به وى گفته بود كه فراغتى براى اين كار ندارد، اما اگر وى راضى شود، به نوشتن کتابى در بارۀ دانشهاى فلسفى (بى آنكه در آن با مخالفان مناظره يا عقايد ايشان را رد كند) خواهد پرداخت و بدين سان تأليف کتاب شفا را از «طبيعيات» آن آغاز كرد. | |||
وى کتاب اول قانون در پزشكى را پيش از آن تأليف كرده بود. در اين ميان چنين مىنمايد كه ابن سينا از زندگانى آرامى برخوردار بوده است، زيرا بنا بر گزارش جوزجانى، روزها را به كارهاى وزارت شمس الدوله مىگذراند و شبها دانشجويان بر وى گرد مىآمدند و از کتاب شفا و قانون مىخواندند. | |||
چند سالى بدين سان گذشت، تا هنگامى كه شمس الدوله براى جنگ با امير طارم برخاست. طارم ناحيهاى بود در كوهستانهاى ميان قزوين و گيلان. امير آن در هنگام حملۀ شمس الدوله به آنجا (412 ق) ابراهيم بن مرزبان بن اسماعيل بن وهسودان بود كه پس از مرگ فخر الدوله (387 ق) شهرهايى را در ناحيۀ طارم به تصرف خود در آورده بود و آنها را تا 420 ق كه محمود غزنوى به جبال هجوم آورد، در دست داشت ([[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، حوادث سال 420 ق). اين فرمانروا از خاندان وهسودان و از سلسلهاى بوده است كه به آل افراسياب (يا سالاريان با كنگريان) معروف است. | |||
اما در نزديكى طارم، شمس الدوله دوباره به سختى دچار بيمارى قولنج شد كه بيماريهاى ديگرى را نيز به همراه داشت. سپاهيان از مرگ وى بيمناك شدند و او را در تخت روان به سوى همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت. (412 ق) | |||
پس از مرگ شمس الدوله، پسرش سماء الدوله ابوالحسن به جاى او نشست و از ابن سينا خواست كه وزارت او را بپذيرد، اما ابن سينا از پذيرفتن اين مقام سر باز زد. سماء الدوله از 412 ق دو سال مستقلا فرمانروايى كرد و سپس زير فرمانروايى علاء الدوله قرار گرفت و از 421 ق كه علاء الدوله فرماندارى براى همدان منصوب كرد، خبرى از وى در دست نيست. همو، حوادث سال 421 ق در اين ميان روزگار آل بويه به سر آمده بود و نشانههاى انحطاط و فرو ريزش دولت آنان آشكار مىشد. | |||
ابن سينا صلاح خود را در آن ديد كه كناره گيرد. جوزجانى گزارش مىدهد كه «روزگار ضربات خود را فرود مىآورد و آن ملك به ويرانى مىگراييد. وى (ابن سينا) ترجيح داد كه ديگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد كه احتياط در آن است كه براى رسيدن به دلخواه خود، پنهان بزيد و منتظر فرصتى باشد تا از آن ديار دور شود.» نك:جوزجانى، 2 | |||
بدين سان ابن سينا چندى متوارى بود و در خانۀ مردى به نام ابوغالب عطار پنهان مىزيست و نوشتن بقيۀ کتاب شفا را از سر گرفت و پس از پايان دادن به همۀ بخشهاى «طبيعيات» (جز کتاب «الحيوان») و «الهيات» آن، بخش «منطق» را آغاز كرد و برخى از آن را نوشت. | |||
در اين ميان ظاهرا ابن سينا نهانى با علاء الدوله (بو جعفر محمد بن دشمنزار يا دشمنزيار معروف به ابن كاكويه) فرمانرواى اصفهان مكاتبه مىكرده است. علاء الدوله را سيّده از 398 ق به حكومت اصفهان منصوب كرده بود. علاء الدوله خويشاوند دور آل بويه و پدرش دايى يا خالوى (كاكوى) سيّده مادر مجد الدوله و شمس الدوله بوده است. وى تا سال مرگش (431 ق) -جز براى مدت كوتاهى كه سرداران سلطان مسعود غزنوى، وى را از آنجا بيرون راندند-بر اصفهان حكومت مىكرد. از سوى ديگر، بنا بر گزارش على بن زيد بيهقى (ص 50) علاء الدوله خود مكاتبه با ابن سينا را آغاز كرده و از وى خواسته است كه به اصفهان و دربار وى برود. | |||
به هر روى، پس از چندى تاج الملك كوهى (ابو نصر ابراهيم بن بهرام) كه بنا بر گزارش [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]] (حوادث سال 411 ق) ظاهرا پس از امتناع ابن سينا از پذيرفتن وزارت شمس الدوله براى بار دوم، وزير وى شده بود، ابن سينا را متهم كرد كه با علاء الدوله نهانى نامه نگارى مىكند. سپس كسان را به جست و جوى وى برانگيخت. | |||
دشمنان ابن سينا نهانگاه وى (خانۀ ابوغالب عطار) را نشان دادند و وى را يافتند و دستگير كردند و به قلعهاى به نام فردجان فرستادند و در آنجا زندانى كردند. قلعۀ فردجان كه همچنين برهان يا براهان (فراهان) ناميده مىشده است، به گفتۀ ياقوت (870/3) در 15 فرسنگى همدان در ناحيۀ جرّا قرار داشته و اكنون پردگان ناميده مىشود و در 110 كيلومترى راه ميان همدان و اصفهان قرار دارد. نك:[[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، حوادث سال 421 ق ابن سينا 4 ماه را در آن قلعه سپرى كرد. | |||
بنا بر گزارش [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، در نبردى كه در 411 ق ميان سربازان كرد و ترك شمس الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملك سركردۀ سربازان كرد بوده است.همو، حوادث سال 411 ق وى از علاء الدوله براى سركوب سربازان ترك يارى خواست، اما سه سال بعد، يعنى در 414 ق، سماء الدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره در آورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداويج از علاء الدوله يارى خواست و هر دو همدان را محاصره كردند، اما كمبود خواربار ايشان را ناچار به عقب نشينى كرد. سپس در نبردى با تاج الملك، علاء الدوله نخست به جرفاذقان (گلپايگان) عقب نشست، بار ديگر به همدان هجوم برد. در نبردى سماء الدوله شكست خورد و تسليم شد. | |||
اما علاء الدوله مقدم وى را گرامى داشت و تاج الملك به همان قلعۀ فردجان پناه برد.همو، حوادث سال 414 ق سپس علاء الدوله همراه سماء الدوله به قلعۀ فردجان رفت و تاج الملك تسليم شد و آنگاه همۀ ايشان همراه ابن سينا به همدان بازگشتند و ابن سينا در خانۀ مردى علوى سكنى گزيد و به نوشتن بقيۀ بخش «منطق» شفا پرداخت. ما در بارۀ نام اين مرد علوى چيزى نمىدانيم، اما از سوى ديگر، ابن سينا در همدان رسالۀ ادويۀ قلبيّۀ خود را به مردى به نام شريف السعيد ابوالحسين على بن حسين الحسنى تقديم كرده است كه چنانكه پيداست علوى بوده و احتمالا همان مرد باشد.(نك:مهدوى، 335 | |||
ابن سينا مدتى را در همدان گذرانيد و تاج الملك در اين ميان وى را با مواعيد زيبا سرگرم مىداشت. سپس ابن سينا تصميم گرفت كه همدان را به قصد اصفهان ترك كند. وى به همراهى شاگردش جوزجانى و دو برده، با لباس مبدل و در جامۀ صوفيان روانه شد و پس از تحمل سختيهاى بسيار راه به جايى به نام طيران (يا طهران يا طبران) در نزديكى اصفهان رسيد. | |||
اين محل اكنون يكى از روستاهاى حومۀ اصفهان و در سمت شمال محلۀ آب بخشان، متصل به شهر است و بيدآباد و تيران (آهنگران) نام دارد. اصل نام آن از تير فارسى به معناى سيّارۀ عطارد با الف و نون نسبت است.همايى، 241، حاشيه | |||
ابن سينا | دوستان ابن سينا و نيز ياران و نديمان علاء الدوله كه از آمدن ابن سينا آگاه شده بودند به پيشواز وى آمدند و جامهها و مركوبهاى ويژه به همراه آوردند. وى در اصفهان در خانۀ مردى به نام عبداللّه بن بى بى در محلهاى به نام كوى گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسايل كافى داشته است. از اين هنگام به بعد (414 ق) دوران چهارده پانزده سالۀ زندگى آرام و خلاّق ابن سينا آغاز مىشود. وى اكنون از نزديكان و همنشينان علاء الدوله بود كه مردى دانش دوست و دانشمند پرور به شمار مىرفت. | ||
شبهاى جمعه مجلس مناظرهاى در حضور وى تشكيل مىشد كه ابن سينا و دانشمندان ديگر در آن شركت مىكردند، ابن سينا در همۀ دانشها سرآمد ايشان بود. وى در اصفهان کتاب شفا را با نوشتن بخشهاى «منطق»، «مجسطى»، «اقليدس»، «رياضيات» و «موسيقى» به پايان رسانيد، جز دو بخش «گياهان» و «جانوران» (كه آنها را هنگامى كه علاء الدوله به شاپورخواست، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان، حمله كرد و ابن سينا نيز همراه وى بود، در ميان راه نوشت). کتاب النجاة نيز در همين سفر و در ميان راه نوشته شده بود. | |||
بنا بر گزارش [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، علاء الدوله چند بار به شاپورخواست حمله كرده بود، از جمله در سالهاى 417 ق و 421 ق و 423 ق نك:حوادث اين سالها، اما از سوى ديگر جوزجانى مىگويد كه ابن سينا هنگام به پايان رساندن کتاب شفا چهل ساله بوده است. (ص 3) اكنون اگر سال تولد ابن سينا را 370 ق بدانيم تاريخ پايان نوشتن شفا 410 ق مىشود، مگر اينكه فرض كنيم كه مقصود جوزجانى پايان بخشهاى «نبات» و «حيوان» شفا بوده است كه چنانكه اشاره شد، ابن سينا نوشتن آنها را در همراهى علاء الدوله در يكى از حملههاى او به شاپورخواست، و احتمالا در 421 ق/ در ميان راه به پايان رسانده بوده است. | بنا بر گزارش [[ابن اثیر، علی بن محمد|ابن اثير]]، علاء الدوله چند بار به شاپورخواست حمله كرده بود، از جمله در سالهاى 417 ق و 421 ق و 423 ق نك:حوادث اين سالها، اما از سوى ديگر جوزجانى مىگويد كه ابن سينا هنگام به پايان رساندن کتاب شفا چهل ساله بوده است. (ص 3) اكنون اگر سال تولد ابن سينا را 370 ق بدانيم تاريخ پايان نوشتن شفا 410 ق مىشود، مگر اينكه فرض كنيم كه مقصود جوزجانى پايان بخشهاى «نبات» و «حيوان» شفا بوده است كه چنانكه اشاره شد، ابن سينا نوشتن آنها را در همراهى علاء الدوله در يكى از حملههاى او به شاپورخواست، و احتمالا در 421 ق/ در ميان راه به پايان رسانده بوده است. | ||
ابن سينا کتاب الانصاف را نيز در اصفهان تأليف كرده بود، اما اين کتاب در حملۀ سلطان مسعود غزنوى به اصفهان و تصرف آن از ميان رفت. مسعود غزنوى (حك 421-432 ق) در 421 ق به اصفهان حمله كرد و شهر را به تصرف در آورد. سپاهيان وى، پس از كشتار فراوان به تاراج اموال علاء الدوله و نيز خانۀ ابن سينا دست زدند و اموال و کتابهاى وى را غارت كردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. اين کتابها در 545 ق به دست سربازان علاء الدين جهانسوز غورى به آتش كشيده شدند. بيهقى، ابوالفضل، 12، 14، 15؛مافرّوخى، 107؛قس:همايى، 265/2 به بعد علاء الدوله، پس از حملۀ مسعود به اصفهان همچنان فرمانرواى آنجا باقى ماند. | ابن سينا کتاب الانصاف را نيز در اصفهان تأليف كرده بود، اما اين کتاب در حملۀ سلطان مسعود غزنوى به اصفهان و تصرف آن از ميان رفت. مسعود غزنوى (حك 421-432 ق) در 421 ق به اصفهان حمله كرد و شهر را به تصرف در آورد. سپاهيان وى، پس از كشتار فراوان به تاراج اموال علاء الدوله و نيز خانۀ ابن سينا دست زدند و اموال و کتابهاى وى را غارت كردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. اين کتابها در 545 ق به دست سربازان علاء الدين جهانسوز غورى به آتش كشيده شدند. | ||
بيهقى، ابوالفضل، 12، 14، 15؛مافرّوخى، 107؛قس:همايى، 265/2 به بعد علاء الدوله، پس از حملۀ مسعود به اصفهان همچنان فرمانرواى آنجا باقى ماند. | |||
==بيمارى و مرگ== | ==بيمارى و مرگ== | ||
ابن سينا همچنان در اصفهان روزگار مىگذرانيد، تا هنگامى كه علاء الدوله در 427 ق به نبرد با تاش فرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحيۀ كرج (يا كرخ) نزديك همدان شتافت. ابن سينا كه در اين سفر علاء الدوله را همراهى مىكرد، دچار بيمارى قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در يك روز هشت بار خود را تنقيه مىكرد و در نتيجه دچار زخم روده شد. سپس در همين حال بيمارى به اصفهان برده شد و همچنان به مداواى خود ادامه مىداد تا اندكى بهبود يافت، چنانكه توانست در مجلس علاء الدوله حضور يابد. تا اينكه علاء الدوله قصد رفتن به همدان كرد. ابن سينا نيز وى را همراهى كرد، اما در راه بيماريش عود كرد. پس از رسيدن به همدان، وى از معالجۀ خود دست كشيد و پس از چند روز در نخستين جمعۀ رمضان /428ژوئن 1037، در 58 سالگى درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد. نك:گلمن، «زندگانى ابن سينا»، متن عربى، 16-88؛بيهقى، على 38-58 | ابن سينا همچنان در اصفهان روزگار مىگذرانيد، تا هنگامى كه علاء الدوله در 427 ق به نبرد با تاش فرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحيۀ كرج (يا كرخ) نزديك همدان شتافت. ابن سينا كه در اين سفر علاء الدوله را همراهى مىكرد، دچار بيمارى قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در يك روز هشت بار خود را تنقيه مىكرد و در نتيجه دچار زخم روده شد. | ||
سپس در همين حال بيمارى به اصفهان برده شد و همچنان به مداواى خود ادامه مىداد تا اندكى بهبود يافت، چنانكه توانست در مجلس علاء الدوله حضور يابد. تا اينكه علاء الدوله قصد رفتن به همدان كرد. ابن سينا نيز وى را همراهى كرد، اما در راه بيماريش عود كرد. پس از رسيدن به همدان، وى از معالجۀ خود دست كشيد و پس از چند روز در نخستين جمعۀ رمضان /428ژوئن 1037، در 58 سالگى درگذشت و در همان شهر به خاك سپرده شد. نك:گلمن، «زندگانى ابن سينا»، متن عربى، 16-88؛بيهقى، على 38-58 | |||
==نكتهاى راجع به زندگىنامه== | ==نكتهاى راجع به زندگىنامه== | ||
خط ۱۱۶: | خط ۱۷۸: | ||
ابن سينا، على رغم زندگانى ناآرام و پر حادثۀ خود، انديشمند و نويسندهاى پركار بوده است. آنچه از نوشتههاى خرد و كلان وى بر جاى مانده است، نمايندۀ ذهنى فعال و پوياست كه گويى در هر شرايطى، حتى در سخت ترين و توان فرساترين آنها، از فعاليت و خلاقيت باز نمىايستاده است. استعداد وى در فراگيرى و حفظ خواندهها و آموختهها زبانزد همگان بوده است و چنانكه در سرگذشتش ديديم، خود او نيز به توانايى شگرف خويش در يادگيرى در دوران نوجوانيش اشاره مىكند. حافظۀ نيرومند وى كار تأليف را نيز بر او آسان مىساخت. شاگردش جوزجانى مىگويد هنگامى كه-چنانكه ديديم-ابن سينا متواريا در خانۀ ابوغالب عطّار به سر مىبرد، از او خواسته بود كه نوشتن بقيۀ کتاب شفا را به پايان رساند و سپس مىافزايد كه در اين هنگام، ابن سينا هيچ کتابى يا مرجعى در اختيار نداشت؛هر روز 50 ورق مىنوشت، تا اينكه همۀ «طبيعيات» و «الهيات» شفا و سپس بخشى از «منطق» را به پايان آورد. گلمن، 58 | ابن سينا، على رغم زندگانى ناآرام و پر حادثۀ خود، انديشمند و نويسندهاى پركار بوده است. آنچه از نوشتههاى خرد و كلان وى بر جاى مانده است، نمايندۀ ذهنى فعال و پوياست كه گويى در هر شرايطى، حتى در سخت ترين و توان فرساترين آنها، از فعاليت و خلاقيت باز نمىايستاده است. | ||
استعداد وى در فراگيرى و حفظ خواندهها و آموختهها زبانزد همگان بوده است و چنانكه در سرگذشتش ديديم، خود او نيز به توانايى شگرف خويش در يادگيرى در دوران نوجوانيش اشاره مىكند. حافظۀ نيرومند وى كار تأليف را نيز بر او آسان مىساخت. شاگردش جوزجانى مىگويد هنگامى كه-چنانكه ديديم-ابن سينا متواريا در خانۀ ابوغالب عطّار به سر مىبرد، از او خواسته بود كه نوشتن بقيۀ کتاب شفا را به پايان رساند و سپس مىافزايد كه در اين هنگام، ابن سينا هيچ کتابى يا مرجعى در اختيار نداشت؛هر روز 50 ورق مىنوشت، تا اينكه همۀ «طبيعيات» و «الهيات» شفا و سپس بخشى از «منطق» را به پايان آورد. گلمن، 58 | |||
جوزجانى در جاى ديگرى از سرگذشت ابن سينا مىگويد «من بيست و پنج سال در خدمت و مصاحبت او بودم و هرگز نديدم كه هرگاه کتاب تازهاى به دستش مىرسيد، آن را از آغاز تا پايان بخواند، بلكه يك باره به قسمتهاى دشوار و مسائل پيچيدۀ آن و نظريات نويسندۀ کتاب مىپرداخت تا به مرتبۀ وى در آن دانش و درجۀ فهم او پى ببرد.» همو، 68 | جوزجانى در جاى ديگرى از سرگذشت ابن سينا مىگويد «من بيست و پنج سال در خدمت و مصاحبت او بودم و هرگز نديدم كه هرگاه کتاب تازهاى به دستش مىرسيد، آن را از آغاز تا پايان بخواند، بلكه يك باره به قسمتهاى دشوار و مسائل پيچيدۀ آن و نظريات نويسندۀ کتاب مىپرداخت تا به مرتبۀ وى در آن دانش و درجۀ فهم او پى ببرد.» همو، 68 |
ویرایش