تاریخ الفلسفة الإسلامیة منذ القرن الثامن حتی یومنا هذا
تاريخ الفلسفة الإسلامية | |
---|---|
پدیدآوران | فخری، ماجد (نویسنده) يازجي، کمال (مترجم) |
ناشر | دار المشرق |
مکان نشر | لبنان - بيروت |
چاپ | 2 |
موضوع | فلسفه اسلامی - تاريخ فيلسوفان اسلامی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 14 /ف3ت2 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
تاريخ الفلسفة الإسلامية منذ القرن الثامن حتی يومنا هذا، نوشته ماجد فخری، کتابی است با موضوع تاریخ فلسفه (مشخصا تاریخ فلسفه اسلامی). اصل کتاب، توسط ماجد فخری به زبان انگلیسی نوشته شده و کمال یازجی آن را به عربی ترجمه کرده است.[۱].
نویسنده، تاریخ فلسفه اسلامی را از قرن هشتم (میراث یونان و اسکندریه و شرق) آغاز کرده و تا جریانهای جدید و معاصر فلسفی خودش بهصورت مختصر توضیح داده است.
ساختار
کتاب، دارای پیشگفتار، پیشگفتار چاپ دوم، مقدمه و محتوای مطالب در دوازده باب است که هر بابی به فراخور مطالب طرحشده، دارای چند فصل است.
گزارش محتوا
ماجد فخری درباره شیوه نگارش تاریخ فلسفه معتقد است: نگارش تاریخ فلسفه برخلاف نقل پیاپی اخبار و روایات فلسفی، باید دربردارنده تأویلها و ارزیابیهای فراوانی از روایت حوادث تاریخی در کنار نقل آنها و ارائه مسائل و شمارش نویسندگان و.... باشد؛ وگرنه بیان فراگیر زندگانی پیوسته خرد در تلاش خویش برای درک کنه عالم، به شیوهای جامع و هماهنگ میسور نمیگردد[۲].
او مینویسد: وقتی تصمیم گرفتم این کار خطیر را که جای لغزش در آن فراوان است، انجام دهم سعی کردم به اندازه توانم از دیگر محققان نیز بهره ببرم، ولی بااینحال در طرح آرا و قضایای فلسفی بیشتر بر متون خود فیلسوفان تکیه کردهام و زمانی که به سراغ شرح و توضیح آرای فلسفی و کلامی رفتهام، گاهی اوقات مجبور به استفاده از مطالعات نویسندگان مورد اعتماد شدهام..[۳].
فخری، در باب اول به میراث فیلسوفان یونانی، اسکندرانی و شرقی برای مسلمانان اشاره میکند. او در این باب به تأثیرات شرق نزدیک در قرن هفتم، ترجمههای متون فلسفی، عناصر افلاطونی جدید و تأثیرات آرای فلسفی فارسی و هندی در این رابطه، میپردازد. در اواخر قرن هفتم، جایگزینی زبان عربی بهجای زبان فارسی و یونانی و قرار دادن آن بهعنوان زبان رسمی دولت، از نخستین تلاش حاکمان عرب برای تقویت تسلط زبانیاشان (پس از تقویت حاکمیت نظامی و سیاسی) بر دیگر ممالک تحت سلطهشان بود. درهرحال، چه این تغییر زبانی را معلول غیرت مسلمانان از گزینش غیر مسلمانان (بهویژه مسیحیان و یهودیان) برای پستهای رسمی دولتی بدانیم یا نه، ملاحظات عملیای هم وجود داشت که انتقال زبان رسمی به عربی را اجتنابناپذیر میساخت[۴].
وی در باب دوم به اولین مباحثات دینی و سیاسی و آغازگاه حرکات کلامی در اسلام اشاره میکند[۵].
از جمله اختلافات بر سر مباحث کلامی که در این باب ذکر شده، میتوان به بحث بر سر صفات ذات و صفات فعل اشاره کرد؛ گروهی از متکلمان به برخی از صفات الهی معتقد شدند که از ذات متمایز است. این صفات بهمرور زمان به هفت صفت ذاتی (قدرت و اراده و علم و حیات و سمع و بصر و کلام) رسید که آنان در اینباره معتقد شدند: این صفات همواره در ذات الهی وجود دارد. سپس در طول زمان صفاتی دیگر، مانند خلق و عدل و جود و... به صفات الهی افزوده شد.
گرچه مخالفان معتزله آنان را متهم کردهاند که قصد آنها تجرید ذات الهی از جمیع صفات ایجابی است، ولی به نظر میرسد مقصود معتزله، حفظ و حراست از مفهوم توحید و بساطت در ذات الهی بوده باشد[۶].
ماجد فخری، در باب سوم به طلیعههای تألیف منظم فلسفی در قرن نهم میپردازد[۷].
وی در این باب به معرفی کندی بهعنوان اولین فیلسوف عرب - چه عرب به معنای عرفی خاص آن (از نژاد عرب) و چه به معنای فرهنگی عام آن (کسانی که به زبان علمی آن عصر، یعنی عربی مینوشتهاند، گرچه عجم بودهاند) – میپردازد و از او بهعنوان یکی از فعالان عصر ترجمه یاد میکند[۸].
نویسنده، در باب چهارم، که با عنوان تکامل فلسفه افلاطونی جدید و شکل اسلامی آن، ارائه شده، از فارابی و بوعلی سینا بهعنوان دو چهره بزرگ و مشهور نام برده و بحث میکند[۹].
باب پنجم کتاب به بحث از فیثاغوریگرایی جدید و ترویج علوم فلسفی میپردازد. عمده مباحث این فصل، بحث درباره اخوانالصفا است.[۱۰]. ارزشی که اخوانالصفا به علوم ریاضی (که در نظر آنان حساب و هندسه و فلکیات و جغرافی و موسیقی و منطق و... را شامل میشد) میدادند، به هدف رسیدن به غایتی دیگر بود. ازاینرو مشاهده میکنیم که نویسنده رسائل (رسائل اخوانالصفا) در هر مرحله از مراحل بحث توقفی میکند تا این مهم را برای ما یادآوری کند که هدف از درس ریاضیات، صرفا تهذیب اخلاق و آموزش ذهن است؛ زیرا ریاضیات در درجه اول، راه شناخت نفس است که بهنوبه خود طریق صحیح دستیابی به بهترین دانشها (شناخت باری تعالی) است.[۱۱].
باب ششم درباره ابوحیان توحیدی، مسکویه و یحیی بن عدی و سهم آنان در انتشار فکر فلسفی در قرن دهم نوشته شده است.[۱۲].
شهرت ابن سینا و فارابی، دیگر اندیشمندان در این دوره را تحتالشعاع قرار داده بود، اما این اندیشمندان در همان زمان از دعوتگران فلسفه نوافلاطونی بودند و در قرن دهم و اوایل قرن یازدهم زبانزد شدند. اینان شاگردان بوعلی بودند. از جمله این افراد بهمنیار بن مرزبان است که شهرتش از دیگران بالاتر است. او کتاب جامعی را در سه جزء نوشت و در آن به بسط فلسفه استادش بوعلی پرداخت. این کتاب که «التحصيل» نام دارد، شامل مباحث منطق و طبیعیات و مابعدالطبیعه میشود... از دیگر شاگردان بوعلی میتوان کرمانی و معصومی و ابن زیلا را نام برد که آثاری از آنان بهجای نمانده یا به دست ما نرسیده است.[۱۳].
از مشاهیر مؤلفین این عصر، ابوحیان توحیدی و مسکویه و یحیی بن عدی هستند.
فخری در باب هفتم، تعامل میان فلسفه و عقیده را بیان میکند. او از کاهش گرایشات عقلی در برخی دورهها در علم کلام صحبت میکند، دکترین اشعری را توضیح میدهد و رد سیستماتیک افلاطونگرایی جدید را مطرح میکند[۱۴].
او در باب هشتم، از ظهور و توسعه تصوف (عرفان) اسلامی سخن میگوید. وی بحث طلیعههای ریاضت را با ارتباط میان الله و انسان مطرح میکند[۱۵] و سپس به سراغ زهد میرود. او از زهد حسن بصری سخن میگوید. از جنید بغدای و اینکه وی غایت نهایی تصوف را رسیدن به فنای ذاتی، جهت آمادگی برای رجوع به حالت اصلی بقای ابدی (که با حدوث در زمان از انسان سلب شده) میدانست، مینویسد[۱۶] و از ذوالنون مصری و نجوای الهی و ابراهیم ادهم و حب الهی و نگاه بسطامی و حلاج و... به وحدت وجود و... صحبت میکند[۱۷].
نویسنده، در باب نهم، عصر اندلس و رشد فلسفه در آن و بازگشت به فلسفه مشائی را تبیین میکند. شخصیتهایی که در این باب مطرح میشوند و درباره آرا و عقایدشان توضیحاتی داده میشود، ابن طفیل و ابن رشد هستند[۱۸].
وی در باب دهم، تطورات فلسفی پس از ابن سینا را مطرح میکند. او درباره سهروردی و حرکت فکری مسلمانان از ابن سینا، به شیخ اشراق را بیان میکند. گویا بذر نگاه اشراقی در فلسفه ابن سینا وجود داشته و در اواخر عمرش در پی طرحریزی نظامی فلسفی بهجز نظام مشایی بوده است، که در آن حق را از طریق تأمل صوفیانه و تجربه ذوقی (که اشراق نامیده میشود) بیابد. او در حکایت رمزی «حي بن یقظان»، منزل انوار را با «شرق» رمزگذاری کرده و با «غرب» جایگاه تاریکیها را. بوعلی در این اثر، تمام آنچه که آن را در معنای استعاری «نور» مینامد، به سمت خدمت به اهداف فلسفی و عرفانی سوق میدهد[۱۹].
باب یازدهم، بیانگر بازگشت از اندیشه فلسفی و عرفانی در اسلام به اندیشههای کلامی و سنت است. او این باب را ضمن سه فصل شرح میدهد. در فصل اول از ابن حزم و افرادی مانند ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب سخن میگوید که مانند غزالی مبارزه با فلسفه را آغاز کردند[۲۰].
در فصل بعدی، از فخر رازی، نجمالدین نسفی، ایجی، جرجانی و باجوری صحبت میکند[۲۱] و در سومین فصل، به معرفی ابن خلدون میپردازد. وی مینویسد: میتوانیم قرن چهاردهم را دوران حنبلیت جدید بخوانیم... اگرچه در دوران ابن تیمیه روند توان فکری در اسلام رو به سستی نهاد، اما برخی از دلایل آن در اینجا و آنجا به راه خود ادامه دادند؛ از جمله آن دلایل، ابن خلدون تونسی در غرب عالم اسلامی و ملاصدرا در شرق آن بود[۲۲].
ماجد فخری، در آخرین باب کتاب، جریانهای دوران معاصر را شرح میدهد. جمالالدین افغانی (اسدآبادی)، محمد عبده، سید احمد خان، امیرعلی و محمد اقبال و... از اشخاصی هستند که او در این باب درباره آنها سخن میگوید. فخری، درباره وضع فلسفی امروز مینویسد: هریک از جمالالدین اسدآبادی و محمد عبده و امیرعلی و اقبال با روش خودشان در برابر تجدّد غربی ایستادگی کردند و سعی کردند به عناصر باقیمانده در اندیشه اسلامی، جان تازهای ببخشند تا در این دوره پیچیدهای که جهان تحت سلطه عناصر فکری غربی است بتواند زندگی کند. بااینحال همه آنان تحت تأثیر اندیشههای غربی بودند، ولی مجموعا در عمق اندیشه تجددطلبانه همه آنان، نوعی سوء ظن به فرهنگ غرب و اعتقاد به برتری نگاه اسلامی به زندگی را میتوان دریافت[۲۳].
وضعیت کتاب
فهرستهای اعلام، مراجع و مطالب در انتهای کتاب ذکر شده است. این کتاب علاوه بر زبانهای عربی و چینی، به زبانهای فارسی، ترکی، هندی و فرانسه هم ترجمه شده است.[۲۴].
ارجاعات کتاب در پاورقی ذکر شده است. ذکر مراجع در انتهای کتاب، از جمله کارهای تحقیقی است که در چاپ دوم صورت گرفته است.[۲۵].
پانویس
- ↑ ر.ک: پیشگفتار چاپ دوم، ص11
- ↑ ر.ک: پیشگفتار، ص8
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص34
- ↑ ر.ک: همان، ص79-119
- ↑ ر.ک: همان، ص108-109
- ↑ ر.ک: همان، ص121-178
- ↑ ر.ک: همان، ص123
- ↑ ر.ک: همان، ص177-255
- ↑ ر.ک: همان، ص257-288
- ↑ ر.ک: همان، ص273
- ↑ ر.ک: همان، ص292-320
- ↑ ر.ک: همان، ص291
- ↑ ر.ک: همان، ص323-363
- ↑ ر.ک: همان، ص367-368
- ↑ ر.ک: همان، ص373
- ↑ ر.ک: همان، ص365-397
- ↑ ر.ک: همان، ص399-448
- ↑ ر.ک: همان، ص451
- ↑ ر.ک: همان، ص479-487
- ↑ ر.ک: همان، ص489
- ↑ ر.ک: همان، ص495
- ↑ ر.ک: همان، ص543
- ↑ ر.ک: پیشگفتار چاپ دوم، ص11
- ↑ ر.ک: همان
منابع مقاله
مقدمه و متن کتاب.