۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'شهيد مطهرى' به 'شهيد مطهرى') |
جز (جایگزینی متن - ' .' به '. ') |
||
خط ۵۰: | خط ۵۰: | ||
1-رسالة في التوحيد: | 1-رسالة في التوحيد: | ||
اين رساله در 5 ذى الحجۀ 1365ق در تبريز نوشته شده است و پنج فصل دارد. علامه در اين رساله به وحدت حقّه حقيقّيه و اطلاقى وجود پرداخته است و البتّه شناخت، وسعت نظر، عمق انديشه و زيبايى، دلپذيرى بيان او را بايد در خود متن و كتاب ديد و به قطع با اين قلم به وصف نمىآيد؛ امّا نكته گفتنى و بسيار مهم و تازه و بىسابقهاى كه در فصل پنجم اين رساله آمده، اين است كه ساحتى از ساحتهاى توحيد، خاصّ آيين مقدّس اسلام است و حتّى در اديان الهى پيش از اسلام هم نيامده است و چون تاريخ اديان الهى در دعوت خود تكاملى است، شرح اين مرتبه از توحيد، به دين مقدّس اسلام واگذار شده است. عين عبارت علاّمه اين است: و هذا المعنى من التوحيد اعنى الاطلاقى مما انفردت باثباته الملة المقدسة الإسلامية وفاقت به الملل و الشرايعالسالفة فظاهر مابلغنا منهم فى التوحيد هو المقام الواحدية ... وى در مقالهاى الحاقى به رساله، چنين تأكيد مىفرمايد: مبين فيها انّ ما ندب اليه دين الاسلام المقدس آخر درجة من التوحيد، پيدا است كه دعوت اسلام دعوت به آخرين مرتبه توحيد است. | اين رساله در 5 ذى الحجۀ 1365ق در تبريز نوشته شده است و پنج فصل دارد. علامه در اين رساله به وحدت حقّه حقيقّيه و اطلاقى وجود پرداخته است و البتّه شناخت، وسعت نظر، عمق انديشه و زيبايى، دلپذيرى بيان او را بايد در خود متن و كتاب ديد و به قطع با اين قلم به وصف نمىآيد؛ امّا نكته گفتنى و بسيار مهم و تازه و بىسابقهاى كه در فصل پنجم اين رساله آمده، اين است كه ساحتى از ساحتهاى توحيد، خاصّ آيين مقدّس اسلام است و حتّى در اديان الهى پيش از اسلام هم نيامده است و چون تاريخ اديان الهى در دعوت خود تكاملى است، شرح اين مرتبه از توحيد، به دين مقدّس اسلام واگذار شده است. عين عبارت علاّمه اين است: و هذا المعنى من التوحيد اعنى الاطلاقى مما انفردت باثباته الملة المقدسة الإسلامية وفاقت به الملل و الشرايعالسالفة فظاهر مابلغنا منهم فى التوحيد هو المقام الواحدية. .. وى در مقالهاى الحاقى به رساله، چنين تأكيد مىفرمايد: مبين فيها انّ ما ندب اليه دين الاسلام المقدس آخر درجة من التوحيد، پيدا است كه دعوت اسلام دعوت به آخرين مرتبه توحيد است. | ||
و در پايان فصل دوم آن يادآور مىشود: وقد ظهر مماتقدم انّ اثبات اكمل مراتب توحيدالحق سبحانه هو الذى اختص به شريعة الإسلام المقدسة و هذا هو المقام المحمدى الذى اختص به محمد و الطاهرون من آله صلىاللّه عليهم و الاولياء من الأمّه على نحو الوارثه. | و در پايان فصل دوم آن يادآور مىشود: وقد ظهر مماتقدم انّ اثبات اكمل مراتب توحيدالحق سبحانه هو الذى اختص به شريعة الإسلام المقدسة و هذا هو المقام المحمدى الذى اختص به محمد و الطاهرون من آله صلىاللّه عليهم و الاولياء من الأمّه على نحو الوارثه. | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
بحث از اسما و صفات الهى از محورىترين مباحث عرفانى است؛ چه، به قول [[سبزواری، هادی|حكيم سبزوارى]] در شرح دعاى جوشن كبير، علم به اسما، علم به همه هستى است و عرفان را در اين ساحت بايد شناخت؛ زيرا در اين مكتب، هم خلقت از ساحت اسم و صفت مايه مىگيرد و آغاز مىشود و هم معرفت، سرانجام به ساحت اسم و صفت منتهى مىشود. | بحث از اسما و صفات الهى از محورىترين مباحث عرفانى است؛ چه، به قول [[سبزواری، هادی|حكيم سبزوارى]] در شرح دعاى جوشن كبير، علم به اسما، علم به همه هستى است و عرفان را در اين ساحت بايد شناخت؛ زيرا در اين مكتب، هم خلقت از ساحت اسم و صفت مايه مىگيرد و آغاز مىشود و هم معرفت، سرانجام به ساحت اسم و صفت منتهى مىشود. | ||
حضرت علاّمه اگر چه تفصيل موضوع اسما و صفات را به «مطوّلات كتب قوم» احاله مىدهد، در همين رساله موجز نيز روح دريا گونهاش به موج نشسته و در بيان لطايف حكمى عرفانى اسماى الهى غوغا كرده است. وى پس از طرح مباحث اصلى و تقسيمات گوناگونى كه براى اسما و صفات الهى كرده و براى هر يك از اين مباحث، به دلالت كتاب و سنّت و حديث و روايت پرداخته و داد معنا در اين باره داده و جدولى جامع و كامل بر اساس حروف الفبا براى اسماى الهى تنظيم فرموده و يكى يكى اين اسما را در قرآن برشمرده و آيات مربوط به آن را ذكر كرده است و ...، در مبحث چهارم كتاب «به حيثيّات اسماى الهى» پرداخته و ترتّب اين اسما را به نحوى بسيار دلنشين و دلپذير و با دقّت و حوصلهاى كم نظير توضيح داده است. | حضرت علاّمه اگر چه تفصيل موضوع اسما و صفات را به «مطوّلات كتب قوم» احاله مىدهد، در همين رساله موجز نيز روح دريا گونهاش به موج نشسته و در بيان لطايف حكمى عرفانى اسماى الهى غوغا كرده است. وى پس از طرح مباحث اصلى و تقسيمات گوناگونى كه براى اسما و صفات الهى كرده و براى هر يك از اين مباحث، به دلالت كتاب و سنّت و حديث و روايت پرداخته و داد معنا در اين باره داده و جدولى جامع و كامل بر اساس حروف الفبا براى اسماى الهى تنظيم فرموده و يكى يكى اين اسما را در قرآن برشمرده و آيات مربوط به آن را ذكر كرده است و. ..، در مبحث چهارم كتاب «به حيثيّات اسماى الهى» پرداخته و ترتّب اين اسما را به نحوى بسيار دلنشين و دلپذير و با دقّت و حوصلهاى كم نظير توضيح داده است. | ||
علامه در ترتّب اسماى الهى و معانى دقيق هر يك از اين اسما پس از مقدّمهاى كوتاه چنين مىنگارد: خداوند سبحان از آن جهت كه شريك، همسر و فرزندى ندارد، و از آن جهت كه همه نامهايش يك مصداق دارد كه همان ذات مقدّس او است، گرچه مفاهيمشان گوناگون است، «واحد» شمرده مىشود، و از آن جهت كه ذات او، به خود و براى خود و در همه حالات، ثبوت دارد، «حق» است، و از جهت حضور ذاتش و روشن بودن آن براى خودش و حضور ديگر موجودات نزد او، «عالم» و «عليم» است و خداوند عليم، از آن جهت كه نزد همه جهاتِ ذاتِ معلوم، وجود دارد، «محيط» است و از آن جهت كه در آن جا حضور دارد، «شهيد» به شمار مىرود، و اگر به نهان منسوب شود، «علاّم الغيوب» است، و اگر به نهان و آشكار، هر دو نسبت داده شود، «عالم الغيب و الشهادة» است، و اگر نسبت او با ديدنىها ملاحظه شود، «بصير» است، و اگر با شنيدنىها ملاحظه شود، «سميع» خواهد بود، و از جهت نگهدارى و تحفّظش بر آن چه مشاهده مىكند، «حفيظ» است، و خداوند عليم، از آن جهت كه همه معلومات را به شمار مىآورد، «حسيب» است، و از آن جهت كه از دقيقترين امور آگاه است، «خبير» شمرده مىشود، و از جهت استحكام معلوماتش، «حكيم» است، و خداوند متعالى، از آن جهت كه مبدأ ديگران است (يعنى ذات او عين هستى و صرف هستى است، و هر چه غير او فرض شود، از او آغاز شده و به او مىانجامد)، «قادر» و «قدير» است، و قادر از آن جهت كه بدون اقتضا يا الزامى از سوى ديگرى، افاضه وجود مىكند، «رحمان» خواهد بود، و از آن جهت كه ذات ديگران را مىآفريند، «بارى» است، و از آن جهت كه با آفرينش خود، ميان خلق ذات و اجزاى ذات، جمع مىكند، «خالق» است، و از جهت رحمت خاصّش كه همان سعادت است، «رحيم» شمرده مىشود، و رحيم از آن جهت كه هر شىء ريز و خُردى را آفريده، «لطيف» است، و از آن جهت كه رحيم و لطيف است، «رؤوف» به شمار مىرود، و از آن جهت كه آن چه را رحمتش، به آن تعلّق گرفته، دوست مىدارد، «ودود» است، و از آن جهت كه در رساندن رحمتش، انتظار پاداش ندارد، «كريم» است، و كريم، از آن جهت كه ستايشگرش را پاداش نيكو مىدهد، «شاكر» و «شكور» شمرده مىشود، و از آن جهت كه بدى كننده به خود را زود كيفر نمىدهد، «حليم» است، و از آن جهت كه موانع را از سر راهِ رحمتش برمىدارد، به اعتبارى «عَفُوّ» و به اعتبار ديگر، «غفور» است، و از آن جهت كه گناه كار را پس از بازگشت به او، مىپذيرد و طرد نمىكند، «توّاب» و «قابل التّوب» است، و از آن جهت كه در خواست ديگران را پاسخ مىدهد، «مجيب» به شمار مىرود، و تواناى آفريننده، از آن جهت كه هر چه موجود ممكن دارد، براى او، و او همراه با آن است، «محيط» است، و محيط از جهت نزديك بودنش، «قريب» شمرده مىشود، و از آن جهت كه او بر همه احاطه دارد و چيزى از او تهى نيست، «اوّل» است كه هر چيز از او آغاز شود، و «آخر» است كه هر چيز بدو پايان پذيرد، و «ظاهر» است كه هر شيئى به واسطه او آشكار شود و «باطن» است كه هر شيئى به او قوام يابد، و قادرِ خالقِ محيط، از آن جهت كه هر گونه مقاومت متصوّر را در هم مىشكند و موجود تحت احاطه و متعلّق قدرتش را مستهلك مىكند و قدرت او در آن چه به آن تعلّق گرفته است، باطل نمىشود، و قدرت و احاطهاش تزلزلى نمىيابد، «غالب»، «قاهر»، «قوىّ» و «متين» است؛ هر كدام به اعتبارى، و موجودى كه چنين است، اگر شىء با حقارتى كه دارد، به او منسوب شود، «عظيم» و «كبير» خواهد بود، و اگر با توجّه به دنائت و پستىاش به او انتساب يابد، «علىّ»، «اعلا» و «متعالى» است، و اگر توهّم مقاومت از ناحيه متعلّق قدرت، و اعمال قدرت و احاطه از طرف او شود، «مقتدر» است، و اگر كيفر دادن نيز به آن افزوده شود، «ذوانتقام» است، و كسى كه تمام اين اوصاف را دارد، «مجيد» خواهد بود، و اگر چنين وصفى براى ذاتش بكار رود، «متكبّر» است، و اگر قادر خالق رحمان، از آن جهت كه هر چيزى را با رحمتش به كمالش مىرساند، ملاحظه شود: «ربّ» خواهد بود. | علامه در ترتّب اسماى الهى و معانى دقيق هر يك از اين اسما پس از مقدّمهاى كوتاه چنين مىنگارد: خداوند سبحان از آن جهت كه شريك، همسر و فرزندى ندارد، و از آن جهت كه همه نامهايش يك مصداق دارد كه همان ذات مقدّس او است، گرچه مفاهيمشان گوناگون است، «واحد» شمرده مىشود، و از آن جهت كه ذات او، به خود و براى خود و در همه حالات، ثبوت دارد، «حق» است، و از جهت حضور ذاتش و روشن بودن آن براى خودش و حضور ديگر موجودات نزد او، «عالم» و «عليم» است و خداوند عليم، از آن جهت كه نزد همه جهاتِ ذاتِ معلوم، وجود دارد، «محيط» است و از آن جهت كه در آن جا حضور دارد، «شهيد» به شمار مىرود، و اگر به نهان منسوب شود، «علاّم الغيوب» است، و اگر به نهان و آشكار، هر دو نسبت داده شود، «عالم الغيب و الشهادة» است، و اگر نسبت او با ديدنىها ملاحظه شود، «بصير» است، و اگر با شنيدنىها ملاحظه شود، «سميع» خواهد بود، و از جهت نگهدارى و تحفّظش بر آن چه مشاهده مىكند، «حفيظ» است، و خداوند عليم، از آن جهت كه همه معلومات را به شمار مىآورد، «حسيب» است، و از آن جهت كه از دقيقترين امور آگاه است، «خبير» شمرده مىشود، و از جهت استحكام معلوماتش، «حكيم» است، و خداوند متعالى، از آن جهت كه مبدأ ديگران است (يعنى ذات او عين هستى و صرف هستى است، و هر چه غير او فرض شود، از او آغاز شده و به او مىانجامد)، «قادر» و «قدير» است، و قادر از آن جهت كه بدون اقتضا يا الزامى از سوى ديگرى، افاضه وجود مىكند، «رحمان» خواهد بود، و از آن جهت كه ذات ديگران را مىآفريند، «بارى» است، و از آن جهت كه با آفرينش خود، ميان خلق ذات و اجزاى ذات، جمع مىكند، «خالق» است، و از جهت رحمت خاصّش كه همان سعادت است، «رحيم» شمرده مىشود، و رحيم از آن جهت كه هر شىء ريز و خُردى را آفريده، «لطيف» است، و از آن جهت كه رحيم و لطيف است، «رؤوف» به شمار مىرود، و از آن جهت كه آن چه را رحمتش، به آن تعلّق گرفته، دوست مىدارد، «ودود» است، و از آن جهت كه در رساندن رحمتش، انتظار پاداش ندارد، «كريم» است، و كريم، از آن جهت كه ستايشگرش را پاداش نيكو مىدهد، «شاكر» و «شكور» شمرده مىشود، و از آن جهت كه بدى كننده به خود را زود كيفر نمىدهد، «حليم» است، و از آن جهت كه موانع را از سر راهِ رحمتش برمىدارد، به اعتبارى «عَفُوّ» و به اعتبار ديگر، «غفور» است، و از آن جهت كه گناه كار را پس از بازگشت به او، مىپذيرد و طرد نمىكند، «توّاب» و «قابل التّوب» است، و از آن جهت كه در خواست ديگران را پاسخ مىدهد، «مجيب» به شمار مىرود، و تواناى آفريننده، از آن جهت كه هر چه موجود ممكن دارد، براى او، و او همراه با آن است، «محيط» است، و محيط از جهت نزديك بودنش، «قريب» شمرده مىشود، و از آن جهت كه او بر همه احاطه دارد و چيزى از او تهى نيست، «اوّل» است كه هر چيز از او آغاز شود، و «آخر» است كه هر چيز بدو پايان پذيرد، و «ظاهر» است كه هر شيئى به واسطه او آشكار شود و «باطن» است كه هر شيئى به او قوام يابد، و قادرِ خالقِ محيط، از آن جهت كه هر گونه مقاومت متصوّر را در هم مىشكند و موجود تحت احاطه و متعلّق قدرتش را مستهلك مىكند و قدرت او در آن چه به آن تعلّق گرفته است، باطل نمىشود، و قدرت و احاطهاش تزلزلى نمىيابد، «غالب»، «قاهر»، «قوىّ» و «متين» است؛ هر كدام به اعتبارى، و موجودى كه چنين است، اگر شىء با حقارتى كه دارد، به او منسوب شود، «عظيم» و «كبير» خواهد بود، و اگر با توجّه به دنائت و پستىاش به او انتساب يابد، «علىّ»، «اعلا» و «متعالى» است، و اگر توهّم مقاومت از ناحيه متعلّق قدرت، و اعمال قدرت و احاطه از طرف او شود، «مقتدر» است، و اگر كيفر دادن نيز به آن افزوده شود، «ذوانتقام» است، و كسى كه تمام اين اوصاف را دارد، «مجيد» خواهد بود، و اگر چنين وصفى براى ذاتش بكار رود، «متكبّر» است، و اگر قادر خالق رحمان، از آن جهت كه هر چيزى را با رحمتش به كمالش مىرساند، ملاحظه شود: «ربّ» خواهد بود. | ||
خط ۹۹: | خط ۹۹: | ||
او با ادله عقلى و نقلى اثبات مىكند، هر آن چه كه در عالم پايين تحقق دارد، صورتى است از حقايق عالم بالا، لذا هيچ تبدل و تغيرى در امور عالم به وجود نخواهد آمد؛ اما تحولات و تغييرات عالم به وجود حقايق منتسب نمىباشد، بلكه همه آنها مربوط به ماده و استعدادهاى اجسام مىباشد كه از لوازم عالم دنياست. او در اين فصل از قضاء و قدر الهى نيز بحث مىكند. | او با ادله عقلى و نقلى اثبات مىكند، هر آن چه كه در عالم پايين تحقق دارد، صورتى است از حقايق عالم بالا، لذا هيچ تبدل و تغيرى در امور عالم به وجود نخواهد آمد؛ اما تحولات و تغييرات عالم به وجود حقايق منتسب نمىباشد، بلكه همه آنها مربوط به ماده و استعدادهاى اجسام مىباشد كه از لوازم عالم دنياست. او در اين فصل از قضاء و قدر الهى نيز بحث مىكند. | ||
يكى از مباحثى كه در اين رساله مورد بررسى قرار گرفته است، تجرد نفس انسانى است. علامه به تبع آخوند [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتالهين]] قائل است، نفس انسانى جسمانية الحدوث و روحانية البقاء مىباشد؛ يعنى به حدوث نفس كه امرى است، جسمانى حادث شده و با تطورات آن به تكامل رسيد و تجرد پيدا مىكند، لذا با زوال آن زايل نمىشود. او اين مساله را از اصول خاص حكمت اسلامى متاخر دانسته است و مىگويد: «فهذه الأنواع جميعا جسمانية الحدوث روحانية البقاء ... خلافا لجميع الفلاسفة المتقدمين من حكماء مصر و يونان و غيرهم و قدماء حكماء الإسلام.»[8] | يكى از مباحثى كه در اين رساله مورد بررسى قرار گرفته است، تجرد نفس انسانى است. علامه به تبع آخوند [[صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم|صدر المتالهين]] قائل است، نفس انسانى جسمانية الحدوث و روحانية البقاء مىباشد؛ يعنى به حدوث نفس كه امرى است، جسمانى حادث شده و با تطورات آن به تكامل رسيد و تجرد پيدا مىكند، لذا با زوال آن زايل نمىشود. او اين مساله را از اصول خاص حكمت اسلامى متاخر دانسته است و مىگويد: «فهذه الأنواع جميعا جسمانية الحدوث روحانية البقاء. .. خلافا لجميع الفلاسفة المتقدمين من حكماء مصر و يونان و غيرهم و قدماء حكماء الإسلام.»[8] | ||
علامه در آخر شبهه مشهورى كه در تنافى بين جواز تكليف و قضا و قدر الهى وجود دارد را مورد بررسى قرار داده و تعارض حاصل از جريان قضا و قدر الهى در عالم و جائز بودن تكليف را ساخته وهم دانسته و از آن جواب مىدهد. | علامه در آخر شبهه مشهورى كه در تنافى بين جواز تكليف و قضا و قدر الهى وجود دارد را مورد بررسى قرار داده و تعارض حاصل از جريان قضا و قدر الهى در عالم و جائز بودن تكليف را ساخته وهم دانسته و از آن جواب مىدهد. |
ویرایش