پرش به محتوا

امام حسین علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۴: خط ۴۴:
===امامت در دوران خلافت معاویه===
===امامت در دوران خلافت معاویه===
پس از وفات امام حسن(ع)، مردم کوفه برای قیام برضد معاویه به امام حسین(ع) نامه نوشتند، اما امام ضمن آنکه مشروعیت حکومت معاویه بر مسلمانان را رد کرد و بر جهاد با ظالمان تأکید نمود، از قیام دوری گزید و آن را به پس از مرگ معاویه موکول کرد. معاویه نیز از قیام امام بیم داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) از امام خواست که از قیام بپرهیزد و امام پایبندی خود را به عهدنامه صلح به وی یادآوری کرد. معاویه نیز به تعهد مالی سالیانه خود ادامه داد. معاویه خود به خوبی از میزان نفوذ امام حسین(ع) در مدینه آگاه بود، چنان که به فردی از قریش گفته بود هرگاه حلقه‌ای از جمعیت در مسجدالنبی دیدی که سخن هزلی در آن نیست، آن حلقه حسین(ع) است. زمانی که معاویه برای یزید بیعت می‌گرفت، امام از معدود کسانی بود که بیعت با یزید را نپذیرفت و در خطابه‌ای قاطع معاویه را محکوم کرد و، برخلاف دیگر افراد بنی هاشم، هدیه معاویه را نیز قبول نکرد. معاویه نیز، با توجه به جایگاه امام، به یزید توصیه کرده بود که با امام مدارا کند و در صدد بیعت گرفتن از امام نباشد<ref>عمادی حائری، سید محمد، ج13، ص395-397</ref>.  
پس از وفات امام حسن(ع)، مردم کوفه برای قیام برضد معاویه به امام حسین(ع) نامه نوشتند، اما امام ضمن آنکه مشروعیت حکومت معاویه بر مسلمانان را رد کرد و بر جهاد با ظالمان تأکید نمود، از قیام دوری گزید و آن را به پس از مرگ معاویه موکول کرد. معاویه نیز از قیام امام بیم داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) از امام خواست که از قیام بپرهیزد و امام پایبندی خود را به عهدنامه صلح به وی یادآوری کرد. معاویه نیز به تعهد مالی سالیانه خود ادامه داد. معاویه خود به خوبی از میزان نفوذ امام حسین(ع) در مدینه آگاه بود، چنان که به فردی از قریش گفته بود هرگاه حلقه‌ای از جمعیت در مسجدالنبی دیدی که سخن هزلی در آن نیست، آن حلقه حسین(ع) است. زمانی که معاویه برای یزید بیعت می‌گرفت، امام از معدود کسانی بود که بیعت با یزید را نپذیرفت و در خطابه‌ای قاطع معاویه را محکوم کرد و، برخلاف دیگر افراد بنی هاشم، هدیه معاویه را نیز قبول نکرد. معاویه نیز، با توجه به جایگاه امام، به یزید توصیه کرده بود که با امام مدارا کند و در صدد بیعت گرفتن از امام نباشد<ref>عمادی حائری، سید محمد، ج13، ص395-397</ref>.  
===امامت در دوران خلافت یزید===
پس از مرگ معاويه، خليفه اموى، در نيمه رجب سال 60، پسر و جانشينش يزيد در نامه‌اى به وليدبن عُتْبه، والى مدينه، دستور داد از امام حسين، عبدالرحمان‌بن ابى‌بكر، عبداللّه‌بن زُبير و عبداللّه‌بن عمر براى او بيعت بگيرد و در صورت بيعت نكردن، آنان را به قتل برساند. از اين ميان، امام حسين و ابن‌زبير بيشتر مورد توجه بودند.
وليدبن عتبه نيز شبانه از امام و عبداللّه‌بن زبير بيعت خواست. امام و عبداللّه‌بن زبير دعوت براى بيعت را به صبح روز بعد و در حضور مردم موكول كردند و امام فرمود كسى مانند من پنهانى بيعت نمى‌كند و وليد پذيرفت،امام كه همان شب با جمعى از اهل بيت و ياران و نزديكانش نزد وليد به دارالاماره مدينه رفته بود، بر بيعت نكردن خود با يزيد تأكيد كرد و چون وليد درشتى نمود و مروان به وليد پيشنهاد كرد امام را در صورت خودداری از بيعت، به قتل برساند، امام عمامه خود را از سر برداشت و بدين‌گونه مخالفت و آمادگى خود را براى قيام، به آنان نشان داد.
يك شب پس از اين ماجرا، دو روز مانده از رجب سال 60، امام با فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان خود (جز برادرش، محمدبن حنفيه، كه در مدينه ماند) از مدينه به مكه رفت.
مسلم‌بن عقيل به امام پيشنهاد كرد از بيراهه به مكه برود، اما امام از جاده اصلى به سوى مكه رفت.
به هنگام اقامت امام در مكه، بزرگان شيعه در كوفه، مانند سليمان‌بن صُرَد، مُسَيَّب‌بن نَجَبَه، رِفاعه‌بن شدّاد و حبيب‌بن مُظَهَّر (يا مطهّر، يا مُظاهر)، همگى به امام نامه نوشتند و حضرت را به كوفه دعوت كردند تا رهبرى آنان را در مبارزه با امويان برعهده گيرد. پس از آن، ديگر شيعيان و اشراف كوفه نيز نامه‌هايى مانند آن به امام نوشتند.
امام نامه‌اى در پاسخ آنان نوشت و توسط هانى‌بن هانى (يا هانى‌بن ابى‌هانى/ هانى‌بن عروه) سَبيعى مرادى و سعيدبن عبداللّه خَثْعَمى (يا حنفى)، كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند، برايشان فرستاد و براى اطمينان از تصميم شيعيان كوفه و روشن ساختن وضع آنان، پسرعموى خود، مسلم‌بن عقيل، را به كوفه فرستاد تا به امام اطلاع دهد. مسلم در پنجم شوال سال 60 وارد كوفه شد. و دوازده هزار تن (و به قولى هجده هزار تن) از اهالى شهر با وى، به عنوان نمايندۀ امام، بيعت كردند و سپس مسلم امام را به كوفه فراخواند. كسانى مانند محمدبن حنفيّه و عبداللّه‌بن عباس از سر نصيحت از امام خواستند در مكه و در پناه حرم امن‌الهى بماند و او را از عزيمت به كوفه، كه مردم آن درخور اعتماد نبودند، و از قيام برضد حكومت يزيد، برحذر داشتند. آنان به امام پيشنهاد كردند به جاى كوفه به يمن يا ناحيۀ ديگرى برود و از آنجا كسانى را براى تبليغ و دعوت مردم به اطراف بفرستد، يا دست‌كم زنان و فرزندانش را همراه خود به عراق نبرد، اما امام از آن نگران بود كه با كشته شدنش به دست يزيد ، حرمت كعبه از بين برود. از اين‌رو، عزم امام قطعى بود. عمربن سعيدبن عاص (حاكم مکه و مدينه) نيز، به درخواست عبداللّه‌بن جعفربن ابى‌طالب، امان‌نامه‌اى براى امام فرستاد و امام را به بازگشت به مدينه دعوت كرد، اما امام بر عزم خود براى سفر به عراق مصمم بود و حركت خود را به امر الهى و رؤيايى كه در آن پيامبر او را بدين‌كار امر مى‌نمود، مستند كرد.
امام كه مى‌دانست حكومت ستمگر اموى، از وى چنان احساس خطر مى‌كند كه او را هرجا باشد، خواهد يافت و از ميان خواهد برد، پس از چهار ماه اقامت در مكه براى اينكه حرمت حرم الهى شكسته نشود با انجام‌دادن طواف و سعى و تقصير، مناسك حج تمتع را به عمره مفرده بدل كرد و روز سه‌شنبه هشتم ذيحجه (روز تَرويه) سال 60، از مكه به سوى كوفه رفت.
كمى پیش از آن، يزيد در پى درخواست طرفداران بنى‌اميه، نُعمان‌بن بَشير (والى كوفه) را كه او را فردى ضعيف مى‌دانستند، بركنار كرد و عبيداللّه‌بن زياد را، كه والى بصره بود، هم‌زمان به حكومت كوفه منصوب و او را از تصميم امام آگاه كرد و مأمور ساخت مسلم را از كوفه بيرون راند يا بكشد. عبيداللّه كه قبلا فرستاده امام را در بصره به قتل رسانده بود، با ورود به كوفه مردم را مرعوب كرد و به جستجوى مسلم پرداخت. او هانى‌بن عروه را، كه مسلم نزد وى مخفى شده بود، دستگير كرد. سرانجام مسلم در هشتم يا نهم (و به قولى، سوم) ذيحجه سال 60، در كوفه قيام كرد و ابن‌زياد را در دارالاماره محاصره نمود. اما به‌زودى بيشتر يارانش از گرد او متفرق شدند و ابن‌زياد بر وى دست يافت و او را به شهادت رساند. وى هانى را نيز در بازار كوفه كشت و سر آنان را نزد يزيد فرستاد.
امام در ميانه راه كوفه، در منزلى به نام قُطْقُطانه (يا قادسيه يا زُباله يا ميان زَرود و زباله)، از شهادت مسلم و هانى و اوضاع كوفه خبر يافت. اما با تكيه بر قضاى الهى، و نيت حق‌جويى و مبارزه با بى‌دينى و ظلم و فساد، راه كوفه را پيش گرفت.  با اين حال، يارانش را از وضع كوفه و ناهمراهى شيعيان آگاه ساخت و آنان را در بازگشت آزاد گذاشت. جمعى از ياران امام، كه در بين راه به وى پيوسته بودند، از وى جدا شدند و فقط افرادى كه از حجاز با او همراه شده بودند، در كنار او ماندند. عبيداللّه‌بن زياد، صاحب شرطه خود (حُصَيْن‌بن تميم) را با چهار هزار سوار از كوفه به قادسيه فرستاد. حصين نواحى منتهى به قادسيه را با گماردن لشكريانى تحت مراقبت گرفت و راه نفوذ از كوفه به حجاز را بست تا كسى به لشكر امام نپيوندد. وى قيس‌بن مُسْهِر صَيداوى و عبداللّه‌بن بُقْطُر (يقطر)، برادر رضاعى امام، را كه از سوى امام به كوفه روانه شده بودند، دستگير كرد و نزد ابن‌زياد فرستاد و ابن‌زياد آنان را به قتل رساند. حصين همچنين حرّ*بن يزيد رياحى را از قادسيه با هزار سوار به سوى امام فرستاد. حرّ در جايى به نام ذى حُسُم با امام روبه‌رو شد و از حركت امام به كوفه و از بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى كرد و خواست امام را نزد عبيداللّه‌بن زياد به كوفه ببرد. امام از اين كار خوددارى نمود و فرمود كه در پى درخواست مردم كوفه به سوى آنان حركت كرده‌است و خورجينى پر از نامه‌هاى آنان به حرّ نشان داد و خطابه‌هايى روشنگرانه ای دربارۀ انگيزۀ قيام خود ايراد فرمود. با اين همه، حرّ سرانجام به دستور ابن‌زياد، امام را وادار كرد تا در صحرايى بدون آب و استحكامات فرود آيد و از استقرار او و يارانش در روستاهاى اطراف فرات، همچون نينوا، غاضريه و عَقْر، جلوگيرى كرد و امام را ناگزير ساخت در جايى به نام كربلا در نزديكى فرات پياده شود.
روز ورود امام به كربلا پنج‌شنبه دوم محرّم سال 61 بود. يك روز پس از ورود امام، ابن‌زياد، عمربن سعد را، كه به وى عهد حكومت رى و دَسْتَبى را داده بود، پيش از عزيمت به محل مأموريتش با چهار هزار سپاهى از كوفه به كربلا فرستاد و دستور داد از امام حسين و يارانش به نام يزيد بيعت بگيرد. اما امام نپذیرفت. يك يا دو روز بعد عبيداللّه‌بن زياد، حصين‌بن تميم را با چهار هزار سپاهى همراهش از قادسيه فراخواند و به سوى امام حسين روانه كرد. ابن‌زياد كسانى را مأمور كرد تا در كوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از يارى امام بازدارند. ابن‌زياد فرمان داد تا مردم كوفه در نُخَيْله اردو بزنند. همۀ جوانان شهر به آنان ملحق شدند. ابن‌زياد خود نيز به نخيله رفت و پيوسته لشكريانى را، از بيست تا صد تن، به يارى عمربن سعد ‌می فرستاد. حَجّاربن اَبْجَر عِجْلى، شَبَث‌بن رِبعى و يزيدبن حارث‌بن رُوَيْم را نيز (هر يك را با هزار تن) به جنگ امام فرستاد، اما بسيارى از اين لشكريان، به‌سبب اكراه از جنگ با امام، از پيشروى تا كربلا سرباز مى‌زدند. ابن‌اعثم شمار لشكريانى را كه ابن‌زياد همراه سرداران خود به يارى عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهى او قرار داد، 22000سوار و پياده نوشته است.